قسطلانى (1) و ابن حجر در الجوهر المنظم از ابن تيميه نقل كرده اند. وى زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) را منع و آن را ـ چه با شدّالرحال (2) و چه بدون شدّالرحال ـ تحريم كرده است. با فتوا به تحريم زيارت قبر نبى (صلى الله عليه وآله) ، زيارت ساير قبور به طريق اولى حرام مى شود. وى گمان كرده حرمت سفر براى زيارت، اجماعى است و نماز شكسته نمى شود.
ردّ نظر ابن تيميّه:
به چهار دليل زيارت امرى مشروع است: 1ـ قرآن
خداوند جلّ عزه مى فرمايد: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفرو الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيما» (3) هر گاه آنان زمانى بر خويش ستم كرده اند نزد تو [اى رسول خدا] بيايند و استغفار كنند و پيامبر براى آنان طلب آمرزش كند، خداوند را توبه پذير و رحيم خواهند يافت».
زيارت نوعى حاضر شدن نزد زيارت شونده است; خواه براى استغفار باشد يا غير آن. وقتى رجحان چنين عملى در حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) ثابت شد، همين امر بعد از رحلت او نيز ثابت است، چون نبى اكرم داراى حيات برزخى (4) است و سلام زائر را مى شنود و اعمال او نزد آن حضرت عرضه مى شود.
دلايلى كه بيانگر حيات برزخى آن حضرت است، عبارت است از:
الف. سمهودى از سبكى نقل مى كند: علما از اين آيه عموم فهميده اند ; يعنى، حضور در نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اينكه از او بخواهند درباره آنان از خداوند طلب آمرزش كند، اختصاصى به زمان حيات آن حضرت ندارد; بلكه زمان رحلت وى را هم شامل مى شود از اين رو علما خواندن اين آيه را نزد قبر آن حضرت، مستحب مى دانند. (5)
ب. قسطلانى مى گويد: روزى نيست مگر آنكه اعمال امتش ـ كه روز و شب انجام مى دهند ـ بر پيامبر عرضه مى شود و پيامبر آن ها را با چهره و نيز با اعمال شان مى شناسد و به واسطه همين، شاهد بر آنان قرار مى گيرد. (6)
ابن زرعه عراقى از ابن مسعود نقل مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «حيات من براى شما خير است ; چون شما با من سخن مى گوييد و نيز من با شما صحبت مى كنم و وفاتم براى شما خير است، چون اعمالتان بر من عرضه مى شود و هر آنچه از خير در اعمال شما مشاهده كنم، خداوند را بر آن ستايش مى كنم و هر آنچه از بدى در اعمال شما ديدم، از خداوند براى شما طلب آمرزش مى كنم». (7)
ج. ابن عساكر و علماى فرقه هاى مختلف از محمد بن حرب (8) نقل مى كنند كه گفت: وارد مدينه شدم و نزد قبر نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) آمده و آن را زيارت كردم و سپس روبروى قبر نشستم. ناگهان يك نفر اعرابى آمد و قبر شريف را زيارت كرد. سپس گفت: اى بهترين فرستادگان! خداوند كتابى صادق بر تو نازل كرد و فرمود: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم» و من ستم نمودم و آمدم كه برايم طلب آمرزش كنى». بعد از قبر ندا آمد كه بخشيده شدى. اين حكايت را سمهودى به دو طريق از حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) (9) نقل كرده است. 2 ـ روايات
احاديث بسيارى به طرق مختلف و با مضمون هاى گوناگونى وارده شده است:
الف. از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعتش بر من لازم مى گردد» (10)
اين حديث داراى 40 منبع از كتاب هاى اهل سنت است. مؤلفان اين كتاب ها از حافظان و ائمه حديث مى باشند; از جمله:
1. عبيد بن محمدالورّاق نيشابورى (م 255 هـ)
2. ابن ابى الدنيا ابوبكر القريشى (م 281 هـ)
3. دولابى رازى در كتاب الكنى و الاسماء (م 310 هـ)
4. ابن خزيمه در صحيح خود (م 311 هـ)
5. ابو جعفر العقيلى (م 322 هـ)
6. ابو احمد بن عدى (م 360 هـ) در كتاب الكامل
7. دار قطنى (م 385 هـ) در سنن خود اين روايت را نقل كرده است
8. الماوردى (م 450 هـ) در كتاب الاحكام السلطانية
9. قاضى عياض مالكى (م 544 هـ) در كتاب الشفا
10. ابن عساكر (م 571 هـ) در تاريخ خود باب من زائر قبره (11)
11. تقى الدين سبكى (م 756 هـ) در كتاب شفاء السقام (12)
علامه لكنوى مى گويد: كسى كه استدلال بر ضعف حديث «من زارنى وجبت له شفاعتى» آورده دچار لغزش گرديده است...و اگر خواستى اين بحث را به طور مفصل بدانى، به رسائل من در بحث «زيارة القبرالنبوى»مراجعه كن.
گفتنى است كه در ثقه بودن راويان حديث «من زار قبرى» تا موسى بن هلال شكى نيست. درباره موسى بن هلال ابن عدى گفته است: اميدوارم كه اشكالى در او نباشد; چرا كه او از مشايخ احمد است و احمد فقط از ثقه (13) روايت مى كند. خود اشكال كننده نيز، به اين امر تصريح كرده است. (14)
سبكى شواهدى بر صحت سند اين روايت ذكر كرده و گفته است: با مطالبى كه نوشته ايم، روشن مى شود كه اگر ما در صحيح بودن اين حديث اشكال كنيم، لا اقل، پايين ترين درجه اى كه براى حديث از نظر ارزشى مى توان قائل شويم، اين است كه بگوييم اين روايت حسن است.
وى در ادامه مى گويد: با اين دلايل و بلكه با كم ترين دلايل، دروغ هاى كسى كه مدعى است تمام احاديثى كه در مورد زيارت آمده جعلى است، روشن مى شود. آيا او از خدا و رسولش در سخنانى كه قبل از او نه عالم و نه جاهل و نه اهل حديث و اصلاً هيچ يك از مسلمين به زبان نياورده اند، شرم نمى كند ـ سبحان الله ـ و تا آنجا كه ما اطلاع داريم، هيچ كس موسى بن هلال و نيز كسانى كه راوى اين حديث بودند، متهم به دروغگويى نكرده است. اصلاً چگونه يك فرد مسلمان به خودش اجازه مى دهد سخن به جعلى بودن احاديث زيارت سر دهد؟! (15)
ب. «هر كس صرفاً به انگيزه زيارت من بيايد، بر من لازم است كه در روز قيامت شفيع او باشم». اين حديث داراى 16 منبع از كتابهاى اهل سنت است كه به نمونه هايى از آن اكتفا مى كنيم:
1. طبرانى (م 360 هـ) در كتاب المعجم الكبير;
2. حافظ بن السكن بغدادى (م 353 هـ) در كتاب السنن الصحاح;
3. دار قطنى (م 385 هـ) در امالى خود آن را ذكر كرده است;
4. ابو نعيم اصفهانى (م 430 هـ);
5. ابو حامد غزالى شافعى (م 505 هـ) در كتاب احياءالعلوم. (16)
ج. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «هر كس حجّ گزارد و قبر مرا بعد از وفاتم زيارت كند، مانند كسى است كه در حياتم مرا زيارت نموده است». (17) اين حديث مرفوعاً از ابن عمر نقل شده.
اين حديث داراى 25 منبع از كتاب هاى اهل سنت است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:
1. شيبانى (م 303 هـ);
2. ابويعلى (م 307 هـ) در مسند خود اين حديث را آورده است;
3. بغوى (م 317 هـ);
4. ابن عدى (م 365 هـ) در كتاب الكامل;
5. بيهقى (م 458 هـ) در كتاب السنن;
6. ابن عساكر (م 571 هـ) در تاريخ خود آورده است.
د. «هر كس حج خانه خدا را انجام دهد و مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است».
بسيارى از حافظان (18) اين حديث را نقل كرده اند; از جمله:
1. سمهودى (م 911 هـ) در كتاب وفاءالوفاء;
2. دار قطنى (م 385 هـ) وى در كتاب خود احاديثى را كه مالك در الموطا نياورده، نقل كرده است;
3. قسطلانى (م 923 هـ) در المواهب اللدنيّة;
هـ. «از امت من كسى كه قدرت آن را دارد كه مرا زيارت كند، اما به زيارت من نيابد، عذرى بر او نيست». (19) 3 ـ عمل اصحاب
1. عمر بن خطاب بعد از فتوحات شام، وقتى وارد مدينه شد، اولين اقدامش اين بود كه به مسجد آمد و بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سلام فرستاد. (20)
2. ابن عمر هروقت از سفر بر مى گشت، نزد قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى امد و مى گفت: سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو اى ابوبكر! سلام بر تو اى پدر! (21)
3. ابن عمر كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى ايستاد و بر آن حضرت سلام مى فرستاد. (22)
4. ابن عون مى گويد: مردى از نافع سؤال كرد: آيا ابن عمر بر قبر نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) سلام مى فرستاد؟ نافع گفت: بله، او را صدبار يا بيش از صدبار ديدم كه مى آمد كنار قبر و نزد آن مى ايستاد و مى گفت: سلام بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) . (23)
5. ابو حنيفه از ابن عمر نقل مى كند: مستحب است كه از طرف قبله به سمت قبر پيامبر بيايى و پشت خود را به قبله نموده و با صورتت روبه قبر پيامبر كنى و سپس بگويى...
اين نمونه اى از عمل اصحاب بود و مرحوم علامه امينى، بيش از چهل قول از علما و فقهاى اهل سنت در استحباب زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نيز آداب زيارت آن حضرت، در كتاب خود آورده است. (24) 4 ـ عقل
عقل مى گويد: تعظيم كسى كه خداوند تبارك و تعالى او را بزرگ داشته است; نيكو است. زيارت هم نوعى تعظيم است; زيارت نبى (صلى الله عليه وآله) كه نوعى احترام به آن حضرت است ـ از شعائر الهى جايز و نيكو است، چرا كه اين عمل بر خلاف ميل دشمنان و مخالفان است.
استدلال به حديث شدّالرحال:
ابن تيميه در ادامه افترا عليه شيعه مى گويد: آنان همانند حج گزاران كه حج خانه خدا را به جاى مى آوردند، نسبت به مشاهد (قبر ائمه (عليه السلام) و صالحان...) همين عمل را انجام مى دهند و گويا زيارت مشاهد از اختصاصات اماميّه است و ساير فرقه هاى اسلام چنين عملى انجام نمى دهند.
