في:  
                       
 
 
 

من حياة سماحته قائمة المؤلفات الأحکام و الفتاوى الأسئلة العقائدية نداءات سماحته  الصور  لقاءات و زيارات
المکتبة الفقهية المختصة الصفحة الخاصة المواقع التابعة أخبار المكاتب وعناوينها الدروس المناسبات القرآن والمناجات

<<التالي الفهرس السابق>>



(صفحه111)




غسل مس ميت


س 190 ـ چنانچه در سرد شدن بدن ميت شك داشته باشيم آيا دست زدن به آن موجب غسل است؟
ج ـ در فرض سؤال غسل واجب نمى شود.

س 191 ـ آيا مسّ شهيد، موجب غسل مسّ ميت مى شود؟
ج ـ خير، شهيدى كه به جهت شهادت، غسل ميت ندارد، مسّ آن هم غسل ندارد.

س 192 ـ شخصى لباسِ جنازه اى را گرفته و از آب خارج كرده است ولى دستش به بدن ميت نرسيده، وظيفه او چيست؟
ج ـ دست خارج كننده، به واسطه ترى لباس ميت، نجس شده و بايد تطهير كند، اما در فرض سؤال كه دست به بدن ميت نزده، غسل مسّ ميت واجب نيست.

س 193 ـ پاى شخصى از مچ قطع شده، آيا دست زدن به آن موجب غسل مسّ ميت مى شود؟
ج ـ بلى، مسّ قطعه جدا شده از بدن انسان اگر مشتمل بر گوشت و

(صفحه112)

استخوان باشد، موجب غسل مسّ ميّت مى شود.

س 194 ـ بعضى از اعضاء داخل شكم شخصى را جدا كرده اند ولى استخوان ندارد، آيا تماس با آن موجب غسل مسّ ميت مى شود؟ و حكم آن از جهت طهارت و نجاست چيست؟
ج ـ در فرض سؤال موجب غسل مسّ ميت نمى شود ولى نجس است.

س 195 ـ اگر جنازه كافرى را غسل ميت بدهند، آيا پس از اغسال ثلاثه، مسّ آن موجب غسل مسّ ميت مى شود؟
ج ـ غسل دادن غيرمسلمان، هر چند مرتد باشد، مشروع و صحيح نيست و بر فرض هم كه غسل بدهند، اثرى بر آن مترتب نمى شود و مسّ آن موجب غسل مسّ ميت مى شود.

س 196 ـ چنانچه غسل دهنده، ميت را با دستكش غسل دهد و جايى از او به بدن ميت نرسد، آيا غسل مسّ ميت واجب مى شود؟
ج ـ در فرض سؤال غسل واجب نمى شود.

س 197 ـ آيا كسى كه ميت را تيمم داده است بايد غسل مسّ ميت كند؟
ج ـ بلى غسل مسّ ميت بر او واجب است.

س 198 ـ جنازه اى را به جهت عذرى، به جاى غسل، تيمم بدل از غسل داده اند، آيا مسّ آن پس از تيمم موجب غسل مسّ ميت مى شود؟ و با تيمم بدن ميت پاك مى شود يا خير؟
ج ـ مسّ آن، بنابر اقوى موجب غسل مسّ ميّت نمى شود ولى احتياط خوب است و بنابر اقوى بدن ميّت با تيمم پاك نمى شود.

س 199 ـ كسى كه غسل مسّ ميت كرده، آيا براى نماز وضو هم لازم است؟
ج ـ وضو لازم نيست ،بلى احتياط خوب است.

(صفحه113)




احكام اموات


س 200 ـ نظر مبارك حضرت عالى در مورد تعريف فقهى مرگ چيست؟
ج ـ تعريف فقهى مرگ با تعريف عرفى آن تفاوتى ندارد.

س 201 ـ اگر با كمك معاينات و آزمايشات مخصوص، مرگ مغزى فردى محرز و مسلم باشد، آيا زندگى وى خاتمه يافته تلقى مى گردد؟
ج ـ خير، از لحاظ فقهى و عرفى ميت نمى باشد.

س 202 ـ شخصى ضربه مغزى شده يا سكته كرده است، پزشك گفته است، فوت كرده، آيا مى توان به گفته او اعتماد كرد و شخص را تجهيز و تدفين كرد؟
ج ـ بايد يقين يا اطمينان به موت حاصل شود، پس اگر از گفته پزشك يقين يا اطمينان به موت حاصل شد، تجهيز و دفن كنند والا بايد صبر كنند تا يقين به موت حاصل شود.

س 203 ـ در توضيح المسائل فرموده ايد: براى غسل و كفن و دفن ميت بايد از ولى او اجازه بگيرند; حال اگر ولى ميت غايب باشد، وظيفه چيست؟
ج ـ چنانچه معلوم باشد و شاهد حال بر اذن و رضايت ولى وجود داشته

(صفحه114)

باشد، مى توانند كارهاى ميت را انجام دهند و او را دفن كنند والا بايد صبر كنند، تا ولى حاضر شود. بلى، چنانچه تأخير در دفن، موجب هتك و متعفن شدن ميت شود، بنابر احتياط واجب بايد از حاكم شرع يا نماينده او اجازه بگيرند و كارهاى ميت را انجام دهند و اگر اجازه گرفتن ممكن نباشد; اجازه و اذن ساقط است.

س 204 ـ در رساله فرموده ايد: براى غسل، كفن، نماز و دفن ميت بايد از ولىّ او اجازه بگيرند، آيا اجازه بايد شفاهى باشد يا علم به رضايت ولى كفايت مى كند؟
ج ـ اجازه شفاهى لازم نيست و چنانچه از قرائن فهميده شود كه رضايت دارد، كفايت مى كند.

