در:     
 

مجموعه آشنايى جوانان با معارف اسلامى(3)

رويكرد عقلانى بر باورهاى وهابيت ـ ج2 « فعاليتهاى فرهنگى « صفحه اصلى  

تبرك به قبور(1)

ابن تيميه و پيروان او تبرك جستن به قبور و سايدن و بوسيدن آنها را حرام مى دانند و به مسلمانان نسبت شرك و كفر مى دهند و آنها را «قبوريّون» و «عبادت كننده گان قبرها» مى نامند. كار مسلمانان را همانند كارى كه مردم دوران جاهليت با بت هاى خود مى كردند مى دانند.
در ردّ سخنان آنها مى گوئيم:
يكم: اگر نصّى هم بر جواز تبرك و تقبيل (بوسيدن قبور) وارد نشده باشد، باز اين اعمال رُجحان شرعى دارد چون تعظيم شعائر است. انبياء داراى احترام و مقام هستند و اين احترام با مرگ آنها از بين نمى رود. امام مالك(2) به منصور مى گويد: احترام پيامبر در حالى كه از دنيا رفته، مثل احترام در دوران حياتش مى باشد(3) پس احترام نبى (صلى الله عليه وآله) و صالحين با مرگ از بين نمى رود و همواره واجب است
دوم: اگر تعظيم شعائر «عبادت شمرده شود» و حرام باشد و نيز ا حترام قبور و بوسيدن آنها عبادت و شرك شمرده شود، پس تعظيم كعبه و طواف كعبه هم بايد شرك باشد و همچنين تعظيم حجرالاسود و بوسيدن آن و تعظيم(4) خانه ومقام ابراهيم و تعظيم مساجد پيامبر و مشاعر و تعظيم پدر ومادر و به سجود ملائكه در برابر آدم و سجده برادران و پدر در برابر يوسف، احترام سربازان به فرماندهان خود، تعظيم اصحاب نبى براى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، تعظيم خلفاء براى پيامبران و حتى تعظيم وهابيت براى رؤساى خود، همگى بايد شرك باشد! در حالى كه هيچ يك از وهابيان به اين امر اذعان ندارند.
سوم: عمل صحابه و صالحان مخالف نظر وهابيت است، آنان قبرها را مس مى كردند و مى بوسيدند و خود را به آن مى سايدند و به خاكش تبرّك مى جستند. كه نمونه هايى چند در اين زمينه نقل مى شود.
1. تبرك، حضرت فاطمه (س) به خاك قبر پدرش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) : حضرت على (عليه السلام) نقل مى كند: وقتى پيامبر دفن گرديد. فاطمه ـ كنار قبر وى ايستاد و مقدارى از خاك قبر را برداشت و بر صورت نهاد و اشك ريخت و اين دو شعر را سرود: چه مى شود آن كس را كه خاك قبر احمد را ببويد و تا زنده است از بوئيدن مشك هاى گران قيمت بى نياز شود! مصيبت هائى بر من وارد شد كه اگر به روزهاى روشن فرود مى آمد، به شب تار تبديل مى گشت.(5)
2. تبرك ابوايوب انصارى به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله): داود بن ابى صالح مى گويد: مروان بن حكم روزى وارد مسجد شد، ديد مردى صورت خود را بر قبر پيامبر نهاده است، مروان گردن او را گرفت و به او گفت مى دانى چه مى كنى؟ آن مرد رو به مروان كرد (و معلوم شد كه ابوايوب انصارى است) و گفت آرى، من به سوى سنگ نيامده ام، من نزد پيامبر آمده ام. از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، شنيدم كه فرمود: زمانى كه دين را اهل دين رهبرى كند براى دين گريه نكنيد. آنگاه گريه كنيدكه رهبرى دين را نااهل بر عهده گيرد(6).
اين حديث را حاكم در مستدرك(7) و ذهبى، صحيح دانستند. سبكى مى گويد اگر اسناد چنين حديثى درست باشد، ديگر مس ديوار قبر مكروه نيست(8)
علامه امينى مى گويد: اين حديث مطلبى را براى ما روشن مى كند و آن اينكه منع از توسل به قبور پاكان، از بدعتهاى اموى هامى باشد.(9)
3. تبرك بلال به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) : بلال شبى در خواب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ديد. آن حضرت فرمود، اين چه جفايى است اى بلال! آيا وقت آن نرسيده ما را زيارت كنى؟ بلال با حالت اندوه از خواب برخاست و بر مركب خود سوار شده و به مدينه رفت. سپس كنار قبر پيامبر آمد و گريه كرد و صورت خود را بر قبر سائيد.(10)
4. تبرك ابن عمر: ابن حمله مى گويد: عبداللّه بن عمر دست راست خود را بر قبر شريف پيامبر مى گذاشت و بلال گونه هايش را بر قبر نبى قرار مى داد.(11)
5. تبرك جستن عطاء: مصعب زبيرى مى گويد: از پسر ابى زبير شنيدم كه مى گفت: مالك سخنى برايم گفت:  عطاءبن ابى رياح را ديدم كه داخل مسجد شد و برآمدگى منبر را گرفت و روى به قبله نمود(12)

عطاء كيست؟

ذهبى مى گويد: عطا، پيشوا، شيخ الاسلام و مفتى حرم بود كه از صحابه حديث نقل مى كرد و صاحبان صحاح از او روايت نقل كرده اند(13)
6ـ تبرك ابن المنكدر(14)تابعى: وى با رفقاى خودش نشست در حالى كه زبانش بند آمده بود و نمى توانست سخنى بگويد (دچار مرضى بود). به همين صورت برخاست و گونه اش را بر روى قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) گذاشت و بعد برگشت. از آنجاييكه يك دفعه از ميان جمع برخاسته بود ـ مورد سرزنش اطرافيان قرار گرفت، وى در جواب گفت: هنگامى كه مشكلى پيش مى آيد طلب شفاعت از قبر نبى (صلى الله عليه وآله) مى كنم(15).
ذهبى مى گويد: يعنى طلب يارى از قبر نبى (صلى الله عليه وآله) مى كنم.(16)

نظر فقهاى اهل سنت:

1. فتواى ابن حنبل: ابن جماعة شافعى مى گويد، عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش اين روايت را نقل كرده است: از پدرم درباره مردى كه منبر رسول خدا را مس مى كرد و تبرك مى جست و منبر شريف را مى بوسيد و همين اعمال را روى قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى ثواب انجام مى داد پرسيدم؟ در جواب گفت، اشكالى ندارد(17).
در كتاب الجامع فى العلل و معرفة الرجال اين عبارت را دارد: اين مرد به واسطه اين اعمال تقرّب به خداوند عزّوجل مى جويد؟ احمد در جواب گفت: اشكالى ندارد.(18)
2. از ابن العُلا نقل شده است كه از امام احمد درباره بوسيدن قبر و منبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) پرسيد؟ در جواب گفت: اشكالى ندارد.
ابن العُلا مى گويد. اين سخن را به ابن تيميه نشان دادم، او از اين گفتار احمد تعجب نمود و گفت: از احمد تعجب مى كنم، او نزد من با عظمت است. آيا اين كلام اوست؟!(19) در حالى كه موضع ابن تيميه در قبال احمد بن حنبل شگفت آور است; چرا كه احمد بن حنبل را متهم به شرك و كفر و بدعت نكرد!!!
3. فتواى رملى شافعى: اگر به قبر نبى يا ولى يا عالمى دست بكشد و يا ببوسد ـ آن هم به قصد تبرك ـ اشكال ندارد.(20)
4. وى مى گويد: بوسيدن تابوتى كه روى قبر قرار دارد و نيز مسح كردن آن مكروه است. بوسيدن سردرهاى ورودى قبر اولياء ـ آن هم براى زيارت كراهت ـ دارد...بلكه اگر قصد تبرك باشد، اشكالى ندارد و مكروه نيست. پدرم به همين مطلب فتوا داد...فقها به اين امر تصريح كرده اند: اگر از مس حجرالاسود عاجز است، با عصا به سنگ را اشاره كند و آن قسمت از عصا را كه به حجر اشاره كرده، ببوسد.
5. فتواى محب الدين طبرى شافعى: بوسيدن قبر و مسّ آن جايز است و عمل عالمان و صالحان بر همين منوال بود.(21)
6. فتواى شهاب الدين خفاجى حنفى: او در شرحش بر شفاء ـ آنجا كه عبارت مسّ و بوسيدن و چسباندن سينه به قبر مكروه است ـ مى گويد: اين كراهت، اجماعى نيست و به همين دليل احمد و طبرى گفتند: بوسيدن و چسبيدن به قبر، اشكالى ندارد.(22)
7. ابن ابى صيف يمانى (يكى از علماى شافعى مكه) مى گويد: بوسيدن قرآن و كتاب هاى حديث و قبور صالحان جايز است.(23)
8. فتوى زرقانى مالكى: بوسيدن قبر شريف كراهت دارد، مگر به قصد تبرك كه كراهت ندارد.(24)
9. عزامى شافعى در مورد اين گفتار ابن تيميه ـ كه هر كسى قبور صالحان را طواف كند يا آن را لمس كند، بزرگ ترين گناه را مرتكب شده است ـ مى گويد: او سخنى نامعلوم آورده است. يك بار مى گويد: كسى كه آن عمل را مرتكب شود، بزرگ ترين گناه را انجام داده است و يك بار ديگر در مثل اين مسائل مى گويد: شرك ورزيده است. در حالى كه برخى از علما و فقهاى برجسته چندين قرن قبل از اينكه او متولد شود، اين بحث ها را مطرح و احكامش را مشخص كرده اند. سخنان اين شخص مخالف گفتار علما است. گاهى اوقات مدعى اجماع در يك مسأله مى شود; در حالى كه قبلاً اجماع بر خلاف آن منعقد بوده است اگر كسى اهل دقت نظر باشد و در كلام كسانى كه قبل يا بعد از او بوده و اشخاصى منصف و خوش فهم بودند، دقت كند، متوجه گفتار ما خواهد شد. مثلا، عوام مسلمين قبر را طواف و لمس مى كنند; اما اهل علم در اين مطلب سه گروه اند: گروهى مطلقا، جايز مى دانند; عده اى مطلقا منع مى كنند البته به حد تحريم نمى رسد و گروهى تفصيل داده و گفته اند اگر كسى غلبه شوق زيارت ميت داشت، در اين صورت كراهت منتفى مى شود و اگر كسى شوق زيارت ندارد، ادب اقتضا مى كند چنين عملى ـ لمس و طواف را ترك كند.
اگر در امورى كه به واسطه آن، مسلمين را تكفير كردند، دقت كنيد، سخنان آنها به دو مقدمه بر مى گردد كه صغراى آن باطل و كبراى آن درست است. كبراى قضيه چنين است: هر عبادتى براى غير خدا عبادتى شرك است (درست); اما صغراى آن چنين مى باشد: خواندن ميت يا غايب يا طواف كردن قبر و دست ماليدن به آن و يا ذبح يا نذر براى ميت، عبادت غير خدا است (اين صغرى دروغ و كذب است).(25)
10. ابن حجر مى گويد: برخى از فقها از جواز بوسيدن حجر الاسود، مشروعيت بوسه دادن هر كسى كه مستحق تعظيم است كه آدمى و غير آن... آن را استنباط كرده اند.(26)
11. شيخ ابراهيم باجورى شافعى مى گويد: بوسيدن قبر و دست گذاشتن روى آن مكروه است و اگر به قصد تبرك باشد، مكروه نيست.(27)
12. شيخ عدوى حمزاوى مالكى مى گويد: شكى نيست كه بوسيدن قبر شريف پيامبر اسلام، غير از تبرك جستن به خدا چيز ديگرى نيست و اين از حيث جواز، سزوارتر از بوسيدن قبر اوليا ـ آن هم به قصد تبرك ـ است.(28)
13. كشف الارتياب از كفايه شعبى و فتاوى الغرائب و مطالب المؤمنين و خزانة الرواية، روايتى نقل مى كند: بوسيدن قبر والدين، اشكال ندارد ; چون مردى نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: اى پيامبر خدا! من قسم خوردم كه آستان بهشت و پيشانى حورالعين را ببوسم. پيامبر دستور داد كه پاى مادر و پيشانى پدر را بوسه بزن، آن شخص گفت: اى پيامبر خدا اگر پدر و مادرم زنده نبودند؟ فرمود! قبر آن دو را ببوس، آن شخص گفت: اگر قبر آن دو را نشناسم؟ فرمود دو تا خط بكش يكى از آن دو خط را قصد كن كه قبر پدر و ديگرى قبر مادر باشد. پس آن دو را ببوس و قسمى كه خوردى نشكن.(29)

تبرك جستن به آثار رسول خدا

سيره مسلمين از گذشته تا حال بر اين امر قرار گرفته كه به منبر رسول الله (صلى الله عليه وآله) و جايى كه حضرت نماز مى خواندند و جاى قدم هاى ايشان، تبرك مى جستند و نيز هر چه را كه حضرت لمس مى كردند، و نيز به خاك مدينه ـ مخصوصاً خاك قبر حضرت حمزه (صلى الله عليه وآله) ـ تبرك مى جستند.... ـ نمونه هايى از اين سيره بيان ميشود.

تبرك به منبر حضرت:

منبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) نزد مسلمين داراى احترام و جايگاه ارزشمندى است; به طورى كه برخى از فقها قسم خوردن نزد منبر را به خاطر احترام به منبر، منع كرده اند و هميشه به منبر نبى (صلى الله عليه وآله) تبرك مى جستند:
1. بخارى مى گويد: مروان، حكم بر طبق قسم خوردن زيدبن ثابت نزد منبر نمود.(30)
2. عاقولى گفته است، منبر پيامبر به مرور زمان خراب شد بعضى از خلفاى بنى عباس آن را بازسازى كردند و از چوب هاى باقى مانده منبر، شانه هايى براى تبرك ساختند، چنان كه صحابه به لمس منبر پيامبر اهتمام مىورزيدند.(31)
3. در كتاب آثار نبويه آمده است: منبر پيامبر در جاى خودش بود تا اينكه آتش گرفت و به همين جهت ضربه اى دردناك بر اهل مدينه وارد آمد; زيرا اطراف منبر (رمانه) پيامبر ـ كه دست مبارك خود را بر آن مى گذاشت ـ و نيز جا پاى شريف آن حضرت، از بين رفت.(32)
4. يزيد بن عبدالله بن قسيط مى گويد: عده اى از اصحاب پيامبر را ديدم كه وقتى مسجد خلوت شد، اطراف منبر پيامبر را كه كنار قبر و در طرف راست آنان بود ـ گرفتند و بعد رو به قبله نموده و دعا كردند.(33)
5. شيخ احمد بن الحميد (از دانشمندان قرن دهم) مى گويد: مردم به چوب هاى منبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) تبرك  مى جستند.(34)
6. سمهودى مى گويد: بر منبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) منبرى مثل غلاف گذاشتند در آن طاقى قرار داشت كه پهلوى روضه حضرت بود. در نتيجه مردم از داخل آن طاق، دستان خود را بر روى منبر نبى (صلى الله عليه وآله) مى گذاشتند و آن را لمس كرده و تبرك مى جستند.(35)

فتواى فقها در اين موضوع

1. از استاد مالك، يحيى بن سعيد انصارى و مالك و نيز از ابن عمر و ابن مسيب نقل شده است: لمس رمّانه (اطراف) منبر، جايز است.(36)
2. امام جعفر صادق (عليه السلام) مى گويد: «وقتى از دعا نزد قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) فارغ شدى، نزد منبر بياو آن را با دستت لمس كن و دو رمّان (كه دو طرف منبر قرار دارند) پايين را بگير و چشم و صورتت را به آن بساى; چرا كه اين كار شفاى چشم است».(37)
3. اسحاق بن ابراهيم گويد: شأن حاجى اين است كه به مدينه برود و در مسجد پيامبر نماز بگزارد و به روضه پيامبر و منبرش و به قبر آن حضرت و محل نشستن ايشان و جاهايى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) با دستانش لمس كردند، تبرك بجويد با گذاشتن پاى خود در جاى قدم هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، و دست زدن به ستونى كه پيامبر به آن تكيه مى داد و جبرئيل (عليه السلام) بر او نازل مى شد، تبرك بجويد و نيز تبرك بجويد به كسانى كه اين ها را مرمت كردند، خواه صحابه و خواه تابعين و خواه ائمه مسلمين باشند.(38)
5. غزالى مى گويد: هر كسى كه در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) با مشاهده آن حضرت تبرك مى جست، بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، مى تواند با زيارت تبرك بجويد و جايز است براى همين امر، براى زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بار  سفر  ببندد.(39)

تبرك به خاك قبر پيامبر و...