ابن عبدالوهاب گمان نموده كه سفر براى زيارت مشاهد مشرفه و قبر نبى اكرم حرام است و براى حرمت آن تمسك به حديث نموده است. وى مى گويد: زيارت پيامبر مستحب است ; ولى مسافرت جز براى مسجد الحرام و مسجد خودم (مسجد النبى) و مسجد الاقصى، جايز نيست: «لا تشدُّ الرحال الاّ الى ثلاثة: المسجد الحرام و مسجدى و مسجد الاقصى» (25) لذا وى به استناد اين حديث، سفر به قصد زيارت قبور را تحريم كرده است.
نقد نظر وهابيت
استثنايى كه در اين حديث آمده، از نوع استثناى مفرَّغ است، يعنى، مستثنى منه در جمله نيامده است. به اقتضاى قواعد زبان عربى، بايد كلمه اى در تقدير گرفته شود تا از حديث معناى كاملى به دست آيد. به همين جهت دو احتمال در تقدير هست:
1. مستثنى منه محذوف، كلمه «مسجد» باشد.
2. مستثنى منه محذوف كلمه «موضع» يا «مكان» باشد.
اگر مستثنى منه محذوف، كلمه «مسجد» باشد حديث بدين شكل مى شود: براى اقامه نماز نبايد براى هيچ مسجدى سفر نمود; مگر براى سه مسجد. در اين صورت حصرى كه «الاّ» افاده مى كند، حصر نسبى است ; يعنى، گفتار رسول (صلى الله عليه وآله) در نفى و اثبات بر محور مسجد مى چرخد و اصلاً سفر براى زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) داخل در مستثنى منه نيست و موضوعاً از حديث خارج است. حديث مى گويد: مثلاً شهرى كه مسجد جامع دارد، وجهى ندارد كه انسان براى اقامه نماز به شهر ديگر مسافرت كرده و در مسجد جامع آنجا نماز بخواند; چون ارزش اين دو مسجد و پاداشى كه در نماز خواندن در آن نصيب مسلمانان مى شود، به يك اندازه است; ولى سه مسجد ياد شده، از اين قانون مستثنى بوده و پاداش نمازگزار در آن ارزش والاترى دارد.
اين حديث درباره «مساجد» سخن مى گويد و سفر به مراكز ديگر در بيان آن نيست. اما اگر مستثنى منه محذوف را «موضع» يا «مكان» بگيريم، استناد ابن تيميه و پيروان وى به اين حديث درست خواهد بود; چون معناى حديث اين مى شود: به هيچ نقطه نبايد سفر كرد; مگر به سه مسجد. در اين صورت حصرى كه از الاّ فهميده مى شود حصرى حقيقى است.
اما بنابراين تقدير، اشكالاتى پيش مى آيد كه راه فرارى از آن نيست، در ادامه به بيان اين اشكالات مى پردازيم.
تقدير اولى متعين است، چون تقدير گرفتن «مسجد» به عنوان مستثنى منه متبادر عرفى است و ظاهر حديث هم آن را اقتضا مى كند، چون در اين صورت ميان حكم و موضوع مناسبت، و هماهنگى است وجود دارد; به خلاف اينكه مقدَّر، مكان باشد. در اين صورت ارتباطى بين حديث و سفر زيارت به مشاهد مشرفه (قبور امامان و صالحان) و مقابر، باقى نمى ماند.
اشكالات:
اول: قسطلانى مى گويد: استثنا در اين حديث مفرغ است و لازمه تقدير گرفتن كلمه «موضع» به عنوان مستثنى منه، اين مى شود كه سفر به تمام مكان ها، غير از آن سه مكان (مثل زيارت نمودن انسانى صالح يا دوست و رفيق، سفر براى طلب علم، تجارت و يا سفر براى گردش) ممنوع باشد; چون فرض اين است كه كلمه مكان يا موضع در تقدير است. اين تقدير عموميت دارد و شامل تمام مكان ها ـ در سراسر جهان ـ مى شود. اما مراد از مستثنى منه مقدّر «مسجد» است كه دالّ بر عموم است و مثل كلمه «موضع» عموميت وسيعى ندارد. (26) دوم. تمام فرقه هاى مسلمين اجماع و اتفاق دارند كه سفر به هر مكانى براى تجارت، طلب علم، جهاد، زيارت علما و يا اصلاً به جهت گردش و... اشكالى ندارد. از اين رو اگر مستثنى منه در حديث مكان يا موضع باشد، لازم مى آيد سفر به جهات فوق جايز نباشد و اين خلاف اجماع همه فرقه ها است. پس مستثنى منه در حديث كلمه مسجد است; يعنى: «لا يقصد بالسفر الى المسجد الا المساجد الثلاثه». در اين صورت حديث دلالت و اصلاً اشاره اى ندارد كه سفر براى زيارت مشاهد ـ خصوصاً قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ حرام باشد. سوم. حتى اگر مستثنى منه كلمه «مسجد» باشد، بر طبق مضمون آن نمى توان عمل كرد; زيرا معناى روايت بر طبق احتمال اول آن است كه فقط براى آن سه مسجد سفر صورت بگيرد; اما غير از آن سه، سفر براى خواندن نماز جايز نيست. در حالى كه نصوص تصريح دارد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) و صحابه، روزهاى شنبه به مسجد قبا مى رفتند و بين مسجد قبا و شهر مدينه سه ميل (دوازه كيلومتر) فاصله بود و مسجد قبا نيز جزء آن مساجد سه گانه نيست. لذا بر طبق اين حديث، سفر به قبا بايد تحريم شود; در حالى كه هيچ مسلمانى چنين سخنى را به زبان نمى آورد.
از ابن عمر نقل شده است پيامبر (صلى الله عليه وآله) روزهاى شنبه، پياده و سواره به قبا مى رفت و ابن عمر همين كار را انجام مى داد. (27) چهارم. بلال بار سفر بسته و به زيارت قبر نبى (صلى الله عليه وآله) شتافت. ابن عساكر نقل مى كند: وقتى عمر از بيت المقدس برگشت، به منطقه جابيه رسيد، بلال از عمر خواست كه وى را در شام باقى بگذارد. عمر نيز همين كار را كرد و وى را در شام باقى گذاشت.
ابن عساكر در ادامه مى گويد: بعد از آن بلال در خواب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ديد كه به او فرمود: اين چه جفايى است اى بلال: آيا وقت آن نرسيده كه مرا زيارت كنى؟ بلال در حالى كه ناراحت و ترسان بود، از خواب بيدار شد. سوار بر مركب خود شد و آهنگ مدينه كرد. وقتى وارد مدينه شد، كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و گريه كرد و صورت خود را بر قبر آن حضرت ساييد. ناگهان حسن و حسين (عليهم السلام) به سوى او آمدند، بلال هر دو را در بغل گرفته بوسيد. امام حسن و حسين (عليهم السلام) به بلال گفتند: علاقه منديم كه اذان تو را بشنويم. وقتى بلال «الله اكبر» را گفت، مدينه به لرزه درآمد و وقتى كه «اشهد أنّ لا اله الا الله» را گفت، هيجان در مدينه شديدتر شد و وقتى گفت «اشهد ان محمداً رسول الله»، زنان پرده نشين از خانه هاى خود خارج شدند و گفتند: پيامبر (صلى الله عليه وآله) سر از خاك برآورده است. بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مدينه از نظر گريه و زارى، مثل چنين روزى را به خود نديده بود. (28)
حافظ عبدالغنى و ديگران گفتند: بلال بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) فقط يك بار ـ زمانى كه براى زيارت قبر آن حضرت به مدينه آمده بود ـ اذان گفت. (29)
سبكى مى گويد: تكيه ما براى مشروعيت سفر براى زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) رؤياى بلال نيست ; بلكه تكيه ما، عمل بلال است. اين عمل در دوره خلافت عمر، با آن همه صحابه كه در آن دوره بودند، صورت گرفته است و اين جريان براى آنها پوشيده نبود; لذا هيچ اعتراضى بر بلال نكردند و رؤياى او تأكيد بر دليل ما است. (30)
در كتاب فتوح الشام آمده است: وقتى عمر با مردم بيت المقدس مصالحه كرد كعب الاحبار بر او وارد شد و اسلام آورد، عمر از اسلام وى شاد شد. سپس عمر به او گفت: آيا مى توانى با من به مدينه بيايى و قبر پيامبر را زيارت كنى و از زيارت آن بهره بگيرى؟ كعب الاحبار پذيرفت وقتى عمر وارد مدينه شد، نخستين كارى كه انجام داد، داخل مسجد شد و به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سلام فرستاد. (31)
پنجم. درباره عمربن عبدالعزيز، به طور مستفيض نقل شده است: وى شخصى را از شام به مدينه فرستاد، تا از طرف وى بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) سلام بفرستد. (32)
موضع علما در برابر توهمات ابن تيميه:
1. قسطلانى مى گويد: گفتار ابن تيميّه در مورد منع زيارت نبى (صلى الله عليه وآله) ، از زشت ترين مسائلى است كه از وى نقل شده است. (33)
2. نابلسى مى گويد: اين اولين گرفتارى اى نيست كه ابن تيميه و پيروانش در آن قرار گرفته اند ; چرا كه وى سفر براى زيارت بيت المقدس را گناه شمرده است...و از اينكه آدمى به وسيله نبى يا غير نبى از اوليا، به خدا توسل جويد، نهى كرده است...اين مسائل ـ كه نشانه سبك سرى شرم آور وى است ـ موجب شد كه علما به طور قاطع در مقابل او بايستند: چنان كه الحصنى در كتاب مستقلّى به ردّ ابن تيميه و پيروان وى پرداخته و در آن كتاب تصريح به كفر وى نموده است. (34)
3. غزالى مى گويد: هركس در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) با مشاهده آن حضرت تبرك مى جست، بايد به واسطه زيارت آن حضرت بعد از رحلتش تبرك بجويد. براى زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) جايز است كه انسان بار سفر ببندد و حديث «لا تشد الرحال الا على ثلاثة مساجد» مانع از اين عمل نيست. (35)
4. عزامى شافعى مى گويد: اين مرد (ابن تيميه) حتى بر جناب پيامبر (صلى الله عليه وآله) جسارت نموده و گفته است: بار سفر بستن براى زيارت آن حضرت گناه است.... (36)
5. هيثمى شافعى: وى بعد از آنكه جواز زيارت قبر نبى (صلى الله عليه وآله) را با دلايلى ثابت كرد، گفته است: اگر اشكال كنى كه چطور شما اجماع بر جواز حيات و سفر براى زيارت اقامه كرده ايد، در حالى كه ابن تيميّه (از متأخرين حنابله) مشروعيت زيارت و سفر براى آن را انكار كرده است؟! اين سخن را سبكى از خط ابن تيميه ديده و نقل كرده است و ابن تيميه با استدلال هاى طولانى ـ كه شنيدنش انسان را از وى متنفر مى كند، ـ به ردّ جواز زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) پرداخته و حتى گمان نموده كه حرمت سفر براى زيارت اجماعى است و نماز در بين راه شكسته نمى شود و نيز تمام احاديث در مورد زيارت، جعلى است و برخى از متأخرين كه متأثر از افكارى وى بودند، از او تبعيت نمودند؟!
