جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احكام و فتاوا
دروس
معرفى و اخبار دفاتر
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
اخبار
مناسبتها
صفحه ويژه
رساله توضيح المسائل « کتابخانه « صفحه اصلى  

<<صفحه بعد فهرست صفحه قبل>>

واژه ها و اصطلاحات فقهى

(الف)

آب جارى: آب جوشيده از زمين و مانند آن و در حال جريان، مانند آب چشمه و قنات.

آب قليل: آبى است كمتر از كر، كه از زمين هم نجوشد.

آب كر: مقدار معينى از آب است كه اندازه و كيفيت آن در مسأله 21 بيان شده است.

آب مضاف: آبى است كه از چيزى گرفته شده، مانند: گلاب، يا با چيزى آميخته شده باشد مانند: شربت.

آب مطلق: به آن آب خالص نيز گفته مى شود و داراى پنج قسم است به شرح مسأله 20.

آلات لهو: اسباب عياشى و خوشگذرانى نامشروع مانند تار و ضرب وغيره.

ابن سبيل: مسافرى كه در سفر، پول مخارج و وسيله زندگى نداشته باشد و درمانده باشد.

اتْقى: باتقواتر.

اجاره: قراردادى است كه طى آن منافع مال يا كار يك طرف در قبال اجرت و مدت معين به طرف ديگر واگذار مى شود.

اجانب: بيگانگان.

اجرت المثل: اجرت همانند; مثل اين كه شخصى بدون تعيين اجرت، كارى انجام دهد، براى تشخيص قيمت كار انجام شده گفته مى شود، اگر همين كار را شخص ديگرى كه


صفحه 522

مشابه اين فرد است انجام مى داد چقدر مى شد، پاسخ هرچه شد، قيمت همان است.

اجزاء و شرايط: هر امرى كه خودش در يك مركبى قرار گرفته جزء آن محسوب مى گردد مثل ركوع و سجود نماز; و هر امرى كه خارج از حقيقت يك چيزى است ولى آن چيز مقيد به او بايد باشد شرط آن محسوب مى شود مثل طهارت در نماز.

اجير: كسى كه طبق قرارداد در برابر كارى كه انجام مى دهد مستحق اجرت مى شود.

احتلام: نشانه بلوغ ; خارج شدن منى از انسان در حالت خواب.

احتياط: موجباتى كه رعايت آن احاطه كامل و اطمينان انسان به رسيدن به واقع را سبب مى شود و چنانچه در رساله نوشته شود كه: (احتياط اين است) و قبل يا بعد از آن فتوى در مسأله نباشد، احتياط واجب است.

احتياط لازم يا واجب: احتياطى كه به جهت فتوا نداشتن مجتهد، رعايت آن لازم است مگر به فتوى معتبر ديگرى رجوع شود.

احتياط مستحب: احتياطى است كه رعايت آن واجب نيست.

احتياط واجب: عبارت از امرى است كه مطابق احتياط است، اما فقيه همراه آن فتوا نداده است. در چنين مواردى مقلد مى تواند به فتواى مجتهد ديگرى كه در رتبه بعد قرار دارد، عمل كند.

احتياط را ترك نكند: هر مورد كه فتوايى از فقيه نسبت به آن ذكر نشده است به معنى احتياط واجب است و اگر در همان مورد، فتوايى ذكر شده باشد، به معنى تأكيد بر حسن احتياط مى باشد.

احداث: از نو ساختن; تأسيس كردن

احراز: به دست آوردن; فراهم آوردن; دريافتن

احكام خمسه: وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و اباحه.

احوط: منطبق با احتياط.

احياء زمين: تغييراتى كه با كشت و زرع و يا ساختمان و غيره موجب مى شود زمين موات و غير قابل استفاده زنده گرديده و عنوانى مثل باغ و مزرعه و يا خانه و امثال آن بر او صادق باشد.


صفحه 523

اخفات: آهسته قرائت كردن.

ادّعا: دادخواهى.

اذن: اجازه.

ارباب خمس: صاحبان خمس; كسانى كه مى توانند از خمس استفاده نمايند.

ارباح مكاسب: منافع كسب و كار; هر نوع درآمدى كه از طريق حرفه و كار عايد شود.

ارتفاع قيمت سوقى: افزايش قيمت جنس در بازار.

ارتقاى قيمت سوقى: افزايش قيمت جنس در بازار.

ارتماس: فرو رفتن در آب (غسل); فرو كردن در آب (وضو).

ارث: ماترك متوفى كه براى ورثه باقى مى ماند.

استبراء: سعى در برائت و پاكى از آلودگى و نجاست. در چهار مورد به كار رفته است:

1 ـ استبراء از بول.

2 ـ استبراء از منى يعنى ادرار كردن پس از خروج منى به قصد اطمينان از اين كه ذرات منى در مجراى بول نمانده باشد.

3 ـ استبراء حيوان نجاستخوار يعنى بازداشتن آن از خوردن نجاست انسان تا وقتى كه به خوراك طبيعى خود عادت كند.

4 ـ استبراء از حيض و نفاس و استحاضه: يعنى بعد از قطع شدن خون بررسى كند كه آيا خون در درون رحم وجود دارد يا نه.

استحاضه: نام حالات خون ديدگى زنان;

اين خون اگر زياد باشد استحاضه كثيره، و اگر كم باشد استحاضه قليله، و در صورت بينابين استحاضه متوسطه ناميده مى شود.

استحاله: اگر حقيقت شىء نجس به گونه اى تغيير كند كه به صورت چيز پاكى درآيد، استحاله محقق شده است، مانند چوب نجسى كه بسوزد و خاكستر شود، يا سگى كه در نمكزار فرو رفته و تبديل به نمك شود، اين گونه استحاله شدن از مطهرات است، برخلاف جايى كه حقيقت آن عوض نشود مثل آرد شدن گندم نجس.

استرباح: ربح خواستن و فايده جستن.


صفحه 524

استعلام: پرسش كردن از چيزى; آگاهى خواستن.

استفتاء: مطالبه فتوا; سؤال كردن و كسب نظر مجتهد درباره حكم شرعى يك مسأله.

استطاعت: توانايى انجام فريضه حج از حيث بدن، مال و راه.

استمناء: جلق زدن; انجام عملى با خود كه موجب انزال منى مى شود.

استيفاء حق: به دست آوردن حق.