سيره مسلمين بر اين بود كه به خاك قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نيز قبر حمزه و تمام خاك مدينه تبرك مى جستند; چنان كه رواياتى در اينكه خاك مدينه شفاى هر بيمارى، شفا از جذام، شفاى سر درد و...; وارد شده است و فقهاى مسلمين  هم به جواز تبرك يا رجحان تبرك موارد يادشده فتوا  داده اند.
1. سمهودى مى گويد: صحابه و غير صحابه، خاك قبر پيامبر را بر مى داشتند، عايشه آنها را متفرق كرد و ديوارى را كه داراى سوراخ بود و آنان از آنجا خاك قبر را مى گرفتند، بست، گفته شده است: اين كار بدان جهت بود كه عمل صحابه و غير صحابه، موجب سوراخ شدن قبر مطهر و خرابى قبه شريف مى شد.
2. وى مى گويد: مسلمين براى تبرك از خاك مدينه استفاده مى كردند; به عنوان نمونه آنان از خاك قبر صهيب(40)براى درمان تب استفاده مى كردند. بعد سخن زركشى را مى آورد كه: حمل خاك مدينه به غير آن ـ به جهت مقدس بودن اين شهر و اينكه چون حرم رسول اكرم در آن قرار دارد ـ جايز نيست; اما از اين عدم جواز، حمل  خاك قبر حضرت حمزه استنثا شده است ; چون مردم همگى اتفاق دارند كه حمل آن براى درمان، اشكالى  ندارد.(41)
3. صنهاجى مى گويد: از احمد بن يكوت در مورد خاك قبرها كه مردم آن را براى تبرك برمى داشتند، پرسيدم: آيا اين عمل جايز است يا ممنوع؟ درجواب گفت: جايز است. مردم هميشه به قبور علماء، شهيدان، صالحان تبرك مى جستند و نيز خاك قبر آقايمان حمزه را (براى تبرك) از گذشته تا حال بر مى داشتند.(42)
4. ابن فرحون مى گويد: امروز مردم خاكى كه نزديك قبر حضرت حمزه است، بر مى دارند و آن را دانه ـ دانه شبيه تسبيح، درست مى كردند. وى به اين عمل مردم استدلال كرد كه انتقال خاك مدينه جايز است.(43)

احاديثى پيرامون معالجه نمودن امراض بوسيله خاك  مدينه:

1. سمهودى مى گويد: از كتاب ابن نجار والوفاء ابن جوزى اين حديث براى ما روايت شده است: «غبار مدينه شفاى جذام است».
2. ابن اثير(44) در جامع الاصول از سعد نقل مى كند: وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله) از تبوك بر مى گشت، گروهى از مومنان مدينه به استقبال آن حضرت شتافتند; در نتيجه گرد و خاك به هوا برخاست. برخى از افراد كه همراه رسول خدا بودند، بينى خود را پوشاندند; ولى پيامبر (صلى الله عليه وآله) پوششى كه روى صورت مباركشان بود، برداشت و فرمود: «قسم به كسى كه جانم در دست او است! همانا غبار مدينه شفاى هر بيمارى است».
3. از ابى سلمه نقل شده است: «از پيامبر (صلى الله عليه وآله) سخنى به من رسيد كه حضرت فرمود: غبار مدينه، جذام را فرو مى نشاند. مى گويم: ما كسى را كه مرض جذام داشت و براى شفا از خاك مدينه استفاده كرد، ديديم. او با اين مرض دچار ضرر زيادى شده او را واداشت كه از خانه بيرون رود و به طرف توده اى از خاك سفيد (در وادى بطحان در راه قباء) برود. آنجا خود را به آن زمين مى ساييد و از خاك آن براى جايى كه در آن اقامت داشت، بر مى داشت. واقعاً اين عمل او برايش منفعت داشت.
4. ابن زبالة و يحيى بن حسن بن جعفر العلوى و ابن نجار نقل مى كنند: پيامبر (صلى الله عليه وآله) نزد قبيله بلحارث آمد و آنها را دچار تنگى نفس و شوريدگى عقل ديد. فرمود: براى چه به اين بيمارى مبتلا شديد؟ آنان گفتند: اى رسول خدا! به جهت تب ; فرمود: شما كجا و صهيب كجا؟ گفتند: با صهيب چكار كنيم؟ فرمود: از خاكش بگيريد و قرار دهيد بعد يك نفر از شما آب دهان بر آن بريزيد و بگويد: خدا، خاك زمين ما با آب دهان برخى از ما، به اذن پروردگار شفاى مريض ما است. همين كار را انجام دادند و تب از آنها زايل شد. ابن نجار در دنباله سخن خود مى گويد: ابوالقاسم بن يحيى علوى گويد: صهيب درّه اى در بطحان پايين تر از ماجشونيّه است و در آن گودالى است كه مردم از آن خاك برمى دارند. امروزه اگر كسى به وبا دچار شد، از آن گودال خاك برمى دارد.
ابن نجار مى گويد: من اين گودال را ديدم ومردم از آن خاك برمى داشته، و مى گفتند: براى درمان از اين خاك تجربه كردند و آن را درست ديدند. گويد: من نيز هم از آن گودال چيزى برداشتم. اين حفره تا امروز موجود و مشهور است و مردم از آن خاك بر مى دارند و آن را براى درمان حمل و نقل مى كنند و من از آن خاك براى برخى دوستان به جهت درمان فرستادم.
سمهودى نيز بعد از كلام زركشى گويد: از منع انتقال خاك حرم، تربت حضرت حمزه (صلى الله عليه وآله) استثنا شده است ; زيرا مسلمين از گذشته تا حال اتفاق دارند كه انتقال خاك قبر حضرت حمزه براى درمان سردرد، اشكال ندارد. ابن نجار مى گويد: وقتى آدمى بر كلام زركشى واقف شود، مى يابد كه اين مورد خاك صهيب، استثنا(45) شده است.

تبرك به سكه ها و طلايى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) آنها را لمس كرد

1. جابربن عبدالله(46) انصارى مى گويد: من با پيامبر (صلى الله عليه وآله) بودم....بر شترى سوار بودم كه مريض شد و من از قافله عقب ماندم. پيامبر (صلى الله عليه وآله) بازگشت و به من فرمود: اى جابر چرا بازمانده اى: گفتم: شترم مريض است. پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، دم شتر را گرفت وراند. جابر گويد: من اين عمل را هميشه انجام مى دادم كه در نتيجه جزء اولين نفرات بودم...وقتى كه نزديك مدينه شديم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به من فرمود: شترت چه شد؟ گفتم، مريض است. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: شتر را به من بفروش، گفتم: نه، مال شما، به شما بخشيدهم. آن حضرت فرمود: نه، شتر را به چهل درهم مى خرم. تو سوار شتر بشو وقتى كه به مدينه رسيدم، همراه شتر نزد ما بيا. جابر مى گويد: وقتى به مدينه رسيدم با شتر نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) رفتم. آن حضرت فرمود: اى بلال! برايش باوقيّه(47) عياركن و قيراطى هم به جابر اضافه بده. جابر مى گويد: گفتم: اين قيراط اضافى را هيچ وقت از خود جدا نمى كنم تا بميرم. آن قيراط را در كيسه اى قرار دادم و هميشه نزدم بود تا اينكه اهل شام در روز حرّة ـ كه مدينه را غارت كردند ـ قيراط را از من گرفتند.(48)
اين شخص جابربن عبدالله انصارى از صحابى پيامبر اسلام است كه به آن قيراط تبرك مى جست و آن را حفظ مى كرد; در حالى كه هنوز پيامبر (صلى الله عليه وآله) در قيد حيات بود و حتى تأكيد داشت كه اين قيراط تا زمان مرگش نزد وى محفوظ بماند!
2. يكى از زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) به همراه بقيه زنان با رسول خدا به خيبر رفتند و پيامبر (صلى الله عليه وآله) سهمى از غنايم را به آنان داد. وى به نمايندگى از ساير زنان نزد آن حضرت رفت و گفت: اى رسول خدا ما زنان هم مى خواهيم با شما به خيبر بياييم تا به اندازه توان خود، مسلمين را يارى كنيم. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند بركت عطا فرمايد: او گفت: با پيامبر (صلى الله عليه وآله) خارج شديم و وقتى خيبر فتح گرديد و سهمى به ما رسيد، پيامبر گردن بند را در گردنم گذاشت. به خدا قسم: هيچ وقت آن را از خود جدا نمى كنم و وصيت كردم كه آن گردن بند با من دفن شود.(49)
اين زن صحابى پيامبر با گردن بندى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) مس كرد، تبرك جست و بدان افتخار كرد و وصيت نمود كه گردن بند همراه وى دفن بشود و هيچ كس بر او اشكال و انتقاد نكرد و وى را بدعت گزار و مشرك و كافر نخواند.

تبرك به آثار پيامبر (صلى الله عليه وآله)

1. انس بن مالك مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ديدم در حالى كه سلمانى، موهاى سر آن حضرت (صلى الله عليه وآله) را مى تراشيد و اصحاب اطراف او را گرفته بودند; هر تار مويى در دست يكى از ياران بود.(50)
2. تبرك به تار موى پيامبر (صلى الله عليه وآله) : احمد بن حنبل تار  موئى هميشه به همراه داشت و مدعى بود كه از پيامبر  اكرم است.(51)
3. محمد بن سيرين مى گويد: به عبيد گفتم: نزد ما مويى از موهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) موجود است كه از ناحيه انس به ما رسيده است. عبيد گفت: اگر نزد من يك تارى موى پيامبر (صلى الله عليه وآله) باشد، از دنيا و آنچه در آن است محبوب تر  مى باشد.(52)
4. كبشه مى گويد: پيامبر پيش ما آمد و از دهانه مشكى كه آويزان بود، آب نوشيد، من برخواستم و دهانه مشك را قطع كردم(53). ابن ماجه در ادامه حديث مى گويد: سزاوار است از جائى كه پيامبر دهان مباركش را بر آن گذاشت تبرك جسته شود.(54)
ترمذى اين حديث را حسن و صحيح شمرد(55) و اين حديث را احمد بن انس از ام سليم روايت كرد.(56)
5 . راوى از سهل بن سعد نقل مى كند: پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اصحابش در سقيفه بنى ساعده نشستند و از سهل درخواست آب نمودند، سهل مى گويد:من در كاسه اى آب ريختم و به آنان آب نوشاندم. راوى مى گويد: آن كاسه را به ما نشان و از آن به ما آب نوشاند.
عمربن عبدالعزيز از سهل خواست كه آن كاسه را به او ببخشد و سهل آن را به او داد. بخارى مى گويد: من اين كاسه را در بصره ديدم و از آن اب خوردم و آن را از وارثان نصر بن انس به 800 هزار درهم خريدم.(57)
6. عايشه مى گويد: بچه را پيش پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى آورند و حضرت آنها را متبرك مى كرد.(58)
7. مسلم [با واسطه] (59) از اسماء بنت ابى بكر...نقل مى كند: اين جامه پيامبر خدا است، [راوى مى گويد] اسماء مى گويد: جامه اى گشاده و بلند كه به دوش مى اندازند كسروانيّه كه داراى يقه اى از پارچه ابريشمى بود. جلو و عقب آن از همان پاره ابريشمى دوخته شده بود. اسماء بنت ابى بكر مى گويد: اين جامه نزد عايشه بود تا اينكه از دنيا رفت. وقتى كه از دنيا رفت، من آن را برداشتم. اين لباس را پيامبر (صلى الله عليه وآله) پوشيد، من آن را مى شستم و از آب آن براى شفاى مرض استفاده مى كردم. گوينده اين سخن اسما است كه تا سال 73 هـ زنده بود و حتى بعد از كشته شدن پسرش عبدالله بن زبير در قيد حيات بود. عايشه خواهرش بود. قبل از سال 60 هـ در گذشت. جريان شفاء خواستن اسماء حداقل از سال 60 تا 73 ادامه داشت و در اين مدت، عمل وى در منظر اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) مثل امام حسين (عليه السلام) ، ابن عباس، و جابربن عبدالله، زيدبن ارقم و انس بن مالك ـ بود و هيچ يك از آنان عمل وى را ناپسند نشمرده و از آن نهى نكردند. اين امر مى رساند كه جواز چنين عملى نزد مسلمين، ثابت و مورد قبول بود.
البته زمزمه تحريم چنين عملى از زمانى شنيده شد كه فتاواى عجيب و غريب ابن تيميه ظاهر شد و ابن عبدالوهاب نيز ادامه دهنده بود.
اينان استشفا به جامه نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) و مانند اين نوع اعمال را حرام و شرك دانسته اند. جواز چنين اعمالى به فتواى ابن تيميه حرّانى نسخ گرديد!
8. جمال الدين، عبدالله بن محمد انصارى محدث(60) مى گويد: من و استادم تاج الدين فاكهانى(61) به دمشق سفر كرديم و به زيارت نعلى دم پائى متعلق به آقايمان رسول خدا (در دارالحديث اشرفيه دمشق) رفتيم. من همچنان همراه وى بودم. وقتى استادم نعل شريف را ديد، پوشش از سر برداشت و آن نعل را مى بوسيد و بر صورت خود مى ماليد و در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود، اين شعر را مى خواند: پس اگر به مجنون گفته شود رسيدن به ليلى را مى خواهى يا دنيا و آنچه در آن است، مجنون گويد:  غبار خاك نعل ليلى برايم محبوب تر و شفاى مصيبت  است.(62)
9. نافع مى گويد: اگر ابن عمر را مى ديدى كه از آثار رسول خدا پيروى مى كرد، مى گفتى او ديوانه است.(63)
و نيز مى گويد: ابن عمر از آثار باقيمانده رسول خدا تبعيت مى كرد و در هر جا كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) نماز مى خواند، وى نيز در همان جا نماز مى خواند. حتى ابن عمر، درختى را كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) زير آن مى نشست، حفظ كرد، و از آن مراقبت مى نمود و زير درخت آب مى ريخت تا خشك نشود.(64) مالك مى گويد: ابن عمر از آثار و حالت پيامبر (صلى الله عليه وآله) پيروى مى كرد و بدان اهتمام مىورزيد و از بس كه به اين امور اهتمام داشت، بر عقلش بيمناك شدند.(65)
نافع در مورد ابن عمر مى گويد: وى در راه مكه به سر شترش اشاره مى كرد و مى گفت: شايد سم شتر بر روى سم شتر قرار گيرد; يعنى، سم شتر او روى جاى سم شتر پيامبر (صلى الله عليه وآله) قرار گيرد.(66) ابن عمر به آن موضعى از منبر كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) روى آن مى نشست، تبرّك مى جست.(67)
ابراهيم بن عبدالرحمن مى گويد: به ابن عمر نگاه مى كردم، در حالى كه وى دست بر آن موضعى قرار مى داد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) روى آن مى نشست و بعد دستش را روى صورت خود مى كشيد.(68)
10. ابن منكدر هميشه به صحن مسجد مى آمد و بدن خود را به آنجا مى ساييد و دراز مى كشيد. از اين كار او پرسيدند، وى گفت: من ديدم كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در اين مكان  بود.(69)
11. مأمون به يحيى بن اكثم گفت: مردى با يك قطعه چوب يا تخته اى كه قيمتش به اندازه يك درهم و مانند آن بود، نزد من آمد و گفت: اين چيزى است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) دستش را بر روى آن مى گذاشت. او نزدم آدم مطمئنى نبود و دليلى هم بر صدق گفتارش نديدم; اما شدت محبت به رسول خدا، آن شىء را از او قبول كردم و به هزار دينار ـ كمتر يا بيشتر ـ خريدم آن را بر صورت و چشمم نهادم و با نگاه و لمس كردن، به آن تبرك مى جستم و از مرض خود يا ديگران، طلب شفا كردم. آن شىء را به اندازه حفاظتى كه از خود به عمل مى آورم، حفظ مى كردم، در حالى كه آن صرفاً يك چوب بدون خاصيت بود و هيچ فضيلتى نداشت; مگر اينكه پيامبر خدا آن را لمس كرده بود.(70)

يحيى بن اكثم كيست؟

او از ائمه اهل سنت و دانشمندان آن مذهب است; چنان كه همين سخن را ابن كثير گفته است.(71) او قاضى القضاة، فقيه، علامه و از ائمه اجتهاد است و ذهبى نيز در كتابش همين را گفته است. درباره مأمون هم گفته اند:(72) او مشوَّق عدل (!) نيكو سيرت، خوش بينش و دانا و از بزرگان علما است و وى را مى نگرى كه به اشيايى كه منسوب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است تبرك مى جويد و آن را امرى مشروع و جايز مى شمارد. اين عمل را نزد يحيى (از فقها عصر او) انجام مى داد و يحيى وى را منع نمى كرد، بلكه جواز آن را تاييد مى نمود.

تبرك به سنگى كه در خانه فاطمه (عليها السلام) بود:

يحيى بن عباد مى گويد: وقتى فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) و شوهرش حسن بن حسن را از خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) بيرون و خانه را خراب كردند، حسن پسر خود جعفر را به آن خانه فرستاد و به او گفت: ببين آيا سنگى كه فلان صفت را دارد، در درون بناى خانه خود قرار داده اند؟ جعفر مراقب آنها بود و آنان پايه خانه را خراب و سنگ را خارج كردند. جعفر پدرش را با خبر ساخت و او به شكرانه پيدا شدن سنگ، خود را به زمين انداخت و سجده شكر به جاى آورد. سپس گفت: وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله) وارد بر فاطمه (عليها السلام) مى شد، روى آن سنگ نماز مى خواند. و يا اينكه فاطمه (عليها السلام) روى آن نماز مى خواند (شك از يحيى است).
اما على بن موسى الرضا (عليه السلام) فرمود: فاطمه (عليها السلام) ، حسن و حسين (عليهم السلام) را بر روى آن سنگ به دنيا آورد.
يحيى مى گويد: حسين بن عبدالله بن عبدالله را ديدم ـ در حالى كه در ميان ما كسى افضل از وى نيست!! ـ وقتى كه جايى از بدنش ناراحت بود، سنگ ريزه را از آن سنگ كنار مى زد و بدن خود را روى آن مى ساييد(73)
احترام اين سنگ به جهت اين بود كه فاطمه (عليها السلام) ، حسنين (عليها السلام) را روى آن به دنيا آورد و يا اينكه خود و يا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) روى آن سنگ نماز خواندند; در اين صورت چرا خاكى كه بدن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در خود دارد، چنين نباشد؟ آيا آن خاك سزاوار تبرك نيست؟ آيا درخواست حاجت از خداوند، نزد آن خاك و قبر سزاوار نيست؟

تبرك به سنگى از مروه

رزين مولاى(74) على بن عبدالله بن عباس مى گويد: حضرت على (عليه السلام) نامه اى به من نوشت و گفت: قطعه سنگى از مروه برايم بفرست تا آن را نمازگاه قرار داده و روى آن سجده كنم.(75)

قبور و جنازه هايى كه بدان تبرك جسته مى شد:

1. شخصى خاك قبر سعد را گرفت. بعد از وارسى كردن، بوى مشك از آن بيرون مى آمد.(76)
2. قبر عبدالله الحرانى: وى در سال 183، در روز ترويه كشته شد مردم از خاك قبرش مى گرفتند ـ و آن مثل مشك خوشبو بود و در لباسشان مى گرداندند.(77)
3. قبر معروف كرخى: ابن جوزى مى گويد: قبر وى در بغداد آشكار است و به خاك آن تبرك مى جويند. ابراهيم  حربى مى گويد: قبر معروف، پادزهرى است كه تجربه كردم.(78)
4. قبر احمد بن حنبل: وى امام حنابله است كه در سال 241 درگذشت. قبر او آشكار بوده و مشهور و زيارتگاه است و مردم بدان تبرك مى جويند.(79)
5. قبر الخضر بن نصراربلى: وى از فقهاى شافعى مذهب است كه در سال 567 هـ.ق درگذشت. ابن كثير ابن خلكان نقل مى كند: قبر او زيارتگاه است و من بارها آن را زيارت كرده ام. مردم را ديدم كه در كنار قبرش سوگوارى مى كردند و بدان تبرك مى جستند(80)
با مطالعه سيره صحابه و تابعين و محدثان مى بينيم كه به آثار رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تبرك مى جستند. به مويى از موهاى آن حضرت و يا به دهانه مشك ـ كه نبى اكرم از آن نوشيدند ـ تبرك مى جستند: همچنين به نعل پيامبر و جاى سم شتر آن حضرت و يا چوب و تخته اى كه به آن حضرت تعلق داشت و نيز به خاك قبر ايشان و...تبرك مى جستند. اينان، افراد عادى نبودند; چرا كه برخى از صحابه و بعضى از تابعين بودند. گروهى نيز از ائمه حديث و صاحبان صحاح سته و سنن و اساتيد و فقها بودند. با اين همه شواهد، ديگر چه دليلى دارد كه ابن تيميه و پيروانش كسانى را كه به قبور ـ مخصوصا قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) تبرك مى جستند تكفير كنند؟ آيا اين تيميه به لوازم فتواى خود پايبند است؟ و صحابه و تابعين و اصحاب صحاح و فقها را تكفير مى كند؟
6. قبر نورالدين محمود بن زنكى (م 569): ابن كثير مى گويد: قبرش در دمشق، زيارتگاه است و دور آن با دريچه هايى احاطه و خوشبو شده بود و هر رهگذرى بدان  تبرك مى جست.(81)
7. تبرك پيروان ابن تيميه به جنازه وى: پيروان وى با آب غسل وى تبرّك مى جستند. در اين جا اين پرسش مطرح مى شود كه آيا پيروان وى مشرك و اهل بدعت بودند؟ آيا فتواى او در مورد يارانش جارى است؟ آيا تشييع كنندگان جنازه وى همه مشرك بودند و كسى از مسلمانان در تشييع جنازه وى حاضر نبود؟ آيا جواز تبرك و لمس، امر عقلايى و رايج بين مسلمين نبود و فتوا دادن به حرمت چنين اعمالى، بر خلاف امر عقلا و سخنى غير مشروع نيست؟ در تشييع جنازه وى انبوه زيادى از مردم از هر طرف آمدند، به طورى كه راه بندان ايجاد شد و با اين حال همچنان بر جمعيت مردم افزوده مى شد. بر جنازه وى براى تبرك چوب هاى خوشبو و عمامه ها گذاشتند ....و سدر زيادى خريدندو بين خود تقسيم كردند! نقل است: ريسمانى كه آغشته به جيوه بود و براى دفع شپش روى جنازه اش گذاشته بودند، به 150 درهم خريده شد.(82) تمامى اينها به نظر ابن تيميه و وهابيان از مظاهر شركت است! بنابراين هواداران او مشركان بودند!!
8. تبرك مردم به خاك قبر بخارى:
سبكى از وفات بخارى و دفن وى مى نويسد: مردم از خاك قبر او بر مى داشتند تا اينكه خود قبر مشخص شدو ممكن نبود از قبر هم محافظت شود; از اين رو بر روى قبر چوبى كه داراى دريچه بود، قرار داديم. اين چوب به صورت مستطيل يا مربع، داراى سوراخ بود. ديگر كسى نتوانست به قبر دسترسى پيدا كند.(83)
9. تبرك جستن به يحيى بن مبارك (م 366): ابن بشكوال مى گويد: وى زاهد عصر و عابد شهر خود بود و مردم به وى تبرك مى جستند و به دعايش پناه مى بردند.(84)