در جواب مى گوييم: مگر ابن تيميه چه كسى است كه به او توجه شود و يا اينكه در مسائل اسلامى و دينى، به عنوان مرجع شناخته شود تا نظر او مخلّ به اجماع باشد، بسيارى از دانشمندان به تعقيب سخنان فاسد و دلايل سست وى پرداخته و لغزش هاى ابلهانه و تخيّلات ناموزون او را آشكار ساخته اند... (37)
حاصل سخن اينكه: احاديثى كه حافظان و محدثان اهل سنت در اين زمينه نقل كرده اند، به حد استفاضه و بلكه به درجه تواتر رسيده است. علاوه برآن، عمل اصحاب و نيز زيارت بلال و سفر وى براى زيارت قبر نبى (صلى الله عليه وآله) همگى در جلوى ديد عموم صحابه بود اگر خودشان نيز نديده بودند، خبر آن به گوششان مى رسيد، با اين حال اعتراضى نكرده اند. همچنين عمر از كعب الاحبار دعوت كرد تا قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) را زيارت كند و هيچ يك از صحابه با عمل وى مخالفت نكردند. تمامى اين موارد، قوى ترين دليل بر جواز خصوص قبر پيامبر است و علاوه بر جواز، دالّ بر رحجان و استحباب آن است; چرا كه در بعضى از روايات امر به زيارت شده است و عموم علما از آن، استحباب فهميده اند. حتى ابن حزم آن را حمل بر وجوب كرده كه حداقل يك مسلمان در طول عمرش، يك بار به زيارت قبر نبى (صلى الله عليه وآله) برود. (38)
6. شيخ احمد قسطلانى مى گويد: بدان كه زيارت قبر شريف پيامبر از با عظمت ترين چيزهايى است كه انسان را به خدا نزديك مى كند و نيز از بالاترين طاعت ها و نيل به درجات عالى است و هر كس به غير از اين اعتقاد داشته باشد، از دايره اسلام خارج است و به مخالفت خدا و رسول او و جمعى از علماى اعلام پرداخته است و نيز از ابن تيميه سخنى زشت و عجيب در مورد سفر براى زيارت، نقل شده است.... (39)
7. جواب ذهبى به حسن بن حسن:
حسن، شخصى را مشاهده كرد كه جلوى خانه اى كه قبر پيامبر در آن قرار دارد، ايستاده و براى پيامبر دعا مى كرد و درود مى فرستاد. وى آن شخص را از عملش نهى كرد و به حديثى منسوب، از پيامبر (صلى الله عليه وآله) استدلال كرد:«خانه مرا عيد قرار ندهيد و خانه هايتان را قبور قرار نداده و هر جا كه هستيد بر من درود بفرستيد كه درودتان به من مى رسد».
ذهبى در جواب او مى گويد: اين روايت مرسل است و آنچه كه حسن بن حسن بدان استدلال كرده، از نظر دلالت مخدوش است. هر كس متواضعانه كنار خانه مقدس ـ كه قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آن قرار دارد ـ بر آن حضرت درود بفرستد، خوشا به حالش باد; چرا كه وى زيارتى نيكو و زيباترين دوستى ها را از خود نشان داده است; و علاوه بر سلامى كه بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرستاده يا نمازى كه خوانده، عبادتى نيز انجام داده است ; چون زائر دو پاداش مى گيرد، يك پاداشى براى زيارت و ديگر سلام و نمازى است كه براى پيامبر (صلى الله عليه وآله) به جاى مى گذارد. كسى كه از راه دور بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) درود مى فرستد، فقط يك پاداش ـ آن هم به جهت فرستادن درود ـ مى برد و هر كس يك بار بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) درود بفرستد، خداوند ده بار بر آن شخص درود مى فرستد. هر كس پيامبر را زيارت كند لكن زيارتش از روى آداب نباشد و يا بر قبر پيامبر سجده كند، عملى غير جايز; انجام داده است. وى از طرفى فعل بد انجام داده است; ولى از طرف ديگر فعل خوب و بايد دوستانه او را آموزش (40) داد و خداوند آمرزنده اى مهربان است. آنچه كه، فرد مسلمان تحمل مشقت مى كند و به زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى آيد و در آنجا ندا سر مى دهد ديوار را مى بوسد و گريه مى كند، بدين جهت است كه اين شخص دوستدار خداوند و رسول او است. دوستى خداوند و رسول او، معيار جدا شدن اهل بهشت از اهل دوزخ است. پس زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، از با فضيلت ترين چيزهايى است كه انسان را به خدا نزديك مى كند.
حال اگر بارسفر بستن و به زيارت قبور انبيا و اوليا رفتن، به جهت روايت «لا تشد الرحال...» مجاز نباشد، مى گوييم: اگر سفر براى زيارت ممنوع باشد قطعاً سفر براى مسجد مجاز و مشروع است و نزاعى در آن نيست، چون رسيدن به خانه پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ كه قبر شريف آن حضرت در آن قرار دارد ـ زمانى ممكن است كه شخص ابتدا وارد مسجد ـ شود. پس از آنكه وارد مسجد شد، نماز تحيّتى براى آن مى خواند و سپس بر صاحب مسجد درود مى فرستد.
8. نويسنده تعليقات كتاب سير اعلام النبلاء مى گويد: هدف مؤلّف كتاب (ذهبى) از بيان چنين مطالبى، ردّ بر ابن تيميه است كه قائل به عدم جواز «شد الرحال» براى زيارت قبر نبى است. (41)
9. زين الدين مراغى مى گويد: هر مسلمانى بايد معتقد باشد زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و قبر آن حضرت، انسان را به خدا نزديك مى كند; زيرا احاديث فراوانى در اين زمينه وارد شده است. خداوند مى فرمايد: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفرو الله و استغفر لهم الرسول» (42) در آنجايى كه احترام پيامبر (صلى الله عليه وآله) با رحلتش گسسته نمى شود، نبايد گفت: استغفار پيامبر براى مردم و نيز زيارت آن حضرت، اختصاص به زمان حيات او دارد. علماى محقق در پاسخ گفته اند: اين آيه در ادامه مى فرمايد: «لوجدوا الله تواباً رحيماً»; «خداوند را توبه پذيرى مهربان خواهند يافت اين توبه پذير بودن مشروط به سه امر است: 1. آمدن مردم، 2. استغفار نمودن آنها، 3. طلب غفرانِ پيامبر (صلى الله عليه وآله) از خداوند، دو امر اول مشكلى ندارد; چرا كه آمدن و استغفار به دست خود شخص است; اما امر سوم به دست پيامبر است و آن حضرت نيز براى تمام مؤمنين استغفار مى كند; چون خداوند در قرآن به پيامبر (صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «واستغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات». (43)
وقتى اين سه امر تكميل شد و شخص گنه كار آمد و استغفار كرد، پيامبر هم براى او استغفار كند; آن وقت خداوند را توبه پذير مهربان خواهند يافت. (44)
زيارت قبور و مشاهد:
مطالب گذشته در مورد زيارت قبر نبى (صلى الله عليه وآله) بوده است; اما زيارت ساير قبور; مثل زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، در مشروعيت آن نزاعى نيست و خود پيامبر (صلى الله عليه وآله) به زيارت قبور مى شتافت و مسلمين را بر اين عمل ترغيب مى كرد. آن حضرت به زيارت قبر مادرش آمنه بنت وهب مى رفت. سيره مسلمانان نيز چنين بود كه به زيارت قبور مسلمين مى شتافتند .