استيلاء: تسلط: دستيازى، چيره شدن، چيرگى، پيروزى

اشكال دارد: يعنى خلاف احتياط لازم است.

اصول دين اركان دين: يعنى توحيد، نبوت و معاد.

اصول مذهب: يعنى امامت و عدالت.

اضطرار: ناگزيرى; ناچارى.

اظهر: ظاهرتر، روشن تر، فتواست، مقلد بايستى طبق آن عمل نمايد.

اعدل: عادل تر.

اعراض از وطن: تصميم انسان بر روى گردانى از وطن و ترك هميشگى آن.

اعلان: آگاه ساختن.

اعلم: عالم تر.

افضاء: باز شدن; يكى شدن و تداخل مجارى بول و حيض.

افطار: باز كردن روزه.

اقامه معروف: به پا داشتن سنتى كه از نظر شرعى معتبر شناخته شده است.

اقرب اين است: فتوا اين است (مگر آن كه در ضمن كلام قرينه اى بر عدم فتوا باشد).

اقوى اين است: نظر قوى بر اين است; فتواى صريح است بايستى طبق آن عمل شود.

اكتفا به رفع ضرورت كند: به اندازه اجبار اكتفا كند و بيشتر از آن انجام ندهد.

اسباب اماله: وسايل تنقيه.

الزام كردن: اجبار نمودن.

امام: رهبر، پيشوا

امام جماعت: كسى كه در نماز به او اقتدا مى كنند.


صفحه 525

امرار معاش: گذراندن زندگى.

امر به معروف: واداشتن افراد به انجام احكام و سنتى كه از نظر شارع پسنديده است.

امساك: امتناع كردن: امتناع كردن; خود را از انجام كارى بازداشتن.

اموال محترمه: اموالى كه بنابر ضوابط اسلامى داراى احترام است و ديگران نمى توانند در آن تصرف كنند.

امور حسبيه: كارهايى كه از روش دين فهميديم نبايد روى زمين بماند از جمله رسيدگى به اموال يتيمان و غيره كه به تصدى مجتهد عادل يا نماينده او صورت مى گيرد.

اناث و ذكور: زنان و مردان.

انتقال: جابه جايى ; جا به جا شدن چيز نجس به نحوى كه ديگر شىء اول محسوب نشود، مانند انتقال خون انسان به پشه.

انزال: بيرون آمدن منى.

اوداج اربعه: شاهرگ هاى چهارگانه حيوانات.

اورع: پرهيزكارتر.

اولى: سزاوارتر، بهتر.

ايقاع: هر نوع قرارى كه يك جانبه انجام گيرد و نياز به قبول طرف ديگر نداشته باشد مانند طلاق كه شرعاً احتياجى به قبول زوجه ندارد.

اهل كتاب: يهودى و مسيحى و زردشتى كه پيرو پيامبرانى بوده اند كه صاحب كتاب آسمانى بودند.

(ب)

بالغ: رسيده; فردى كه به سن بلوغ رسيده باشد.

بدل از وضو: به جاى وضو; مثلا در جايى كه آب نباشد، وظيفه مكلف تيمم است و اين تيمم جايگزين وضو خواهد شد.

بدل از غسل: به جاى غسل; مثلا در جايى كه آب نباشد، وظيفه مكلف تيمم است و اين تيمم جايگزين غسل خواهد شد.


صفحه 526

بدعت: نوآورى; اعمال سليقه شخصى در احكام الهى.

برات: اوراق مخصوصى است كه بدهكاران بابت بدهى خودشان آن را امضا مى نمايند و در عرف تجار يكى از اسناد معتبر تجارى است.

برائت ذمه: در موارد شك، مكلف بايستى عمل را به گونه اى انجام دهد كه يقين پيدا كند تكليف خود را انجام داده است.

بسط: گسترش ; تفسير نمودن، فراخ كردن

بعيد است: دور از ذهن است; فتوا بر آن منطبق نيست.

بعيد نيست: فتوا اين است (مگر قرينه اى بر خلاف آن در كلام پيدا شود).

بلاد كبيره: شهرهاى بزرگ خارق العلاده

بلوغ: ظهور يكى از علائم سه گانه در انسان كه موجب بالغ شدن است; رسيدن به سن تكليف.

بيع مثل به مثل: خريد و فروش دو شىء هم جنس به صورت پايا پاى، مانند گندم با گندم.

به نحو متعارف: به صورت معمول.

بهيمه: حيوان چهار پا.

(ت)

تبعيت: پيروى كردن; پاك گشتن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر مانند پاكى ظرفى كه در آن انگور جوشيده است، پس از آن كه دو سوم آب انگور تبخير شده باشد.

تجافى: نيم خيز نشستن; مأمومى كه به ركعت اول نماز جماعت نرسيده، هنگام تشهد خواندن امام به حالت نيم خيز مى نشيند.

تحت الحنك: زير چانه، آن قسمت از عمامه كه زير گلو آويخته مى شود.

تخلص از نزول و ربا: رهايى از رباخوارى.

تخلى: تخليه كردن; بول و غائط كردن.

تخميس: خارج كردن خمس مال; خمس مال را تأديه كردن.

تذكيه شده: حيوانى كه با رعايت موازين شرع ذبح و يا صيد شده باشد.


صفحه 527

تروّى: تفكر كردن; تفكر در افعال نماز براى كشف چگونگى نمازى كه خوانده شده  است.

تسبيحات اربعه: سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اكبر.

تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام): گفتن سى و چهار مرتبه الله اكبر و سى و سه مرتبه الحمدلله و سى و سه مرتبه سبحان الله.

تستّر: خود را پوشاندن.

تسميه: نام خدا را بردن; جارى كردن اسم خدا بر زبان.

تشريح: پاره كردن بدن انسان يا حيوان مرده براى اطلاعات پزشكى و غيره.

تصديق: گواهى نمودن، تأييد كردن.

تطهير: پاك كردن.

تعدى: زياده روى، ستم كردن، دست درازى.

تعقيب: دنبال كردن، پس از نماز با ذكر دعا و قرآن، خود را مشغول كردن.

تفاوت قيمت صحيح و معيوب: مقدار اختلافى كه از نظر قيمت بين جنس سالم و غير سالم وجود دارد.

تفريط: كوتاهى كردن، مسامحه نمودن.