س 205 ـ در يك حادثه آتش سوزى چند نفر مسلمان و بهايى و ارمنى سوخته اند و امكان تشخيص و شناسايى هر يك نيست، وظيفه نسبت به غسل و دفن آنها چيست؟ و در همين فرض اگر خانمى بين آنهاست و قابل شناسايى نيست وظيفه چيست؟
ج ـ در فرض سؤال كه شناسايى مسلمان ممكن نيست، براى اينكه يقين كنند، نسبت به مسلمانِ موجودِ بين آنها، به وظيفه شرعى عمل شده، بايد همه افراد را غسل دهند و كفن كنند و حنوط كنند و به آنها ولو به نحو مجموع و يكجا، يك نماز به نيت مسلمان در بين، بخوانند و آنها را طبق دستور اسلام دفن كنند و بر فرض اين كه خانمى بين آنهاست بايد شوهر آن خانم آنها را غسل دهد و اگر شوهر و مردِ محرم نباشد، بايد مردى آنها را با دست كش، از زير لباس غسل دهد و زنى هم آنها را با دست كش و از زير لباس غسل دهد تا يقين حاصل شود كه به وظيفه عمل شده است.

(صفحه115)


س 206 ـ شخصى خودكشى كرده است، آيا احكام مربوطه به ميت نسبت به او جارى است؟
ج ـ بلى، تمام احكام اموات، بر او جارى است.

س 207 ـ حكم مرتدّى كه پس از توبه مرده باشد چيست؟ و آيا فرقى بين مرتد ملى و فطرى وجود دارد؟
ج ـ با توبه حكم مسلمان را پيدا مى كند و غسل او واجب مى شود و از اين جهت فرقى بين مرتد فطرى و ملّى وجود ندارد.

غسل ميت

س 208 ـ استخوانهاى ميّتى، پس از چند سال به دست آمده است، آيا غسل و كفن و نماز واجب است؟
ج ـ چنانچه جميع استخوانهاى ميت به دست آمده است، واجب است جميع اعمال مربوطه به ميت را انجام دهند، يعنى سه غسل دهند و او را در قطعات سه گانه، كفن كنند و پس از حنوط و نماز، دفن كنند.

س 209 ـ جنينى بيش از چهارماه داشته و به ناچار او را قطعه قطعه كرده، از رحم خارج كرده اند، وظيفه نسبت به غسل و دفن او چيست؟
ج ـ قسمتى را كه سينه و قلب دارد بايد غسل دهند و كفن كنند و دفن كنند و قطعاتى كه استخوان دارد و جاهاى حنوط در آنها موجود است، بايد غسل دهند و حنوط كنند و در پارچه اى بپيچند و دفن كنند و آنچه استخوان ندارد در پارچه اى ديگر بپيچند و دفن كنند و اگر ممكن باشد مى توانند آنها را مجتمعاً غسل دهند و پس از كفن و حنوط دفن كنند.

س 210 ـ قطعه اى از بدن شخص زنده، جدا شده است، آيا حكم ميت را دارد؟

(صفحه116)

ج ـ بلى اگر آن قطعه، مشتمل بر استخوان باشد احتياطاً آن را غسل ميّت دهند و در پارچه اى بپيچند و اگر از مواضع حنوط است، حنوط كنند و دفن كنند، امّا اگر مشتمل بر استخوان نباشد غسل لازم نيست، بلكه آن را در پارچه اى بپيچند و دفن كنند.

س 211 ـ براى غسل ميت چه مقدار آب لازم است؟
ج ـ مستحب است آبِ سه غسل ميّت، به مقدار شش مشك آب باشد و اين مقدار آب براى مصرف تمام مستحبات و واجبات سه غسل است نه واجبات تنها.

س 212 ـ آيا بايد چرك بدن ميت را قبل از غسل بگيرند و بدن را دست و كيسه بكشند؟
ج ـ گرفتن چرك بدن ميت و دست و كيسه كشيدن لازم نيست و چنانچه بر بدن او نجاست و مانعى از رسيدن آب نباشد، مى توانند آب سدر و كافور و آب خالص را به قصد غسل، روى سر و گردن و طرف راست و چپ ميت بريزند، بطورى كه آب به تمام بدن او برسد، بلى مستحب است هنگام غسل دادن، آهسته و ملايم دست به بدن بكشند تا مطمئن شوند كه آب به تمام بدن ميت رسيده است.

س 213 ـ اگر آب باشد ولى سدر و كافور نباشد، وظيفه چيست؟
ج ـ در اين فرض، بايد سه غسل با آب خالص داده شود و غسل اول را به نيت غسل بدل از آب سدر و دوم را بدل از آب كافور، انجام دهند.

س 214 ـ اگر در اثناء غسل يا بعد از غسلها، بدن ميت نجس شود يا خون يا بول و نجاستى از او خارج شود، آيا اعاده غسلها لازم است؟
ج ـ اعاده لازم نيست، بلى مستحب است اعاده كنند.

(صفحه117)


س 215 ـ اگر بعد از غسلها و قبل از دفن، بدن ميت، به واسطه خروج خون يا بول و نجاستِ خود ميت، نجس و آلوده شود، وظيفه چيست؟
ج ـ واجب است نجاست را ازاله و بدن را تطهير كنند، بلى چنانچه ازاله و تطهير، مشقت دارد يا موجب هتك ميت مى شود، ازاله و تطهير لازم نيست و مى توانند ميّت را بدون تطهير دفن كنند.

س 216 ـ بدن ميت زخم و جراحت دارد و خون بند نمى آيد، آيا بايد غسل جبيره اى داد يا تيمم؟
ج ـ در غسل ميت جبيره ذكر نشده و اصلاً معنى ندارد، لذا در فرض سؤال بايد صبر كنند تا خون بند بيايد و اگر تأخير در غسل موجب هتك ميت مى شود، به هر وسيله ممكن خون را مسدود كنند و غسل دهند يا با آب سدر و كافور كه متصل به آب لوله و كر است، غسل دهند (به طورى كه در جلد اول جامع المسائل بيان شده است) و اگر ممكن نشد تيمم دهند.

س 217 ـ جسد ميّتى، پس از چند روز پيدا و متعفن شده و طورى است كه اگر بخواهند او را غسل دهند اوّلاً از بوى تعفن آن غسل دهنده اذيت مى شود و ثانياً ممكن است بدن متلاشى شود، وظيفه چيست؟
ج ـ در صورت امكان، جهت جلوگيرى از تعفّن و بو، بايد با مواد ضدعفونى، بدن را ضدعفونى كنند و چنانچه با ريختن آب سدر و كافور و آب خالص به بدن، بدون دست كشيدن، جسد متلاشى نمى شود بايد به اين طريق او را غسل دهند والاّ او را تيمم دهند و دفن كنند.