احاديث زيارت:
1. سليمان بن بريده از پدرش، از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل كرده است:«شما را از زيارت قبور نهى كردم، آگاه باشيدكه از اين به بعد قبور را زيارت كنيد». (45)
شيخ منصور مى گويد: عموم علما از امر پيامبر (صلى الله عليه وآله) «قبور را زيارت كنيد (فزوروها)» استحباب را فهميده اند و ابن حزم معتقد است: امر در اين روايت دال بر وجوب است كه آدمى در طول عمرش، يك بار هم كه شده، بايد به زيارت نبى (صلى الله عليه وآله) برود. (46)
2. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهى مى كردم، سپس به محمد اجازه داده شد كه قبر مادرش را زيارت كند. از اين پس قبور را زيارت كنيد كه آخرت را به ياد مى آورد» ارباب صحاح ـ به غير از بخارى ـ اين روايت را نقل كرده اند، روايت از ترمذى چنين نقل شده است: «ميت به زائر، خو مى گيرد و با دعايى كه زائر براى او مى كند و نيز قرآنى كه برايش مى خواند و با صدقه اى كه برايش مى بخشد، بهره مند مى گردد و اين همان حكمت زيارت قبور است. (47)
3. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى مى كردم; ولى سپس براى من چيز ديگرى آشكار شد». (48)
4. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «بياييد نزد مردگانتان و بر آنها سلام بفرستيد; چرا كه آنان عبرت شما هستند». (49)
5. پيامبر (صلى الله عليه وآله) به زيارت قبور شهيدان در «مكانى به نام رأس الحول» مى آمد و مى فرمود: «سلام بر شما به موجب آنچه كه صبر كرديد، خوب جايگاهى داريد». در اين هنگام ابوبكر و سپس عمر و بعد عثمان بدان مكان آمدند، وقتى كه معاويه به آنها رسيد، مردم جمع شده بودند و پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مواجهه با انبوه مردم فرمود: سلام بر شما به موجب آنچه كه صبر كرديد. (50)
6. عايشه گفت: پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آخرين بخش از شب، خانه را به قصد زيارت بقيع ترك كرد. وقتى وارد آنجا مى شد، مى فرمود:«درود بر شما اى ساكنان خانه افراد با ايمان! آنچه به وقوع آن در آينده وعده داده شده ايد، سراغ شما آمد و شما ميان مرگ و روز رستاخيز به سر مى بريد. ما نيز ـ اگر خداوند بخواهد ـ به شما خواهيم پيوست، پروردگارا اهل بقيع غرقد را بيامرز». (51)
7. ابن مسعود از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «آگاه باشيد! از اين پس قبور را زيارت كنيد; چرا كه شما را نسبت به دنيا بى اعتنا مى سازد و آخرت را به ياد مى آورد». (52)
8. انس از پيامبر اسلام نقل مى كند: «شما را از زيارت قبور نهى مى كردم; از اين پس قبور را زيارت كنيد» چرا كه زيارت قبور، مرگ را به ياد شما مى آورد». (53)
9. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهى كردم. پس هر كس از شما كه مى خواهد قبرى را زيارت كند، آن را زيارت كند; چرا كه زيارت قبر، دل را نرم مى كند و چشم را گريان و آخرت را به يادمى آورد». (54)
10. طلحة بن عبدالله مى گويد: با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) براى زيارت قبور شهيدان خارج شديم. وقتى نزد قبور آنان آمديم ،پيامبر فرمود: «اين قبرهاى برادران ما است» (55)
11. عايشه از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «جبرئيل نزد من آمد...و فرمود: پروردگارت به تو دستور مى دهد كه نزد اهل بقيع آمده و براى آنان استغفار كنى». (56)
عمل صحابه و تابعين در زيارت قبور
1. ابوجعفر (عليه السلام) مى فرمايد: فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هميشه قبر حضرت حمزه را ـ كه خدا از او خشنود باد ـ زيارت مى كرد و آن را تعمير و بازسازى نموده و سنگى را به عنوان علامت روى قبر گذاشت. (57)
2. رزين از ابوجعفر (عليه السلام) نقل كرد: «حضرت فاطمه (عليها السلام) هميشه قبر شهدا را بين دو يا سه روز، زيارت مى كرد». (58)
3. زيارت حضرت فاطمه (عليها السلام) به صورتى ديگر از ابوجعفر و امام باقر (عليه السلام) از على بن الحسين (عليه السلام) نقل شده است و اضافه بر آن مى گويد: حضرت فاطمه در آنجا نماز مى خواند و دعا و گريه مى كرد ـ و اين عمل را همچنان انجام مى داد ـ تا از دنيا رفت. (59)
4. على (عليه السلام) مى فرمايد: «حضرت فاطمه هر جمعه قبر عمويش، حمزه را زيارت مى كرد و در آنجا نماز مى گزارد و گريه مى نمود». (60)
5. ابن ابى مليكه مى گويد: عايشه را ديدم قبر برادرش عبدالرحمن را (كه در مكانى به نام حبشى، درگذشت و در مكه دفن گرديد) زيارت مى كرد. (61)
6. و نيز مى گويد: روزى عايشه براى زيارت به طرف مقابر مى رفت، به او گفتم: مگر رسول خدا از زيارت قبور نهى نفرمود؟ گفت: آرى; ولى بعداً دستور به زيارت قبور داد. (62)
7. امام باقر (عليه السلام) به زيارت قبر پدر بزرگوارشان امام سجاد مى رفتند. (63)
8. بيهقى از هاشم بن محمد العمرى (از فرزندان عمر بن على) نقل مى كند: در مدينه، روز جمعه بين فجر و طلوع خورشيد، پدرم مرا با خود به زيارت قبور شهيدان برد، من هم پشت سرش رفتم تا اينكه به مقابر رسيديم. سپس پدرم با صداى بلند گفت: «سلام بر شما به موجب آنچه كه صبر كرديد، خوب جايگاهى داريد.»
وى مى گويد: وقتى پدرم سلام داد، جوابى شنيدم كه گفت: «و عليك السلام يا ابا عبدالله»، پدرم به من توجه كرد و گفت: تو جواب سلام را دادى؟ گفتم: نه. سپس پدرم مرا طرف راستش قرار داد و دوباره سلام كرد كه باز جواب سلام شنيد. اين عمل را سه بار تكرار كرد و هر بار سلام شنيد ; بدين جهت خود را بر زمين انداخت و سجده شكر نمود. (64)
9. يحيى عطاف و او از خاله خود كه در زمره زنان پارساو عابد بود، نقل مى كند: سوار بر مركب خود بودم و غلامم همراه من بود تا اينكه به قبر حضرت حمزه رسيديم. تا آنجا كه مى توانستم، نماز خواندم. به خدا قسم! در بيابان كسى كه صدا بزند و يا جواب صدايى را بدهد، وجود نداشت. غلام من در حالى كه سر مركبم را گرفته بود، در كنارم ايستاده بود. وقتى از خواندن نماز فارغ شدم، ايستادم و گفتم: السلام عليكم و با دست به قبر حمزه اشاره كردم كه ناگهان جواب سلامى از زير زمين شنيدم. همان گونه كه برايم آشكار است كه خداوند مرا خلق نمود، به همان روشنى جواب سلام را شنيدم و تمام موهاى بدنم به لرزش درآمد. سپس غلام خود را خواندم و گفتم مركب مرا بياور و بعد سوار شدم. (65)
10. ذهبى از شخصى نقل مى كند: هارون الرشيد حج انجام داد و سپس به مدينه آمد و به يحيى بن خالد گفت: شخصى كه اشنا به مدينه و مشاهد آن است، برايم پيدا كن تا كيفيت نزول جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نيز آمدن او نزد قبور شهيدان را بيان كند. يحيى نزد هر كس كه مى رفت او را به من راهنمايى مى كردند. سپس به دنبالم فرستاد، من هم آمدم. براى عشاى ديگر با هم وعده گذاشتيم. من در موقع مقرر با شمع ها خارج شدم و در هر موضع و مشهدى كه با آن دو از آنجا مى گذشتم، دعا مى كردم و آن دو نيز شروع به خواندن نماز و دعا نموده و تا طلوع فجر در همين حال بودند. (66)
قبور زيارت شده:
سيره مسلمين از گذشته تا كنون بر اين بوده كه به زيارت قبور اصحاب، صالحان و مومنان مى رفتند و بدان توسل و تبرك مى جستند كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:
1. قبر بلال بن حمامه حبشى: وى مؤذّن پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بود كه در سال 20 هـ در دمشق از دنيا رفت. بر روى قبر، نام و تاريخ وفات او نوشته شده است. دعا در اين مكان با بركت، مستجاب مى شود. بسيارى از اولياء و خوبان ـ كه براى زيارت قبر بلال مى رفتند و بدان تبرك مى جستند ـ همين امر را تجربه كرده اند. (67)
2. قبر سلمان فارسى (م 36 هـ): خطيب بغدادى مى گويد: قبر سلمان هم اكنون مشخص و معروف است كه در نزديكى ايوان كسرى قرار دارد. روى قبر بنايى ساخته شده و خادم دائمى دارد. من بارها آن قبر را زيارت نمودم. (68) ابن جوزى از قلانسى و سمنون نقل مى كند: ما قبر سلمان را زيارت كرديم. (69)
3. قبر ابو ايّوب انصارى ـ (م 52 هـ) در روم درگذشت: حاكم مى گويد: مردم قبرش را حفظ نموده و آن را زيارت مى كنند و زمانى كه دچار قحطى شدند، به واسطه آن، از خداوند طلب باران مى كنند. (70)
4. مرقد رأس الحسين (عليه السلام) در مصر: ابن جبير (م 614 هـ) مى گويد: سر مبارك امام حسين (عليه السلام) در تابوتى نقره اى مدفون است و روى آن ساختمانى باشكوه بنا شده كه زبان از وصف و خرد از درك آن عاجز است. ما در ورودمان به اين مشهدمبارك ديديم: در يك طرف ديوار داخل مسجد سنگى بسيار سياه و درخشنده نصب شده كه تصوير اشيايى را كه در برابر آن قرار مى گيرد، مثل آيينه هاى هندى، نشان مى دهد. من زائران رأس الحسين را مشاهده كردم كه با ازدحام عجيبى، رو به قبر آورده، چشم بر آن مى دوختند و پيوسته به پارچه روى قبر تبرك مى جستند. اشك آنان چنان سرازير بود كه جگر را از هم مى پاشيد و سنگ ها را در هم مى شكست. خداوند ما را از بركات زيارت آن مشهد كريم برخوردار گرداند. (71)
5 . قبر عمر بن عبدالعزيز اموى (م 101 هـ): قبر وى در دير سمعان (72) قرار دارد و مكانى زيارتى است. (73)
6 . قبر امام موسى بن جعفر (عليه السلام) : آن حضرت در سال 183 هـ.ق به شهادت و در كاظميه دفن گرديد. خطيب مى گويد:....از حسن بن ابراهيم (بزرگ حنابله عصر خود) شنيدم كه مى گفت: هر مشكلى كه برايم پيش مى آمد، آهنگ قبر موسى بن جعفر (عليه السلام) مى كردم و به او متوسل مى شدم. خداوند نيز آنچه را كه دوست مى داشتم، برايم آسان مى كرد. (74)
7. قبر امام جواد (عليه السلام) : ابن عماد مى گويد: ابو جعفر محمد جواد در بغداد رحلت نمود و در كنار جدّش موسى بن جعفر (عليه السلام) دفن گرديد و مردم پى در پى به زيارت آن دو قبر مى رفتند. (75)
8. قبر امام رضا (عليه السلام) : محمد بن مؤمّل مى گويد: با امام اهل حديث ابوبكر بن خزيمه و نيز ابو على ثقفى و جمع كثيرى از بزرگان براى زيارت قبر على بن موسى الرضا (عليه السلام) به طوس رفتيم. محمد بن مؤمّل مى گويد: من از احترام و تواضع ابن خزيمه نسبت به آن بقعه و نيز تضرّع وى در كنار آن، چيزى ديدم كه شگفت زده ام كرد. (76)
9. قبر محمد بن ادريس شافعى: وى پيشواى شافعيه است كه در سال 204 هـ در قرافه صغرى در مصر دفن شده و قبرش (در نزديكى محلى به نام مقطم) مكانى زيارتى است. (77)
10. قبر احمد بن حنبل امام حنابله (م 241 هـ): ذهبى مى گويد ضريح وى در بغداد مكان زيارتى است. (78)
11. قبر ذى النون مصرى (م 246 هـ): وى در قرافه دفن گرديده و بر روى قبرش بارگاهى بنا شده است. (79)
12. قبر ابو حنيفه امام حنفى ها (م 150 هـ) قبر او در اعظميّه بغداد، مكان زيارتى معروفى است. (80) از امام شافعى نقل شده است: هر روز شنبه ابو حنيفه را زيارت مى كردم.
