جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احكام و فتاوا
دروس
معرفى و اخبار دفاتر
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
اخبار
مناسبتها
صفحه ويژه
آيين كشوردارى از ديدگاه امام على (عليه السلام) « کتابخانه « صفحه اصلى  

<<صفحه بعد فهرست صفحه قبل>>

آيين كشوردارى از ديدگاه امام على (عليه السلام)

مؤلّف : آية الله العظمى فاضل لنكرانى (مدّظلّه)
گردآورى : حسين کريمى زنجانى

پيش گفتار

جهت ورود به مبحث اصلى كتاب ناچار از بيان مقدماتى هستيم:

1ـ نهج البلاغه

نهج البلاغه مجموعه اى است كه يك هزار سال پيش، توسط يكى از شيفتگان على(عليه السلام) و مكتب الهى و انسان ساز او، به نام سيد رضى رحمة الله عليه از روى گفته ها و نوشته هاى آن حضرت جمع آورى و تدوين گرديده است. پيش از مرحوم سيد رضى، تمام اين گفته ها و نوشته ها در كتابها و رساله هاى گوناگون، به طور پراكنده وجود داشت; ولى در حدود سال 400 هجرى بود كه سيد رضى اين گوهرهاى پراكنده را به رشته تحرير درآورد و در كتابى مدون، كنار هم قرار داد.

در اين كتاب پرارج و بى مانند، بيش از صدها اثر شگرف، از آثار انديشه هاى والا و سترگ على(عليه السلام) اعم از خطبه، حديث، نامه، وصيت نامه، موعظه، كلمات قصار، فرمان هاى حكومتى، تفسير آيات قرآن و صدها دستور انسان ساز و قوانين زندگى بخش در كنار هم قرار گرفته است; و


صفحه 12

چون گردآورنده، بيشتر از ديدگاه بلاغت و شيوايى بى نظير سخنان آن حضرت به اين آثار نگريسته; لذا از اين زاويه به تدوين سخنان آن پرداخته و آن را نيز نهج البلاغه (راه بلاغت) نام نهاده است.

2ـ عهدنامه مالك اشتر

يكى از فصول درخشان نهج البلاغه كه همچون ساير مباحث آن رنگ جاودانگى خورده و به ابديت پيوسته است، عهدنامه مالك اشتر، يا فرمان تاريخى على(عليه السلام) به يار وفادار و صحابى بزرگوارش مالك اشتر نخعى است. اين فرمان، از چهارده قرن پيش تاكنون، به صورت يك منشور جاودانه و انسانى و انسان ساز در تاريخ و فرهنگ اسلامى باقى مانده است. امام على(عليه السلام) آن را هنگامى براى سردار رشيد اسلام و يار پاكبازش، مالك اشتر نوشت كه آن شهيد پاكباخته مى رفت تا در سرزمين مصر، احكام و اوامر مولايش على(عليه السلام) را پياده و اجرا كند.

امام على(عليه السلام) در اين نامه، گرچه مالك اشتر را مخاطب قرار داده و قوانين حكومت عدل اسلامى و خط مشى و چارچوب آن را خطاب به او بيان فرموده است، اما واقعيت آن است كه تمام انسانها، در تمام مكانها و تمام زمانها، مخاطب اين پيمان نامه هستند.

در عهدنامه مالك اشتر، فشرده اى از نظريات و افكار و انديشه هاى جهانتاب على(عليه السلام) آن چنان دقيق و عميق بيان شده است كه مى توان گفت در آن، تكليف تمامى افراد بشر، چه به عنوان يك بنده و مخلوق در برابر پروردگار، چه به عنوان يك انسان در جامعه، چه به عنوان حاكمى كه مسؤول اجراى احكام اسلامى است و چه به عنوان فردى كه تحت


صفحه 13

حمايت قوانين نجات بخش اسلام زندگى مى كند، به وضوح و دقت بيان شده است. سفارش هايى كه آن حضرت در اين نامه خطاب به مالك اشتر و در واقع خطاب به انسان و تاريخ بشريت بيان فرموده است، هرگاه به درستى و به طور كامل اجرا شود، نه تنها ضامن ايجاد و حفظ عدالت اجتماعى و امنيت زندگى و آرامش خاطر و آسايش مردم جامعه است، بلكه بالاتر از آن، عامل مهمى است كه در جامعه انسانى، زمينه هاى مساعدى را ايجاد مى كند تا تمام افراد اجتماع، با علم و آگاهى و درك و ايمان، به خودسازى اسلامى بپردازند و چنان خود را از رذايل و مفاسد پيراسته گردانند كه همگى به صورت بندگانى مؤمن و صالح براى خدا درآيند و راه نجات و رستگارى را طى كنند.