تبرك به اشخاص و اشيا

1. سبكى مى گويد: وقتى پدرم در اتاق بزرگ درالحديث اشرفيّه (سال 642) ساكن شد، هميشه در شب به ايوان آن مى رفت و روى آن اثر شريف (فرش) عبادت مى كرد و صورت خود را بر روى آن مى ساييد. اين فرش به زمان اشرف (واقف آن) بر مى گردد و نووى در هنگام درس روى آن مى نشست.(85)
2. تبرك به داوودى: ذهبى از سمعانى نقل مى كند: داوودى از برجستگان علمى خراسان بود... و آن استحقاق را دارد كه انسان براى تبرك جستن به او فرسنگها مسافت راه برود.(86)
اين كلمه از كتاب الانساب حذف شد، تا احترام ابن تيميه و عبدالوهاب و نيز فتاوايشان حفظ و آبروى او بيشتر نرود و مانع رسوايى فتاوائى او شود.
3. تبرك دارقطنى به قواس: دارقطنى گويد: ما به ابى الفتح القواس ـ در حالى كه بچه بود ـ تبرك مى جستيم.(87)
4. تبرك جستن به چوب ها: محمد بن يوسف بخارى حافظ مى گويد: در زمان حج با يحيى بن معين در يك شب جمعه وارد مدينه شديم و يحيى همان شب در گذشت. وقتى صبح شد، خبر وفاتش در ميان مردم پخش گرديد و لذا مردم جمع شدند. در اين ميان بنى هاشم آمدند و گفتند: آن چوب هايى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) را روى آن غسل دادند، بياوريد. برخى از مردم از آوردن آن چوب ها كراهت نشان دادند و قبول نكردند كه مبادا به ساحت مبارك آن حضرت جسارت شود; چون او چنين لياقتى را ندارد و لذا بحث بالا گرفت. بنى هاشم گفتند: ما به پيامبر (صلى الله عليه وآله) سزاوارتريم و اين شخص، صلاحيت آن را دارد كه بر روى آن چوب ها، غسل داده شود. از اين رو وى را روى آن چوب ها غسل دادند و روز جمعه (سال 233 هـ) دفن كردند.
عباس الدورى مى گويد: اين شخص دارفانى را وداع نمود و وى را بر چوب هايى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) را روى آن غسل(88)حمل كردند.
5. تبرك به چاه: غزالى در بحث زيارت نبى اكرم و آداب آن مى گويد: زائر به چاه اويس آيد ; چرا كه گفته شده پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آن چاه آب دهان مبارك خود را انداخت. آن چاه كنار مسجد است و پيامبر (صلى الله عليه وآله) از آب چاه وضو گرفت و از آن نوشيد. تمام مشاهد و مساجد در مدينه سى موضع است كه اهالى شهر آن را مى دانند و زائر به اندازه توان خود به آنجا برود و نيز براى طلب شفا و تبرك به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، به نزد آن چاه برود كه آن حضرت از ان وضو گرفت و از آب آن غسل نمود و آب نوشيده است.(89)
6. پيراهن احمد: فرزند احمد پيراهنى از پدر به يادگار  داشت كه وى گفت در آن نماز مى خوانم و به آن تبرك مى جويم.(90)
و آيا اهل سمرقند كه در سال 256 محمد بن اسماعيل بخارى درگذشت و به خاك قبر وى تبرك جستند، كافر و مشرك بودند؟ آيا كسانى كه بخارى را غسل و كفن كردند و وى را تشييع و دفن نمودند، كافر بودند، آيا اين نمونه ها، خبر از انحراف آنان از توحيد مى دهد؟ با چه جرأتى شما بر مسلمين هجوم آورده و چنين نسبت هاى ناروا به آنان مى دهيد؟ پس تقوا و عفت كلام شما كجااست؟ كجا اين افكار و فتاوا جزء اسلام و سنت نبوى است؟
ما به اين مقدار از نصوص تاريخى كه بيانگر اين است كه تبرك به قبور مسلمين و آثارشان از امورى رايج و مرسوم در جامعه اسلامى از زمان پيغمبر تا الآن است بسنده مى كنيم. و هيچ فقيهى چنين اعمالى را تحريم نكرده است: بلكه تصريح به جواز و رجحان و استحباب آن نيز شده است. و ذهبى نقل كرده است عبدالله بن احمد مى گويد: پدرم احمد بن حنبل را ديدم كه مويى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) را گرفته بود آن را روى لباسش مى گذاشت و مى بوسيد. من گمان مى كنم كه آن مو را بر روى چشمانش گذاشته بود. همچنين آن را در آب فرو مى برد. و از آن براى شفا مى نوشيد. ديدم كاسه پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در مخزن آب مى شست و بعد از آن آب مى نوشيد. ذهبى مى گويد: كجا است انسان لجبازى كه كار احمد را انكار كند؟ در حالى كه ثابت است، عبدالله از پدرش در مورد كسى كه رمّانه منبر پيامبر و حجره نبوى را لمس مى كرد، پرسيد; وى گفت: اشكالى در اين عمل نمى بينم. خودمان و شما را از اين افكار خوارج و اهل بدعت به خدا مى سپاريم.(91)

استمداد و طلب حاجت

ابن تيميّه گويد: اگر شخصى خطاب به مرده اى كه در برزخ به سر مى برد، بگويد: مرا درياب، يا كمكم كن، يا شفيع من باش و يا مرا بر دشمنم يارى گردان و مانند اين جملات ـ كه انجام آنها فقط در قدرت خداوند است ـ از اقسام شرك است.(92) وى در رساله زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور مى نويسد: كسى كه نزد قبر نبى يا انسان صالحى آيد و از وى كمك بطلبد، مثلاً بگويد مرضش را زايل كند يا قرض او را ادا كند و مانند آن ـ كه فقط خداوند قادر بر انجامش است ـ شركى آشكار است. كه گوينده آن بايد توبه كند و اگر توبه نكرد، بايد كشته شود.
و نيز مى نويسد: بسيارى از افراد گمراه مى گويند: اين شخص از من به خداوند نزديك تر است و من از خداوند دورتر هستم و من نمى توانم او را بخوانم، مگر به واسطه اين  شخص و مانند اين جملات. اين ها همه از گفتار مشركان است.(93)
محمد بن عبدالوهاب نيز مى گويد: خواندن و استغاثه به غير خداوند، موجب خروج از دين و دخول در جرگه مشركان و پرستش كنندگان بت ها مى شود و مال و خون چنين شخصى مباح است ; مگر آنكه توبه كند!(94)

نقد و بررسى اين ديدگاه:

استمداد و يارى طلبيدن از غير به سه صورت است:
1.  صرفاً اسم شخص را صدا مى زند و مثلاً مى گويد: يا محمد، يا عبدالقادر، يا اهل البيت.
2. يك وقت نداى او به اين صورت است كه مى گويد: «اى فلانى! شفيع من باش» يا «اى فلانى! خداوند را بخوان تا حاجتم را ادا كند».
3. گاهى بدين صورت استمداد مى طلبد. «قرضم را أدا كن و مريضم را شفا ده» و «اى محمد! از فضل خودت مرا بى نياز  نما».
هيچ يك از اين سه قسم منعى ندارد ; چون مسلمان موّحد ـ كه داراى عقيده اى سالم است ـ اعتقاد دارد. غير از خداوند احدى به طور مستقل و بدون در نظر گفتن پروردگار توانايى ندارد كه نفعى به خود يا به ديگران برساند و ياضررى را از خود و يا از ديگران برطرف سازد. اگر شخص اميد دارد كسى نفعى به او برساند و يا ضررى از او دفع نمايد، اين بدون مشيّت خداوند نيست; بلكه خواست او را در نظر دارد. اگر خدا خواست دفع ضرر و يا جلب منفعت كند و اگر نخواست، انجام ندهد. در نتيجه توجه به آن شخص ـ كه مورد رضايت پروردگار است و خدا او را برگزيده و بر آفريدگان برترى داده است ـ از اين جهت است كه آن شخص (مانند پيامبر و...) واسطه شود تا حاجت هاى او هر چه سريع تر برآورده گردد. اگر مسلمانى اين را بخواهد، بايد فعلش را صحيح دانست و فوراً نبايد فتوا بر ارتداد او صادر كرد و خون و مال و ناموسش را مباح شمرد! چنين فتاوايى از باب پيروى از ظنون است: «ان الظنّ لا يغني من الحقَّ شيئاً». اگر كسى بگويد: اى محمد! از خدا بخواه تا حاجتم را ادا كند، مقصود حقيقى اش خداوند است كه تمام كارها به دست او است. اگر كسى مى گويد: اى محمد! حاجتم را روا كن، از باب اسناد فعل به سبب است; مثل آنجا كه مى گويد: بهار سبزى را روياند.
آيات زيادى وجود دارد كه در ظاهر فعل، به بندگان نسبت داده شده است ; مانند:
1. (و ما نقموا إلا ان اغناهم الله و رسوله)(95); «آنان فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند و رسولش آنان را به فضل خود بى نياز ساختند».
2. (و ارزقوهم فيها و ماكسوهم)(96); «و از آن، به آنها روزى دهيد و لباس بر آنان بپوشانيد».
3. (و لو انهم رضوا آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله)(97); «و اگر به آنچه خدا و پيامبرش به آنان راضى باشند و بگويند خداوند براى ما كافى است و به زودى خدا و رسولش از فضل خود به ما مى بخشند، ما تنها رضاى او را مى طلبيم». در واقع بى نياز ساختن فقط از سوى خداوند است; اما چطور او رسولش را شريك(98) در رزق قرار داده است؟ اين در صورتى است كه وهابيت گفتارى مثل «ارزقنى» (حاجت بطلب) را شرك و كفر دانسته است.
4. خداوند به عيسى نسبت خلق و شفا دادن از بيمارى پيسى و كورى مادرزادى را داد: «انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيراً باذن الله»(99); «من از گِل چيزى به شكل پرنده مى سازم، پس در آن مى دمم و به فرمان خدا پرنده اى مى گردد». اى علماى وهابى! چرا به اين موارد نسبت شرك و كفر نمى دهيد؟ اگر كسى از پيامبر يا ولى خدا، درخواست شفا از مريضى يا برآورده شدن قرض و...را بنمايد ـ آن هم به اذن خداوند ـ زود و بدون وقفه نسبت شرك و كفر مى دهيد.(100)

سخن سمهودى:

شافعى مى گويد: گاهى توسل به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، طلب امرى از آن حضرت است، يعنى ايشان در اين امر سبب واقع شود و از خداوند براى شخص، امرى را درخواست كند و يا براى شخصى از خداوند شفاعت بخواهد. چنين توسّلى از حضرت رسول همان طلب دعا از ايشان است، گرچه عبارت مختلف مى باشد (توسل، شفاعت، استغاثه و...). همين نوع است گفتار كسى كه به حضرت مى گويد: از تو خواهانم كه همراه شما در بهشت باشم. هدف وى آن است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) سبب و شافع وى در ورود به بهشت بشود.(101)
حال بخشش گناهان، شفاى مريض و...افعالى است جز خداوند، كسى قادر بر انجام آن نيست. و اگر بگوييد مقصود دعا كننده اين است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) استقلال در تأثير دارد و خداوند نقشى در اين ميان ندارد، در پاسخ مى گوييم: هيچ يك از مسلمانان چنين قصدى از دعاى خود ندارد. بنابراين استغاثه واستعانت براى طلب شفاعت و دعا است و هيچ مانع عقلى و نقلى ندارد; در حالى كه خود وهابيت اعتراف دارد كه درخواست از انسان حىّ جايز است.
ابن تيميه مى گويد: از پيامبر وارد شده است: كسى نيست كه پشت سر برادرش دعا كند، مگر اينكه خداوند فرشته اى را عهده دار دعاى وى مى كند. او هر وقت براى برادرش دعا كند، مَلَك مى گويد: براى تو مثل آن باد.(102)
از جمله چيزهايى كه در دعا مشروع است، اجابت آن براى شخص غايب است. بدين جهت پيامبر (صلى الله عليه وآله) امر كرد بر وى درود فرستاده و از خداوند، براى او طلب وسيله شود.
در حديثى آمده است: «وقتى صداى مؤذّن را شنيديد، مثل آنچه كه وى مى گويد، بگوييد و بعد بر من درود بفرستيد، چرا كه هر كسى بر من يك بار درود بفرستد، خداوند بر او ده بار درود مى فرستد. سپس از خدا براى من درخواست وسيله كنيد به جهت آنكه وسيله درجه اى در بهشت است و فقط از آن بنده اى از بندگان خدا است و اميدوارم كه من همان عبد باشم. پس هر كسى از خدا براى من وسيله بخواهد، شفاعتم براى او در روز قيامت، حلال خواهد شد».(103)
و نيز مشروع است طلب دعا از كسى كه بالاتر يا پايين تر از او است و در روايت صحيحى وارده شده است: «پيامبر (صلى الله عليه وآله) اويس قرنى را ياد نمود و به عمر گفت: اگر مى توانى از او بخواهى استغفار كند،(104) اين عمل را انجام  بده».
و در حديث ديگرى آمده است: مردم دچار خشك سالى شدند، از پيامبر (صلى الله عليه وآله) خواستند كه براى آنان طلب باران كند. آن حضرت از خداوند درخواست باران كرد; در نتيجه باران بر آنها نازل شد.(105)
بنابراين استغاثه همان; طلب دعا از شخص است كه از وى درخواست كمك مى شود. و هيچ مانعى از اين عمل نيست; خواه يارى كننده پايين تر از يارى شونده باشد و يا بالاتر از آن.

استغاثه به ميّت

وهابيان طلب دعا از ميت را جايز نمى دانند و دليل آن را آيه كريمه (فلا تدعو مع الله احداً)(106) مى دانند.
پاسخ اين ادعا آن است كه دعا داراى معناى لغوى و اصطلاحى است; معناى لغوى دعا عبارت است از: ندا و خواندن ; مثلاً خداوند مى فرمايد: «لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً»;(107) «پيامبر را آن گونه كه يكديگر را صدا مى زنيد، مخوانيد».
و نيز به معناى درخواست از خداوند و طلب حاجت هاى دنيوى و اخروى از او به طور مطلق ; اطلاق از باب اين است كه اين معنا يكى از معانى لغوى به شمار مى آيد و يا اينكه در اين معنا حقيقت عرفى شده و يا مشهور گرديده است. در هر صورت دعا به معناى دومى «عبادت» ناميده مى شود و آيه قرآن هم به همين امر اشاره دارد: «ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين»(108). بايد توجه كرد كه مطلق دعا و طلب حاجت از غير خدا، عبادت نيست و از آن نهى نشده است. در نتيجه اگر كسى از شخصى درخواست كند نزدش رود يا كمك و يارى اش كند، يا چيزى به او بدهد و يا حاجتش را روا سازد; نه آن شخص را عبادت كرده و نه دچار گناه شده است.

معناى اصطلاحى دعا:

1. منظور دعاى خاص است; يعنى خواندن و طلب از غير، همانند خواندن و طلب از خداوند. بدين معنا كه شخص طلب كننده، اعتقاد دارد آن غير خدايى كه از او طلب نموده، قادر، مختار و مستقل از خدا است; چنان كه يهود و نصارا در معابد خود دعا مى كنند.
2. استمداد از كسانى مثل بت ها، سنگ ها و درخت ها كه خداوند چنين استمدادى را نهى فرموده است ; چنان كه مشركان انجام مى دادند.
3. درخواست از ملائكه و جن كه مورد عبادت قرار مى گيرند و كسانى كه آنها را مى پرستند، معتقدند: در كنار تأثير خدا در اين عالم، آنها نيز استقلال در تأثير دارند. قرآن در اين باره مى گويد: «ان الذين تدعون من دون الله عباداً امثالكم»(109); «درحقيقت، كسانى را كه به جاى خدا مى خوانيد، بندگانى امثال شما هستند» و «الذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون»(110); «كسانى را كه به جز او مى خوانيد، نمى توانند شما را يارى كنند و نه خويشتن را يارى دهند» و «فلا تدعوا مع الله احدا»(111); «غير خدا را همراه خدا پرستش نكنيد».
پس اگر شخص، پيامبر را بخواند و از او فريادرسى، بخواهد، داخل در اين سه مورد نيست ; چون كسى كه آن حضرت را طلب مى كند تا خداوند را بخواند يا نزد خداوند شفاعت كند; معتقد است كه كار در نهايت دست خدا است و اگر او خواست آن امر را از پيامبر قبول مى كند و اگر نخواست نمى پذيرد و پيامبر (صلى الله عليه وآله) فقط واسطه فيض است. اين داخل در دعاى نهى شده نيست چون اعتقاد به استقلال پيامبر ندارد.