13. قبر اسماعيل بن يوسف ديلمى: معافى مى گويد مردم قبر وى را (پشت قبر معروف كرخى) زيارت مى كنند و بين اين دو قبر، قبور اندكى فاصله شده است. من بارها آن را زيارت كرده ام. (81)
14. قبر مصعب بن زبير (م 157 هـ): ابن جوزى مى گويد: مردم قبرش را در مكانى به نام «مسكن» (82) زيارت مى كنند; چنان كه قبر امام حسين (عليه السلام) را زيارت مى كنند. (83)
15. قبر ليث بن سعد حنفى (پيشواى اهل مصر، م 175 هـ ) : او در قرافه صغرى دفن گرديد و قبرش مكانى زيارتى است. (84)
16. قبر ابو عوانه: قبر او در داخل شهر اسفراين قرار دارد و روى آن بنايى ساخته شده است. (85)
17. ابن عساكر مى گويد: قبر ابو عوانه در اسفراين و در مكانى است كه در آن عالمى دفن گرديده و مردم بدان تبرك مى جويند... (86)
18. ابن صفار اسفراينى مى گويد: وقتى جدم به بارگاه استاد ابو اسحاق رسيد، به جهت احترام داخل آنجا نشد; بلكه آستانه بارگاه را مى بوسيد و لحظه اى به حالت تعظيم و احترام ـ همانند شخصى كه امانت بزرگى را در دست دارد ـ ايستاد. سپس از در آن عبور كرد. وقتى به قبر ابو عوانه رسيد، آن را احترام كرد و بزرگ داشت و لحظات زيادى در كنار آن توقف نمود. (87)
19. قبر حافظ أبي الحسن العامرى (م 403 هـ): مردم شب ها در كنار قبر او به خواندن قرآن و نيز دعا در حق او، مشغول بودند و شعرا از هر سو به مرثيه پرداخته و مجلس ترحيم به پا مى كردند. (88)
20. قبر المعتمد على الله: وى ابوالقاسم محمد بن المعتضد اللخمى الاندلسى است كه در سال 488 هـ درگذشت. جماعتى از شاعران در كنار قبر او اجتماع مى كردند و با اشعارى، وى را مدح نموده و در رثاى وى قصيده هايى طولانى سر مى دادند و برايش مى گريستند. از جمله آن شعرا ابو بحر است. وى قصيده اى مى گويد: من خاك قبرت را مى بوسم و براى تو سر فرود مى آورم و من قبر تو را مكانى براى خواندن قصيده قرار دادم. وقتى كه از خواندن قصيده فارغ شد، تربتش را بوسيد و بدن خود را به آن ماليد و گونه اش را خاك آلود كرد و تمام كسانى را كه در مجلس حاضر بودند، به گريه واداشت. (89) ولى احدى اين را شرك نخواند.
21. قبر نصر بن ابراهيم مقدسى: وى بزرگ شافعيّه بوده و در سال 490 هـ در دمشق درگذشت و در باب الصغير مدفون گرديد و قبرش مشخص و مكانى زيارتى است. (90)
22. قبر قاسم بن فيره شاطبي: صاحب طبقات مى گويد: وى در سال 590 هـ از دنيا رفت و در قرافه دفن گرديده قبرش مكان زيارتى مشهورى است و من بارها آن را زيارت كرده ام. (91)
23. قبر احمد بن جعفر خزرجى بستى (م 601 هـ) صاحب كتاب نيل الابتهاج مى گويد: تا امروز مردم نزد قبرش ازدحام مى كنند و خواهان برآورده شدن حاجت هاى خود هستند و من بيش از 500 بار آن قبر را زيارت كرده و بيش از سى شب در آنجا بيتوته نموده ام. (92)
24. قبر سفيان ثورى: ابن حبّان مى گويد: قبرش در مقبره بنى كليب در بصره قرار دارد و من آن را زيارت كرده ام. (93)
25. قبر ملك مظفر: قطب الدين مى گويد: قبرش هميشه مورد زيارت قرار مى گيرد. در ماه رمضان (سال 659 هـ) در آنجا مقيم شدم و به زيارت قبر وى رفته و شرح حالى بر او نگاشتم. (94)
مواردى كه بيان شد خلاصه اى از مطالبى است كه در كتاب هاى تراجم، تواريخ و حديث آمده است بر اين اساس اصحاب و تابعين به زيارت مى رفتند، آنان به خصوص قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) را زيارت و آن را بزرگ مى داشتند. همچنين بار سفر بسته و به زيارت قبور ائمه طاهرين و صالحان و اوليا و علما مى رفتند; در حالى كه احدى منكر اعمال آنان نشده است.
با اين همه شواهد و نصوص، ابن تيميه و پيروان او چه دليلى بر حرمت زيارت و نيز سفر براى زيارت دارند؟ آيا شيعه اماميه كه در زيارت بر طبق سنت شريفه و سيره مسلمين عمل مى كنند گنه كار هستند؟ مگر تمام قبورى كه مسلمين زيارت مى كنند، قبور اماميه است؟ و زائران آنها، شيعه دوازده امامى اند؟ آيا ابن خزيمه و دوست وى ابن على الثقفى شيعه اند؟ آيا رئيس حنابله كه قبر حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) را زيارت كرد، شيعه است؟ و آيا ابن حبّان كه قبر امام رضا (عليه السلام) را زيارت مى كرد، شيعه است؟ آيا محمد بن ادريس شافعى كه قبر ابوحنيفه را زيارت مى كرد، از شيعيان مى باشد؟ عايشه كه قبر برادرش عبدالرحمن را در مكه زيارت مى كرد، از شيعيان حضرت على (عليه السلام) است؟
آراى فقهاى اهل سنت:
1. عسقلانى از انس نقل مى كند: پيامبر (صلى الله عليه وآله) از كنار زنى عبور مى كرد در حالى كه آن زن در كنار قبرى گريه مى كرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) به وى فرمود: خوددار باش و صبر كن (95) عسقلانى مى گويد: طبق اين حديث استدلال بر جواز زيارت قبور شده است; خواه زائر مرد باشد، يا زن و خواه زيارت شونده مسلمان باشد يا كافر; چون حديث در اين زمينه تفصيل ندارد (96) و به طور مطلق حكم را بيان كرده است.
2. نووى مى گويد: عموم علما يقين به جواز زيارت قبور دارند و ما وردى صاحب كتاب الحاوى الكبير مى گويد: زيارت قبر كافر جايز نيست; در حالى كه اين سخن غلط است. دليلى كه ماوردى آورد، آيه اى از قرآن كريم است (و لا تقم على قبره). استدلال ماوردى خالى از اشكال نيست، همچنان كه براى خواننده نيز پوشيده نمى باشد.
نووى مى گويد: مسلم نقل نموده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: من شما را از زيارت قبور نهى مى كردم، اما از اين به بعد قبور را زيارت كنيد چرا كه باعث يادآورى آخرت مى شود. طبق اين روايت [ضعف سخن ماوردى مشخص مى گردد] . زيارت قبور مسلمين مشروع و جايز باشد.
3. از مالك در مورد زيارت قبور سؤال شد، در جواب گفت: پيامبر از آن نهى فرمود: سپس بدان اذن داد و اگر كسى زيارت قبور را انجام بدهد و چيزى جز خير نگويد، اشكالى در آن نمى بينم. (97)
4. سمهودى مى گويد: علما بر استحباب زيارت قبور براى مردان، اجماع دارند; چنان كه نووى به همين امر اشاره نمود. حتى برخى از ظاهريّه قائل به وجوب زيارت قبور براى مردان هستند. (98)
زيارت قبر مادر پيامبر (صلى الله عليه وآله)
مسلم و نسائى از ابى هريره در مورد زيارت قبور نقل كرده اند كه: پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبر مادرش را زيارت نموده و گريه مى كرد و كسانى را كه اطراف آن حضرت بودند، مى گرياند. سپس فرمود: از پروردگارم اجازه خواستم تا براى مادرم طلب آمرزش كنم، ولى خداوند جلّ عزه به من اجازه نداد. از او اجازه خواستم تا قبر مادرم را زيارت كنم و خداوند به من اجازه داد. پس قبور را زيارت كنيد، چرا كه شما را به ياد مرگ مى اندازد. (99)
ايمان والدين پيامبر (صلى الله عليه وآله)
روايات و شواهد تاريخى همگى شهادت به ايمان پدر و مادر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مى دهندو آن دو بزرگوار را از شرك مبرّا مى سازند. چگونه آن دو بزرگوار مشرك اند، در حالى كه قبل از تولد، از صلب هاى پاك به ارحام پاكيزه منتقل مى شدند و نيز چگونه آنان مشرك اند در حالى كه آيه «و تقلبك فى الساجدين» صراحت و يا ظهور در طهارت و پاكى آنان دارد. رواياتى هم كه در ذيل اين آيه نقل شده، تاكيد مى كند كه والدين گرامى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) طاهر بودند; از جمله: 1. سيوطى از ابى عمر العدنى و بزار و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه و نيز بيهقى در كتاب دلائل از مجاهد، نقل مى كنند: «و تقلبك فى الساجدين» ; يعنى، از صلب پيامبرى به پيامبر ديگر تااينكه به دنيا آمد. (100)
2. سيوطى از ابن أبى حاتم و ابن مردويه و ابى نعيم در دلائل النبوة از ابن عباس نقل مى كند: معناى آيه اين است: هيمشه پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، از صلب پيامبر به صلب پيامبرى ديگر، منتقل مى شد تا اينكه مادرش وى را به دنيا آورد. (101)
3. ابن مردويه از ابن عباس نقل مى كند: از پيامبر (صلى الله عليه وآله) پرسيدم: پدرم و مادرم به فدايت! وقتى آدم (عليه السلام) در بهشت بود، شما كجا بوديد؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله) لبخندى زد به طورى كه دندان هاى عقب حضرت معلوم گرديد. سپس فرمود: زمانى كه آدم در بهشت بود، من در صلب او قرار داشتم و وقتى كه به زمين هبوط كرد، من نيز در صلبش بودم. وقتى سوار كشتى شدم، در صلب پدرم نوح بودم و در آتش انداخته شدم، آن موقعى كه پدرم ابراهيم را به آتش انداختند. هيچ وقت پدر و مادرم زنا كار نبوده اند و خداوند هميشه مرا از صلب هاى پاك به ارحام پاكيزه منتقل كرد و من همچنان پاك و مهذّب بودم و هيچ دوگروهى نبود; مگر آنكه من در صلب يكى از آن دو كه بهتر بودند، قرار مى گرفتم. خداوند به وسيله نبوت، از من پيمان گرفت و به وسيله اسلام مرا هدايت كرد. در تورات و انجيل از من ياد نمود و خداوند تمام أشيا را در شرق و غرب زمين از نور من روشن نمود و كتابش را به من آموخت. مرا در آسمانش بالا برد و نام مرا از نام خودش منشعب ساخت او صاحب عرش محمود و من محمد. مرا وعده كرد كه در كنار حوض بهشت، مرا محبوب بدارد و به من كوثر عطا نمود و من اولين شفاعت كننده هستم. اولين كسى هستم كه شفاعتم مورد قبول قرار مى گيرد، سپس مرا در ميان بهترين افراد امتم، مبعوث نمود و امت من كه ستايش كنندگان خداوند هستند; آمرين به معروف و نهى كنندگان از منكر مى باشند. (102)
اين حديث به طور كامل طهارت پدران و مادران. حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را روشن مى سازد و آنان را از شرك مبرّا مى كند، چرا كه مشركان نجس اند. به همين جهت آمنه دختر وهب كه خداوند از او خشنود باشد ـ از زنان يكتا پرست و مومن و پاك بوده و هيچ گونه آلودگى اى مثل شرك را دارا نبوده است. روايتى كه مسلم و نسائى از ابو هريره نقل كرده اند، بى احترامى به والدين گران قدر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را روشن مى سازد. (103)
شيخ منصور در شرح اين حديث مى گويد: مؤمن نبودن مادر آن حضرت، منافاتى با دخول در بهشت ندارد، چرا كه وى از اهل فترت است و جمهور علماء قائل اند كه اهل فترت، نجات مى يابند...حتى صاحبان كشف مى گويند كه خداوند والدين پيامبر گرامى را بعد از رسالت آن حضرت، زنده نمود و آن دو به رسالت حضرت ايمان آوردند، لذا از اهل بهشت مى باشند. (104)
تفسيرى كه براى آيه ذكر شد، اختصاص به شيعه اماميّه (105) ندارد و فقط آنها به نقل روايات در اين زمينه نپرداخته اند. حتى علماى اهل سنت (مثل سيوطى) آن را از ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابى نعيم و نيز بزار و طبرانى از مجاهد و ابن عباس (106) نقل كرده اند. لذا نسبتى كه فخر رازى (107) به شيعه داده و گفته است: اين تفسير روايى را فقط علماء شيعه (108) بيان كرده اند، وجهى ندارد.