س 218 ـ شخصى فوت كرده و جهت غسل، آب در دسترس نيست، وظيفه چيست؟
ج ـ اگر تأخير غسل تا تهيه آب، يا رساندن ميت به محلى كه آب باشد،

(صفحه118)

مستلزم هتك و متعفن شدن ميت باشد، بايد با تيمم دفن شود و بنابر احتياط واجب عوض هر غسل، تيمم جداگانه بدهند و يك تيمم هم به نيت همه اغسال داده شود.

س 219 ـ ميت را بايد تيمم دهند ولى مواضع تيمم نجس و خون آلود است و امكان تطهير نيست، يا نمى توان جلوى خون را گرفت، وظيفه چيست؟
ج ـ اگر ممكن است عين خون را برطرف كنند والا پارچه يا پلاستيك روى آن بكشند و روى آن تيمم دهند.

س 220 ـ شخصى در اثر حادثه اى فوت كرده و اگر بخواهند غسلش دهند، بدن متلاشى مى شود و تمام مواضع تيمم هم از بين رفته است، وظيفه چيست؟
ج ـ در فرض سؤال غسل و تيمم ساقط است هر چند احتياط اين است كه جنازه را داخل پلاستيك گذاشته و روى پلاستيك را اغسال سه گانه ميت بدهند.

س 221 ـ جنينى چهارماهه سقط شده است، آيا علاوه بر غسل و كفن، حنوط هم لازم است؟
ج ـ بلى حنوط هم لازم است.

نماز ميت

س 222 ـ شخص بى نماز و گناهكارى فوت كرده است، آيا جايز و صحيح است در نماز بر جنازه او، بعد از تكبير چهارم، گفته شود: «اللّهم انّا لانعلم منه الاخيراً» يا بايد دعاى ديگرى خوانده شود؟

(صفحه119)

ج ـ گفتن اين جمله، مانعى ندارد و صحيح است.(1)


1 ـ ظاهراً مراد از «خير» در جمله فوق، «اسلام» و «اهل قبله بودن» است. (در مقابل كفر و كافر) و نمازگزار در مقام دعا و طلب آمرزش مى گويد: خداوندا من از اين ميت جز «خير» كه «اسلام» و «اهل قبله بودن» او مى باشد، چيزى نمى دانم; يعنى مى دانم مسلمان است و كافر نيست.
وجوه ديگرى نيز گفته شده است ولى اين وجه، بهترين وجه مى باشد، و شاهد آن ادعيه اى است كه در تلقين محتضر و ميت وارد شده است. (رجوع شود به وسايل الشيعه، ج 2، ص 662 و 842 و 862) و نيز از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: صلّ على من مات من اهل القبلة و حسابه على الله (وسايل الشيعه، ج 2، ص814) بنابراين گفتن اين جمله نسبت به همه مؤمنين بى اشكال است، هر چند كه نمازگزار بداند كه ميّت فاسق بوده است. علاوه بر اينكه باب توبه باز و رحمت الهى واسع است و «ان الله يغفر الذنوب جميعاً».
و همچنين از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:«اِنّ محبّى آل محمد لايموتون الاتائبين... دوستان آل محمد(ص) بدون توبه نمى ميرند». خصوصاً كه نمازگزار درمقام دعا و تقاضاى عفو براى ميت است و همين مقدار كه احتمال توبه او داده شود، كفايت مى كند كه بگويد: «انا لانعلم منه الاخيراً»: قال العلامة المدقّق، حجة الاسلام الشفتى قدس سره فى «مطالع الانوار»، ج 6،ص 243 بعد بيان كيفية صلاة الميّت و شرح بعض جملاتها ماهذا نصّه: «ثم لايخفى الاشكال فى الحصر المستفاد من قول «انّا لانعلم منه الاخيرا» لعدم استقامة ذلك فى اغلب الاشخاص للقطع بعدم اجتناب غالب النفوس عن جميع المعاصى... و يدفع المحذور بارادة التقييد بان ينوى انّه لايعلم منه فى هذا الوقت الذى يُصَلّى عليه، الاخيراً; بناءً على فتح باب التوبة و سعة عفوالله تعالى لأنّه تعالى «يغفر الذنوب جميعا» و انّه تعالى« لايغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء» فيحتمل أن من علمنا من الشرّ توسّل فى حاضر حيوته بباب سعة عفوه، تعالى مع الانابة و التوبة او صدر منه المحاسن; «انّ الحسنات يذهبن السّيئات» و مع هذا الاحتمال ليس لنا فى هذا الوقت الا انّه ممّن آمن باللّه و رسوله و حججه عليهم السلام... و حكى المولى الفقيه المعتمد المعروف بالفاضل الهندى فى شرحه على قصيدة الحميرى عن عباد بن صهيب انّه قال كنت عند جعفر بن محمد(ع) فاتاه نعش السيّد فدعا له و ترحم عليه فقال له الرجل: «يابن رسول الله و هو يشرب الخمر و يؤمن بالرّجعة» فقال: حدثنى ابى عن جدّى: انّ محبّى آل محمد(ص) لايموتون الاتائبين... انتهى ما اردت نقله من مطالع الأنوار ملخصّاً.
و قال المولى محمد تقى المجلسى قدس سره الشريف فى «روضة المتقين»، ج 1، ص 424 فى شرح «اللهم انّا لانعلم منه الاخيراً» ما هذا نصه: «قد يستشكل قرائة هذا الدّعا، للفساق المعلوم منهم الشرّ، والحق الجواز; اما تعبّداً لأن يقبل الله شهادتهم كما روى فى الأخبار الكثيرة و سيجيئ فى صحيحة عمر بن يزيد (و امّا) لأنّ شرّهم غيرمعلوم لاحتمال توبتهم او شمول عفوالله او الشفاعة لهم مع معلومية ايمانهم ظاهرا...
و قال العلامة شيخ المولى محمد باقرالمجلسى قدس سرّه فى مرآة العقول الجزء 14، ص 54، ماهذا نصّه: «قوله عليه السلام: «لااعلم منه الاّ خيراً». اقول: ربّما يستشكل ههنا بانّ هذه كيفيّة للصلّوة على المؤمن برّاً كان او فاجراً، فكيف يجوز لنا هذا القول فيمن نعلم منه الشرور و الفسوق؟ و يمكن ان يجاب عنه بوجوه: الاوّل: ان يقال يجوز ان يكون هذا ايضاً ممّا استثنى من الكذب سوّغه الله لنا رحمة منه على الموتى ليصير سبباً لغفرانهم كما سوّغه الله فى الاصلاح بين الناس بل نقول هذا ايضاً كذب فى الصلاح، و قد ورد فى الخبر انّ الله يحبّ الكذب في الصّلاح و يبغض الصدّق فى الفساد.