استغاثه به پيامبران

وهابيّت مى گويد: توسل به پيامبران و صالحان درست نيست; چون آنها مرده اند و مردگان چيزى نمى شنوند! پس معنا ندارد كه شخص بگويد: اى رسول خدا! كمكم كن، يا بگويد: من به وسيله تو رو به خدا آوردم تا حاجتم برآورده  شود.
پاسخ. چنان كه گذشت: انبيا بعد از مرگ هم داراى حيات اند. بنابراين هيچ مانع عقلى و شرعى وجود ندارد كه پيامبر يا ولّى كه از دنيا رفتند سخنان كسانى كه به آنها توسل مى جويند، بشنود; چرا كه پيامبر زنده است.
انس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنين نقل كرد: «پيامبران شخصيتهاى زنده اى هستند كه در قبرهايشان مشغول نماز مى باشند».(112) و نيز او فرمود: «هيچ فرد مسلمانى نيست كه از قبر برادر مؤمنش عبور كند و بر او سلام بفرستد، مگر  اينكه آن شخص او را مى شناسد و جواب سلام او را  مى دهد».(113)
بيهقى مى گويد: سعيد بن مسيّب از ابوهريره نقل مى كند: پيامبر (صلى الله عليه وآله) در بيت المقدس پيامبران را ملاقات كرد و در موقع نماز، همگى به پيامبر (صلى الله عليه وآله) اقتدا كردند و نماز به جاى آوردند. سپس همگى در بيت المقدس اجتماع نمودند».
در حديثى كه از ابى ذر و مالك بن صعصعة درباره قصّه معراج پيامبر (صلى الله عليه وآله) رسيده آمده است: «پيامبر (صلى الله عليه وآله) ساير انبيا را در آسمان ملاقات كرد...».
اين حديث صحيح است و پيامبر (صلى الله عليه وآله) در معراج، حضرت موسى (عليه السلام) را در قبرش در حال نماز مشاهده كرد. سپس با موسى (عليه السلام) و چند تن از پيامبران به آسمانها عروج داده شدند. پيامبر اسلام، ساير پيامبران را ملاقات كرد. و همگى در بيت المقدس اجتماع كرده و در موقع نماز همه آنان به پيامبر (صلى الله عليه وآله) اقتدا كردند. بيهقى مى گويد: نماز پيامبران در آن مقام، در اوقات و مكان هاى مختلف صورت مى گيرد كه عقل نمى تواند آن را ردّ كند و روايات آن را ثابت مى كند، تمام اينها دال بر حيات پيامبران است.(114)
پس ثابت شد آنان كه زنده اند و گفتار كسانى كه بر آنها سلام مى فرستند را، مى شنوند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «هر كس كنار قبرم بر من درود بفرستد، من آن را مى شنوم» و كسانى كه درود بر پيامبران مى فرستند، درودشان بر آنان عرضه مى شود. در حديثى ديگر از پيامبر آمده است: «روز جمعه برايم زياد درود بفرستيد، چرا كه درودتان بر من عرضه مى شود». پس وقتى كه آنان زنده اند هيچ مانعى از استغاثه و طلب استغفار از آنان نيست. قرآن كريم مى فرمايد: «يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا»(115) و نيز مى فرمايد: «اذهبوا بقميصي هذا فالقوه على وجه ابي يأت بصيراً».

نظر اهل سنت:

1. قسطلانى مى گويد: بر زائر شايسته است كه زياد، دعا و تضرع نمايد و نيز استغاثه و تشفّع و توسل به جناب پبامبر (صلى الله عليه وآله) بجويد. در نتيجه سزاوارست كسى كه از او طلب شفاعت مى نمايد، خداوند هم شفاعت شفيع را در حقش قبول بنمايد... استغاثه، توسل، شفاعت خواهى...و توجه به نبى چه قبل و چه بعد از خلقت ايشان و چه در مدت حيات دنيايى اش و چه بعد از مرگ كه در برزخ به سر مى برد و چه بعد از آنكه برانگيخته خواهد شد بدون اشكال است.(116)
2 ـ مراغى (م 816 هـ) مى گويد: توسّل جستن و استمداد و شفاعت طلبيدن از پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، چه قبل از خلقتش و چه در مدت حياتش در دنيا و چه بعد از مرگش كه در برزخ به سر مى برند و چه بعد از برانگيخته شدنش و نيز در صحنه هاى قيامت، اشكالى در پى ندارد.(117)

استغاثه نابينا به پيامبر (صلى الله عليه وآله)

از جمله چيزهايى كه به روشنى دلالت مى كند استغاثه به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نيز به خود آن حضرت امرى رايج بين مسلمانان ـ به خصوص صحابه ـ بود، قصه عثمان بن حنيف است.
طبرانى از ابى امامة بن سهل بن حنيف و أبى امامه از عمويش عثمان بن حنيف نقل مى كند: مردى نزد عثمان بن عفان رفت و آمد مى كرد و وى به حاجتش ترتيب اثر نمى داد. آن مرد به عثمان بن حنيف برخورد كرد و جريان را به او گفت: عثمان به او گفت: برو وضو بگير، و به مسجد بيا و دو ركعت نماز بخوان، سپس بگو: پروردگارا! من از تو مسألت مى كنم. و به سوى تو، به پيامبرمان محمد ـ كه پيامبر رحمت است ـ روى مى آورم. اى محمد من به وسيله تو به پروردگام رو آورده ام تا حاجتم برآورده شود. و بعد حاجت خود را ذكر كن و آسوده باش. آن مرد رفت و همان دستورالعمل عثمان بن حنيف را انجام داد و بعد به محل اقامت عثمان بن عفان آمد، دربان دست مرد را گرفت و نزد وى برد، عثمان او را روى فرش مخمل نشاند و خودهم كنارش نشست و گفت: حاجتت چيست؟ مرد حاجت خود را ذكر كرد و عثمان هم آن را برآورده نمود. آن مرد از نزد وى خارج شد و با عثمان بن حنيف ملاقات كرد و به او گفت: خداوند جزاى خير به تو دهد. عثمان بن عفان ـ بار اول ـ نگاهى به درخواستم نكرد و توجهى به من ننمود تا اينكه تو درباره من با او صحبت كردى. عثمان بن حنيف گفت: به خدا قسم! درباه تو با او صحبت نكردم; لكن شاهد ماجرايى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بودم و آن اينكه: مردى نابينا محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد(118) و از نابينايى خودش به آن حضرت شكايت كرد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) به او فرمود: پس صابر باش. آن شخص گفت: اى رسول خدا! راهنما ندارم و همين برايم دشوار است آن حضرت فرمود: برو وضو بگير ; سپس دو ركعت نماز بخوان و اين دعاها را بگو...عثمان بن حنيف مى گويد: ما در محضر رسول خدا بوديم، طولى نكشيد كه اين مرد بر ما وارد شد گويا اصلاً نابينا نبود.(119)
شخصى سلفى گرا در حاشيه اى بر اين حديث،(120) با اينكه اعتراف به صحت اين روايت دارد مى گويد: شكى در صحت اين حديث مرفوع نيست; لكن چون نتوانسته در سند آن اشكال كند، در دلالت آن بر توسّل تشكيك كرده است!
اين شخص متأثر از افكار البانى(121) صاحب كتاب «التوسل» و افكار وهابيت است كه توسل به ميت را تحريم كرده و آن را شرك خوانده اند. وى با مشاهده اين نوع روايات، تحمل خود را از دست داده و قبول آنها بر او سخت آمده است، هر چند اين روايت را اهل فنى چون طبرانى صحيح شمرده باشد و نيز دستور دهنده صحابى جليلى چون عثمان بن حنيف باشد (كه حضرت على (عليه السلام) و عمر(122) بر او) اعتماد داشتند! ترمذى، نسائى و ابن ماجه نيز اين روايت(123) را نقل كرده اند. عجيب آنكه آنها مدعى صفت سلفيّه براى خود هستند، در حالى كه آنچه را كه از سلف رسيده و درست هم است، (مثل داستان عثمان بن حنيف) ترك و رد مى كنند!!
آيا عقلانى است كه انسان نخست عقيده اى براى خود بسازد و بعد دنبال احاديثى باشد تا براى عقايد خود تاييد به دست آورد؟ يا عكس آن صحيح است; يعنى، عقيده خود را ـ چه درباره توسل يا غير آن ـ از لابه لاى آيات قرآن و احاديث نبوى كه از گذشتگان به ما رسيده، بيرون آورد؟

استغاثه به قبور

سيره مسلمين از گذشته تاكنون استغاثه به قبور پيامبران و صالحان است و علما هم فتوا به جواز چنين عملى داده اند كه نمونه هايى از آن بيان مى شود:
1. استغاثه به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) : از دارمى نقل شده است: اهل مدينه دچار قحطى شديد شدند و به عايشه شكايت بردند. وى به آنها گفت: به قبر پيامبر توجه كنيد و سوراخى از قبر به طرف آسمان قرار دهيد تا بين قبر و آسمان سقفى قرار نگيرد. راوى مى گويد: اين كار را انجام دادند، در نتيجه بارانى بر ما باريد به طورى كه علفزار روييد و شتران چاق گرديدند; به طوريكه دنبه گوسفندان از كثرت چربى سر باز كرده و به اصطلاح فتق گرديد و آن سال، سال فتق ناميده شد.(124)
ابن ابى شيبه به اسناد صحيح از ابى صالح سمان و وى از مالك الدار (انباردار عمر) نقل مى كند: در زمان عمر، مردم دچار قحطى شدند. مردى كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: اى رسول خدا! براى امت خود، طلب باران نما كه آن ها هلاك شدند. پس در خواب به آن مرد گفته شد: برو نزد عمر...». سيف در كتاب الفتوح روايت كرده است: آن كسى كه به خواب رفت و در خواب شخصى را ديد، بلال بن حارث مزنى، يكى از صحابى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) (125) بود.
2. استغاثه به مشهد امام حسين (عليه السلام) در قاهره: حمزاوى عدوى (م 1303 هـ) بعد از آنكه سخن طولانى در مورد محل دفن سر مبارك امام حسين (عليه السلام) بيان كرده، مى گويد: بدان كه سزاوارا است كثرت زيارت اين مشهد عظيم، تا آدمى به وسيله آن به خدا ـ جلّ عزه ـ توسل بجويد و از آن امام بطلبد هر آنچه كه از او در دوران حياتش طلبيده مى شد. چرا كه او حل كننده مشكلات است و زيارت كردن او، حوادث ناگوار را از مصيبت زده از بين مى برد و (بواسطه نورانيت او و نيز توسّل جستن به او، هر دلى كه پرده گرفته، متصل به خدا مى شود.
نمونه يى از آن، حادثه اى است كه براى استادم، عارف بالله ـ تبارك و تعالى ـ محمد شلبى مشهور به ابن الست، شارح كتاب العزيّه رخ داد. تمام كتاب هايى كه در منزل وى بود، به سرقت رفت و وى پريشان حال و شوريده عقل گرديد; از اين رو نزد آن مشهد عظيم آمد و با ابياتى از آن حضرت استغاثه نمود، بعد از زيارت و كمى توقّف در آنجا به خانه برگشت كه ناگهان تمام كتاب هاى مسروقه را بدون كاستى در جايشان يافت.(126)
3. استغاثه فرد نابينا به مشهد شريف امام حسين (عليه السلام) : شبراوى شافعى (م 1172 هـ) در الاتحاف بحبّ الاشرف فصلى درباره مشهد شريف دارد كه سر مبارك امام حسين (عليه السلام) در آن قرار دارد، و در آن فصلى زيارت حضرت و قسمتى از كرامات آن امام همام را آورده است. از جمله اين كرامات اين است: شخصى به نام شمس الدين القعوينى، در نزديكى آن مشهد ساكن و حرفه اش دوختن پرده خانه كعبه(127) (الكسوة الشريفه بود).(128)
مشكلى براى چشمان او پيدا شد كه منجر به كورى هر دو چشمش گرديد و هر روز كه نماز صبح را در مشهد امام حسين (عليه السلام) مى خواند، روبه روى درب ضريح مى ايستاد و مى گفت: اى آقاى من! من همسايه تو هستم كه نابينا شدم و از خدا به وسيله تو مى خواهم كه بينايى ام برگردد (گرچه يك چشم باشد). شبى در خواب جماعتى را ديد كه به طرف اين مشهد شريف مى آيند. در مورد اين افراد سؤال نمود به او گفته شد: اين شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) است و همراه وى صحابه ايشان هستند كه براى زيارت امام حسين (عليه السلام) آمده اند. همراه جماعت داخل شد و همان درخواستى كه در بيدارى داشت، بيان نمود. امام حسين (عليه السلام) به جدش نبى مكرم توجّه و نزد آن حضرت، از آن مرد شفاعت كرد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) به امام على (عليه السلام) فرمود: يا على! چشمش را سرمه بكش. آن حضرت، اطاعت نمود و سرمه دادن را بيرون آورد و به آن مرد فرمود: جلو بيا تا چشمت را سرمه بكشم، آن مرد جلو آمد و حضرت ميله را آغشته به سرمه نمود و آن را در چشم راست مرد قرار داد. آن مرد احساس سوزش تندى نمود و فريادى عظيم سر داد و از خواب بيدار شد. به واسطه آن كرامت چشم راستش بينا گرديد و با همان چشم مى ديد تا از دنيا رفت.(129)
4. شفاعت طلبيدن ابن حبّان از قبر امام رضا (عليه السلام) : ابن حبّان مى گويد: على بن موسى الرضا (عليه السلام) بواسطه شربتى كه مأمون عباسى به او نوشاند، در همان دم در طوس به شهادت رسيد و قبر وى در سناباد، خارج از نوقان مشهور و مكان زيارتى است...من دفعات زيادى، آن قبر را زيارت كرده ام. زمانى كه در طوس بودم، هر مشكلى برايم رخ مى داد، قبر على بن موسى الرضا را كه ـ درود خدا بر جدش و بر خودش باد ـ زيارت مى كردم و براى برطرف شدن مشكلم دعا مى نمودم كه دعايم مستجاب مى شد و مشكل از من برطرف مى گرديد. تا موقعى كه در طوس بودم، اين را بارها تجربه كردم. خداوند ما را بر محبت مصطفى و اهل بيتش ـ كه درود خدا بر او و بر اهل بيتش باد ـ بميراند.(130)
درباره ابن حبان گفته شده است: وى امام، علامه، حافظ بوده و قرآن را نيكو مى خواند، او بزرگ خراسان و صاحب كتاب هاى مشهورى است. در سال 270 به دنيا آمد. زمانى قاضى سمرقند بود. وى از فقهاى دين بود و آثار دينى به جا مانده از گذشتگان را حفظ مى كرد. وى مسند صحيحى را تصنيف نمود و نام آن الانواع و التقاسيم و كتاب التاريخ و كتاب الضعفاء گذاشت. مردم سمرقند از او بهره علمى مى گرفتند...ابوبكر خطيب وى را ثقه دانسته و گفته است: وى انسانى ثقه، برجسته و دقيق بود. حاكم نيشابورى به مدح از وى پرداخته و گفته است: وى فقه، لغت، حديث و وعظ را در خود جاى داده بود. در بين بزرگان، سرشناس بود. نزد ما در نيشابور اقامت داشت، حاكم بعضى از كتاب ها را در نزد او فرا گرفت(131)... با اين اوصاف، ابن حبّان، قبر امام رضا را به طور مكرر زيارت مى نمود و از آن امام بزرگوار استغاثه مى كرد، آيا ابن تيميه و پيروان او توان آن را دارند كه به اين شخص نسبت شرك و كفر و نادانى دهند؟
5. تضرّع ابن خزيمه كنار قبر امام رضا (عليه السلام) : محمد بن مؤمل(132) گويد: با امام اهل حديث ابى بكر بن خزيمه و دوست وى ابن على الثقفى و جمع زيادى از بزرگان براى زيارت قبر على بن موسى الرضا (عليه السلام) به طوس رفتيم. محمد بن مؤمل مى گويد: من از احترام و تواضع ابن خزيمه نسبت به آن بقعه و نيز از تضرع وى در كنار آن، چيزى ديدم كه شگفت زده ام كرد.
ذهبى مى گويد: ابن خزيمه شيخ الاسلام ; يعنى، مرجع، امام الائمه، حافظ حجّت و صاحب تأليفات است در سال 223 متولد شد و در حديث و فقه چنان تبحّر پيدا كرد كه از نظر وسعت علم و مهارت، ضرب المثل گرديد. بخارى و مسلم در غير از صحيحين خود از او حديث نقل مى كردند.(133) در مورد وى گفته شده است: خداوند به جهت مقام ابى بكر بن خزيمه. بلا را از اين شهر دفع مى كند. دارقطنى مى گويد: وى امام دقيق(134) و بى نظير است. او مردى است احيا كننده سنت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ....وى نكته ها را از حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله) با نكته سنجى خاصّى بيرون مى آورد. او دانشمند و داراى ديد انتقادى بود كه رجال اسناد حديث را خوب مى شناخت و بخاطر علم و دينش و نيز تبعيت از سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، عظمتى در بين قلوب مردم داشت.(135)
ابن ابى حاتم در مورد ابن خزيمه مى گويد: وى امامى است كه به او اقتدا مى شود. با اين همه اوصاف به علت اينكه ابن خزيمه به قبر امام رضا (عليه السلام) استغاثه و در كنار قبرش تضرع مى كند، آيا ابن تيميه و پيروانش جرأت دارند كه نسبت كفر و شرك به او بدهند؟ آيا ابن تيميه و پيروانش قدرت اين را دارند كه نظرى منفى به ابن خزيمه و امثال وى داشته باشند؟!

نمونه هايى از استغاثه به قبور:

الف. قبر ابو ايّوب انصارى: (م 52 هـ در روم): حاكم گويد: مردم به سوى قبر او مى رفتند و آن را زيارت مى كردند. وقتى كه دچار قحطى مى شدند، از آن قبر استسقا (طلب باران) مى نمودند.(136)
ب. قبر امام موسى بن جعفر (عليه السلام) : رئيس حنابله، ابى على خلال، مى گفت: هر مشكلى كه برايم پيش مى آمد، آهنگ قبر موسى بن جعفر (عليه السلام) مى كردم و به او متوسل مى شدم. خداوند نيز آنچه را كه دوست مى داشتم، برايم آسان  مى كرد.(137)
3. قبر ابوحنيفه: امام شافعى زمانى كه در بغداد بود، به ابى حنيفه توسّل مى جست و نزد ضريحش مى آمد و وى را زيارت مى كرد. بر او سلام مى فرستاد و براى رفع حاجتش به وسيله او به خدا متوسل مى شد. گويد: ثابت شده كه امام احمد بن حنبل به امام شافعى توسل مى جست كه پسرش از كار پدر تعجّب مى كرد: پدرش به وى گفت: شافعى مثل خورشيد براى مردم و مثل سلامتى براى بدن است. و وقتى كه شافعى ديد اهل مغرب به امام مالك توسل مى جويند، عملشان را قبيح نشمرد. خود شافعى مى گويد: من به قبر ابى حنيفه تبرك مى جويم و هر روز كنار قبرش مى آيم. و وقتى كه حاجتى بر من عارض شد، دو ركعت نماز مى خوانم و نزد قبرش مى روم و از خداوند حاجتم را كنار قبر ابى حنيفه مسألت كنم.(138)
4. توسل به قبر احمد بن حنبل: ابن جوزى در مناقب احمد از عبدالله بن موسى، حكايت مى كند: من و پدرم در يك شب تاريك براى زيارت احمد بيرون رفتيم. در آن هنگام آسمان تاريك تر شد. پدرم گفت: پسرم بيا به وسيله اين عبد صالح (ابن حنبل) به خداوند متوسل بشويم. تا او راه را براى ما روشن سازد; چرا كه من از سى سال تاكنون هر وقت كه به او متوسل مى شوم، حاجتم برآورده مى شود.(139)
5. استغاثه به قبر ابن فورك اصفهانى (م 406 هـ) وى در حيره (از نواحى نيشابور) دفن گرديد و بارگاهش ظاهر و مكان زيارتى است و مردم از او استسقا مى كنند، و نزد قبرش دعا مستجاب مى شود.(140)
ابن فورك، محمد بن حسن استاد و بزرگ متكلمين اشعرى مسلك ; لكن ذهبى و ابن حزم، چيزى به او نسبت داده اند كه از مسلمانان صادر نمى شود و اگر از مسلمان صادر شود، در حدّ ارتداد قرار گيرند.(141)
6. قبر شيخ احمد بن علوان (م 750 هـ): يافعى مى گويد: از كرامات اين شخص آن است كه فقهايى كه با او مخالف بودند، در موقع سختى ها به قبرش توسل مى جستند و از ترس سلطان به آن پناه مى بردند.(142)
7. استسقا از قبر بخارى: مردم سمرقند، استسقا و استغاثه به قبر بخارى مى نمودند. بخارى 300 سال قبل از تولد ابن تيميه (664 هـ) درگذشت. سبكى مى گويد: زمانى كه ما در سمرقند بوديم، در بعضى از سال ها دچار قحطى باران شديم. مردم بارها طلب باران كردند; لكن باران نباريد. مرد صالحى كه معروف به صلاح بود. نزد قاضى سمرقند رفت و به او گفت: من سخنى دارم .....نظرم اين است كه تو و مردم نزد قبر محمد بن اسماعيل بخارى برويد و با هم نزد قبرش طلب باران كنيم; اميد است كه خدا بر ما باران ببارد. قاضى گفت: نظر خوبى است. آنان به طرف قبر بخارى رفتند و همگى طلب باران نمودند. مردم كنار قبر گريه مى كردند و به صاحب قبر توسل مى جستند و خداوند از آسمان آب فراوانى فرو فرستاد و مردم به جهت باران شديد، هفت روز درخرتنك(143) ماندند و نمى توانستند به طرف سمرقند(144)بيايند. شايد ابن تيميه از جريان استغاثه و استشفاع آنان مطلع نبوده; وگرنه همگى را به كفر و شرك متهم مى ساخت! و يا اينكه، اين قضيه برايش ثابت نبود.
8. استغاثه به حمزة بن قاسم (م 330 هـ): خطيب مى گويد: وى ثقه و مشهور به صلاح بود، براى مردم طلب باران نمود و گفت: پروردگارا عمر به وسيله محاسن عباس، استسقا نمود و باران باريد; در حالى كه عباس جدّم است و من به واسطه او طلب باران مى كنم. خطيب مى گويد: در حالى كه روى منبرش بود، باران زيادى باريد.(145)