يك تذكر:
نظير همين بحث در مورد حامى و ياور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ; يعنى، حضرت ابوطالب (عليه السلام) مطرح شده است! هر كس از موضع گيرى هاى شجاعانه وى و نيز اشعار و خطابه هايش مطلع شود، يقين پيدا مى كند كه وى فردى مومن يكتا پرست و معتقد به پيامبر (صلى الله عليه وآله) و رسالت وى بوده است. اما تعصبات اموى و كينه هايى كه در دل نسبت به امام على (عليه السلام) داشتند، مانع از آن است كه حق را به صراحت بيان كنند و بگويند: جناب ابوطالب (عليه السلام) مؤمن و موحد از دنيا رفته است:
ابن كثير در سخنى شگفت مى گويد: آنچه كه سابقاً بيان كرديم، اين بود كه ابوطالب عهده دار حمايت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود و با دشمنان وى محاجّه مى كرد و شرّ آنان را از پيامبر و اصحابش دفع مى نمود. او به مدح و ثناى پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى پرداخت و دوستى و محبت و مهربانى خود را در اشعارى كه مى سرود، نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اصحابش ابراز مى كرد و با عبارتى فصيح و بليغ كه از اختصاصات خاندان عبدالمطلب بود ـ به جنگ مخالفان پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى رفت و آنها را نزد ديگران خوار و بى ارزش مى نمود و در تمام اين موارد، ابوطالب مى دانست كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) انسانى صادق، نيكوكار و در راهى صحيح است; لكن از درون قلب به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ايمان نياورد!!! (109)
عصبيّت ابن كثير ديدنى است; گويا وى در قلب ابوطالب (عليه السلام) بوده و چشم هاى خائن را مى شناسد و از آنچه كه در قلب ها مخفى است، آگاه! وى اعتراف مى كند: حضرت ابوطالب (عليه السلام) پيامبر (صلى الله عليه وآله) را تصديق نمود; اما بعد مى گويد ايمانش از ته قلب نبود! اين شخص و امثال وى، بايد اين حرف را بزنند; چرا كه ابوطالب (عليه السلام) پدر امام على (عليه السلام) است ; ولى اگر پدر معاويه بود، بهره اش بيشتر و بزرگ تر از بهره ابوسفيان بود و نصيبش از آن تعريف هاى دروغين و فضايل جعلى بيشتر.
پاورقى ها
1. ارشاد السارى، ج 2، ص 329. 2. كشف الارتياب، ص 365 ; عبارت شدّالرحال، كنايه از مسافرت است شدالرحال ; يعنى، بستن كوله بار كه كنايه از سفر است چون حديث شدّالرجال، معروف است، لذا از اين كلمه بدون ترجمه استفاده مى شود. 3. نساء (4)، آيه 64. 4. دلايل حيات برزخى جناب پيامبر اسلام پيش تر بيان شد. 5. كشف الارتياب، ص366. 6. المواهب اللدنية بالمنح المحمديّه، ج 3، ص 410. 7. طرح التثريب فى شرح التقريب، ص 297. 8. وى حافظ، فقيه، معروف به الخولانى (م 194 هـ) است. صحاح از او روايت مى كردند و ابن معين و محمد بن عوف الطائى وى را توثيق نموده اند: سير اعلام النبلاء، ج9، ص 58. 9. وفاء الوفاء، ج4، ص 1326; الروض الفائق، ج 2، ص 380; كشف الارتياب، ص 257 و 366; المواهب اللدنية، ج 3، ص 405; مغنى المحتاج، ج 1، ص 512; كنوز الحقائق، ج 2، ص 108; نيل الاوطار، ج 5، ص 108 و نيز مراغى به اين آيه بر مشروعيت زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، استدلال نموده و گفته است: زيارت موجب تقرب الى الله مى شود... اين واقعه به چند گونه روايت شده است شاهد آن عتبى ـ محمد بن عبيدالله عمر ـ و ابن عبينه اين روايت را از او گرفته كه هريك از اين دو از مشايخ شافعى مى باشند. مرد اعرابى وقتى از حضرت رسول خواست كه درباره او استغفار كند، قصيده در مدح حضرت سرود: اى بهترين فردى كه پيكرش در اين ديار به خاك رفته و عطر وى پستى و بلندى اين سرزمين را خوشبو ساخته است; جانم فداى زمينى كه در آن جاى گزيده اى و عفت وجود و كرم پنهان گشته است! سپس استغفار نمود و رفت. در همين حال، خوابى بر من مستولى شد. در خواب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ديدم كه فرمود: دنبال اعرابى برو و به او بشارت بده كه خدا او را آمرزيده است. من به دنبالش رفتم; لكن وى را نيافتم.
اين اعرابى با آن فطرت بى آلايشش به سراغ قبر نبى گرامى رفت و از وى درخواست كرد كه از خدا برايش طلب غفران نمايد. اما آيا ابن تيميه نفهميد كه زيارت شخص بزرگوار يا ولى خدا، امر فطرى است يا آنكه فطرتش بر اثر جهود و كينه و تحجر، غبار آلوده شده و به قول تقى الدين سبكى دچار هواهاى نفسانى شده است!!. 10. الغدير، ج 5، ص 93; سنن الدار قطنى، ج 2، ص 278; الاحكام السلطانيه، ج 2، ص 109; الكامل فى الضعفاء، ج 6، ص 351; الضعفاء الكبير، ج 4، ص 170; الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 5، ص 194; مختصر تاريخ دمشق، ج 2، ص 406; الترغيب و الترهيب، ج2، ص 224; شفاء السقام، ج 2; كنزالعمال، ج 15، ص 651; نيل الاوطار، ج 5، ص 108. 11. اين قسمت را ابن بدران از تهذيب خود حذف نموده است. 12. ر.ك: الغدير، ج 5، ص 167. 13. الكامل فى الضعفاء، ج 6، ص 351. 14. مراجعه به الغدير، ج 5، ص 169. 15. شفاء السقام، ص 8 ; تقى الدين سبكى شافعى (مؤلف شفاء السقام) در سال 756 هـ از دنيا رفت و وفات ابن تيميه در سال 728 هـ.ق بوده است لذا اين دو هم عصر مى باشند. وى در كتاب السقام به نقد سنن ابن تيميه پرداخته و نظرات وى را با استدلالات محكم در هم شكسته است. شفاءالسقام يكى از بهترين كتاب هايى است كه در اين زمينه نگاشته شده است. 16. المعجم الكبير، ج 12، ص 225; احياء العلوم، ج 1، ص 231; مختصر تاريخ دمشق، ج 3، ص 406 ; شفاء السقام، ص 16; وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340; مغنى المحتاج، ج 1، ص 512; المواهب اللدنيه، ج 4، ص 571. 17. الغدير، ج 5، ص 246 مصادر آن: المعجم الكبير، ج 12، ص 310; سنن الدار قطنى، ج 2، ص 278 اين حديث مرفوعاً نقل شده است. و حديث مرفوع حديثى است كه از وسط سلسله يا آخر، يك تن يا بيشتر افتاده باشد; لكن تصريح به رفع نموده باشند. به عنوان مثال: «عن الكلينى عن على بن ابراهيم عن ابيه رفعه عن الصادق (عليه السلام) قال» مرفوع اصطلاح ديگرى نيز دارد و آن حديثى است كه در آخر به معصوم اضافه و انتساب يابد; اعمّ از اينكه سند حديث مقطوع يا مرسل باشد. اهل سنت حديث مرفوع را همان حديث صحيح مى دانند. 18. نيل الاوطار، ج، 5 ص 108; شفاء السقام، ص 27; وفاء الوفاء، ج 4، ص 1342; المواهب اللدنية، ج 3، ص 404; كشف الخفاء، ج 2، ص 244; كتاب المجروحين، ج 3، ص 73; مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 569; الغدير، ج 5، ص 100. 19. مجمع الانهر فى شرح ملتقى الابحر، ج 1، ص 157; وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340 ـ روايت ديگر را مرحوم امين در كشف الارتياب آورده است. ص 366 ـ 368. 20. شفاء السقام، ص 44. 21. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340. 