تقاص: مال مديون را بابت طلب خود برداشتن.

تقليد: تبعيت از فتاوى مجتهد و عمل نمودن به دستور وى.

تكبيرة الاحرام: به قصد شروع نماز الله اكبر گفتن.

تلف شدن: از بين رفتن.

تلقيح: تركيب اسپرم مرد و اوول زن.

تمكن: دارايى، توانايى مالى

تملك به ضمان: مالك شدن با ضمانت; انسان مال استقراضى را مالك مى شود به شرط ضمانت اداى آن.

تنزيل سفته: فروش سفته با مبلغى كمتر از اعتبار آن.

تيمم: در موارد عدم دسترسى به آب به جاى وضو و غسل، در هفت مورد بايد تيمم كرد.


صفحه 528

تيمم بدل از غسل مس ميت: در جايى كه غسل دادن ميت ممكن نباشد و يا آبى براى غسل موجود نباشد، تيمم جايگزين غسل خواهد شد.

تيمم جبيره اى: تيمم كسى كه بر اعضاى تيمم او مرهم يا پوشش است.

توريه: نوعى حرف زدن است كه در آن نه دروغ گفته مى شود و نه راست; اين روش نوعى پنهان كارى است كه به منظور خلاص شدن از دروغ به كار گرفته مى شود مثل اين كه شخصى به درب منزل كسى مراجعه مى كند و صاحب خانه را مى طلبد، يكى از افراد خانه كه اعلام نمودن سرپرست خانواده را مصلحت نمى داند از پشت در مى گويد: اينجا نيست، در حالى كه مقصود واقعى او اين است كه وى در پشت در نيست.

توكيل: نماينده گردانيدن، وكيل قرار دادن.

تهمت: افترا بستن، نسبت ناروا دادن.

(ث)

ثلثان: دو سوم، تبخير شدن دو سوم آب انگور جوشيده كه موجب پاكى آن است.

ثمن: قيمت كالا.

(ج)

جاعل: كسى كه قرار داد جعاله را منعقد مى كند.

جاهل به مسأله: ناآشنا به مسأله; كسى كه مسأله شرعى خود را نمى داند.

جاهل قاصر: جاهلى كه از روى عذر حكم شرعى را نمى داند.

جاهل مقصر: جاهلى كه امكان آموختن مسائل را داشته ولى عمداً در فراگيرى آن كوتاهى كرده است.

جبيره: مرهم; پارچه و پوششى كه زخم يا شكستگى را با آن ببندند.

جرح، جروح: جراحت، زخم

جُنُب: كسى كه محتلم شده يا با ديگرى مقاربت كرده است.

جُعاله: قراردادى كه طى آن فردى اعلام مى كند هر كس براى او كار معينى را انجام دهد،


صفحه 529

اجرت مشخصى به او پرداخت مى شود. مثلا هر كس گمشده مرا پيدا كند، هزار تومان به او مژدگانى مى دهم. قرار گذارنده را «جاعل» و عمل كننده به آن را «عامل» مى گويند.

جلاّل: حيوانى كه عادت كرده فقط نجاست انسان را بخورد.

جماع: مقاربت: آميزش جنسى.

جهر: صداى بلند، با صداى بلند چيزى را قرائت كردن.

(ح)

حائض: زنى كه در عادت ماهيانه باشد.

حاكم شرع: مجتهدى كه بر اساس موازين شرعى داراى فتوا است.

حج: زيارت خانه خدا و انجام اعمالى مربوط به آن كه به آن اعمال «مناسك حج» مى گويند.

حج نيابتى: زيارت خانه خدا به نيابت از طرف شخص ديگر با انجام مناسك آن.

حدث اصغر: هر علتى كه باعث وضو شود و آن شش چيز است: 1 ـ بول، 2 ـ مدفوع، 3 ـ باد شكم، 4 ـ خواب كامل، 5 ـ امور زايل كننده عقل، 6 ـ استحاضه.

حدث اكبر: هر كارى كه غسل براى نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع.

حد ترخص: حدى از مسافت كه در آن صداى موذن و ديوار محل اقامت قابل تشخيص نباشد.

حرام: ممنوع، هر عملى كه از نظر شرعى تركش لازم باشد.

حرج: مشقت، سختى، دشوارى

حصه: سهم

حضر: محل حضور (وطن).

حنوط: ماليدن كافور بر اعضاى مرده از جمله به پيشانى، كف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها.

حواله: ارجاع طلبكار به شخص ثالث براى دريافت طلبش به اين نحو كه ذمه خودش را برى كرده و ديگرى به او بدهكار شود.


صفحه 530

حيض: قاعدگى، عادت ماهيانه زنان.

حين عروض شك: وقت پديد آمدن شك.

(خ)

خارق العاده: غير طبيعى.

خالى از قوت نيست: معتبر است، فتوا اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنى ديده شود).

خالى از وجه نيست: فتوا اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنى مشاهده شود).

خبره: كارشناس

خبيث: پليد، زشت.

خسارت: زيان، ضرر.

خصوصيات: ويژگى ها

خمس: يك پنجم، بيست درصد پس انداز ساليانه و غيره كه بايد به مجتهد جامع الشرايط و مرجع تقليد پرداخت شود.

خوارج: كسانى كه عليه امام معصوم(عليهم السلام) قيام مسلحانه نمايند مثل خوارج نهروان.

خوف: ترس، هراس، واهمه

خون جهنده: يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند.

خيار: اختيار بر هم زدن معامله كه در يازده مورد طرفين معامله يا يكى از آنها مى توانند معامله را بر هم زنند.

(د)

دائمه: زنى كه طى عقد دائم به همسرى مردى درامده باشد.

دُبُر: پشت; مقعد.

دعوى: دادخواهى.


صفحه 531

دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن.

ديه: مالى كه بنابر احكام شرعى به جبران خون مسلمان يا نقص بدنى به او داده مى شود.

(ذ)

ذبح شرعى: كشتن حيوانات حلال گوشت با رعايت ضوابط شرعى.

ذمّه: تعهّد به اداى چيزى يا انجام عملى.

ذمّى: كافران اهل كتاب مانند يهود و نصارى در مقابل تعهّدشان نسبت به رعايت قوانين اجتماعى اسلامى از حمايت و امنيت حكومت اسلامى برخوردار مى شوند و در بلاد مسلمين زندگى خواهند كرد.