سخن قيروانى مالكى (م 737 هـ):

وى در فصلى در مورد زيارت قبور مى نويسد: احترام انبيا و رسولان ـ كه درود و سلام خدا بر آنها باد ـ اين است كه زائر نزد قبورشان بيايد و از همان جاى دور قصد و آهنگ زيارت آن ها را كند. وقتى نزد قبرشان آمد، حالت حقير بودن، دل شكستگى، نياز و بى نوايى، اضطراب و خضوع به خود بگيرد. قلب و فكرش را متوجه آنان سازد و با چشم جان ـ و نه با چشم سر ـ آنها را مشاهده نمايد; چرا كه آنان پوسيده و متغير نخواهند شد.
سپس خداوند را به آنچه شايسته آن است، ثنا گويد و بعد نماز بگزارد...و براى برآورده شدن آرزوهايش و بخشايش گناهانش، به وسيله آنان به خداوند توسل جويد. و از آنها استغاثه نموده و حاجت هاى خود را بطلبد و يقين و حسن ظن داشته باشد كه به بركت آنان، دعايش اجابت خواهد شد، زيرا آنها درهاى گشوده شده خداوند هستند و سنت الهى بدين صورت است كه حاجت هاى بندگان را به سبب آنان و با دست هاى آن برآورده مى كند.
هر كس عاجز است كه قبورشان را زيارت كند، در همان مكان خود به آنان سلام بفرستد و حاجت ها و گناهانش را يادآورى نمايد; چرا كه آنان بزرگوارانى هستند كه اگر كسانى از آنان درخواستى كنند و يا به آنان متوسل شوند و يا به آنها پناه آورند، دست رد بر سينه حاجت مندان نمى زنند.
اما زيارت آقاى اولين و آخرين، پيامبر گرامى اسلام، هر آنچه كه در مورد سائر انبيا ذكر شد، در مورد آن حضرت چند برابر انجام دهد (يعنى صفت حقير به خود گرفتن و دل شكستگى....بيشتر از خود نشان دهد)، زيرا او شفاعت كننده اى است كه شفاعتش ردّ نمى شود و كسى كه آهنگ او كرد و نزد قبرش آمد و به او استعانت جست و از او فريادرسى نمود، نا اميد برنمى گردد...پس توسل به آن حضرت ـ عليه الصلاة و السلام ـ باعث مى شود كه سنگينى گناهان و خطايا، از بين برود.(146)

نتيجه بحث:

اين همه دلايل و شواهد تاريخى دلالت دارد كه استغاثه و توسل و دعا در كنار قبر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و ساير مردگان صالح، امرى رايج و شايع بين مسلمين بوده است ; چرا كه امام شافعى، در رفع حاجاتش متوسل به ابى حنيفه مى شد و نيز بزرگ حنابله، در هر مشكلى به قبر امام موسى بن جعفر (عليه السلام) متوسل مى شد و احمد بن حنبل به شافعى متوسل مى شد. ابن خزيمه و ابن حبّان به قبر امام رضا (عليه السلام) توسل مى جستند و براى برآورده شدن حاجاتشان به آن امام همام استغاثه مى كردند. اهالى سمرقند در كنار قبر بخارى طلب باران مى كردند و عايشه مسلمين را امر مى كرد كه براى طلب باران به قبر نبى اسلام (صلى الله عليه وآله) توسل جويند و استغاثه نمايند. شخصيت هايى از صحابه و بزرگان اهل سنت ـ از فقها و غيره ـ به قبرهاى انبياء و صحابه و صالحان استغاثه مى كردند. با اين همه، آيا ابن تيميه جرأت دارد به اين ها برچسب شرك زند و آنها را كافر بنامد؟ شيخ سلامة العزامى به نيكويى گفته است اين مرد (ابن تيميه) حتى برجناب پيامبر (صلى الله عليه وآله) هم جسارت نمود و گفت: كسى كه آهنگ حركت براى زيارت نبى كند، گناه كرده است. و هركس پيامبر (صلى الله عليه وآله) را بعد از وفاتش صدا بزند و از او استغاثه كند، شرك ورزيده است! ابن تيميه يك جا، آن عمل را شرك اصغر و در جاى ديگر شرك اكبر مى خواند در حالى كه قلب استغاثه كننده، معتقد است كه خالق اصلى و مؤثر واقعى فقط خداوند است و پيامبر (صلى الله عليه وآله) فقط واسطه در رفع حاجات است ; چرا كه خدا او را منبع كلى خير قرار داده است و شفاعت وى را قبول و دعاى او را مستجاب مى كند. اين عقيده همه مسلمين، حتى عامه آنها است.(147)
قسطلانى مى گويد: بر زائر شايسته است كه زياد دعا و تضرّع و استغاثه كند و به جناب پيامبر (صلى الله عليه وآله) توسل جويد و نيز سزاوار است به كسى كه از او طلب شفاعت كند، خداوند هم شفاعت شفيع را در حقش قبول كند...و بدان كه «استغاثه» همان طلب يارى است و استغاثه كننده از استغاثه شونده، مى خواهد كه وى را يارى كند و در اين يارى طلبيدن، فرقى نيست كه با لفظ استغاثه بگويد يا توسل يا شفاعت يا تجوّه يا توجه ; چون تجوه و توجه از ماده جاه و جاهت مى آيد كه به معناى بلند مرتبه است و شخص به وسيله صاحب جاه، به كسى كه اعلا از او است، توسل مى جويد، استغاثه، توسل، تشفّع و توجه چنان كه صاحب تحقيق النضره و مصباح الظلام بيان كرده ـ در تمام حالات واقع مى شود، چه قبل از خلقت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و چه بعد از خلقت او و چه در مدت حيات او و چه بعد از مرگ (زمانى كه در برزخ به سر مى برد) و چه بعد از برانگيخته شدنش در صحنه هاى قيامت.اما توسّل به پيامبر (صلى الله عليه وآله) از سوى مسلمين بعد از رحلت آن حضرت بيش از آن است كه شمرده شود و يا با تتبع دانسته شود كه در كتاب مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الانام اثر شيخ ابى عبدالله بن نعمان، قسمتى از آن ها بيان شد است.

اعتراف قسطلاني:

قسطلانى مى گويد: يك بيمارى بر من عارض شد كه پزشكان از درمان آن عاجز ماندند و به مدت دو سال با آن مرض درگيربودم. در شب 28 جمادى الاولى (سال 893 هـ) در مكه ـ كه خداوند شرف آن سرزمين را زياد كند ـ به پيامبر اسلام استغاثه نمودم و سلامتى دوباره خواستم.
در خواب مردى به خوابم آمد كه همراهش كاغذى بود و روى آن نوشته شده بود: اين داروى بيمارى احمد قسطلانى است... از خواب بيدار شدم و به خدا قسم هيچ اثرى از آن بيمارى نيافتم و به بركت پيامبر (صلى الله عليه وآله) شفا پيدا  كردم.(148)
شگفت از وهابيان است كه با اين همه تصريحات احمد قسطلانى چرا نسبت شرك و ارتداد به وى نداده اند؟! چون آنها معتقدند، هركسى كه نزد قبر پيامبر و شخص صالح بيايد و از آنان درخواست حاجت كند و از او بخواهد كه بيمارى اش را زايل نمايد، نسبت شرك و ارتداد مى دهند! و مى گويند: چنين شخصى بايد از عملش توبه كند و گرنه بايد كشته شود!

نمونه اى از استغاثه ها به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله)

سمهودى در پايان كتاب خود قسمتى را اختصاص به كسانى داده كه به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) استغاثه نموده اند و يا از حضرت درخواست امرى كرده و به مقصودشان رسيدند و اين ها را از كتاب مصباح الظلام(149) فى المستغيثين بخير الانام، اثر حافظ سليمان بن موسى بن سالم بلنسى(150)  (م 634 هـ)(151) نقل كرده است:
1. جريان المنكدر تيمى محمدبن المنكدر مى گويد: مردى نزد پدرم هشتاد دينار به امانت گذاشت و به وى گفت: اگر به اين پول نياز پيداكردى، از آنها خرج كن و خود به جهاد رفت. مردم دچار فشار گرانى شدند و پدرم دينارها را خرج كرد. صاحب پول آمد و پولش را طلبيد، پدرم به او گفت فردا مراجعه كن و خودش شب به مسجد آمد. گاهى به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و گاهى به منبر شريفش پناه مى برد. تا نزديك صبح در حال استغاثه به قبر پيامبر بود كه شخصى در تاريكى پديدار شد و گفت: اى ابا محمد! اين را بگير. پدرم دست خود را دراز كرد و آن را گرفت. ديد كيسه اى است كه در آن هشتاد دينار است. وقتى صبح شد، آن مرد طلبكار آمد و پدرم آن پول ها را به وى داد.(152)
2. تهيه غذا براى طبرانى امام ابوبكر بن مقرى مى گويد(153): من و طبرانى و ابوالشيخ به حرم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمديم و همچنان در حرم آن حضرت بوديم كه گرسنگى بر ما فشار آورد وقتى شب شد، نزد قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمدم و گفتم: يا رسول الله! گرسنه ايم و برگشتم. ابوالقاسم به من گفت: همين جا بنشين يا رزق و روزى مى آيد و يا مرگ !
ابوبكر مى گويد: من و ابوالشيخ و طبرانى نشسته و در انديشه بوديم كه ناگهان مردى علوى، درب مسجد را كوبيد. ما در را بازكرديم، ديديم همراهش دو جوان بودند كه در دست هر كدام زنبيلى پر از غذا بود با هم نشستيم و غذا خورديم گمان كرديم باقيمانده غذا را خواهند برد. ولى باقى غذا را نزد ما گذاشتند. وقتى از خوردن غذا فارغ شديم، آن مرد علوى گفت: آيا شما از گرسنگى به رسول خدا شكايت نبرديد؟ در خواب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را ديدم به من دستور داد، چيزى براى شما بياورم.(154)

3. نصف نان در دست گرسنه

ابن جلاد مى گويد: وارد مدينه شدم، در حالى كه در نهايت تنگدستى بودم. نزد قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمدم و گفتم: اى رسول خدا: من مهمانت هستم; در همين حال خواب بر من مستولى شد، در خواب پيامبر را ديدم كه به من نانى عطا فرمود و من نصفش را خوردم. وقتى بيدار شدم، ديدم نصف ديگر نان در دستم هست.(155)

4. درهم هاى با بركت

ابو عبدالله محمد بن ابى زرعه صوفى مى گويد: به همراه پدرم و ابى عبدالله بن حنيف به مكه مسافرت كردم. در راه دچار تنگدستى شديدى شديم وقتى وارد شهر مدينه شديم، شديداً گرسنه بوديم. من كه هنوز بالغ نشده بودم، پيش پدر آمدم و گفتم: گرسنه ام. ابوالحظيره رو به قبر پيامبر نمود و گفت: اى رسول خدا! من امشب ميهمان تو هستم و سپس به انتظار نشست. ناگهان بعد از لحظاتى ديدم كه سرش را بالا گرفت و چيزى گفت و خنديد از اين حالتش سؤال كردم، گفت: پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ديدم كه در هم هايى در دستم، گذاشت. وى دست خود را باز كرد در حالى كه در كف دستش در هم هايى بود. خداوند در آن دراهم بركتى عطا فرمود تا اينكه به شيراز برگشته و از آن خرج  كرديم.(156)

5. كاسه شير براى گرسنه اى

شيخ ابو عبدالله محمد بن ابى الامان مى گفت: من در شهر مدينه، پشت محراب فاطمه(س) بودم و شريف مكثر القاسمى، پشت همان محراب ايستاده بود، ناگهان به خود آمد و به طرف قبر نبى (صلى الله عليه وآله) رفت و بعد با لبخندى برگشت. شمس الدين صواب (خادم ضريح) به او گفت: چرا متبسم هستى؟ گفت: من دچار نهايت تنگدستى بودم; از خانه خود خارج شدم. خانه فاطمه آمدم و به پيامبر (صلى الله عليه وآله) استغاثه كردم و گفتم: من گرسنه ام، سپس خوابيدم و در خواب پيامبر را ديدم كه به من كاسه اى از شير داد كه از آن نوشيدم و سير شدم.(157)

6. خرماى گوارا

ابو اسحاق ابراهيم بن سعيد مى گويد: در شهر پيامبر (صلى الله عليه وآله) اقامت داشتم. همراه من سه فقير بودند و همگى دچار نهايت فقر بوديم. من به طرف قبر پيامبر آمدم و گفتم: اى رسول خدا! ما چيزى نداريم. سه مد خرماى شيرين ما را كفايت مى كند.(158)

7. آرزوى آبگوشت

شريف ابو محمد عبدالسلام بن عبد الرحمن الحسينى الفاسى مى گفت: در شهر پيامبر (صلى الله عليه وآله) سه روز اقامت كردم و در اين مدت غذايى نخوردم ; به سوى منبر پيامبر آمدم و دو ركعت نماز خواندم. پس گفتم: اى جدم! من گرسنه ام و اميد آبگوشت از تو دارم. سپس خوابى بر من مستولى شد، ناگهان مردى مرا بيدار كرد. بيدار شدم و ديدم كه همراهش كاسه اى چوبى كه داخل آن نان خرد شده، چربى، گوشت و سبزى و ادويه بود. به من گفت: بخور. گفتم: اين غذا از كجا آمده است؟ گفت: بچه هايم سه روز بود كه آرزوى چنين غذايى مى كردند، وقتى كه روز سوم شد به واسطه عملى كه انجام داده ام، خداوند درب رحمت خود را بر من گشود و طعامى اين چنين به ما داد. بعد خوابيدم و در خواب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ديدم كه مى فرمود: يكى از برادران تو از من اميد همين طعام را دارد، از اين طعام به او بده.(159)

8. آرزوى گرسنه

عبدالله بن حسن دمياطى مى گفت: شيخ صالح عبدالقادر تنيسنى در بندر دمياط برايم چنين حكايت كرد: وارد مدينه پيامبر (صلى الله عليه وآله) شدم و بر آن حضرت سلام نموده و از گرسنگى شكايت كردم و غذائى از گندم، گوشت و خرما از او خواستم. بعد از زيارت به طرف روضه شريف رفتم و در آنجا نماز خوانده، بيتوته نمودم. ناگهان شخصى مرا از خواب بيدار كرد; به همراه او رفتم. او جوانى نيكو سيرت بود. پس در جلوى من، ظرفى از آبگوشت كباب و طبق هائى از انواع خرماى صيحانى و غير صيحانى و نان (از جمله آن نانى بود كه از آرد تنه درخت خرما تهيه مى شد)، نزدم گذاشت.(160) از آن غذا خوردم سپس آن شخص در كيسه اى گوشت و نان و خرما، پر نمود و گفت: بعد از نماز صبح خوابيدم پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم به من دستور داد براى تو اين كار را انجام دهم ـ و جاى تو را كه در روضه بودى به من نشان داد ـ نيز گفت: تو همان شخصى بودى كه چنان درخواستى را كردى(161).