22. همان; در بعضى از عبارت ها «فيصلى على النبى» ابن اعثم در الفتوح (ج 5، ص 18) مى گويد: شبى امام حسين بن على (عليه السلام) نزد قبر جدّ بزرگوارش آمد و فرمود: سلام بر تو اى رسول خدا: من حسين پسر فاطمه هستم (السلام عليك يا رسول الله انا الحسين بن فاطمة) من از ريشه تو هستم و پسر دختر تو مى باشم (انا فرخك و ابن فرختك) و من نوه تو از ناحيه كسى هستم كه تو او را جانشينى خود بر امت قرار دادى. (و سبطك فى الخلف الذى خلفت على امتك). پس عليه امت خود شاهد باش اى پيامبر خدا كه آنها مرا رها و تباه كردندو حفظ ننمودند (شهد عليهم يا نبى الله انهم قد خذلونى و ضيعونى و انهم لم يحفظونى). اين شكوه من به تو است تا اينكه تو را ملاقات نمايم (و هذا شكو اي اليك حتى القاك). وقتى شب دوم شد، نزد قبر آمد و دو ركعت نماز خواند. وقتى از نمازش فارغ گرديد، شروع به گفتن اين دعا نمود: خدايا! اين قبر پيامبر تو محمد است و من پسر دختر محمد هستم. برايم امرى پيش آمده كه تو خود آن را مى دانى (اللهم ان هذا قبر نبيك محمد و أنا ابن بنت محمد قد حضرنى من الامر ما قد علمت) من دوستدار معروف هستم و از منكر بيزارم (انى احب المعروف و اكره المنكر) و من از تو مسألت مى نمايم اى ذى الجلال و الاكرام! به حق اين قبر و كسى كه در آن مدفون است، آنچه كه انجام مى دهم، رضاى تو در آن باشد (و أنا اسألك يا ذا الجلال و الاكرام بحق هذا القبر و من فيه ما اخترت من امرى هذا ما هولك رضا). نمونه اى از آن در مورد امام رضا هم نقل شده است. 23. همان. 24. الغدير، ج 5، ص 109. 25. البخارى، ج 2: ص 136 ; صحيح مسلم، ج 4، ص 126; احياء العلوم غزالى، ج 2، ص 247. محمد بن عبدالوهاب مى گويد: زيارت پيامبر مستحب است; ولى بايد سفر براى زيارت مسجد و نمازگراردن در آن باشد. 26. ارشاد السارى، ج 2، ص 332. 27. همان; بخارى، ج 2، ص 137. نماز خواندن پيامبر (صلى الله عليه وآله) اختصاص به مسجد قبا ندارد. سمهودى در كتاب وفاء الوفاء مساجدى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آن نماز خوانده، بيان كرده است. اكثر اين مساجد تا زمان وى (اواخر قرن نهم و اوايل قرن دهم) معين و معلوم بود و لذا به ذكر آن مى پردازد. متاسفانه بسيارى از آثار به جا مانده از صدر اسلام به دست وهابيان ويران گرديد. وى از بغوى شافعى نقل مى كند: اگر در مساجدى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) نماز گزارده، شخصى نذر كند كه نماز بخواند; نماز واجب مى شود و بايد به نذرش عمل كند; چنان كه در آن مساجد سه گانه نماز نذرى واجب مى شود. سپس سمهودى به ذكر آن مساجد مى پردازد:
1. مسجد «الجمعه» كه اولين نماز جمعه را پيامبر در آن خواند; 2. مسجد «الفضيح» كه امروزه به مسجد شمس شناخته مى شود و پيامبر (صلى الله عليه وآله) زمانى كه بنى النضير را محاصره كرد، در آن مكان نمازگزارد; 3. مسجد بنى ظفر; 4. مسجد الاجابة;5. مسجد الفتح; 6. مسجد بنى الحرام; 7. مسجد القبلتين ; 8. مسجد السقيا; 9. مسجد الذباب كه به مسجد الراية شناخته مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آن نماز خواند... اينها مساجدى بود كه تا عصر سمهودى در مدينه باقى بود و از آن ياد كرده است. سپس مساجدى كه در مدينه وجود داشت و جهت آن مساجد معين بود; ولى اثرى از آن مساجد در مدينه، در زمان سمهودى باقى نمانده، عبارت بود از: 1. مسجد بنى جديلة; 2. مسجد بنى عبيد كه معروف به مسجد الخربة بود; 3. مسجد بنى غفار; 4. مسجد بنى دينار; 5. مسجد بنى عدى....در پايان سمهودى حدود39 مسجد ذكر مى كند.
وهابيان زمانى كه بر مكه و مدينه مستولى شدند، اكثر آنها را خراب نموده و حتى از زيارت و تبرك آنها منع كردند. بسيارى از آن مساجد را ـ العياذ بالله ـ محل نگه دارى حيوانات قرار دادند و بعضى از آنها را كتابخانه عمومى نموده و بسيارى از افراد بى مبالات وارد اين مسجد مى شوند كه الان كتابخانه است. آدمى از اعمال بى شرمانه اين مدّعيان اسلام، به شگفت مى آيد كه چطور مسجدها را خراب نموده و در آن تصرف مى كنند. و آن را از مسجد بودن خارج مى سازند!! آيا اين تصرف در مسجد و وقف نبوده و حرام نيست؟! آيا اين اهانت به مسجد و اهانت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نيست؟! از جنايات آنها، خراب نمودن «مسجد الطائف» است....
در اين رابطه ر.ك: 1. التوسل بالنبى (صلى الله عليه وآله) اثر ابى حامد بن مرزوق 2. الدرر السنيّه، اثر سيد احمد بن زينى دحلان، 3. شفاء السقام، اثر سبكى، 4. تطهير الفؤاد، اثر شيخ محمد مطيعى، 5. المنحة الوهبيّة، اثر حسين حلمى، 6. البصائر اثر حمدالله الداجوى ; التبرك: آيت الله احمدى ميانجى، ص 219 ـ 228. 28. اسدالغابة، ج 1، ص 208; تهذيب المطالب، ج2، ص 408; شفاء السقام، ص 85. 29. شواهد تاريخى وجود دارد كه بلال بعد از نبى (صلى الله عليه وآله) سه بار اذان گفت كه دوبار آن در مدينه و يك بار در شام بود: قاموس الرجال، ج2، ص 398. 30. تاريخ الاسلام (عهد خلفاء)، ج 3، ص 205; وفاء الوفاء، ج 4، ص 1357. 31. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1358. 32. تهذيب المطالب، ج 21، ص 408. 33. ارشاد السارى، ج 2، ص 329. 34. الحضرة الانسية فى الرحلة القدسيّة، ص 129. 35. احياء علوم الدين، ج 2، ص 247.
غزالى (م 505 هـ) مى افزايد: كسى كه قصد زيارت پيامبر نمايد، بايد در راه بر او درود بفرستد و آنگاه كه چشمش به ديوارها و درختان مدينه افتاد، بگويد: خدايا اين حرم رسول تو است، ان را براى من سپرى از آتش و امانى از عذاب و بدى حساب قرار بده...زائر قبر پيامبر بعداً به سرزمين بقيع برود و قبر حسن بن على را زيارت كند و در مسجد فاطمه نماز بگزارد: احياء العلوم، ج 1، ص 305 و 306. 36. فرقان القرآن، ص 133; الغدير، ج5، ص 154.
عبدالرحمن جزيرى، نويسنده كتاب الفقه على المذاهب الاربعه مى نويسد: زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) از بالاترين مستحبات بوده و در مورد آن احاديث وارد شده است. سپس به نقل آداب زيارت مى پردازد: وهابيت، مبانى فكرى و كارنامه عملى، ص 122. 37. الغدير، ج 5، ص 116; كشف الارتياب، ص 372; الجواهر المنظم فى زيارة القبر المكرم، ص 12.
تذكر: صاحب كشف الارتياب مطلبى از محمد البرسى نقل مى كند كه با لحنى تند به نقد كلمات ابن تيميّه پرداخته است: قال الشيخ الامام الحبر الهمام سند المحدثين الشيخ محمد البرسى فى كتابه، اتحاف اهل العرفان برؤية الانبياء و الملائكة و الجان: و قد تجاسر ابن تيمية الحنبلى عامله الله بعدله و ادعى ان السفر لزيارة قبر النبى (صلى الله عليه وآله) حرام و ان الصلوة لا تقصر فيه لعصيان المسافر به...فسقط من اعين العلماء و لامّة و صار مثلة بين العوام فضلاً عن الائمة: كشف الارتياب، ص 371 و 372. 38. التاج الجامع للاصول، ج 2، ص 382. 39. المواهب اللدّنية، ج 3، ص 403 و 406. 40. البته نه آنگونه كه امروزه وهابيان انجام مى دهند; چرا كه اگر كسى نزد حجره شريفه و قبر شريف، ضريح پيامبر (صلى الله عليه وآله) را لمس كند يا نزديك آن شود، با فحش و ضرب و اهانت او را دور مى كنند. 41. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 484. 42. نساء (4)، آيه 64. 43. محمد (47)، آيه 19. 44. المواهب اللدنية بالمنح المحمديّة، ج 3، ص 405. 45. صحيح مسلم، ج3، ص 65; سنن نسائى، ج 4، ص 89; مستدرك حاكم، ج1، ص 530، ح 1385.