(ر)

ربا: زيادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمايه با شرايط مذكور در مسائل 2356، 2357، 2361.

رباء قرضى: اضافه اى كه پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد.

ربح سَنه: درآمد ساليانه انسان.

رجوع: بازگشتن; بازگشت.

رضاعى: همشير; پسر و دخترى كه از يك زن شير خورده باشند با شرائطى كه در مسأله 2598 بيان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعى مى شوند و محرم ابدى مى باشند.

رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار.

ركن; اركان: پايه; اساسى ترين جزء هر عبادت.

ركوع: خم شدن; يكى از اركان نماز كه براى انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم مى شود كه دستهايش به زانو برسد.

رهن: گرو; گروى.

ريبه: احتمال تحريك شهوت.


صفحه 532

(ز)

زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزينه مربوطه.

زكات: مقدار معيّنى از اموال خاص انسان كه به شرط رسيدن به حد نصاب بايد در موارد مشخّص خود مصرف شود، اين اموال اختصاص به نُه مورد دارد.

زكات فطره: مقدار حدود 3 كيلوگرم گندم، جو، ذرت و غيره يا بهاى آن كه بايد در عيد فطر به فقرا بدهند و يا در مصارف ديگر زكات صرف كنند.

زمان غيبت كبرى: مثل زمان ما، كه امام دوازدهم(عليه السلام) در پرده غيبت به سر مى برند.

زينت: زيور; آرايش.

(س)

سال شمسى: سالى كه مشتمل بر دوازده برج است و از فروردين شروع و به اسفند ختم مى شود.

سال قمرى: سالى كه مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذى الحجه ختم مى شود.

سجده; سجود: بر زمين گذاردن پيشانى و كف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها براى ستايش خداوند.

سجده سهو: سجده اى كه نمازگزار در برابر اشتباهاتى كه سهواً از او سر زده بجاى آورد، به شرح مسأله 1262.

سجده شكر: پيشانى بر زمين نهادن به منظور سپاسگزارى از نعمت هاى خداوند.

سجده هاى واجب قرآن: وقتى انسان يكى از اين آيات را تماماً بخواند يا گوش كند بايد بلافاصله سجده نمايد.

1 - جزء 21، سوره سجده، آيه 15.

2 - جزء 24، سوره فصّلت، آيه 37.

3 - جزء 27، سوره نجم، آخرين آيه.

4 - جزء 30، سوره علق، آخرين آيه.


صفحه 533

سجده هاى مستحبّ قرآن: وقتى انسان يكى از اين آيات را تماماً بخواند يا بشنود مستحب است كه بلافاصله سجده كند.

1 - جزء 9، سوره اعراف، آيه آخر.

2 - جزء 13، سوره رعد، آيه 15.

3 - جزء 14، سوره نحل، آيه 49.

4 - جزء 15، سوره اسراء، آيه 107.

5 - جزء 16، سوره مريم، آيه 58.

6 - جزء 17، سوره حج، آيه 18.

7 - جزء 17، سوره حج، آيه 77.

8 - جزء 19، سوره فرقان، آيه 60.

9 - جزء 19، سوره نمل، آيه 25.

10 - جزء 23، سوره ص، آيه 24.

11 - جزء 30، سوره انشقاق، آيه 21.

سرگين: مدفوع حيوانات.

سفيه: بى عقل; كسى كه قدرت نگهدارى مال خودش را ندارد و سرمايه اش را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند.

سقط شده: افتاده; جنين نارس يا مرده كه از رحم خارج شده باشد.

سلف: معامله پيش خريد.

سؤر: نيم خورده آب يا غذا.

(ش)

شاخص: چوب يا وسيله اى كه براى تعيين وقت ظهر در زمين نصب مى كنند.

شارع: بنيانگزار شريعت اسلامى; خداوند; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله).

شاهد: گواه.

شرايط ذمّه: شرايطى كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند جان و مالشان در


صفحه 534

پناه حكومت اسلامى است.

شهادت: گواهى دادن.

شهادتين: شهادت به يگانگى الله و رسالت رسول الله(صلى الله عليه وآله).

شيوع: شايع شدن; همگانى شدن.

شهرت: مشهور شدن; آشكار شدن براى همه افراد.

شير كامل: منظور انجام يافتن تمام شرايط هشت گانه اى است كه در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است.

(ص)

صاع: پيمانه اى داراى گنجايش حدود 3 كيلوگرم.

صحّاف: شيرازه بند، تعميركار كتاب.

صحّت: درستى.

صراط: منظور پل صراط در روز قيامت است.

صرف برات: نقدكردن برات; در مواردى كه برات به صورت مدّت دار تنظيم شده باشد طلبكار مى تواند زودتر از موعد معيّن از بدهكار بخواهد با كسر مقدارى از برات نقداً وجه آن را دريافت نمايد، اين عمل را در عرف تجّار «صرف برات» مى نامند.

صغيره: دخترى كه به سن بلوغ نرسيده است.

صلح: سازش طرفين; اينكه كسى مال يا حق خود را براى توافق و سازش به ديگرى واگذار كند.

صيغه: خواندن كلماتى كه وسيله تحقّق عقد است.

(ض)

ضامن: عهده دار; متعهّد.

ضرورت: وجوب; حتميّت.

ضرورى دين: آنچه بدون ترديد جزء دين است مانند وجوب نماز و روزه.

ضعف مفرط: ضعف شديد.


صفحه 535

(ط)

طلاق: گسستن پيمان زناشويى.

طلاق بائن: طلاقى است كه پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد.

طلاق خلع: طلاق زنى كه به شوهرش مايل نيست ولى شوهر او را طلاق نمى دهد و زن مهر يا مال ديگرش را به او مى بخشد تا او را راضى به طلاق كند.

طلاق رجعى: طلاقى است كه مرد در عدّه زن مى تواند به او رجوع نمايد.

طلاق مبارات: طلاقى است كه در نتيجه تنفر زن و مرد از يكديگر و دادن مقدارى مال از طرف زن به شوهر واقع مى شود.

طواف نساء: اخرين طواف حج و عمره مفرده است كه ترك آن موجب استمرار حرمت همبسترى براى طواف كننده با همسرش مى شود.

طوق: گردن بند; آنچه در گردن بياويزند.