(صفحه120)

دفن ميت

س 223 ـ شخصى وصيت كرده كه قرآن او را، به قصد تبرك، همراه او در قبر بگذارند، آيا چنين وصيتى صحيح و لازم العمل است؟
ج ـ بلى، چنانچه قرآن قيمتى نبوده و زائد بر ثلث نباشد، يا اگر زائد است ورثه اجازه دهند، وصيت صحيح و لازم العمل است، ولى قرآن را طورى در قبر بگذارند كه آلوده و هتك نشود.

س 224 ـ شخصى را در مسجد دفن كرده اند و مى گويند او وصيت كرده كه در مسجد دفن شود، آيا اين وصيت و دفن صحيح و جايز است؟
ج ـ دفن اموات در مسجد و آنچه متعلق به مسجداست (اعم از صحن و راهرو و غيره) جايز نيست و وصيت به آن هم صحيح و نافذ نيست، چون خلاف وقف است. لذا در فرض سؤال اگر جنازه را تازه دفن كرده اند و متعفن نشده، بايد قبر را نبش كنند و جنازه را درمحل ديگرى دفن كنند، بلى جايز است كسى ملك شخصى خود را وقف مسجد كند و قسمتى از آن را، از اول، براى دفن خود تعيين كند كه در چنين صورتى دفن او در آن محل ولو كنار مسجد، يا راه رو مسجد باشد، اشكالى ندارد و شايد مورد

الثانى: ان يخصص الخير و الشرّ بالعقائد لكن الترديد المذكور بعده لايلائمه كمالايخفى.
الثالث: ان يقال انّ شرّهم غير معلوم لاحتمال توبتهم او شمول عفوالله، او الشّفاعة لهم مع معلوميّة ايمانهم.
فان قيل كما انّ شرّهم غير معلوم بناءً على هذه الاحتمالات فكذلك خيرهم ايضاً غيرمعلوم، فما الفرق بينهما؟
قلت: يمكن ان يقال بالفرق بينهما فى العلم الشرعى فانا مأمورون بالحكم بالايمان الظاهرى و باستصحابه بخلاف الشرور و المعاصى فانّا أمرنا بالاغضاء عن عيوب الناس، و حمل اعمالهم و افعالهم عن المحامل الحسنة و ان كانت بعيدة، فليس لنا الحكم فيها بالاستصحاب، و قيل المراد بالخير: الخير الظاهرى و بالشرّ، الشرّ الواقعى، ولايخفى بعده.
الرابع: ان يخصّصّ هذه الدّعاء بالمستورين كما هو ظاهر بعض الاصحاب و هو بعيد جداً».


(صفحه121)

سؤال از اين قبيل باشد.

س 225 ـ بيرون آوردن دندان مصنوعى ميّت (اگر طلا باشد) چه حكمى دارد؟
ج ـ اگر موجب اذيت ميت نشود مانعى ندارد.

س 226 ـ آيا ساختن مقبره يا حجله بر روى قبر و يا نرده كشيدن اطراف آن در قبرستانهاى عمومى جايز است؟
ج ـ اين گونه كارها نسبت به افراد عادى لغو است و رجحان شرعى ندارد، بعلاوه در قبرستانى كه وقف دفن عموم شده است، هرگونه تصرفى كه مانع دفن اموات بشود جايز نيست و برخلاف وقف است و فايده اى هم براى ميت ندارد و بهتر است آنچه صرف اين قبيل كارها مى شود، به نيت ميت صرف خيرات و صدقات شود كه براى او نفعى داشته باشد.

نبش قبر

س 227 ـ در رساله توضيح المسائل فرموده ايد: ميّت را اول با آب سدر، دوم با آب كافور، سوم با آب خالص، غسل دهند، حال شخصى ميت را اشتباهاً اول با آب كافور و بعد با آب سدر غسل داده و پس از دفن متوجه شده است، آيا بايد قبر را نبش كنند و غسل را به ترتيب اعاده كنند؟
ج ـ چنانچه بدن ميت فاسد نشده و نبش قبر موجب هتك ميت يا اذيت مردم از جهت بوى تعفن و يا مشقت و حرج نمى شود، واجب است قبر را نبش كنند و غسلها را به نحو صحيح اعاده كنند والاّ لازم نيست.

س 228 ـ قبل از غسل، آب كافور نجس شده و جنازه را با همان آب كافورِ نجس غسل داده اند و پس از دفن متوجه شده اند وظيفه چيست؟
ج ـ در فرض سؤال، چنانچه بدن ميت متعفن نشده و هتك نمى شود و

(صفحه122)

نبش و اعاده غسل، موجب مشقت و حرج نيست، واجب است نبش قبر كنند و غسل با آب كافور و آب خالص را اعاده كنند و كفن را تطهير، يا تعويض كنند و پس از حنوط و نماز مجدّد، او را دفن كنند، اما اگر هتك مى شود يا متعفن شده و موجب حرج است تكليفى ندارند.

س 229 ـ بعد از دفن متوجه شده اند كه ميّت را بدون حنوط دفن كرده اند، آيا نبش و حنوط واجب است؟
ج ـ چنانچه محذورى از نبش نباشد، نبش كنند و در همان قبر، ميت را حنوط كنند و بيرون آوردن جنازه لازم نيست.