3ـ شخصيت مالك اشتر از ديدگاه على(عليه السلام)

وقتى خبر شهادت آن صحابى بزرگ را براى اميرالمؤمنين(عليه السلام)آوردند، حضرت با تأثر و اندوه فراوان فرمودند:

لَقَدْ كانَ لِي مِثْلُ ما كُنْتُ لِرَسُولِ اللهِ.

در حقيقت مالك براى من همان طور بود كه من براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودم.

توجه به همين عبارت عميق و پرمعناى امام(عليه السلام) نشان مى دهد به همان صورت كه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) بزرگترين و شايسته ترين و كامل ترين شاگرد مكتب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)بوده، و همان طور كه هيچ كس به اندازه اميرالمؤمنين(عليه السلام) نسبت به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نزديك نبوده است; به همين


صفحه 14

نسبت مالك اشتر بزرگترين، شايسته ترين و كامل ترين شاگرد مكتب آن حضرت و نزديك ترين شخص به آن وجود مبارك بوده است. اين تعبير امام، ارزنده ترين توصيف را درباره مالك اشتر بيان كرده و بالاترين مقام را براى او قائل شده است; به حدى كه ديگر هيچ كس را در رديف او نمى توان قرار داد. زيرا على(عليه السلام) هم درباره هيچ فرد ديگرى چنين تعبيرى را به كار نبرده است.

در متن ديگرى حضرت، خطاب به اهالى مصر، مالك اشتر را اين چنين معرفى مى فرمايند:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ، وَ لا يَنْكُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِج، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ، فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ، لا كَلِيلُ الظُّبَةِ، وَ لا نَابِي الضَّرِيبَةِ، فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لا يُقْدِمُ وَلا يُحْجِمُ، وَ لا يُؤَخِّرُ وَ لا يُقَدِّمُ اِلاّ عَنْ أَمْرِي، وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ، وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ.(1)

پس از ستايش پوردگار، من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى وحشت، نمى خوابد، و در لحظه هاى ترس از دشمن روى نمى گرداند، بر بدكاران از شعله هاى آتش تندتر است، او مالك پسر حارث مَذحَجى است.




1 . نهج البلاغه، نامه 38.


صفحه 15

آن جا كه با حق است، سخن ان را بشنويد، و از او اطاعت كنيد. او شمشيرى از شمشيرهاى خداست كه نه تيزى آن كُند مى شود، و نه ضربت آن بى اثر است. اگر شما را فرمان كوچ كردن داد، كوج كنيد، و اگر گفت بايستيد، بايستيد كه او در پيشروى و عقب نشينى و حمله، بدون فرمان من اقدام نمى كند.

مردم مصر! من شما را بر خود برگزيدم كه او را براى شما فرستادم; زيرا او را خيرخواه شما ديدم، و سرسختى او را در برابر دشمنانتان پسنديدم.

تمجيدى از زبان دشمن

وقتى خبر شهادت مالك به معاويه رسيد، بى درنگ بالاى منبر رفت، تا اين خبر را به عنوان خبرى خوش براى مردمانى همچون خود اعلام كند! در آن خطبه چنين گفت:

«اى مردم، بدانيد على بن ابى طالب [عليه السلام] داراى دو دست بود و امروز هر دو دستش قطع شده و بى دست مانده است; يك دستش عمار ياسر بود كه در جنگ صفين كشته شد و دست ديگرش، مالك اشتر بود كه خبر مرگ او هم امروز به من رسيد. پس شادمان باشيد كه على  [عليه السّلام] بى دست مانده است.»

ملاحظه مى شود كه معاويه از روى نادانى، توصيفى از مالك اشتر بر زبان جارى كرده كه به نوبه خود، نشان دهنده مقام و شخصيّت مالك است; زيرا وقتى كه معاويه از مالك به عنوان دست دوّم على(عليه السلام) نام مى برد، معلوم مى شود كه حتى دشمنان پليد هم مى دانسته و اعتراف داشته اند كه مالك اشتر از نزديك ترين ولايق ترين ياران آن حضرت است.


صفحه 16

4ـ ارزش و اهميت سرزمين مصر

اوضاع سياسى سرزمين مصر و ارزش و اهميت آن هم از متن فرمان مبارك امام(عليه السلام)مشهود است و هم از مخاطب آن، اگر مصر در آن زمان براى جهان اسلام اهميتى نداشت حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)، يار باعظمت خود را كه به تعبير معاويه دست دوم آن حضرت محسوب مى شده به فرمانروايى آن جا انتخاب نمى كرد و چنانچه مصر از ارزش والايى برخوردار نمى بود، حضرت امير(عليه السلام) چنين عهدنامهاى را براى فرمانروايىِ آن سرزمين نمى نگاشتند، همه اوضاع و احوال نشان مى دهد كه مصر براى حكومت اسلامى آن روز، اهميت شايانى داشته و از ويژگى خاصى برخوردار بوده است.