طهارت: پاكى; حالتى معنوى كه در نتيجه وضو و غسل يا تيمّم حاصل شود.

طهارت ظاهرى: چيزى كه براساس نظر شارع مقدّس محكوم به پاكى است هر چند در واقع نجس باشد مثل اين كه شخصى وارد خانه مسلمانى شود مادام كه صاحب خانه نجاست چيزى را مطرح ننمايد تمام اشياء آن خانه محكوم به پاكى است.

(ظ)

ظاهر اين است: فتوا اين است، مگر اينكه در كلام قرينه اى براى مقصود ديگر باشد.

ظهر شرعى: وقت اذان ظهر كه سايه شاخص محو مى شود يا به كمترين حد آن مى رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق هاى گوناگون فرق مى كند.

(ع)

عاجز: ناتوان; درمانده.

عادت ماهيانه: قاعدگى; حيض.

عادت وقتيّه و عدديّه: زنهايى كه عادت ماهيانه آنها داراى وقت مشخّص و زمان معيّن


صفحه 536

باشد; عادتشان «وقتيّه و عدديّه» است.

عادل: شخصى كه داراى ملكه عدالت است.

عاريه: دادن مال خود به ديگرى براى استفاده موقت و بلاعوض از آن.

عاصى: عصيان كننده; كسى كه نسبت به احكام الهى نافرمان است.

عامل: عمل كننده: 1 - كسى كه به قرارداد جعاله عمل مى كند; 2 - كسى كه متصدّى جمع آورى، حسابرسى و تقسيم و ساير امور مربوط به زكات است; 3 - اجير.

عايدات: درآمد.

عدول: اشخاص عادل.

عذر شرعى: توجيه قابل قبول; دليل قابل قبول از نظر شرعى.

عرف: فرهنگ عموم مردم.

عَرَق جُنُب از حرام: عرقى كه پس از آميزش نامشروع يا استمناء از بدن خارج گردد.

عـزل: كنـار گـذاشتـن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم براى جلوگيرى از آبستنى زن; 2 - بركنار كردن وكيل يا مأمور خود از كار مانند بركنارى وصى يا متولّى خائن توسط حاكم شرع.

عسرت: سختى; تنگدستى.

عقد: گره; پيمان زناشويى; پيوند.

عقدبيع: قرارداد خريد و فروش.

عقد دائم: ازدواج مادام العمر.

عقد غير دائم: ازدواج موقت.

عقود: قراردادهاى دو طرفه مثل خريد و فروش، ازدواج، مصالحه.

عمّال: كارگزاران.

عمداً: از روى قصد; كارى را با علم و آگاهى انجام دادن.

عمره: زيارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه كعبه كه تا حدودى شبيه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع كه قبل از حج تمتّع انجام مى گيرد، و عمره مفرده كه پس از حج قران و افراد يا بدون حج انجام مى گيرد.


صفحه 537

عمل به احتياط: مكلّف تكليف خود را به گونه اى عمل نمايد كه يقين پيدا كند تكليف شرعيش را انجام داده است. طريقه احتياط در كتاب هاى فقهى مطرح شده است.

عنين: مردى كه قادر به انجام آميزش جنسى نيست.

عورت: آنچه انسان از ظاهر كردنش حيا مى كند; اعضاء تناسلى.

عهد: پيمان; تعهّد انسان در برابر خداوند براى كار پسنديده يا ترك ناپسند كه با صيغه مخصوص ادا مى شود.

عيال: زن; همسر.

عيد فطر: نخستين روز ماه شوّال كه يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است.

عيد قربان: دهمين روز ماه ذى الحجّه كه يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است.

(غ)

غائط: مدفوع.

غرض عقلائى: هدفى كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.

غساله: آبى كه معمولا پس از شستن چيزى خود به خود يا با فشار از آن مى چكد.

غسل: شستن; شستشو; شستشوى بدن با كيفيت مخصوصى كه بر دو نوع است: 1 - ترتيبى; 2 - ارتماسى.

غسل واجب: غسلى كه انجام دادن آن الزامى است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حيض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ ميّت; 6 - غسل ميّت.

غسل مستحب: غسلى كه به مناسبت ايّام و ليالى خاص يا عبادات و زيارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زيارت و غيره.

غسل ارتماسى: به نيّت غسل يك مرتبه در آب فرو رفتن.

عسل ترتيبى: به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن.

غسل جبيره: غسلى كه با وجود جبيره بر اعضاى بدن انجام مى گيرد و الزاماً بايد به


صفحه 538

صورت غسل ترتيبى باشد.

غُلات: گروهى از مسلمانان هستند كه درباره اميرالمؤمنين على(عليه السلام) غلّو مى كنند و آن حضرت را خدا مى شمارند.

(ف)

فتوا: رأى مجتهد در مسائل شرعيه.

فجر: سپيده صبح.

فجر اول و دوم: نزديك اذان صبح از طرف مشرق سپيده اى رو به بالا حركت مى كند كه آن را فجر اول مى گويند. موقعى كه آن سپيده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است.

فجر صادق: منظور فجر دوم است.

فجر كاذب: منظور فجر اول است.

فرادا: نمازى كه انسان به طور انفرادى مى گزارد.

فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر).

فرض: امرالزامى; امرى كه انجام يا اداى آن واجب است.

فضله: مدفوع حيوانات.

فطر: نخستين روز ماه شوّال و يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است.

فطريه: زكات فطره.

فقّاع: آب جو.

فقير: محتاج; كسى كه نيازمند تأمين مخارج سال خود و عيالش است و چيزى هم ندارد كه به طور روزانه قادر به تأمين هزينه زندگيش باشد.

فى سبيل الله: در راه خدا انجام كار خيرى كه نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غيره.

(ق)

قُبُل: پيش (كنايه از عضو جنسى انسان است).


صفحه 539

قتل: كشتن.

قتل نفس محترمه: كشتن كسى كه خونش از نظر شرعى محترم است و نبايد كشته شود.

قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهاى يوميّه.

قروح: دُمَل ها; زخم هاى چركين.

قريب: نزديك به واقع و حقيقت.

قرينه: نشانه; علامت; همانند.

قسم: سوگند; سوگند به يكى از اسامى خداوند براى انجام امور پسنديده يا ترك ناپسند.