س 230 ـ شخصى را در قبرستان مسلمين دفن كرده اند، پس از آن معلوم شده كه مسلمان نبوده است (بهايى و كافر بوده)، آيا لازم است قبر او را نبش كنند و او را از قبرستان مسلمين خارج كنند؟
ج ـ چنانچه نبش قبر او موجب اذيت مردم نشود و مشقت و حرج بر مسلمين نباشد، قبر او رانبش و جسد او را جاى ديگر دفن كنند و اگر بودن او در قبرستان مسلمين موجب هتك مسلمين باشد، واجب است قبر او را نبش كنند و جسدش را جاى ديگر دفن كنند.

س 231 ـ شهردارى قبرستان قديمى را جهت راه سازى تخريب و خاك بردارى مى كند، كه در قسمتى از آن چند سال قبل ميت دفن شده آيا جايز است آن چند قبر را نبش و استخوان آنها را به جاى ديگر منتقل كنيم؟
ج ـ نبش و تخريب قبر جايز نيست، ولى چنانچه در معرض تخريب و هتك باشد مانعى ندارد.

س 232 ـ اگر مسلمان در قبرستان غيرمسلمين دفن شود، آيا نبش قبر وانتقال جنازه جايز است؟

(صفحه123)

ج ـ درصورت صدق هتك، نبش قبر ونقل جنازه به محلّ مناسب واجب است.

س 233 ـ در قبرستان قديمى به گمان اينكه استخوانهاى قبلى پوسيده و خاك شده است، جهت دفن جنازه اى، قبر كندند و اتفاقاً ديدند كه استخوانهاى قبلى موجود است، وظيفه چيست؟ و فعلاً كه نبش واقع شده، آيا جايز است جنازه موجود را در آن قبر دفن كنند؟ البته قبرستان عمومى و قديمى است و صاحب قبر نامعلوم است.
ج ـ نبش قبر جايز نبوده و تا يقين به خاك شدن جنازه و استخوانهاى قبلى حاصل نشود نبايد نبش كنند، ولى فعلاً كه چنين اتفاقى افتاده است، در فرض سؤال بايد استخوانهاى قبلى را دفن كنند و دفن جنازه فعلى هم در آن قبر مانعى ندارد.

س 234 ـ اگر ده نفر را در يكجا دفن كنند و بعد از دفن معلوم شود يكى از آنها بدون غسل دفن شده، تكليف چيست؟
ج ـ در فرض مذكور كه نبش قبر مستلزم عسر و حرج و موجب هتك و بى احترامى به اموات مى شود، وظيفه اى نداريد.

س 235 ـ قبر يكى از بزرگان در محل نامناسبى قرار گرفته است يا در مسير خيابان واقع شده است، آيا جايز است اطراف قبر او را خالى كرده و قبر را با وسايل جديد بدون اينكه نبش قبر شود، به محل مناسبى منتقل كنيم؟
ج ـ در فرض سؤال كه نبش قبر صدق نمى كند، مانعى ندارد و چنانچه بقاء قبر در آن مكان مستلزم هتك ميت باشد انتقال به نحو مذكور راجح و در بعضى موارد لازم است.

نماز وحشت

س 236 ـ آية الكرسى در نماز وحشت تا كجا خوانده شود؟
ج ـ بنابر احتياط واجب تا «...أُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدونَ» بخوانند.

(صفحه124)




نماز


س 237 ـ تعريف بدعت چيست؟ و نيز شهادت ثالثه در اذان چه حكمى دارد؟
ج ـ بدعت يعنى اينكه چيزى را كه جزء دين نيست به عنوان يك امر دينى وارد دين كردن و به آن عمل كردن، ولى شهادت ثالثه در اذان و اقامه يك امر مستحب است ـ البته به عنوان ذكر مطلق ـ چون اين شهادت به قول مرحوم مجلسى(ره) در بحار از اشرف اذكار است و ذكر گفتن در بين اذان يا اقامه يا نماز مانعى ندارد و اين مسأله ربطى به بدعت ندارد.

س 238 ـ شهادت به ولايت امير مؤمنان على(عليه السلام) در اذان و اقامه به چه قصدى گفته مى شود؟ و آيا صحيح است در تشهد بعد از شهادت به نبوت، شهادت به ولايت نيز گفته شود؟
ج ـ همانطور كه در توضيح المسائل، مسأله 938 ذكر شده، شهادت به ولايت جزء اذان و اقامه نيست ولى خوب است به قصد قربت گفته شود و تشهد نماز را همانطور كه در مسأله 1122 توضيح المسائل بيان شده، بخوانند.(1)

1 ـ مناسب است اين مسأله از دو جنبه بررسى شود:

(صفحه125)


الف ـ نظر بعضى از علماى عظام رضوان الله تعالى عليهم (الاقوال).
ب ـ نقل روايات به دست آمده در اين مورد (الاخبار).