بر همين اساس، وقتى على(عليه السلام) پس از بيستوپنج سال سكوت و خانه نشينى و تحمل خار در چشم و استخوان در گلو و دم نزدن، براى حفظ كيان اسلام، بر مسند خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه حقّ ديرينه اش بود، نشست به عنوان اولين قدم، قيس بن سعد بن عباده را كه از افراد طرف اعتمادش بود، به عنوان والى مصر انتخاب كرد. قيس به زودى وارد مصر شد و ولايت و حكومت آن جا را به عهده گرفت. اما معاويه كه از مدتى پيش، چشم طمع به مصر دوخته بود و آرزو داشت آن جا را تحت نفوذ خود درآورد و از سويى با على(عليه السلام)دشمنى ديرينه داشت، زمان را براى فتنه انگيزى مناسب ديد و بلافاصله براى قيس، نامه اى نوشت و به او پيشنهاد كرد كه على(عليه السلام) را رها كرده و در عوض با وى بيعت كند. معاويه در اين نامه، تمام حقّه ها و نيرنگ هاى رذيلانه را به كار برده بود. از يك طرف، قيس را كاملاً تطميع كرده وبه او وعده هاى بزرگ و فريبنده داده


صفحه 17

بود، و از طرف ديگر، على(عليه السلام) را متهم به شركت و دخالت در قتل عثمان نموده و از آن حضرت به عنوان قاتل نام برده بود.

اما هيچ كدام از اين نيرنگ ها مؤثر واقع نشد و قيس را منحرف نكرد; منتهى قيس كه از يك طرف خود، تازه وارد مصر شده و هنوز بر اوضاع كاملاً مسلّط نشده بود و از طرفى در آغاز حكومت مولايش على(عليه السلام) هنوز نمى دانست با چنين نيرنگ هايى چگونه بايد مقابله كرد تا به اركان حكومت آن حضرت لطمه وارد نيايد، جواب صريحى به معاويه نداد، بلكه كار را به اهمال برگزار كرد و در جواب او نامه اى دوپهلو نوشت تا مستمسكى به دست معاويه نداده باشد.

معاويه مجدداً نامه ديگرى نوشت و اين بار به جاى تطميع و
وعده، قيس را به شدّت تهديد كرد كه بايد بيعت او را بپذيرد. قيس ديگر تاب نياورد و اين بار، نامه اى تند نوشت و با كمال صراحت، مخالفت خود با معاويه و وفادارى اش با على(عليه السلام) را مطرح كرد. قيس نوشته بود: «تو و اطرافيانت همگى بر باطل ايد و حقّ تنها با على(عليه السلام) و اطرافيان اوست.»

وقتى اين نامه به دست معاويه رسيد و از جانب قيس نااميد شد، باز دست از حيله گرى برنداشت; بلكه اين بار نامه اى سراپا دروغ از طرف قيس جعل نمود و همان جواب دوپهلوى قبلى را هم بدان ضميمه كرد و آن گاه در شام اعلام داشت كه قيس، فرستاده على [عليه السّلام] به مصر، از مولايش رويگردان شده و با من بيعت كرده است.

اين خبر به گوش على(عليه السلام) و ياران و اصحاب آن حضرت رسيد و باعث ناراحتى و ايجاد بگومگو در ميان اطرافيان شد. ياران حضرت، مخصوصاً عبدالله بن جعفر اصرار داشتند كه اميرالمؤمنين اين فتنه را از ميان بردارد و


صفحه 18

بلافاصله قيس را از ولايت مصر عزل كند; اما حضرت با اين پيشنهاد مخالفت مى كرد و مى فرمود: در اين ميان، پاى نيرنگ و فريبى در كار است. من قيس را خوب مى شناسم و مى دانم كه اين سخن و رفتار از او نيست، بلكه تهمتى به اوست.

با اين حال، جوّى كه در آن زمان، در اطراف على(عليه السلام) ايجاد شده بود، باعث شد كه آن حضرت على رغم اطمينانى كه به درستى و وفادارى قيس داشت، او را از ولايت مصر عزل كند و محمد بن ابى بكر را به جاى وى به ولايت آن سرزمين بگمارد.

اما ولايت محمد بن ابى بكر نيز زياد طول نكشيد. معاويه، دوست و مشاور سياست باز و حيله ساز خود عمروعاص را براى ايجاد فتنه و آشوب به مصر فرستاد و عملاً اوضاع از كنترل محمد بن ابى بكر خارج و جنگى ناخواسته پيش آمد.