قصاص: كيفر; نوعى از مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده مى باشد، مثل اينكه شخصى كسى را عمداً بكشد او را خواهند كشت.

قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.

قصد انشاء: تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند بيع و شراء و غيره همراه با اداى كلمات مربوطه.

قصد وجه: در جايى كه مكلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و يا استحباب انجام دهد، يعنى بگويد اين عمل واجب و يا اين عمل مستحب را انجام مى دهم.

قصد رجاء: در موردى است كه مكلّف عمل را به احتمال اينكه به خدا نزيك مى كند انجام مى دهد.

قصد قربت مطلقه: چنانچه مكلّف مى داند عملى مورد رضا و قرب خداست ولى نمى داند عنوان آن چيست، مثل اينكه مى داند گفتن اين جمله در نماز خوب است اما نمى داند استحباب خاص دارد يا به عنوان مطلق ذكر و يا دعا بايد خوانده شود.

قصد قربت: يعنى كارى را براى خدا انجام دادن.

قضا: بجا آوردن عملى كه در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت كردن.

قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در ركعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذكر و دعا خواندن.

قوى: محكم (كنايه از فتوا)


صفحه 540

قيام: ايستادن; اقامه نماز.

قيام متّصل به ركوع: به نيت ركوع از حالت ايستاده خم شدن و ركن نماز است.

قى: استفراغ.

قيّم: سرپرست; كسى كه براساس وصيّت يا حكم حاكم شرع مسؤول امور يتيم و غيره مى شود.

(ك)

كافر: كسى كه به توحيد و نبوّت يا هر دوى آنها معتقد نيست، يعنى:

1 - كسى كه وجود خدا را انكار مى كند.

2 - كسى كه براى خدا شريك مى تراشد.

3 - كسى كه پيغمبرى پيغمبر اسلام را قبول ندارد.

4 - كسى كه در امور فوق شك دارد.

5 - كسى كه منكر ضرورت دين است و انكار او به انكار خدا و رسول(صلى الله عليه وآله)مى انجامد.

كافر حربى: كافرى كه با مسلمانان در حال جنگ مى باشد و يا در پناه مسلمانان نيست.

كافر ذمّى: اهل كتاب كه در بلاد اسلامى با شرايط مخصوص اهل ذمّه در پناه حكومت اسلامى قرار گرفته و زندگى مى كند.

كثير الشّك: كسى كه زياد به شك مى افتد.

كشف خلاف شدن: آشكار شدن اشتباه، روشن شدن اين كه يك عمل درست انجام نشده است.

كفّاره: كارى كه انسان براى جبران گناهش انجام دهد.

كفّاره جمع: كفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقير را سير كردن و بنده اى را آزاد نمودن).

كفالت: ضمانت.

كفيل: ضامن.

كيفيّت: چگونگى.


صفحه 541

(ل)

لازم: واجب; اگر مجتهد دليل الزامى بودن امرى را از ايات و روايات كشف كند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبير به واجب مى كند. و اگر الزامى بودن آن را به طريق ديگر نظير ادلّه عقليّه استفاده كند طورى كه استناد آن به شارع ميسّر نباشد، معمولا تعبير به لازم مى كند.

لازم الوفا بودن: بايد به آن عمل شود.

لزوجت محل: لغزندگى همراه با چسبندگى كه در محلى وجود دارد.

لغو: بى فايده; بى معنا; بيهوده.

لُقطه: پيدا شده; مال پيدا شده اى كه صاحب آن معلوم نباشد.

(م)

ماترك: آنچه از متوفّى باقى مانده باشد.

مال الاجاره: مالى كه مستأجر بابت اجاره بپردازد.

مال المصالحه: مالى كه مورد صلح قرار گرفته است.

ماليّت شرعى: چيزهايى كه از نظر شارع مقدّس مال محسوب مى شود مانند همه اموال مشروع (كه ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بيان گرديده است).

ماليّت عرفى: چيزهايى كه از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب مى شود، هر چند از نظر دين اسلام ماليّت نداشته باشد، مثل خوك و مشروب.

ماه هلالى: گردش ماه به دور زمين، ماه قمرى كه از ماه محرم شروع مى شود و به ماه ذى الحجّه ختم مى گردد و در مقابل ماه شمسى است كه از فروردين ماه شروع و در اسفند پايان مى يابد.

مأموم: پيرو; كسى كه در نماز به امام جماعت اقتدا نمايد.

مؤونه: مخارج يا هزينه.

مباح: هر فعلى كه از نظر شرعى نه پسنديده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مكروه).


صفحه 542

مبتدئه: زنى كه براى اولين بار عادت شود.

مبطلات: امورى كه باطل كننده عبادت مى شود.

متعه: زنى كه با عقد موقّت به همسرى مردى درآمده است.

متنجّس: هر چيزى كه ذاتاً پاك است و در اثر برخورد با شىء نجس آلوده شده است.

متولّى: سرپرست.

مثمن: قيمت گذارى شده; فروخته شده; كالايى كه در معرض فروش قرار گرفته باشد.

مجتهد: كوشا; كسى كه در فهم احكام الهى به درجه رسيده و داراى قدرت علمى مناسبى است كه مى تواند احكام اسلام را از روى كتاب و سنّت استنباط نمايد.

مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى كه شرايط مرجعيّت تقليد را دارا مى باشد.

مجراى طبيعى: مسير طبيعى هر چيز.

مجهول المالك: مالى كه معلوم نيست به چه كسى متعلّق است.

مجزى است: كافى است ساقط كننده تكليف است.

محتضر: كسى كه در حال جان كندن است.

محتلم: كسى كه در خواب منى از او خارج شده باشد.

محذور: مانع; كنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهيز گشته است.

محرّم (محرّمات): چيزى كه حرام است; اولين ماه از سال قمرى.

مَحْرَم: كسانى كه ازدواج با آنها به جهت نسبى و يا سببى و يا شير خوردن حرام ابدى است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پسر، زن پدر و نبيره.

مُحرِم: كسى كه در حال احرام حج يا عمره باشد.

محظور: ممنوع.

محفوظ: حفظ شده; نگهدارى شده.

محلّ اشكال است: اشكال دارد; خلاف احتياط واجب است (مقلّد مى تواند در اين مسأله به مجتهد ديگرى مراجعه كند).

محل تأمّل است: بايد احتياط كرد (مقلّد مى تواند در اين مسأله به ديگرى مراجعه كند).