الاقوال
قال المجلسى قدس سره: لايبعد كون الشهادة بالولاية من الاجزاء المستحبة للأذان بشهادة الشيخ و العلامة و الشهيد و غيرهم، بورود الاخبار بها.
«قال الشيخ فى المبسوط: فامّا قول «اشهد انّ عليا اميرالمؤمنين و آل محمد خير البرية» على ما ورد فى شواذّ الاخبار، فليس بمعمول عليه فى الاذان ولو فعله الانسان لم يأثم به غير انّه ليس من فضيلة الاذان و لاكمال فصوله، و قال فى النّهاية: فاما ما روى فى شواذّ الأخبار من قول «أنّ عليا ولىّ الله و انّ محمداً و آله خير البشر» فَمِمّا لايعمل عليه فى الاذان و الاقامة، فمن عمل به كان مخطئاً.
و قال فى المنتهى: و امّا ما روى من الشّاذ من قول «ان عليّا ولىّ اللّه و آل محمد خير البريّة»، فممّا لايعوّل عليه. فيدلّ على استحباب ذلك عموماً و الأذان من تلك المواضع و قدمَرّ امثال ذلك فى ابواب مناقبه عليه السلام ولو قاله المؤذّن او المقيم لابقصد الجزئية بل بقصد البركة، لم يكن آثماً فانّ القوم جَوَّزوا الكلام فى اثنائهما مطلقاً و هذا من أشرف الأدعية و الأذكار، انتهى ملخصا ما فى بحارالانوار: ج84، ص 112.
مجلسى اول قدس سره در روضة المتقين ج 2، ص 245 (شرح من لايحضر الفقيه) پس از نقل فرمايش شيخ صدوق، فرموده است: محقق، علامه و شهيد اخبار دالّة بر شهادت به ولايت اميرالمؤمنين على(ع) بعد از شهادتين را نسبت به شذوذ داده اند. (والشّاذ ما يكون صحيحاً غير مشهور... مع انّ عمل الشيعة كان عليه فى قديم الزّمان و لعل ترك ذكره فى الاخبار الواردة فى الاذان للتّقية...)
مرحوم صاحب جواهر قدس سره بعد از نقل كلام مرحوم صدوق در «فقيه» فرموده است: و مع ذلك كلّه فعن المجلسى انّه لايبعد كون الشهادة بالولاية من الاجزاء المستحبة للأذان استناداً الى هذه المراسيل الّتى رميت بالشّذوذ و انّه مما لايجوز العمل بها و الى ما فى خبر القاسم بن معاوية المروى عن احتجاج الطبرسى عن الصادق عليه السلام «اذا قال احدكم لا اله الا الله محمد رسول الله صلى الله عليه و آله فليقل على اميرالمؤمنين و هو كما ترى، الا انّه لابأس بذكر ذلك لاعلى سبيل الجزئية عملاً بالخبر المزبور و لايقدح مثله فى الموالات و الترتيب بل هى كالصلوة على محمد صلى الله عليه و آله عند سماع اسمه و الى ذلك اشار العلامة الطباطبايى(ره) فى منظومته عند ذكر سنن الاذان و آدابه فقال:
صَلّ اذا ما اسم محمّد بدا عليه و الآل فصل لتحمدا
و اكمل الشّهادتين بالّتى قد اكمل الدّين بها فى المِلّة
و انّها مثل الصلوة خارجة عن الخصوص بالعموم والِجَة
ثم قال (صاحب الجواهر): بل لولا تسالم الاصحاب لأمكن دعوى الجزئيّة بناءً على صلاحيّة العموم المشروعية الخصوصيّة و الأمر سهل. انتى كلام صاحب الجواهر(ره) (ج 9، ص 87)
و قال المحقق الهمدانى فى مصباح الفقيه، ج 2، باب اذان و اقامه: فالأولى ان يشهد لعلى عليه السلام بالولاية و اِمْرَةِ المؤمنين بعد الشهادتين قاصداً به امتثال العمومات الدالة على استحبابه...


(صفحه126)


و قال الحكيم قدس سره فى المستمسك ج 5، ص 544: كما انه لابأس بالاتيان بشهادة اَنّ عليّاً اميرالمؤمنين و ولى اللّه بقصد الاستحباب المطلق لما فى خبر الاحتجاج عن ابى عبدالله عليه السلام اذا قال احدكم لا اله الا اللّه محمد رسول الله فليقل علىٌّ اميرالمؤمنين عليه السلام، بل ذلك فى هذه الأعصار معدود من شعائر الايمان و رمز التشيع فيكون من هذه الجهة راجحاً شرعاً بل قد يكون واجباً لكن لابعنوان الجزئية من الأذان...
و قال الخويى(ره) فى منهاج الصالحين، ج 1، كتاب الصلوة فى فصول الاذان و الاقامة: و يستحب الصلوة على محمد و آل محمد عند ذكره الشريف و اكمال الشهادتين بالشهادة لعلى عليه السلام بالولاية و امرةِ المؤمنين فى الاذان و غيره.
پايان نقل كلمات جمعى از اعاظم قدس سرهم الشريف.
بلى مرحوم شيخ صدوق(ره) در من لايحضره الفقيه در ابواب اذان واقامه فرموده است: مفوضه... در اذان، شهادت به ولايت را زياد كرده اند و بعضى از آنان «خيرالبرية» را به «اشهد ان محمّداً رسول الله زص)» زياد كرده اند....
و از آنان مذمّت كرده است، ولى همانگونه كه قبلاً گفته شد مرحوم مجلسى اول(ره) در شرح من لايحضره الفقيه، جواب مرحوم صدوق(ره) را داده است. (به صفحه 101 همين كتاب مراجعه شود).
و در هر حال ظاهراً مراد شيخ صدوق(ره) از مفوضه كسانى بوده اند كه اعتقاد داشته اند، كارها و امور به ائمه عليهم السلام واگذار و تفويض شده يا مراد او كسانى بوده اند كه شهادت به ولايت را به عنوان جزء اذان و زيادى درآن مى گفته اند، و شايدعلت مذمّت شيخ(ره) اين بوده كه در آن عصر و زمان، شيعه در برابر اهل سنت، تحت فشار وگرفتار تقيّه بوده است والله العالم.


الأخبار:
1 ـ عن النبى صلى الله عليه و آله: قال دخلت الجنة فرايت على بابها مكتوباً بالذهب «لا اله الا الله، محمد حبيب الله، على بن ابيطالب ولىّ الله، فاطمة اَمَة الله، الحسن و الحسين صفوة الله، على مبغضيهم لعنة الله (فوائد الرضويه، ج 2، ص 390 به نقل از كتاب «صد منقبت فضل بن شاذان القمى ره»)
2 ـ عن ابى عبدالله عليه السلام قال: انّا اوّل اهل بيت نوّه اللّه بأسماءنا (اى رفع اللّه ذكرنا بين المخلوقات) انه لماخلق السموات و الارض امر مناديا فنادى اشهد ان لا اله الا الله، ثلاثا; اشهد انّ محمد رسول الله، ثلاثا; اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين حقا، ثلاثا. (اصول كافى، ج 1، ص 441، كتاب الحجة باب مولد النّبى صلى الله عليه و آله، حديث 8).
3 ـ و عنه عليه السلام قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله: انّ العبد اذا توضّأ فغسل وجهه تناثرت ذنوب وجهه (الى ان قال): و ان قال فى آخر وضوئه او غسله من الجنابة: سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت و اشهد ان عليّا وليّك و خليفتك بعد نبيّك و انّ اوليائه خلفائك و اوصيائك، تحاتت عنه ذنوبه... (وسايل الشيعه، ج 1، ص 280).
4 ـ عن النبى صلى الله عليه و آله قال: ان حلقة باب الجنة من ياقوتة حمراء على صفائح الذهب، فاذادقّت الحلقة على الصفحة طنّت و قالت يا على، يعنى: حلقه و كوبه درب بهشت از ياقوت سرخى است بر صفحه اى