يك نكته مهم:

مؤلّف كتاب مصباح الظلام بعد از نقل اين قضايا گفت: در بيشتر اينها كسانى كه پيامبر به آنان دستور مى دهد نياز حاجتمندى را روا كنند، از فرزندان شريف آن حضرت مى باشند. مخصوصاً آن چيزى را كه مى خواهند اعطا كنند از نوع طعام باشد ; چون از زيبايى هاى اخلاق اين بزرگواران اين است، زمانى كه از آنان درخواست غذايى بشود، نخست خودشان، پذيرايى مى كنند و در مرحله بعد كسانى كه از آن بزرگواران هستند. از اين رو مقتضاى خلق پيامبر بزرگوار آن است كه حاجتمند را خودش مهمان نوازى مى كند و در مرحله بعد فرزندان گرامى ايشان عهده دار اين امر  مى شوند.(162)
حال بعد از اين قضاياى بيان شده از شخصيت هايى مثل طبرانى، ابن المقرى، ابن المنكدر، آيا جائى براى ابن تيميه باقى مى ماند كه مدعى شود توسل و استغاثه به پيامبر (صلى الله عليه وآله) شرك است؟! آيا مؤلف كتاب مصباح الظلام مشرك است؟! و در كتابش كفريات و شرك را جمع كرده است؟! آيا اين تيميه و پيروانش جرأت دارند به بلنسى نسبت شرك دهند؟ در حالى كه ابن عماد درباره بلنسى گفته است: حافظى بزرگ و ثقه است و ـ آبّار گفته است: وى صاحب بصيرت در حديث و از اهل زمانش پيشى گرفته بود ـ ابن مسدى نيز گفت: امام و در فنون معقول و منقول، برجسته بود و ذهبى گفته است: وى امام، علامه، حافظ و در فهم حديث استاد بود.
با اين همه شواهد آيا باز به سخنان بيهوده ابن تيميه توجهى مى شود؟

اعتراف سمهودى:

سمهودى نيز ـ بعد از آنكه قضايايى از فقها و محدثانى كه به قبر پيامبر توسل جستند، از كتاب مصباح الظلام نقل نمود ـ مى گويد: حكايات در اين رابطه زياد است، به نمونه اى كه برايم اتفاق افتاده اشاره مى نمايم: در مسجد پيامبر بودم كه حاجيان مصرى براى زيارت آمده بودند. كليد اتاق خلوت مسجد ـ كه كتاب هايم در آن قرار داشت ـ در دستم بود. در اين هنگام يكى از علماى مصر از كنارم گذشت و من او را شناخته و سلام كردم. چون مرا شناخت، از من خواست كه با هم به روضه شريفه رفته و نزد قبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بايستيم. من هم پذيرفتم و با هم بدان جا رفتيم. به جست و جوى كليد پرداختم ; لكن آن را نيافتم و چون وقتم ضيق بود و احتياج به كليد داشتم، گم شدنش بر من گران آمد; لذا به طرف قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمدم و گفتم: اى آقاى من! اى رسول خدا! كليد اتاق گم شد، در حالى كه من به آن احتياج دارم و آن را از شما مى خواهم. سپس برگشتم و شخصى را در نزديكى اتاق ديدم. گمان كردم او را مى شناسم، رفتم جلو، ديدم فرد كم سنّ و سالى است و در دستش كليد بود. به او گفتم: اين كليد از كجا به دستت رسيد؟ گفت: آن را رو بروى قبر شريف پيدا كردم. سپس كليد را از او گرفتم. مطالب ديگرى در ادامه هست كه ذكرش باعث طولانى شدن كلام مى شود.(163)

درخواست محبّ الدين طبرى

تقى الدين فاسى مى گويد: اين حكايتى است كه جد شريفم ابو عبدالله در يادداشت هاى خود بيان كرده است. وى مى گويد: از امام محب الدين طبرى شنيدم كه گفت: جماعتى بوديم كه براى زيارت به طرف مدينه حركت كرديم. در بين راه من قصيده اى در مدح پيامبر (صلى الله عليه وآله) آماده كردم و زمانى كه وارد مدينه شديم، آن قصيده را خواندم. پس از آنكه از سرودنش فارغ شدم، گفتم: اى رسول خدا! هديه من اين باشد كه لقب محيى الدين ـ كه در ميان مردم بدان مشهورم ـ از من برداشته شود ; چون از اين لقب ناخشنودم...بعد از اين درخواست ملقب به محب الدين شدم و لقب محيى الدين از من برداشته شد، گويا اصلاً چنين لقبى نداشتم.(164) درباره محبّ الدين گفته اند: وى محدث، مفتى و داراى احترام است.(165)