صفحه 543

مخيّر است: فتواست، مقلّد بايستى يكى از دو طرف و يا بيشتر را انتخاب نمايد.

مخرج بول و غائط: مجراى طبيعى خروج ادرار و مدفوع.

مخمّس: مالى كه خمس آن پرداخت شده باشد.

مُدّ: پيمانه اى كه تقريباً ده سير گنجايش داشته باشد (750 گرم).

مدّعى: خواهان ; كسى كه براى خودش حقّى قائل است.

مذى: رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج گردد.

مرتد: مسلمانى كه منكر خدا و رسول يا حكمى از ضروريّات دين شده كه انكارش به انكار خدا و رسول باز گردد.

مرتدّ فطرى: كسى كه از پدر يا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.

مرتدّ ملّى: كسى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولّد شده ولى خودش پس از اظهار كفر مسلمان شده و مجدّداً كافر گرديده است.

مرجوح (مرجوح شرعى): چيزى كه كراهت شرعى داشته باشد.

مردار: حيوانى كه خود به خود مرده و يا بدون شرايط لازم كشته شده باشد.

مزارعه: قراردادى كه بين مالك زمين و زارع منعقد مى شود كه براساس آن مالك درصدى از محصول زراعى را صاحب مى شود.

مس: لمس كردن.

مسّ ميت: لمس كردن انسان مرده.

مساقات: آبيارى كردن; قراردادى بين صاحب باغ و باغبان كه براساس آن باغبان در برابر آبيارى و تربيت درختان، حقّ استفاده از مقدار معيّنى ميوه باغ را پيدا مى كند.

مستحاضه: زنى كه در حال استحاضه باشد.

مستحب: پسنديده; مطلوب; چيزى كه مطلوب شارع است ولى واجب نيست; هر حكم شرعى كه اطاعت آن موجب ثواب است ولى مخالفت آن عقاب ندارد.

مستطيع: توانا; كسى كه امكانات و شرائط سفر حج را دارا باشد.

مستهلك: از ميان رفته; نابود شده; نيست شده.


صفحه 544

مسح: دست كشيدن بر چيزى; دست كشيدن به فرق سر و روى پاها با رطوبت باقيمانده از شستشوى صورت و دست ها در وضو.

مسكين: بيچاره; مفلوك; كسى كه از فقير هم سخت تر مى گذراند.

مسكرات: چيزهاى مست كننده.

مشقّت: سختى; رنج; دشوارى.

مصالحه: سازش; آشتى.

مصو نيّت: آسيب ناپذيرى.

مضطر: ناچار; ناگزير.

مضطربه: زنى كه عادت ماهيانه اش بى نظم است.

مضمضه: چرخانيدن آب در دهان.

مضيقه: تنگدستى; تنگنايى.

مطهّرات: پاك كننده ها.

مظالم: چيزهايى كه در ذمّه انسان است ولى صاحب آن معلوم نيست و يا دسترسى به آن ممكن نمى باشد، مانند اينكه شخصى يقين دارد در زمان طفوليّت به صورت غير مجاز در مال كسى تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضررى به صاحب آن رسيده است، اكنون براى اينكه يقين به برائت ذمّه خود پيدا كند، لازم است مقدارى از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرايط به فقير پرداخت نمايد.

معامله غررى: معامله اى است كه اوصاف كالاى مورد معامله (مبيع) به صورت كامل مشخّص نباشد مثل اينكه شخصى خانه اى را كه اصلا نديده است و از خصوصيات آن اطلاع ندارد بخرد يا بفروشد، و اين نوع معامله كلا باطل است.

معرض: براى عموم نشان دادن; در ديدِ همگان قرار دادن.

معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنى مورد قبول باشد.

مفطِر: چيزى كه روزه را مى شكند.

مفلّس: كسى كه دارائيش كمتر از بدهكاريش مى باشد. و از طرف حاكم شرع از تصرف در اموالش منع شده است.


صفحه 545

مقاربت: نزديكى كردن; آميزش جنسى.

مقرّرات شرعيه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تكليف شرعى معيّن گرديده است.

مكروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نيست ولى تركش اولى است.

مكلّف: هر انسانى كه بالغ و عاقل است.

ملاعبه: بازى كردن; معاشقه كردن.

مميّز: خردسالى كه خوب و بد را تميز مى دهد.

منذورله: كسى كه به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله).

منعزل: خود به خود بركنار شده.

موازين شرعيّه: معيارهاى شرعيّه.

موالات: پشت سر هم; پياپى انجام دادن.

موجر: اجاره دهنده.

مورد اشكال است: خلاف احتياط است; در اين مورد مى توان به مجتهدديگر مراجعه كرد.

موقوفٌ عليهم: كسانى كه به نفع آنها وقف شده است.

موقوفه: وقف شده.

موكّل: وكيل كننده.

منع كردن: جلوگيرى كردن; بازداشتن.

ميّت: مرده; جسد بى جان انسان.

(ن)

ناسيه: زنى كه وقت عادت ماهيانه خود را از ياد برده است.

نافله: نماز مستحبّى.

نرى: بيضه.

نبش قبر: شكافتن قبر.

نصاب: حدّ مشخّص; حد يا مقدار معيّن.

نصاب زكات: حدّ مشخّصى كه براى هر يك از موارد وجوب زكات در نظر گرفته شده


صفحه 546

است.

نظر به ريبه: نگاه كردن به گونه اى كه موجب تحريك شهوت شود; نگاهى كه موجب فتنه شود.

نجس: پليد; ناپاك.

نفاس: خونى كه پس از زايمان از رحم زن خارج مى گردد.

نكاح: ازدواج كردن; زناشويى.

نماز آيات: دو ركعت نماز مخصوص كه در مواردى نظير زلزله و كسوف و خسوف واجب است.

نماز احتياط: نماز بدون سوره اى كه براى جبران ركعات مورد شك بجا آورده مى شود.

نماز استسقاء: نمازى كه با كيفيت مخصوص براى طلب باران خوانده شود.

نماز جماعت: نماز واجبى كه دو نفر يا بيشتر با امامت يكى از آنها بجا مى آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است).

نماز جمعه: دو ركعت نماز مخصوص كه در زوال جمعه به جاى نماز ظهر و به طور جماعت برگزار مى گردد و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست.