(صفحه127)


از طلا، كه چون كوبه و حلقه را بردرب مى كوبند، صدايى مى دهد و گويد: يا على. (امالى مرحوم شيخ صدوق، مجلس 86، حديث 13).
5 ـ و عنه صلى الله عليه و آله قال: ذكرالله عبادة و ذكرى عبادة و ذكر علىّ عبادة و ذكر الائمة من ولده عبادة (مستدرك الوسائل، ج 1، كتاب الصلوة، ابواب الذكر، باب 1، حديث 1، سنداً عن اختصاص شيخ مفيد از شيخ صدوق«ره») .
6 ـ و عن الصادق عليه السلام: ما اجتماع فى مجلس قوم لم يذكروا الله و لم يذكرونا الا كان ذلك المجلس حسرة عليهم يوم القيامة. ثم قال ابوجعفر عليه السلام: ان ذكرنا من ذكرالله و ذكر عدوّنا من ذكر الشيطان (وسايل الشيعه، ج 4، ص 1215) مرحوم مجلسى در مرآة العقول، ج 12، ص120 در شرح اين حديث فرموده است كه، ذكر خدا بدون ذكر ائمه عليهم السلام متصور نيست (قال: ان الخبر يدل على ان ذكرالله تعالى لايتصوّر بدون ذكر الائمة عليهم السلام).
7 ـ و فى فقه الرضا عليه السلام قال: فاذا صليت الركعة الرابعة فقل فى تشهده بسم الله و باللّه و الحمدللّه اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله ارسله بالحق بشيراً و نذيراً اشهد انك نعم الربّ و انّ محمّداً نعم الرسول و انّ على بن ابى طالب نعم الولى و ان الجنة حق و النارحق... (مستدرك الوسائل، كتاب الصلوة ابواب التشهد، باب كيفية التشهد، حديث 3).
8 ـ و فيه ايضاً عنه عليه السلام قال: اذا قلت تكبير السابعة تقول وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض حنيفاً مسلماً على ملّة ابراهيم و دين محمد و ولاية اميرالمؤمنين على بن ابى طالب صلوات الله عليهم و ما انا من المشركين... (مستدرك الوسائل، ابواب تكبيرة الاحرام، باب 6، حديث 3).
9 ـ و فى الوسائل عن الصادق عليه السلام فقل ـ بين التكبيرات السبع ـ على ملة ابراهيم و دين محمد و منهاج على بن ابيطالب عليه السلام و فى ذيله عن الحجة(عج) على ملة ابراهيم و دين محمد صلى الله عليه و آله و هدى علىّ اميرالمؤمنين عليه السلام... (وسائل الشيعه، ابواب تكبيرة الاحرام، ج 4، ص 724، باب 8، ذيل حديث 3).
10 ـ و فى اللؤلؤ و المرجان عن النبى صلى الله عليه و آله قال ذكر على بن ابيطالب عليه السلام عبادة و من علامات المنافق ان يتنفّر عن ذكره و يختار القصص الكاذبة و اساطير المجوس على استماع فضائله ثم قرء عليه السلام و اذا ذكرالله وحده اشمأزت قلوب الذين لايؤمنون بالآخرة و اذا ذكرالذين من دونه اذاهم يستبشرون فسئل عن تفسيرها قال اما تدرون ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال اذكروا على بن ابى طالب(ع) فى مجالسكم فان ذكره ذكرى و ذكرى ذكرالله تعالى... (لؤلؤ و مرجان، ص 211)
11 ـ و عن الصادق عليه السلام (فى ذيل خبر) قال: ان الله عزّوجل لمّا خلق العرش كتب عليه لا اله الاّ الله محمد رسول الله علىّ اميرالمؤمنين(ع) (الى ان قال) ثم قال عليه السلام فاذا قال احدكم لا اله الا الله محمد رسول الله فليقل على اميرالمؤمنين (بحارالانوار، ج 84، ص 112) و عن ابى جعفر عليه السلام، قال: «إن الشيطان إذا سمع منادياً ينادي يا محمد يا علي، ذاب كما يذوب الرصاص» (كافى: ج6، ص20، و عدة الداعى:77).
در اينجا مناسب است معناى ذكر بطور خلاصه بيان شود تا در موارد ديگر نيز كه گفته مى شود ذكر يا ذكر

(صفحه128)

س 239 ـ
نماز صبح چه وقت قضا مى شود؟
ج ـ وقتى كه قرص خورشيد در افق نمازگزار ديده شد، نماز قضا شده است.

س 240 ـ اگر انسان نزديك اذان صبح بيدار شود و بداند يا احتمال قوى بدهد كه اگر مجدداً بخوابد، نماز صبحش قضا مى شود، آيا جايز است بخوابد؟
ج ـ در فرض سؤال اگر خوابيدن، بى اعتنايى و سبك شمردن نماز تلقى نمى شود، خوابيدن مجدّد مانعى ندارد وحرام نيست.

مطلق، معناى آن روشن باشد.