پاورقى ها


پاورقى ها

1. تبرك از ماده بركة گرفته شده است كه به معناى فزونى است و بركه را از آن جهت بر كه مى گويند كه آب باران در آن جمع مى شود و مثلا در بيابان اين نوع از جمع شدن آب براى كاروان ها، بركت دارد و در اصطلاح بدين معنا است كه انسان مسلمان و موحّد از وجود انبياء و انسان هاى صالح و يا از آثار بجا مانده از آنها، طلب خير و فزونى كند. تبرك فى نفسه رجحان شرعى و عقلى دارد و حقيقتى است كه آيات قرآن و روايات فراوان آن را تأييد مى كند و وقتى كه رجحان شرعى و عقلى داشت، از شعائر دينى محسوب مى شود. (و من يعظم شعائرالله فانها تقوى القلوب ـ) و هيچگونه دليلى بر تحريم چنين عملى نيست و از طرفى عقل هم حكم به حُسْنِ تعظيم مى نمايد كه چون اين اعمال انسان را به خداوند نزديك مى كند داراى حسن است. از جمله آيات، آيه 92 سوره يوسف است: اذهبوا بقميصى هذا و القوه على وجه ابي يأت بصيراً ـ پيراهن مرا ببريد و بر ديدگان پدرم بيافكنيد تااو بينائى خود را باز يابد. يعقوب ساليان دراز براى فراق يوسف گريست تا اينكه نابينا گرديد. او   باگذاشتن پيراهن يوسف بر صورتش بينائى خود را بدست آورد.
آيه ديگر، آيه 21 سوره كهف است: (و قال الذين غلبوا على امرهم لنتَّخِذَنّ عليهم مسجداً) ـ آنان كه بر گروه ديگرى پيروز شده بودند گفتند بر روى قبر آنان مسجد مى سازيم. هدف جز تبرك چيزى نبود، و نيز آيه 125 سوره بقره است: و اذ جعلناالبيت مثابة للناس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى. آنگاه كه كعبه را براى مردم محل اجتماع و جاى امنى قرار داديم، دستور داديم در مقام ابراهيم نماز گاهى براى خود اختيار كنيد. نماز گذاشتن در مقام ابراهيم چه معنا مى تواند داشته باشد؟ جز اينكه بگوئيم چون مقام بوسيله حضرت ابراهيم (عليه السلام) ـ متبرك شد، براى تبرك دستور نماز خواندن، داده شده است.
2. مالك بن انس حميرى اصبحى مدنى ـ صاحب كتاب موطأ در سال 90 يا 93 يا 95، متولد شد. گويند مدت حمل وى سه سال طول كشيد (ابن نديم صاحب الفهرست) او نزد امام صادق (عليه السلام) و ربيعة الرأى فقيه اهل مدينه، فقه آموخت و امام شافعى از او اخذ علم نمود. او نزد جعفر بن سليمان بن على بن عبدالّه عباس، پسر عموى منصور دوانيقى، (حاكم مدينه از طرف منصور بود) سعايت شد به او گفتند مالك بيعت و پيمان با شما را مشروع و لازم الوفاء نمى داند. وى دستور داد مالك را برهنه كرده و بر بدن او تازيانه زدند و بر زمين كشاندند، در اثر اين ماجرا دست وى از كتف جدا شد، مالك سرانجام در سال 179 هـ  . ق درگذشت. ازكتاب معروف او الموطأاست
3. كشف الارتياب ص 343.
4. منظور از خانه، منزل اسماعيل و مادرش (عليهم السلام) است كه هر دو در خانه مدفون گشتند. حضرت ابراهيم وقتى هاجر و اسماعيل را به مكه آورد آنها را در جايگاهى كه بعداً خانه ساختند، گذاشت و به هاجر دستور داد كه در آنجا براى خودشان سايه بان بسازند. وقتى هاجر درگذشت، اسماعيل وى را در آن خانه دفن نمود و وقتى اسماعيل بعد از 130 سال عمر دارفانى را وداع كرد كنار مادرش در همان خانه دفن گرديد. كشف الارتياب، ص 343.
5.ماذا على من شمّ تربةَ احمد *** ان لا يشُمَّ مدى الزمان غواليا
صُبَّت علىَّ مصائب لو انَّها *** صُبَّت على الايام صِرنَ لياليا
ارشاد السارى ج3/ ص352. الاتحاف اثر شبراوى 90ـ وفاءالوفاء 4/104. مشارق الانوار 63، الفتاوى الفقهيه لابن حجر 2/18، السيرة النبوية 2/340، كشف الارتياب 347 ـ المواهب اللدنيّه 3/400 / ونيز ابن جوزى در الوفاء و ابن عساكر در التحفة اين حديث را روايت كرده خالدى در صلح الاخوان ـ خطيب شربينى در تفسير ـ عمر رضا كحاله در اعلام النساء و...
6. مستدرك حاكم ج4، ص560 ح 8571 ـ وفاءالوفاء ج 4، ص1404 ـ و نيز مسند احمد ج 5 الغدير ج 5 ـ شفاءالسقام سبكى ـ و... تنها كسى كه اين عمل صحابى بزرگ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را مى تواند انكار و تقبيح مى كند همين مروان است چرا كه از او بعيد نيست! كسى كه سال ها بغض پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت را در دل دارد، چنين سخنى از او جاى تعجب نيست او و پدرش مطرود رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بودند و پيامبر با عمل خود، آنها را به خوارى و زبونى كشاند و بى جهت نبود كه كينه پيامبر را در دل داشته باشد. به قول مرحوم آيت ا... احمدى ميانجى ـ آنچه از اين روايت، فهميده مى شود اين است كه اينجا دو سنّت وجود دارد يكى سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه اصحاب بزرگوار ايشان بدان عمل مى كردند و ديگرى سنت آن اموى طريد است ـ و آنچه كه عقل و شرع حكم مى كند، اين است كه بايد به سنت رسول الله عمل شود نه سنت آن رانده شده رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ـ (التبرك ص 147) است.
7- حاكم ـ محمد بن عبدالّه ـ ، معروف به ابن البيّع (م 405) از مشايخ و حفاظ حديث است. حاكم از طرف سامانيان، قضاوت نيشابور را داشته است. و در كثرت مشايخ منفرد بود. گويند از   دو هزار شيخ، استماع حديث كرده است. مستدرك وى شامل احاديثى است كه واجد شرايط بخارى و مسلم است مستدرك كتابى است كه به عنوان متمم كتابى ديگر و با همان شروط، احاديثى را كه از كتاب سلف فوت شده، گردآورده است.
8. وفاءالوفاء ج 4، ص 1404، كشف الارتياب 347.
9. الغدير ج 5، ص 149. از جمله چيزهايى كه جاى شگفتى دارد اين است كه حتى بنى اميه با آنهمه الحاد و كفر باطنى و با آنهمه دشمنى با اهل بيت، به شرافت قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) اعتقاد داشتند. وقتى كه امام حسن مجتبى به شهادت رسيدند به سفارش آن امام، براى تجديد عهد با پيامبر، جسم شريف وى را نزد جدش مى خواستند ببرند، بنى اميه به خيال اينكه امام را مى خواهند كنار جدّش دفن كنند، لباس سلاح بر تن كردند و با شديدترين وجه مانع شدند و دليل آنها اين بود كه آيا عثمان در دورترين جاى بقيع دفن شود و امام حسن در كنار جدّ خودش؟ اگر براى قبر احترام و شرف و بركت نبود، براى چه بنى هاشم جنازه امام حسن را به وصيت حضرت، براى تجديد عهد با جدش،   مى خواستند ببرند و آيا اين جز توسل و تبرك به نبى (صلى الله عليه وآله) چيز ديگرى هست؟ و شگفتى اين جاست كه اصلا چرا بنى اميه از اينكه عثمان در دورترين جاى بقيع دفن شده اظهار تأسف مى كردند و از دفن امام حسن (عليه السلام) ممانعت مى كردند؟ آيا اين جز شرف و فضل قبر نبى (صلى الله عليه وآله) نزد عموم مسلمين، چيز ديگرى بود؟ افلا تعقلون (كشف الارتياب 344)
10. سير اعلام النبلاء ج 1، ص 358 ـ اسدالغابه ج 1، ص 208، شفاءالسقام 39.
11. كشف الارتياب ص 436; شفاء ج 2، ص 199; وفاءالوفاء ج 4، ص 1405.
12. سيراعلام النبلاء ج 8، ص 54.
13. همان، ج 5، ص 78; صاحبان صحاح: بخارى، مسلم، ابن ماجه، ابى داوود، ترمذى، نسائى.
14. ذهبى در مورد ابن المنكدر مى گويد: او امام، حافظ، پيشوا، شيخ الاسلام بود، كه در سال سىواندى متولد شد، از پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نيز از سليمان و ابى رافع و... حديث نقل مى كرد صحاح سته هم از او روايت نقل كرده اند و ابن معين و ابوحاتم... او را توثيق كرده اند ـ سير اعلام النبلاء ج 5، ص 353 ـ ابن منكدر صمات داشت وابن منظور در لسان العرب ج 2/ ص 55، در ماده صَمَتَ گويد الصمات: بند آمدن زبان يا سكوت طولانى است.
15. وفاءالوفاء ج 2، ص 444 ـ الغدير ج 5، ص 151.
16. سيراعلام النبلاء ج 3، ص 213 ـ جالب توجه و تأسف آنكه مصحّحين و معلقين كتاب سير اعلام النبلاء تحت تأثير افكار وهابى قرار گرفته و وقتى به اين قسم از روايات رسيده اند بدون دقت شروع به طعن زدن آن كرده اند و اين نوع احاديث را با بهانه ضعف سند و يا اينكه چون مخالف عقيده اسلامى است، رد كردند و گويا عقيده اسلامى همان فكر وهابى است.
17. وفاءالوفاء ج 4، ص1414.
18. الجامع فى العلل و معرفة الرجال 3/32 شماره 250
19. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1414.
20. اين سخن را شبراملى از شيخ ابى ضياء (م 1087) در حاشيه المواهب اللدنيه نقل نمود و كنزالمطالب (اثر حمزاوى) نيز در ج 33، ص 219 حكايت است.
21. اسنى المطالب، ج 1، ص 331 ; وفاءالوفاء، ج 1، ص 1407.
22. شرح الشفاء، ج 3، ص 171 ; وفاء الوفاء، ج 4، ص 1404 ; الغدير، ج 5، ص 134.
23. الغدير، ج 5، ص 153.
24. شرح المواهب، ج 8، ص 315.
25. فرقان القرآن، ص 133.
26. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1405.
27. شرح الفقه الشافعى، ج 1، ص 276 ; الغدير، ج 5، ص 154.
28. كنز المطالب، ص20 ; الغدير، ج 5، ص 154 ; مشارق الانوار، ج 1، ص 140.
29. كشف الارتياب، ص 350.
30. صحيح بخارى، ج 3، ص 243. نمونه هاى ديگرى نيز وجود دارد كه بيانگر اين است كه صحابه، به منبر شريف تبرك مى جستند ابراهيم بن عبدالرحمن بن عبدالقارى مى گويد: ناظر كار ابن عمر بودم، دستش را بر آنجايى از منبر كه نبى اسلام مى نشست،  گذاشت و بعد آن را روى صورت خود كشيد. و نيز احاديثى در مورد قسم خوردن در كنار منبر، وجود دارد كه  مرحوم آيت ا... احمدى ميانجى آن را نقل كرده است (ر.ك:  التبرك، ص 132 ـ 137).
31. التبرك، ص 139.
32. الاثار النبويّه، ص 31.
33. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 13 ; وفاء الوفاء، ج 4، ص 1401. درباره ابن قسيط گفته شده است: او امام، فقيه، ثقه، و از او اصحاب صحاج سته روايت نقل مى كردند. فردى بود امانت دارد، و مردم از امانت و فقه او استفاده مى كردند. در سال 122 هـ درگذشت: سيراعلام النبلاء، ج 5، ص 266.
34. عمدة الاخبار، ص 135.
35. وفاء الوفاء، ج2، ص 39.
36. الصارم المنكى، ص 132 ; وفاء الوفاء، ج 4، ص 1403 ; سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 468.
37. وسائل الشيعه، ج 10، ص 270، باب 7.
38. الصارم المنكى، ص 148.
39. احياء العلوم، ج1، ص 258.
40. صهيب قبر كسى نيست; بلكه اسم مكانى در مدينه است.
41. وفاء الوفاء، ج 1، ص 69.
42. وفاء الوفاء، ج 1، ص 116.
43. همان.
44. ابوالسعادت مبارك بن محمد، معروف به ابن اثير جرزى شافعى (م 606). وى در تأليف اين كتاب، كتاب رزين را اصل و مبنا قرار   داده و چون رزين به پاره اى از اخبار كتاب هاى ششگانه صحيح بخارى، مسلم: موطأ، سنن ابى داوود، جامع ترمذى و سنن نسائى) اكتفا كرده، ابن اثير ساير روايات كتب نامبرده را ضميمه و براى اختصار، اسناد روايات را حذف و فقط به ذكر آخرين راوى (صحابى يا تابعى) كرده است، منتها در آخر كتاب اسامى كليه راويان را به ترتيب حروف آورده و نيز نام كتبى را كه حديث مزبور در آن ذكر شده در صدر هر حديث آورده است. وى در اين كتاب، ابواب احاديث را به ترتيب حروف آورده و چون بعضى روايات محتاج به شرح يا ايضاح الفاظ مشكله بوده، اين كار را در ذيل آنها آورده است. بعضى از علماى اهل سنت به اختصار آن كتاب پرداخته اند.
45. وفاء الوفاء، ج 1، ص 69.
46. جابربن عبدالله بن عمر و بن حرام انصارى، وى از جمله چند  نفر  صحابى است كه به كثرت نقل حديث از رسول اكرم شهرت  دارند.
47. در عبارت حديث كلماتى چون اوقيّه، وقيّه و قيراط آمده است.
48. از اعمال بيشرمانه امويان كافر، حمله به مدينه منوره بود، كه به واقعه حرّه، در تاريخ ياد شده است. پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) اكثر بلاد اسلامى مخصوصاً مدينه به هيجان درآمد، حاكم مدينه براى اينكه از خود تدبيرى نشان دهد، عده اى را به عنوان نماينده به دمشق فرستاد تا آنها از مرحمت هاى خليفه فاسق برخوردار شوند و وقتى به مدينه برگشتند، مردم را   ترغيب به اطاعت از يزيد لعنة الله عليه كنند. از جمله اين نمايندگان پسر حنظله غسيل الملائكه بود. وى وقتى نزد يزيد رفت ديد كه وى به سگ بازى و خوردن شراب و بالاخره به كارهاى خلاف شرع مى پردازد. از اين رو وقتى به مدينه آمد به مردم گفت، از نزد كسى مى آيم كه شراب مى خورد و با مادران و خواهران خود نكاح مى كند و اصلاً دين ندارد. سرانجام شورش شديدى در مدينه رخ داد و مردم حاكم و خاندان اموى را از شهر بيرون كردند. خبر شورش كه به شام رسيد يزيد لعنه الله عليه لشكرى به فرماندهى مسلم بن عقبه ـ لعنة الله عليه ـ به مدينه، فرستاد. وى مدينه را محاصره نمود و مردم مدينه تا چندى توانستند مقاومت كنند و بعد تسليم شدند. سپاه يزيد بن معاويه وقتى وارد شهر مدينه شدند، مرتكب فجايع زشتى شدند و تا توانستند قتل عام كردند و تا توانستند به نواميس مردم تجاوز نمودند. ابوالحسن مداينى مى گويد: بعد از فاجعه حرّه 1000 زن فرزند نامشروع به دنيا آوردند! و مسلم بن عقبه لعنة الله عليه آن قدر كشتار به راه انداخت كه بعدها مردم به جاى اسم مسلم، مى گفتند مسرف بن عقبه: مسند احمد، ج 3، ص 314; سنن نسائى، ج 7، ص 289.
49. السيرة الحلبية، ج 2، ص 770.
50. روايت در اين زمينه بسيار است كرمانى در مناسك خود مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله) وقتى كه رمى جمرة عقبه را انجام داد به منرلش در منا برگشت و قربانى نمود. سپس آرايشگر را خواست و به او گفت: موى قسمت راست سرم را بتراش، بعد اين موها را به ابى طلحه داد تا ميان مردم تقسيم كند و بعد به آرايشگر فرمود: موى قسمت چپ سرم را بتراش و به ابى طلحه داد تا در ميان مردم تقسيم كند. گفته شده كه خالد بن وليد كمى از موهاى پيشانى پيامبر (صلى الله عليه وآله) را داشت و آن را در كلاه خود مى گذاشت و در جنگ پيروز مى شد. (تبرك الصحابه، ص 8 و 9) و از جمله چيزهايى كه نقل شده و انسان را به تعجب وا مى دارد اين است كه: وقتى كه معاويه در حال مرگ بود، سفارش كرد كه در پيراهن پيامبر و لنگ وردا و موى پيامبر دفن شود. حالا گر چه ممكن است اين وصيت از روى تظاهر و ريا و يا دروغ باشد اما بهرحال تبرك امرى است كه در بين مسلمين رايج بوده است....، جامع الاصول، ج 4، ص 102. اصحاب براى استشفا از قطرات وضوى پيامبر، نزاع مى كردند، بخارى، ج 3، ص 35، ح 187، تاريخ طبرى، ج 3، ص 475.
51. سير اعلام النبلاء 11: 256 و 230.
52. همان.
53. الجامع الصحيح للترمذى، ج 4، ص 306، ح 1492 ; كبشه منظور كبشه بنت ثابت است. وقتى با مشاهده اين همه عمل صحابى و غيرصحابى به آثار پيغمبر تبرك مى جستند. چطور نمى توان به مقام آن حضرت توسل جست. تبرك خود، نوعى توسل است وقتى تبرك امرى مشروع بود، آيا مى توان توسل به مقام آن حضرت را انكار كرد و به كسانى كه چنين اعمالى را انجام مى دهند نسبت شرك داد؟! آيا مى توان كسانى را كه از كاسه پيامبر تبركاً آب مى نوشيدند، نسبت كفر داد؟! يا اينكه عده اى بايد در عقايد خود تجديد نظر كنندو هميشه بنا را بر آن بگذارند كه عقلانى از دين دفاع كنند و اين همه آثار، شواهد تاريخى را انكار نكنند؟
54. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1132.
55. الجامع الصحيح ترمذى، ج 4، ص 306.
56. مسند احمد، ج 3، ص 119.
57. ابن حجر در فتح البارى (ص 101 ـ 103) اين حديث را نقل كرده و گفته است: عمر بن عبدالعزيز در اين زمان حاكم مدينه بوده است و اين هبه اى كه از سوى سهل صورت گرفته، حقيقى نيست; بلكه صرفاً يك نحو اختصاص است. به عبارتى چون آثار نبوى نه فروخته مى شود ونه تحت تملك كسى قرار مى گيرد،   بلكه هر كس كه آن را داراست، يك نحو اختصاص براى او ايجاد  مى شود.
58. الاستيعاب، ج 1، ص 51 به نقل از صحيح مسلم. ابن حجر در الاصابه (ج 1، ص 5) مى گويد: هر فرزندى كه در زمان حيات نبى (صلى الله عليه وآله) به دنيا مى آمد، نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى آوردند و او را مى ديد. وقتى كودكى به دنيا آمد، انصار او را نزد پيامبر براى تبرك مى بردند اسامى كسانى كه پيامبر آنها را تحنيك كرد و آب دهان مبارك بر دهان آنها گذاشت و سرهايشان را مسح نمود، در كتب تاريخى مضبوط است. سر سلسله آن افراد كه پيامبردر دهان آنها غذا مى گذاشت ـ مولى الموحدين على بن ابيطالب است. السيرة الحلبيه، ج1، ص203; نيابيع المودّة، ص 73.
59. مسلم به سال 206 متولد شد و براى اخذ حديث به حجاز، عراق، شام، مصر، مسافرت كرد از مشايخ حديث و از جمله احمد بن حنبل، كسب علم نمود. از وى نقل شده است كه صحيح خود را از سيصد هزار حديث كه شنيده بود كرد. وفات مسلم در رجب سال 261 به سن 55 سالگى در نيشابور اتفاق  افتاد.
60. براى آشنايى با اين شخص به معجم المؤلفين (ج6، ص 115) مراجعه شود. عنوان محدث به كسى مى گويند كه اساتيد را شناخته و به علل و نقايص آشنايى داشته باشد و اسماى راويان و حال آنان را بداند و از متون روايى، مقدار قابل توجهى حفظ باشد. عنوان محدّث مرتبه اى از عنوان حافظ پايين تر است.
61. درباره وى گفته اند: فقيهى است كه در حديث و اصول و علوم عربى، دانااست. در سال 731 هـ درگذشت. از جمله كتاب هاى وى: التحفة المختارة فى الرّد على منكر الزيارة است: معجم المؤلفين، ج 7، ص 299.
62. الديباج المذهب، ص 187 ; الغدير، ج 5، ص 155.
63. سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 213 ; حلية الاولياء، ج 1، ص 310; از عجايب اين شخص ابن عمر آن است كه با دست على (عليه السلام) بيعت نكرد; ولى بعدها مجبور شد با پاى حجاج بن يوسف ـ لعنة الله عليه ـ بيعت كند.
64. سيراعلام النبلاء، ج 3، ص 213 ; اسدالغابة، ج 3، ص 341.
65. همان.
66. همان، ص 237 ; حلية الاولياء، ج 1، ص 310.
67. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1406.
68. المنغنى لابن قدامه، ج 3، ص 559.
69. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1406 ; سيراعلام النبلاء، ج 5، ص 359. اينكه ابن منكدر مى گويد: رسول خدا را ديدم، منظورش اين است كه در خواب ديدم؟ چون وى صحابى نيست; بلكه تابعى است. ولادتش بعد از سى و اندى از هجرت نبوى (صلى الله عليه وآله) بود: وفاء الوفاء، ج 2، ص 444; كشف الارتياب، ص 348.
70. تاريخ بغداد طيفور، ص 45.
71. البداية و النهاية، ج 10، ص 316. اين سخن در مورد يحيى بن اكثم براى مماشات است ; وگرنه ابن اكثم معروف است كه دنبال كارهاى زشت و نامشروع مى رفت: سير اعلام النبلاء، ج 12،  ص  10.او از فاسقان بلكه فاسقترين قضات است، مستدركات علم رجال 8: 189.
72. سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 279. البته نزد برخى مشوق عدل بودن با شرب خمر منافاتى ندارد و مأمون از اين نمونه بود!؟   گر چه در اين موضوع به دفاع از وى پرداخته اند كه چنين امرى عادت نويسندگان آنها مى باشد.
73. كشف الارتياب، ص 352.
74. كلمه مولى در سند احاديث زياده آمده و به يكى از سه معنا استعمال شده است: سيد، عبد، حليف (هم پيمان).
75. وفاء الوفاء، ج 1، ص 115.
76. الطبقات الكبرى، ج 3، ص 10 ; سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 289.   او آقايى بزرگوار و لقبش ابن عمر و انصارى بود. و در مورد وى گفته شده كه با مرگ وى عرش به لرزه درآمد، سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 279 و او نزد ما از صحابى جليل بود ـ ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 8، ص 91 ; و تنقيح المقال، ج 2، ص 21 ; مستدرك علم الرجال، ج 4، ص 43.
77. حلية الاولياء،ج 2، ص 258 ; تهذيب التهذيب، ج 5، ص 310.
78. صفوة الصفوة، ج 2، ص 324.
79. مختصر طبقات الحنابله، ص 14.
80. البداية و النهاية، ج 12، ص 353 ; الغدير، ج 5، ص 203.
81. البداية و النهاية، ج 12، ص 353 ; الغدير، ج 5، ص 203. وى فرمانرواى بلاد شام بود. درباره وى گفته اند: در اروپا جهاد مى كرد. وى آمر به معروف و دنيا نزدش بى ارزش بود. حدود پنجاه شهر را از تسلط كفار خارج كرد....البداية و النهاية، ج 12، ص 306.
82. البداية و النهاية، ج 14، ص 136; الكنى و الالقاب، ج 1، ص 237.
83. طبقات الشافعيه، ج2، ص233; سير اعلام النبلاء، ج12، ص 467.
84. سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 345.
85. طبقات الشافعيّه، ج 8، ص 396.
86. سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 223; الانساب، ج 2، ص 448.
87. سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 475; تاريخ بغداد، ج 14، ص 327.
88. سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 91 ـ 95.
89. احياء العلوم، ج 1، ص 260.
90. همان.
91. سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 212.
با مطالعه در تاريخ افكار وهابيت و فتاواى آن ها، مبتنى بر يك جريان فكرى خطرناك است كه قرآن شيوع چنين افكار خطرناكى را هشدار داده است و فراتر از جريان خوارج است. اين افكار، برگرفته و رونوشت افكارى اموى است. آيه 60 سوره   «اسراء» مى گويد:
«فقره اول: و اذقلنا لك ان ربك احاط بالناس
فقره دوم: و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس
فقره سوم: والشجرة الملعونة فى القرآن
فقره چهارم: و نخوفهم فما يزدهم الا طغياناً كبيراً»
به يادآور، زمانى را كه به تو گفتيم: پروردگارت احاطه كامل به مردم دارد و ما آن رويايى را كه به تو نشان داديم، فقط براى آزمايش مردم بود. همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم، ما آنها را بيم داده ايم اما جز طغيان عظيم چيزى بر آنها نمى افزايد». خداوند اين رؤيا را بيان نكرده كه چه بود. و نيز آيه بيان نكرده كه مراد از «شجره ملعونه» در قرآن چيست كه خدا آن را فتنه مردم قرار داده است و در قرآن شجره اى نيامده كه خداوند اسمش را برده و بعد آن را لعنت كرده باشد. آيه در صدد اشاره اجمالى به اين دو فقره است و با استفاده از سياق، تفصيل آنها فهميده مى شود. با دقت در فقره دوم به اين سخن خواهيم رسيد كه شجره اى كه در قرآن لعن شده هم اكنون در ميان لعن شدگان قرآن قرار داد، چرا كه فرمود: «والشجرة الملعونه فى القرآن» و ظاهر آن فعليت را مى رساند. با در نظر گرفتن اين مطلب به سراغ قرآن مى رويم كه چه چيزهايى در قرآن مورد لعن قرار گرفته اند: ابليس، يهود، مشركان، منافقان و مردمان   ديگر، لعنت شده اند; مثلا كسانى كه با كفر از دنيا مى روند و يا آيات خدا را كتمان و يا خدا و رسول او را آزار مى كنند. و نيز وقتى به كلمه «شجره» توجه كنيم، متوجه مى شويم كه «شجره» علاوه بر درخت هايى كه ساقه دارند به ريشه هايى كه از آنها شاخه هاى فرعى جوانه مى زند نيز اطلاق مى شود (مانند ريشه هاى مذهبى و اعتقادى) در لسان العرب آمده كه وقتى مى گوييد: فلانى از شجره مباركه است، معنايش اين است كه ريشه دودمان مباركى دارد. پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در بسيارى از موارد فرموده است: و من و على از شجره واحد هستيم.
حال وقتى در آيات خداوند تدبر كنيم، روشن خواهد شد كه منظور از شجره ملعونه، يكى از اقوام ملعونه اى هستند كه يكريشه منشعب شده و نشو نما كرده اند، و مانند يك درخت شاخه زده و امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده و مى شوند. اين صفات كه شجره باشند، به يكى از سه گروه تطبيق مى شود: مشركان، منافقان، اهل كتاب. از شواهد به دست مى آيد كه: آنها ريشه دارند و داراى شاخه هستند با تناسل و زاد و ولد در ميان مسلمين زندگى مى كنند و دين و دنياى مردم را فاسد نموده و آنها را دچار فتنه مى كنند و با زاد و ولد در ميان مسلمين زندگى مى كنند. حال كدام يك از سه گروه مصداق آيه هستند؟ آيا مى تواند مراد آيه مشركان و اهل كتاب باشد؟ خير چون چنين   صفاتى براى مشركان و اهل كتاب ـ نه قبل از هجرت و نه بعد از آن ـ ظهور نكرده است، زيرا خداوند مى فرمايد: ما مسلمانان را از شر آنها ايمن كرده ايم (مائده، آيه 3). در اين ميان فقط مى ماند منافقان كه در ظاهر مسلمان بوده اند و با ازدياد نسل و زاد و ولد و يا جريان فكرى خاص، اسلام را به خطر انداختند. با در نظر گرفتن اين جهات، معلوم مى شود كه خداى سبحان، «شجره ملعونه» را در عالم خواب به رسول گرامى خود نشان داده است آن گاه در قرآن بيان كرد كه: آن شجره كه در خواب به تو نشان داديم، فتنه اسلام است. اين مطالب با روايات عامه مطابقت داردو احاديث خاصه هم آن را تاييد مى كند. در آن روايات آمده كه مراد از رؤيا، خوابى است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) درباره بنى اميه ديد و «شجره ملعونه» اين دودمان است. البته الآن نسل آنان در ميان مردم نيست، ولى فكر انحرافى آنها وجود دارد و خواسته و ناخواسته عده اى از مسلمين تحت تأثير چنين تفكرات الحادى قرار گرفته اند.