نماز خوف: نماز يوميّه انسان در حال جنگ و امثال آن كه با كيفيت مخصوص و به طور شكسته بجا آورده شود.

نماز شب: هشت ركعت نماز مستحبّى كه به صورت 4 نماز دو ركعتى در ثلث آخر شب گزارده مى شود.

نماز شفع: دو ركعت نماز مستحبّى كه پس از هشت ركعت نافله هاى شب، پيش از نماز وتر گزارده مى شود.

نمازطواف: دوركعت نمازمخصوص كه در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده مى شود.

نماز عيد: دو ركعت نماز مخصوص كه روز عيد فطر و قربان مى خوانند.

نماز غفيله: دو ركعت نماز مخصوص كه پس از نماز مغرب تا وقتى كه سرخى مغرب از بين نرفته مستحب است.

نماز قصر: نماز كوتاه; نمازهاى چهار ركعتى كه در سفر دو ركعت خوانده مى شود.


صفحه 547

نماز قضا: نمازى است كه به جاى نمازهاى فوت شده گزارده مى شود.

نماز مسافر: نماز كوتا; نمازهاى چهار ركعتى كه مسافر بايد در سفر دو ركعتى بجا آورد.

نماز مستحب: هر نمازى كه بجا آوردن آن پسنديده است ولى واجب نيست.

نماز ميّت: نماز مخصوصى كه بايد بر جنازه مسلمان خوانده شود.

نماز واجب: نمازى كه بجا آوردن آن بر هر مكلّفى لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهاى يوميّه; 2 - نماز آيات; 3 - نماز ميّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضاى پدر و مادر; 6 - نمازى كه انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب كرده است.

نماز وتر: يك ركعت نماز كه پس از نماز شفع خوانده مى شود و آخرين ركعت از نماز شب محسوب مى گردد.

نماز وحشت: دو ركعت نماز كه براى شب اوّل قبر متوفّى خوانده مى شود.

نماز يوميّه: نماز روزانه; نمازهاى واجب در هر شبانه روز كه مجموعاً 17 ركعت است.

نوافل يوميّه: نمازهاى مستحبّى روزانه كه هر شبانه روز 34 ركعت و در جمعه 38 ركعت است.

نهى از منكر: بازداشتن ديگرى از هر عملى كه به حكم شارع ناپسند است.

نيّت: قصد; تصميم به انجام عمل دينى با هدف تقرّب به خداوند.

(و)

واجب: هر امرى كه انجام آن از نظر شرع الزامى و اجبارى است.

واجب تعبّدى: واجبى كه در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات)

واجب تعيينى: واجبى كه به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج.

واجب توصلى: واجبى كه قصد قربت لازم ندارد، مانند اداى دين كردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن براى نماز.

واجب تخييرى: امرى كه وجوب بين آن و ديگرى دوران دارد، مانند كفّاره روزه كه مخيّر است بين سه امر: 1 - آزاد كردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسكين را


صفحه 548

اطعام كردن.

واجب عينى: واجبى كه برهر فردى با قطع نظر از ديگران واجب است، مانند نماز و روزه.

واجب كفايى: واجبى كه اگر كسى آن را انجام دهد از ديگران ساقط مى شود، مانند غسل و ساير تجهيزات ميّت كه بر همه واجب است ولى وقتى كه عدّه اى اقدام كنند، از ديگران ساقط مى شود.

واجب معلّق: واجبى كه زمان وجوب آن «حال» و زمان واجب «آينده» يعنى وجوبش فعلى است ولى واجب را بايد در شرايط مشخّصى انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرايط استطاعت يعنى كسى كه مستطيع شد حج بر او واجب است ولى بايد صبر كند تا ايّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نمايد.

واجب منجّز: واجبى است كه زمان وجوب و واجب يكى است، مانند روزه كه در همان وقتى كه واجب مى گردد در همان وقت هم بايد آن را انجام داد.

واجب مطلق: واجبى كه در هر شرايطى وجوب دارد، مانند نماز.

واجب مشروط: واجبى كه تنها در شرايط خاصّى واجب مى گردد، مانند حج كه تنها با شرط استطاعت واجب مى شود.

واجب موسّع: واجبى است كه وقت انجام آن وسيع است، مانند نماز ظهر و عصر كه از ظهر تا غروب وقت دارد.

واجب مضيّق: واجبى است كه داراى وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان.

وارث: كسى كه ارث مى برد.

واقف: وقف كننده.

وثيقه: سپرده; گرويى.

وجه: صورت; دليل; عنوان.

ودى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول مشاهده مى شود.

وديعه: امانت.

وذى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج منى مشاهده مى شود.

وصل به سكون: حركت آخر كلمه اى را انداختن وبدون وقف آن را به كلمه بعد چسباندن.


صفحه 549

وصى: كسى كه مسؤول انجام وصيّتى شود.

وصيّت: سفارش; توصيه هايى كه انسان براى كارهاى پس از مرگش به ديگرى مى كند.

وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها براى برپا داشتن نماز.

وضوى ارتماسى: وضويى كه انسان به عوض آنكه آب را روى صورت و دست هايش بريزد، صورت و دست هايش را در آب فرو مى برد و در حال فروبردن يا بيرون آوردن آن قصد وضو مى كند.

وضوى ترتيبى: وضويى كه انسان با ريختن آب به قصد وضو روى صورت و دست هايش آنها را مى شويد.

وضوى جبيره: آن است كه در محل وضو، جبيره باشد.

وطن: جايى كه انسان براى اقامت و زندگى دائمى خود اختيار كند.

وطى: لگدمال كردن; كنايه از عمل جنسى است.

وقف به حركت: در حين اداى حركت آخرين حرف يك كلمه بين آن و كلمه بعد فاصله انداختن.

وكيل: نماينده; كسى كه از طرف شخصى اختيار انجام كارى را داشته باشد.

ولايت: سرپرستى; صاحب اختيار بودن.

ولىّ (يا قيّم): كسى كه به دستور شارع مقدّس سرپرست ديگرى است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرايط.

(هـ)

هبه: بخشش.

هدم: ويرانى.

هديه: تحفه; ارمغان.

(ى)

يائسه: زنى كه سنّش به حدّى رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمى شود.

<<صفحه بعد فهرست صفحه قبل>>