فى معنى الذكر
قال المجلسى فى مرأة العقول ج 84، ص 113; و المراد بالذّكر كل ما يصير سبباً لخطور الله سبحانه بالبال و اطاعة او امره و نواهيه.... و ذكر اصفياء الله من انبيائه و حججه و ذكر مناقبهم و فضائلهم و دلائل امامتهم فقد ورد فى الاخبار ان ذكرنا من ذكرالله تعالى و ذكر عدونا من ذكر الشيطان و ذكر المعاد و الحشر و الحساب و الجنّة والنار و كلّ ذلك من ذكرالله تعالى: و قال(ره) ايضاً فى بحارالانوار، ج 84، ص 113 و هذا من اشرف الادعية و الاذكار.
و فى صحيح الحلبى عن الصادق عليه السلام قال كلما ذكرت الله عزّوجل به او النبىّ صلى الله عليه و آله فهو من الصلوة (وسائل الشيعة، ج 4، ص 944 ابواب الركوع باب 20، حديث 4) و قال الخوئى قدس سرّه فى فقه الشيعة كتاب التقليد ج 1، ص 12 فى ذيل قوله تعالى «فاسئلوااهل الذكر»: «الظاهر ان المراد بالذكر، هو مطلق ما يوجب ذكرالله تعالى مما يرجع الى امر النبوة والولاية و الاحكام الالهية...».
و قال الشيخ ابوعلى: «الذكر حضور المعنى فى النفس و قد يستعمل الذكر بمعنى القول لانّ من شأنه ان يذكر به المعنى و التذكر هو طلب القول...». (مجمع البحرين فى معنى الذكر)

نتيجه گيرى
از آنچه نقل شد، استفاده مى شود كه شهادت به ولايت، ذكر و دعا و عبادت است. و همانطور كه در مسأله 9 مبطلات نماز در عروة الوثقى فرموده است: ذكر و دعا در تمام حالات نماز بى اشكال است. بنابراين شهادت به ولايت به قصد ذكر مطلق، در تشهد نماز و غيره، اشكال ندارد و ضرر به نماز نمى رساند.

تذكر لازم
البته بايد توجه داشت كه اگر شهادت به ولايت موجب اختلاف يا برخلاف تقيّه باشد، جايز نيست و چه بسا حرام مى باشدو نبايد به زبان آورد و به مقتضاى آيه شريفه «اِلاّ من اكره و قلبه مطمئن بالايمان...» لازم است مؤمنين به ائمه عليهم السلام و مقام ولايت آنان توجه داشته باشند. ولى هر عملى كه موجب تفرقه و اختلاف شود بايد ترك شود.
اللّهم احينا و امتنا باطاعتهم و ولايتهم و شفاعتهم آمين رب العالمين.


(صفحه129)

س 241 ـ آيا بيدار كردن مهمان و افراد خانواده براى نماز صبح، لازم است؟
ج ـ در حال خواب، تكليف ساقط است، اما اگر بيدار نكردن افراد، سبك شمردن و بى اعتنايى به نماز تلقى شود، بايد آنها را بيدار كرد و همينطور اگر خود آنها رضايت داشته باشند.

س 242 ـ معمولاً اشخاص كارگر كه اول وقت عازم رفتن سر كارهستند، بدون اينكه يقين به دخول وقت پيدا كنند، به صِرف ديدن ساعت يا شنيدن اذان، نماز خود را مى خوانند، آيا صحيح مى باشد؟
ج ـ اگر يقين به دخول وقت پيدا كنند، يا دو شاهد عادل، شهادت به دخول وقت دهند، يا مؤذنِ موثقِ وقت شناس اذان بگويد; مى توانند نماز بخوانند ولى اگر شك در دخول وقت دارند، بايد صبر كنند.

س 243 ـ شخصى به گمان اينكه وقت نمازظهر گذشته است، قصد نماز عصر كرد و بعد از نماز متوجه شد كه براى نماز ظهر لااقل به مقدار يك ركعت وقت داشته است، آيا نيّت كند نمازى كه خوانده ظهر باشد و مجدداً نماز عصر را بخواند، يا وظيفه اى ديگر دارد؟
ج ـ در فرض سؤال چهار ركعت نماز به قصد مافى الذمه و بدون نيت ظهر يا عصر بخواند، كفايت مى كند.

س 244 ـ شخصى در اثر بيمارى وعوارض جسمانى مجبور است هميشه به رو بخوابد. وظيفه او در نماز از جهت رو به قبله بودن چگونه است؟
ج ـ در فرض سؤال طورى بخوابد كه سر او رو به قبله باشد.(1)

س 245 ـ آيا نماز زن با پوشش بدن نما صحيح است؟

1 ـ بطورى كه اگر خودش بطور معمول برخيزد و بنشيند، صورت او به سمت قبله قرار مى گيرد، ضمناً اين فرع در كتب مربوطه به نظر نرسيد.

(صفحه130)

ج ـ نماز زن با لباس بدن نما صحيح نيست.

س 246 ـ اگر زن با پيراهن آستين كوتاه نماز بخواند ولى چادرش دستهاى او را بپوشاند اشكال دارد؟
ج ـ اشكال ندارد.

س 247 ـ ما حكم صلاة المرأة التى يبرز بعض شعرها فى الاثناء ثم علمت قبل الفراغ او بعده؟
ج ـ إن علمت به بعد الفراغ صحت الصلاة، و صحت أيضاً إن علمت به في الأثناء لكن لافي حال الانكشاف بل بعده و بعد الستر مجدداً، من غير التفات منها، و أما إن علمت به في الأثناء في حال الانكشاف ولو لحظة تجب المبادرة إلى ستره و الإتمام ثم الاستئناف على الأحوط وجوباً.

س 248 ـ در حال نماز، موى سر خانمى ظاهر شده و متوجه نيست، آيا لازم است به او بگويند؟ و آيا نمازش اشكال پيدا مى كند؟
ج ـ واجب نيست به او بگويند و تا ظاهر شدن موى خود را نداند، نمازش صحيح است.

س 249 ـ اگر بدن و لباس نجس باشد و وقت تطهير نباشد وظيفه چيست؟
ج ـ در فرض سؤال كه اگر بخواهد بدن و لباس را تطهير يا تعويض كند، نماز تماماً درخارج وقت واقع شده و قضا مى شود، با بدن و لباس نجس به مقدارى كه ستر عورتين مى كند، نماز را بخواند و صحيح است، بلى اگر به قدرى وقت داشته باشد كه اگر تطهير يا تعويض كند، اقلاًّ يك ركعت نماز در وقت واقع مى شود، بايد ابتدا لباس را تطهير يا تعويض كرده و بعد نماز بخواند.

س 250 ـ شخصى دو لباس داشته كه يكى پاك و ديگرى نجس بوده و اشتباهاً
<<التالي الفهرس السابق>>