على(عليه السلام) در چنين اوضاع پرآشوبى براى فائق آمدن بر مشكلات موجود يار وفادارش مالك اشتر را به ولايت مصر برگزيد و او را روانه آن سرزمين كرد و دستورالعمل عظيم و پرارزش عهدنامه را در اختيار وى گذاشت تا با تأمل در محتواى آن، امور مصر را سامان بخشد. مالك اشتر در راهِ رفتن به سوى مصر بود كه خبر شهادت محمد بن ابى بكر به على(عليه السلام)رسيد. مالك هم، در ميانه راه با توطئه معاويه در شهر عرش با زهر مسموم و به فيض شهادت نائل آمد و عملاً به اجراى مفاد عهدنامه توفيق پيدا نكرد.


صفحه 19

5ـ نحوه استفاده از نهج البلاغه

در فرهنگ تشيّع، قرآن و نهج البلاغه و ديگر آثار ائمه معصومين(عليهم السلام)، تنها الگوى خط فكرى انسانها و تنها راه تشخيص صحيح از باطل است.

با اين ديد، در عرصه ميدان تفكر، اگر انديشمندان براى تأييد گفتار و نوشتارشان در زمينه معارف اسلامى از قرآن و نهج البلاغه مولا و كلمات ديگر معصومين(عليهم السلام) تأييدى داشته باشند، برداشتشان صحيح، وگرنه باطل و بى اساس خواهد بود. اين است كه حضرات معصومين(عليهم السلام)، براى روشن شدن صحت و سقم احاديث منقول، فرموده اند: احاديث منقول را با قرآن مقابله كنيد; اگر مطابق قرآن باشد صحيح وگرنه جعلى و دست ساز است.

اين مقابله و اين برداشت از قرآن و نهج البلاغه و... به دو گونه صورت خواهد گرفت: نخست آن كه انسان، خالى الذهن و بدون پيش داورى قبلى با اين كلمات مقدّس برخورد مى كند; دوم آن كه با پيش داورى و الگوگيرى قبلى و با اعتقادى از پيش ساخته به سراغ قرآن، نهج البلاغه و ديگر آثار ائمه معصومين(عليهم السلام) مى رود. بديهى است در صورت دوم، برداشت ما از قرآن و نهج البلاغه، بينش قرآن و نهج البلاغه نخواهد بود; بلكه تحميل عقيده و ايده به قرآن و سوء استفاده از قرآن و نهج البلاغه خواهد بود.

اين گونه مراجعه به قرآن و نهج البلاغه، نه تنها بهره اى ندارد و چيزى از مفاهيم عاليه قرآن و نهج البلاغه به انسان نمى آموزد; بلكه انسان را به انحراف و تباهى نيز خواهد كشاند. مگر نه اين است كه ما معتقديم قرآن كلام وحى است و نهج البلاغه و كلمات ائمه معصومين(عليهم السلام) از منبع وحى گرفته شده است؟ پس اين ما هستيم كه بايد خود را در مسير كلام وحى و


صفحه 20

كلمات منبعث از وحى قرار دهيم، نه آن كه اينها را در مسير افكار خودمان بگذاريم و بعد بخواهيم براى تأييد قضاوت هاى قبلى و افكار و عقايد خودساخته مان، دنبال دستاويزهايى در اين كلمات مقدس بگرديم و محمل هايى بتراشيم.

پس روش استفاده از قرآن و كلمات معصومين(عليهم السلام) اين است كه انسان خودش را در برابر آنها نسبت به مسائل مطرح شده، صاحب نظر فرض نكند، بلكه بايد تمام چيزهايى را كه در آن باره مى داند ـ يا خيال مى كند كه مى داند ـ كنار بگذارد و با ذهنى كاملاً خالى، بدون هيچ قضاوت قبلى و عقيده ازپيش ساخته اى به سراغ اين خورشيدهاى جهان افروز برود.

اكنون در صفحات آتى متن عهدنامه را با هم مى خوانيم.

هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الاَْشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلاّهُ مِصْرَ.

اين فرمانى است كه ضمن پيمانى بنده خدا، على امير مؤمنان به مالك اشتر فرزند حارث به هنگامى كه او را به فرماندارى مصر بر مى گزيند، مى دهد.

به نظر مى رسد على(عليه السلام) با بيان جمله «مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ» در صدد نشان دادن دو مطلب مهم و اساسى در فرهنگ اسلام است:

  • اوّل، غفلت زدايى
  • بزرگ ترين آفت قدرت مندان (كه بيشتر آنها گرفتار فساد، تباهى، ظلم، ستم، استثمار، آدم كشى و... مى باشند) غفلت از خودشان و چگونه

    <<صفحه بعد فهرست صفحه قبل>>