سيوطى در درّالمنثور از ابن جرير و وى از سهل بن سعد روايت كرده است: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در خواب ديد كه بنى فلان (اميه) بر روى منبرش جست و خيز مى كنند، آن طور كه ميمون ها جست و خيز مى كنند. بسيار ناراحت شد و تا زنده بود كسى او را خندان نديد و خداوند آيه مزبور را نازل فرمود. همچنين در درّالمنثور از   ابن حاتم و وى از ابن عمر روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: من فرزندان حكم بن العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده و به شكل ميمون بودند. و خداوند اين آيه سوره «اسراء» را نازل كرد كه منظور از آن شجره، دودمان حكم بن ابى العاص است. در درالمنثور سيوطى، ابن مردويه از عايشه نقل مى كند كه روزى به مروان حكم گفت: من خود از رسول خدا شنيدم كه به پدرت و جدّت مى فرمود: شماييد آن شجره ملعونه در قرآن. در مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام) و ابى جعفر (عليه السلام) روايت شده كه فرمودند: «بنابراين تأويل شجره ملعونه در قرآن همان دودمان بنى اميه اند». براى مطالعه بيشتر: ر.ك: الميزان، ج 13، ذيل آيه 60 سوره «اسراء».
92. الهدية السنيه، ص 40; از جمله شگفتى ها ادعاى ابن تيميّه است كه: طلب استغاثه در قرآن و سنت نيامده و امت اجماع نكرده است، چنين عملى شرك اكبر است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) با آن مقابله نموده است!
93. كشف الارتياب، ص 214، از جمله دلايل آنها اين است كه از وثيمه و غيره نقل شده است: ود، سواع، يغوث و يعوق و نسر، اسامى افراد صالح از قوم حضرت نوح بودند كه مردم مداوم بر قبورشان رفت و آمد مى كردند. اين اعمال بر اثر طول زمان باعث گرديد كه مردم بت هايى به شكل آنها درست كدرند. لذا روى آوردن بر قبور حرام است!!
94. كشف الارتياب، ص 214. براى ساير ادله آنها و رد بر گفتارشان، ر.ك: همان، ص 214 ـ 220.
95. توبه (9)، آيه 74.
96. نساء (4)، آيه 5.
97. توبه (9)، آيه 59.
98. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: ابوحنيفه با حضرت غذا مى خورد; وقتى كه امام صادق (عليه السلام) دست از غذا برداشت، فرمود: الحمد لله رب العالمين، خداوندا اين طعام از تو و رسول تو (صلى الله عليه وآله) بود. ابو حنيفه گفت: اى ابا عبدالله! آيا براى خدا شريك قرار مى دهى؟ حضرت فرمود: ساكت شو. خداوند در قرآن مى فرمايد: «و ما نقموا الاّ ان اغناهم الله و رسوله من فضله» (توبه، آيه 74). در جاى ديگر هم مى فرمايد: «و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله» (توبه، آيه 59) ابو حنيفه گفت: قسم به خدا كه گويا اين آيه را نخوانده بودم: كنزالفوائد، ص 196 ; وسائل الشيعه، ج 24، ص 351 ; بحارالانوار، ج 47، ص 240.
99. آل عمران (3)، آيه 49.
100. چنان فتاواى متناقضى كه با آيات قرآن سازگار نيست، به دليل عدم تدبر در قرآن است؟ چنان كه سابقاً نمونه هائى را آورديم. ابن تيميه مدعى است: اصلا طلب استغاثه در قرآن نيامده است كه بطلان آن را بيان كنم!
101. وفاءالوفاء، ج 2، ص 421; وهابيت مى گويد اگر مطلوب عبد چيزى باشد كه فقط در قدرت خداوند است و بخواهد از غير، آنرا طلب كند، اين شرك است. اما اگر مطلوب امرى باشد كه ديگران قادر به انجام آن هستند. در يك حال اگر از ديگرى طلب كند جايز است و در صورت ديگر جايز نيست كه مربوط به حيات شخص مستغاث به وعدم حيات آن شخص است. ابن تيميه در رساله زيارة القبورگويد: ان كان مما يقدر عليه العبد فيجوز طلبه منه فى حال دون حال، فانّ مسألة المخلوق قد تكون جائزة و قد تكون منهياً عنه. آنچه كه آنها را واداشت كه فتوا به شرك چنين اعمالى بدهند آن است كه مى گويند: با انجام چنين افعالى، غير خداوند عبادت مى شود; در حالى كه عبادت فقط از آن خدا مى باشد و خداوند در آيه اى از قرآن دعا را عبادت ناميد.
صدور چنين فتاوا به جهت عدم درك صحيح از معناى عبادت است كه اگر خوب در اين معنا تفكر مى كردند، چنين سخنان مضحكى بر زبان جارى نمى كردند تا شهره عام و خاص شوند.
102. رساله زيارة القبور، ص 2 ; كشف الارتياب، ص 223.
103. كشف الارتياب، ص 223.
104. مسند احمد، ص 3 و 245 و 261 و 381.
105. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 26.
106. جن (72)، آيه 18.
107. نور (24)، آيه 63.
108. غافر (40)، آيه 60.
109. اعراف (7)، آيه 414.
110. همان، آيه 197.
111. جن (72)، آيه 18.
112. بيهقى اين روايت را صحيح دانسته است. ابن حجر در فتح  البارى آن را ثابت دانسته است ; چون بناى وى آن است كه احاديث موجود در فتح البارى، شرح صحيح بخارى است، و آنچه آورده صحيح و حسن است. ر.ك: المقالات السنيه، ص 114.
113. مناوى اين روايت را به نقل از ابن عساكر در شرح الجامع الصغير آورده است. حافظ عراقى مى گويد: ابن عبدالبر آن را در التمهيد و كتاب الاستذكار، به اسناد صحيح، از ابن عباس نقل نموده است و عبدالحق نيز آن روايت را صحيح دانسته است. ر.ك: المقالات السنيّه، ص 114.
114. المقالات السنيه فى كشف ضلالات ابن تيميّه، ص 114. پيش تر گذشت كه برخى از وهابيان استعانت از زنده را جايز و از غير زنده را شرك مى دانند; در حالى كه اگر عملى شرك باشد، زنده بودن و زنده نبودن تاثيرى در آن ندارد. جالب آنكه آنها مسائلى از قبيل توسل و...را شرك مى دانند، در حالى كه اگر به كتاب هاى روايى آنها مراجعه كنيم، آن قدر روايت در اين موضوع وجود دارد كه به نزديك تواتر و يا اصلاً به تواتر رسيده است.
115. يوسف (12)، آيات 93 ـ 97.
116. از عبادة بن صامت نقل شده كه ابوبكر گفت: با هم به پاخيزيم تا از حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) از شر اين منافق، استمداد بطلبيم. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: براى من قيام نشود قيام فقط براى خداوند است: مسند، ج 5، ص 317; المواهب اللدينيّه، ج 3، ص 417.
محيى الدين نووى مى نويسد: زائر رو به رسول خدا كند و درباره خويش به او متوسل شود و به وسيله او به سوى خدا شفاعت   جويد و از زيباترين چيزها همان است كه ماوردى قاضى ابوالطيب و ديگر اساتيد ما از عتبى با تحسين نقل كرده اند. عتبى گويد من نزد قبر رسول خدا بودم مردى از بيابان آمد و گفت: (السلام عليك يا رسول الله، سمعت الله يقول): «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً» و قد جئتك مستغفراً من ذنبى مستشفعاً بك الى ربى; يعنى، سلام بر تو اى رسول خدا! شنيدم كه خدا مى فرمايد: هرگاه آنان بر خويش ستم كنند و نزد تو بيايند و از خدا طلب آمرزش كنند و رسول خدا نيز براى آنها درخواست مغفرت نمايد، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت. اى رسول خدا! اينك من به نزد تو آمده ام. از گناهم استغفار مى كنم و تو را شفيع به سوى پروردگارم قرار مى دهم: شرح مهذب شيرازى، ج 8، ص 256. ابن قدامة حنبلي در كتاب مغنى(ج3، ص 588) همراه با شرح كبير گويد: زيارت قبر پيامبر مستحب است.سمهودى از كتاب المستوعب اثر محمد بن عبدالله سامر حنبلى، كيفيت زيارت را نقل كرده است. ر.ك: وفاءالوفاء، ج 4، ص 1376; در احياء العلوم، ج 1، ص 259.
117. سخن قسطلانى در تحقيق النظرة و مصباح الظلام، ص 113 آمده است. به عنوان نمونه درباره امام مالك آمده است: تا مالك در ميدان است كسى فتوا نمى دهد و به شهادت امام شافعى كه وى را حجة الله على خلقه دانسته، وقتى منصور از او پرسيد: رو به قبله دعا كنم يا رو به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، مالك در جواب گفت: چرا چهره از پيامبر بر مى دارى; در حالى كه او وسيله تو و پدر تو آدم (عليه السلام) در روز قيامت است؟ رو به سوى او كن و او را شفيع خود قرار بده: كشف الارتياب، ص 230.
118. اين حديث اشاره به روايتى است كه احمد در مسند (ج4، ص  138) به سند صحيح نقل كرده است: نابينايى با دعايى كه پيامبر به او آموخت، بينا گرديد. ترمذى در جلد 5، (ص 569، ح 3578) و ابن ماجه در (ج 1، ص 441) و حاكم در (ج1، ص  363) نقل كرده اند.
119. در معجم الطبرانى، ج 9، ص 30، ح 8311; المعجم الصغير، ج 1، ص 183، حديث صحيح دانسته شده است.
120. ر.ك: حاشيه سير اعلام النبلاء ذهبى.
121. اين شخص مؤلف كتاب التوصل الى حقيقه التوسل است. وى افكارى بسيار تند و غير عقلانى دارد درباره رواياتى كه بخارى و مسلم درباره تبرك نقل كرده اند، بى شرمانه و وقيحانه مى گويد:«ان مثل هذه الاحاديث لافائدة منها فى هذاالعصر...»; يعنى، اين نوع از احاديث در اين زمان فايده اى ندارد! بايد مدعيان سلفى گرى را ديد كه چطور پل هاى پشت سرخود را خراب مى كنند و خود پلى براى اهداف يهود و صهيونيست ها   شده اند. صاحب كتاب فقه السيره، (دكتر محمد سعيد البوطى در صفحه 188 ـ 189) همين سخن شيخ ناصر رفاعى را مى آورد و مى گويد: سخنى كه رفاعى گفته، سخن بزرگى است كه هيچ وقت شخص مسلمان آن را به زبان نمى آورد: بعد مى گويد: و چطور مى گوييد: فايده اى از اين احاديث در عصر حاضر نيست; در حالى كه تمام اقوال و افعال و اقرارات حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) تشريع است و تشريع تا قيامت باقى است، مادامى كه نسخى از كتاب يا سنت صحيحه نرسيده باشد....همه اين احاديث ثابت و صحيح است كه نه از كتاب و نه از سنت نسخى نيامده است و مضمون آنها تشريع است كه تا روز قيامت باقى است و هيچ مانعى از تبرك به آثار رسول (صلى الله عليه وآله) نيست; فضلاً از اينكه براى توسل مى خواهد منعى باشد.
122. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 320.
123. اين حديث از جمله احاديثى است كه ابن تيميه نيز آن را   صحيح شمرده و گفته است: مقصود از ابوجعفر در سند حديث همان ابوجعفر خطمى است و او ثقه مى باشد. ابن ماجه در سنن خود (ج1، ص 441) از ابو اسحاق نقل مى كند: هذا حديث صحيح و بعد مى گويد: اين حديث را ترمذى در كتاب ابواب الادعيه نقل كرده و گفته است: هذا حديث حق غريب. رفاعى خودش در كتاب التوصل الى حقيقه التوسل (ص 158) مى گويد: لا شك إنّ هذا الحديث صحيح و مشهور و قد ثبت فيه بلا شك.
124. سنن الدارمى، ج 1، ص 56; سبل الهدى و الرشاد، ج 12، ص347; وفاءالوفاء، ج 4، ص 1374. و نيز كشف الارتياب، ص 313.
125. دفع شُبه من شبّه، ص 94 ; الاصابه، ج 3، ص 484; كشف الارتياب، ص 280 (از بيهقى و ابن ابى شبيه نقل نموده است).
126. برخى معتقدند: سر مبارك حضرت سيد الشهدا حسين بن على (عليه السلام) در مصر دفن شده است. لذا مقامى به نام رأس الحسين در قاهره وجود دارد كه مطاف زائران است حتى نوعروسان قاهره در شب عروسى، گرد مسجد الحسين ـ كه مقام حضرت نيز در آن جاست ـ طواف داده مى شوند. ابن جبير مى گويد: من زائران رأس الحسين را مشاهده كردم، آنان با ازدحام عجيبى رو به قبر آورده، چشم برآن دوخته و پيوسته به پارچه روى ضريح تبرك مى جستند و دعا مى خواندند، اشك آنان چنان سرازير بود كه دل سنگ را از هم مى پاشيد. (وهابيت مبانى فكرى و كارنامه عملى، ص 170 و 171.)
127. مشارق الانوار، حمزاوى، ج 1، ص 197 ; الغدير، ج 5، ص 191.
مرحوم سيد محسن امين در كشف الارتياب (ص 255) مى گويد: ابن حجر در الصواعق المحرقة مى نويسد: امام شافعى، به اهل بيت نبى (صلى الله عليه وآله) توسل جسته و سروده است. آل النبى ذريعتى و هم اليه وسيلتى خاندان پيامبر وسيله من به سوى خدا هستند.
بوسيله آنها اميدوارم كه نامه عملم به دست راستم داده شود.
مرحوم امين در كشف الارتياب حادثه اى را نقل مى كند كه حتى عمر بن خطاب به عباس عموى پيامبر توسل جست سمهودى در الوفاء(ج3، ص 375) مى گويد: ابن نعمان مالكى در كتاب مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الانام اين قصه را نقل مى كند: زمانى كه مردم دچار قحطى شدند، عمر به وسيله عباس عموى پيامبر طلب باران نمود و گفت: اللهم انا كنا اذاقحطنا توسلنا اليك بنبينا فتسقينا و انا نتوسل اليك بعمّ نبينا فاستقنا. در روايت ديگر از ابن عباس چنين نقل شده كه عمر گفت: اللهم انا نستسقيك بعم نبيك و نستشفع اليك بشيبته فسقوا ; يعنى پروردگارا! به وسيله عموى پيامبرت طلب باران مى كنيم و محاسن سفيد و سابقه او را در اسلام شفيع قرار مى دهيم. در اين موقع باران باريدن گرفت.
ابن عباس بن عقبه بن ابى لهب كه حاضر بود، شعرى سرود:
بعمى سقى اله الحجاز واهلهعشية يستسقى بشيبته عمر
به بركت عموى من سرزمين حجاز و اهل آن سيراب شدند و غروبگاهى كه عمر به محاسن او متوسل شد.
ابن اثير جوزى در كتاب اسدالغابة فى معرفة الصحابه بعد از نقل اين، مى گويد: و لما سقى الناس طفقوا يتمسحون بالعباس و يقولون هنيئاً لك ساقى الحرمين ـ وقتى كه آب به مردم رسيد عباس را مسح مى كردند و مى گفتند گوارى وجودت اى ساقى حرمين! (ابن حجر عسقلانى م 852 هـ) در فتح البارى (ج 2، ص 399) مى نويسد: از سرگذشت عباس روشن مى شود كه مستحب است انسان با توسل به اهل خير و صلاح و خاندان رسالت، طلب باران كند.
128. الكسوة الشريفه: پوشش سياه و زربفتى كه ديوارهاى كعبه را مى پوشانند. اين قالى هر ساله در مصر بافته و توسط كاروان حاجيان به مكه آورده مى شد..
129. الاتحاف بحب الاشراف، ص 75 ـ 110 ; الغدير، ج 5، ص 187.
130. كتاب الثقات، ج 3، ص 402;الانساب للسمعانى، ج 1، ص 517.
131. سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 92 ; ميزان الاعتدال، ج 3، ص 506 ; النجوم الزاهرة، ج 3، ص 342; طبقات سبكى، ج 3، ص 131; الانساب، ج 3، ص  209; الوافى بالوفيات، ج 2، ص 317.
132. وى ابوبكر الماسرجسى (م 350) است. او امام، رئيس نيشابور و يكى از بلغا و فصحا بود. خانه ى براى محدّثين بنا كرده و خرج آنها را مى پرداخت. سلمى و حاكم و سعيدبن محمد بن محمد بن عبدان از وى حديث روايت مى كردند: سيراعلام النبلاء، ج 16، ص 23.
133. تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339.
134. همان، ج 14، ص 365.
135. همان، ص 374 ـ 377. از نظر ما مهمل است ; ر.ك: مستدركات علم الرجال، ج 6، ص 450; الكنى و الالقاب، ج 1، ص 276.
136. مستدرك الحاكم7 ج 3، ص 518، ح 5929; صفة الصفوة، ج 1، ص 470.
137. تاريخ بغداد، ج 1، ص 120.
138. خلاصه الكلام، ص 252 (زيني دحلان); تاريخ بغداد، ج 1، ص 123; مناقب ابى حنيفه (خوارزمى)، ج 2، ص 199; الغدير، ج 5، ص 194.
139. مناقب احمد (ابن جوزى)، ص 297.
140. وفيات الاعيان، ج 4، ص 272; سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 216.
141. سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 215; طبقات الشافعيه، ج 4، ص130.
142. مرآة الجنان، ج 4، ص 357.
143. «خرتنك» از نواحى سمرقند است: معجم البلدان، ج 2، ص 356.
144. طبقات الشافعيه، ج 2، ص 234; سير اعلام النبلاء، ج12، ص 469.
تذكر: زمانى كه خشكسالى مكه را فرا گرفت، ابوطالب (صلى الله عليه وآله) دست برادرزاده شيرخوار خود (پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) را مى گرفت و از خداوند جل عزه، باران مى طلبيد. شعرى هم به همين مناسبت سروده  است:
وابيض يستسقى الغمام بوجهه *** ثمال اليتامى عصمة للارامل
چهره نورانى كه از ابر بوسيله او باران طلبيده شد; پناهگاه يتيمان و كمك به بيوه زنان است.
جالب آنجاست كه بخارى در صحيح مى گويد: هر وقت باران مى باريد: پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمود: اگر ابوطالب زنده بود، شادمان مى شد. بعد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: ابياتى كه ابوطالب براى ما گفت: چه كسى آن را براى ما مى خواند؟ على بن ابيطالب فرمود: يا رسول الله شايد نظر شما اين ابيات باشد:
وابيض يستسقى الغمام بوجهه *** ثمال اليتامى عصمة للارامل
و بيت ديگرش اين است:
يطوف به الهلاك من آل هاشم *** فهم عنده فى نعمة و فواضل
گرفتارى از فرزاندان هاشم برگرد وجود او مى چرخند و آنان نزد او، در نعمت و بخشش هستند. البته اين بيت دوم در صحيح بخارى نيامده است. اين واقعه به صورتهاى مختلف نقل شده است. براى اين واقعه ر.ك: فتح البارى، ج 2، ص 39; دلايل النبوة (بيهقى)، ج 2، ص 126; عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى، ج 7; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14; سيره حلبى، ج 3; الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب شمس الدين على فخار بن معد، ص 79; سيره زينى دحلان و منية الراغب فى ايمان ابى طالب مرحوم طبسى، ص 140 و نيز در حاشيه سيره حلبى ج 1.
145. سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 375 ; تاريخ بغداد، ج 8، ص 182.
146. المدخل فى رسالة زيارة القبور، ج 1،ص 257;الغدير،ج 5، ص111.
147. فرقان القرآن،ص 133; الغدير، ج5، ص 155.
148. المواهب اللدنية المنح المحمديّة، ج 3، ص 405.
149. اين كتاب از تعليقه حاشيه نويس سيراعلام النبلاء به دور مانده   است; چرا كه در آن بحث از إستشفاع و استغاثه به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) هست. حاشيه نويس روى آن حساس است، لذا هر جا كه با عقايد و بافته هاى و هابيت هماهنگ نباشد، آن را رد مى كند; چنانكه در تعليقه خود در ترجمه كرخى و حضرت نفيسه و ابو عوانه و...همين كار را انجام داده است: و شايد حاشيه نويس از محتواى كتاب مصباح الظلام اطلاع نداشته و گرنه هم كتاب و هم نويسنده اش از حملات اين آقاى متقى و درستكار(!!!) در امان نمى ماند.خداوند را شاكريم كه اطلاعى از كتاب نداشت ; چون اگر از محتواى آن آگاه بود، اين قدر از مؤلفش تمجيد نمى كرد. وى مى گويد:او از علما و محدثين بود. اولين مدافعى بود كه از شهرهاى اسلام دفاع نمود و كيان اسلام را حفظ كردتااينكه به شهادت رسيد.سيراعلام النبلاء،ج23،ص134.
150. سمهودى نام مولف اين كتاب را محمد بن نعمان بلنسى دانسته است. شايد دو كتاب از دو نويسنده به اين نام باشد. حلبى اين كتاب را اثر سليمان بن موسى بن سالم البلنسى و نيز كتاب به همين نام را اثر محمد بن موسى تلمسانى دانسته است: كشف الظنون، ج 2، ص 1706.
151. ابن عماد گويد: ابوالربيع الكلاعى سليمان بن موسى بن سالم البلنسى، حافظى بزرگ، ثقه و صاحب تاليفات و از بازماندگان   صاحب اثر در آندلس بود. وى در سال 565 هـ متولد شد. از شاگردان ابن زرقون بود.
آبار مى گويد: وى صاحب بصيرت در حديث، دانشمند و به جرح و تعديل راويان آشنا بود و تولد و وفيات آنها را در ذهن داشت. از اهل زمانش پيشى جسته بود و بعد از وى كسى به حد او نرسيد. وى داراى خطى كامل و درست و مانند او نظيرى در ضبط مطالب نبود: شذرات الذهب، ج 5، ص 164.
ذهبى مى گويد: وى در اندلس امام، علامه، حافظ بود و قرآن را عالى مى خواند. اديب و استاد در فهم حديث و بلاغت بود و از بزرگان حديث شمرده مى شد. از ابى عبدالله بن آبار نقل شده است: وى امام در فن حديث بود...و در فنون مختلف داراى تاليفات بود; از آن جمله كتاب مصباح الظلام است. من به طور كامل از آن استفاده و بارها از آن مطلب اخذ كردم. و از حافظ ابن مسدى نقل شده است: من مثل بلنسى در جلالت و شرف و رياست و فضل نديدم. وى در فنون منقول و معقول و نثر و شعر سرآمد بود و در علوم قرآن و تجويد مهارت داشت...وى خاتم حافظان بود. سيراعلام النبلاء، ج23، ص134; النجوم الزاهرة، ج6،ص298.
152. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1380.
153. گفته شده است به جهت وسعت علم و مهارت در فهم و نيز صدق لهجه و پارسايى، از ديگران سرآمد بود و در سال 324 هـ درگذشت: سيراعلام النبلاء، ج 15، ص 273 ; طبقات الشافعيه، ج 3، ص 58.
154. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1380.
155. همان.
156. همان، ص 1381.
157. همان، ص 1383.
158. همان.
159. همان.
تذكر: سمهودى شافعى عالم مدينه در كتاب وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى، بعد از آنكه تصريح مى كند استغاثه و تشفع به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، عمل انبيا و سيره مسلمين و صالحان بوده است و در تمام حالات ـ چه قبل از خلقت حضرت و چه بعد از آن و زندگى دنيايى و چه بعد از مرگ (برزخ) و نيز چه در عرصات قيامت ـ واقع شده است. وى از حاكم نقل مى كند: عمربن خطاب مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: وقتى كه آدم (عليه السلام) مرتكب خطا شد، عرض كرد: پروردگارا! از تو مى خواهم به حق محمد خطايم را ببخشى، خداوند فرمود: اى آدم! تو چگونه محمد را مى شناسى در حالى كه من هنوز او را خلق نكرده ام. آدم گفت: پروردگارا وقتى كه تو به دست خودت مرا خلق كردى و در من از روح خودت دميدى، من سرم را بالا گرفتم بر پايه هاى عرش اين نوشته را ديدم «لا اله الا اله محمد رسول الله» دريافتم كه تو، در كنار اسمت، اسم محبوب ترين مخلوقت را مى آورى، خداوند   فرمود: اى آدم! راست گفتى، چرا كه محمد، محبوبترين خلق به من است. و چون درخواست به حق محمد بود، من تو را آمرزيدم و اگر محمد نبود، تو را خلق نمى كردم. سمهودى از سبكى نقل مى كند: وقتى انسان مى تواند به اعمال خود متوسل شود مثل حديث غار ـ در صحيح بخارى، ج 4، ص 173; نورالثقلين، ج 3. ـ به طريق اولى مى تواند به خود پيامبر متوسل شود; كشف الارتياب، ص 246 و 247.
160. احتمال دارد گفته است: منظور نان شيرينى باشد كه امروزه در سوريه از خرما و آرد و بادام، درست مى شود.
161. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1383.
162. همان، ص 1385و
163. همان، ص 1385.
164. العقد الثمين، ج 3، ص 68.
165. تذكرة الحفظاظ، ج 4، ص 1474. از جمله توسلات، توسل امام حسين (عليه السلام) در روز عرفه است: «اللهم انّا نتوجه اليك فى هذه العشية التى شرفتها و عظمتها بمحمدَّ نبيَّك و رسولك و خيرتك من خلقك / توسل امام زين العابدين (عليه السلام) وقتى كه ماه مبارك رمضان داخل شد فرمود: اللهم انى اسألك بحقّ هذا الشهر و بحق من تعبد لك فيه من ابتدائه الى وقت فنائه من ملك قربته أو نبى ارسلته او عبد صالح اختصصته» و نيز حضرت در زيات مولى الموحدين على (عليه السلام) فرمود: «اللهم فاستجب دعائى و اقبل ثنائى و اجمع بينى و بين اوليائى بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمه المعصومين من ذرية   الحسين»: امام على بن الحسين در دعاى سى ام از صحيفه پنجم مى فرمايد: «اللهم فان و سيلتى اليك محمد و آله و بعدهم التوحيد» و در دعاى چهلم مى گويد: «و اتوجه اليك و اتوسل اليك و استشفع اليك بنبيك نبى الرحمة محمد (صلى الله عليه وآله) تسليماً و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و فاطمة الزهراء و الحسن و الحسين عبديك و امينيك...» كشف الارتياب، ص 259 ـ 260.