تذكر: پيامبر (صلى الله عليه وآله) به طور موقت از زيارت قبور نهى كرده و بعد از آن اجازه فرمود: احتمال دارد نهى آن حضرت به جهت كفر اموات گذشتگان باشد كه اكثراً بت پرست بوده اند و پيامبر (صلى الله عليه وآله) با نهى خود مى خواست به مسلمانان بيامورزد كه علاقه و پيوندى ميان جهان اسلام و جهان شرك نيست. احتمال دارد كسانى كه به زيارت قبور مى رفتند، پا را فراتر و بر طبق آداب اسلامى، زيارت نمى كردند; لذا با گسترش اسلام و درس گرفتن مردم از مسائل اسلامى، آن آداب باطله را رها كردند و بعد از مدتى پيامبر (صلى الله عليه وآله) جواز زيارت را صادر فرمود: آئين وهابيّت، ص 107. 46. التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 381; جامع الاصول، ج 11، ص 438. 47. همان. 48. مسند احمد، ج 2، ص 337 و نيز ر.ك: موسوعه اطراف الحديث، ج 10، ص 181. 49. اخبار مكه، ج 2، ص 52. 50. وفاء الوفاء، ج 3، ص 932. 51. همان، ص 883; به نقل از: مسلم، ج3، ص 63; نسائى و السنن الكبرى، ج 4، ص 132. در اين روايت آمده است: «اللهم اغفر لا هل بقيع الغرقد»; «پروردگارا! اهل بقيع غرقد را بيامرز». غرقد درختى است كه در سرزمين بقيع فراوان مى روييد; از اين جهت نام بقيع، بقيع الغرقد ناميده مى شد. سمهودى در وفاءالوفاء مى گويد: وقتى عثمان بن مظعون را در آنجا دفن كردند، آن درخت قطع گرديد. وى نحستين كسى بود كه در بقيع دفن شد و وقتى ابراهيم فرزند پيامبر (صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، به امر آن حضرت در كنار عثمان بن مظعون دفن گرديد. لذا مردم متمايل شدند كه مرده هاى خود را در بقيع دفن كنند: وفاءالوفاء، ج 2، ص 84. 52. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 501 ; مستدرك حاكم، ج 1، ص 531; اخبار مكه، ج 4، ص 53. 53. مستدرك حاكم، ج 1، ص 531، ح 1388. 54. همان، ص 533، ح 1394 و نيز ر.ك: مجمع الزوائد، ج2، ص 58. 55. سنن ابى داوود، ج 3، ص 216; السنن الكبرى، ج 4، ص 127. از طريق عطاف نقل شده است: پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبور شهدا را در احد زيارت مى كردند: وفاء الوفاء، ج 2، ص 932. 56. السنن الكبرى، ج 4، ص 132. 57. مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 572; سنن كبرى، ج 4، ص 131; مستدرك الحاكم، ج 1، ص 533; وفاء الوفاء، ج 2، ص 932. و نيز ر.ك: الغدير، ج 5، ص 167. 58. همان. شرح نهج البلاغه 15: ص 40، زيارة النبى (صلى الله عليه وآله) قتلىْ اُحد كل حول. و كذلك الزهرا(ع) و سعدبن ابى وقاص. 59. همان. 60. همان. 61. مصنف عبدالرزاق، ج3، ص 570. 62. سنن كبرى، ج 4، ص 131. 63. تاريخ دمشق، ج 57، ص 220. 64. وفاء الوفاء، ج 3، ص 933. 65. همان، ص 932. 66. سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 464. و نيز مرحوم احمدى ميانجى در كتاب التبرك متن كامل آن به همراه منابع ذكر كرده است. 67. رحلة ابن جبير، ص 229، و نيز ر.ك: الغدير، ج 5، ص 184. 68. تاريخ بغداد، ج 12، ص 241. 69. المنتظم، ج 12، ص 241. 70. مستدرك حاكم، ج 3 ; ص 518; صفة الصفوة، ج 1، ص 470; رحلة ابن بطوطة، ج1، ص 187. 71. سفرنامه ابن جبير، ص 19، محمد بن احمد بن جبير اندلسى از جهانگردان معروف اواخر قرن ششم است. او سه بار به جهانگردى پرداخته و مشرق زمين را سه بار زير پانهاده است و يكى از سفرهاى او در سال 578 هـ آغاز و در 581 هـ به پايان رسيده است: وهابيت مبانى فكرى كارنامه عملى، به نقل از الاعلام، ج 5، ص 319. 72. اين دير در نواحى دمشق قرار دارد. معجم البلدان، ج 2، ص586. 73. تاريخ الاسلام، ص 26; تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 121. 74. تاريخ بغداد، ج 1، ص 120 ; البداية و النهاية، ج 5، ص 88. 75. شذرات الذهب، ج 3، ص 97. 76. وفيات الاعيان، ج 4، ص 165; تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339. 77. همان. ذهبى درباره مالك مى گويد: بطور قطع او در بقيع دفن شده و قبر او زيارتگاه است سير اعلام النبلا، ج 8: ص 132. 78. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 114. خطيب مى گويد: از ابى الفرج هندبائى نقل شده كه گفت: من قبر احمد ابن حنبل را زيارت و مدتى آنجا را ترك كردم. درخواب گوينده اى به من گفت: براى چه زيارت قبر او را ترك كردى؟ تاريخ بغداد، ج4، ص 423. 79. وفيات الاعيان، ج 1، ص 318. 80. تاريخ بغداد، ج1، ص 123. تذكر: بسيارى از اين موارد و مشابه آن از شواهد تاريخى را كه ما در اينجا آورده ايم از باب مماشات و جدل است. ولى خيلى از اينها را ما قبول نداريم زيرا يا از نظر سند و يا از نظر دلالت و متن مورد خدشه و مناقشه و بالاخره مردود است. 81. صفوة الصفوة، ج 2، ص 413. 82. «مسكن» مكانى نزديك به «اونا» است كه بر روى نهر دجيل كنار دير جاثليق قرار دارد. در سال 72 هـ جنگ بين عبدالملك بن مروان با مصعب بن الزبير در آنجا واقع شده منجر به قتل مصعب گرديد و قبر وى در همان جا معروف است: معجم البلدان، ج5، ص 127. 83. المنتظم، ج 15، ص 14 ; مؤلف: خاك و آسمان كجا؟ خونريزى كه آرزوى حكومت عراق را داشت كجا؟ و حسين، آقاى جوانان اهل بهشت كجا؟! 84. الجواهر المضيئة، ج 2، ص 720، ح 1131. ابن جبير جهانگرد معروف از محلى به نام قرافة در مصر ياد كرده و آن را از عجايب جهان شمرده است. به گفته او بسيارى از پيامبران و نزديكان پيامبر و صحابه و....در آنجا به خاك سپرده شده اند. برخى از اين افراد عبارتند از: 1. روبيل فرزند يعقوب بن اسحاق، 2. آسيه همسر فرعون، 3. دوتن از فرزندان امام صادق (عليه السلام) ، 4. قبر قاسم بن محمد بن جعفر الصادق، 5. فرزند قاسم به نام عبدالله، 6. يحيى بن القاسم، 7. على بن عبدالله قاسم، 8 . و عيسى بن عبدالله. وى بسيارى از فرزندان على (عليه السلام) را نام مى برد كه در آنجا دفن شده اند. 85. تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 780، ح 772. 86. وفيات الاعيان، ج 6، ص 394 و نيز ر.ك: انساب سمعانى، ج 3، ص 484، وى مى گويد: قبر ابو عوانه را زيارت كردم: سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 419. 87. همان. 88. البداية و النهاية، ج 11، ص 375. وى حاكم اندلس بعد از پدرش بود و با پادشاه اروپا جنگيد و جمعى از آنها را نابود كرد، اما به خاطر فتنه اى كه در اندلس ايجاد شد، دستگير و بعد به قتل رسيد: سير اعلام النبلاء، ج 19، ص 63. 89. المواهب اللدّنية، ج3، ص 390; شذرات الذهب، ج 5، ص 388. 90. المواهب اللدنية، ج 3، ص 396 ; شذرات الذهب، ج 2، ص 397; العبر، ج 2، ص 363. 91. طبقات القراء، ج 2، ص 22. 92. نيل الابتهاج، ص 62. 93. النجوم الزاهرة، ج 7، ص 80. 94. سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 92 و ج 17، ص 193. ذهبى مى نويسد: بزرگ حنابله، التميمى، قبر باقلانى را در هر جمعه زيارت مى كرد. 95. ابو داود در سنن خود دنباله حديث را اين طور بيان كرده است: آن زن، پيامبر (صلى الله عليه وآله) را نشناخت و به او اعتراض كرد و گفت: تو با گريه من چه كار دارى؟ در اين هنگام زنى كه در كنار او بود، به او گفت: او را شناختى؟ او پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود. آن زن براى جبران عمل خود به خانه پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و به حضرت گفت: اى پيامبر گرامى! مرا ببخشيد، من شما را نشناختم. آن حضرت فرمود: بردبارى در مصيبت شايسته است. 96. ارشاد السارى، ج 3، ص 400. 97. ارشاد السارى 3: 400. 98. وفاءالوفاء، ج 4، ص 1362. 99. صحيح مسلم، ج 3، ص 65; سنن نسائى، ج 4، ص 90; منصف عبدالرزاق، ج 3، ص 572; سنن الكبرى، ج 4، ص 128. 100. الدرّ المنثور، ج 5، ص 98. 101. همان. 102. همان. 103. ابوهريره مى گويد: وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبر مادرش را زيارت كرد، گريه كرد و ديگران را گرياند. ابوهريره بعد از واقعه خيبر مسلمان شد. يك سال و يا بيشتر از اسلام ظاهرى او گذشته بود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت. با آنكه مصاحبت وى با پيامبر (صلى الله عليه وآله) از همه كمتر بوده، بيش از ديگران نقل حديث كرده است. حتى به تنهايى بيش از حضرت على (عليه السلام) و سه خليفه ديگر، روايت نقل كرده است: ذهبى (ج 2، ص 632) گويد: احاديثى كه از ابوهريره نقل مى كنند 5374 عدد است. كل حديث بخارى 7000 عدد است و اگر روايات تكرارى را كنار بگذاريم، 3000 يا 4000 عدد مى شود كه101 احاديث را از ابوهريره نقل كرده است. گروهى از جمله عايشه وى را طعن زده، او را متهم به جعل حديث كرده اند: ذهبى (ج2، ص 615) گويد: اگر معاويه چيزى به ابو هريره مى داد صحبت مى كرد، و اگر چيزى نمى داد سكوت مى كرد. ابن كثير در بداية ج 8، ص 114 مى گويد ابوهريره بر عايشه وارد شد، عايشه به او گفت: احاديث زيادى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كنى؟ ابوهريره گفت من را آيينه و سرمه و روغن مشغول نمى كرد (كنايه به عايشه)، و باز ذهبى در سير اعلام النبلاء (ج 2) مى گويد: هنگامى كه خواستند امام حسن (عليه السلام) را در خانه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به خاك بسپارند، درگيرى ايجاد شد، گويند: ابن رباح به مروان گفت: تو والى نيستى، به تو چه؟ بگذار دفن بشود. هنگامى كه خواستند امام حسن (عليه السلام) را كنار پيامبر دفن كنند، ابوهريره به مروان گفت: تو فضول هستى، بگذار دفن بكنند. تو با اين كار مى خواهى معاويه را راضى بكنى. مروان با عصبانيت در جواب گفت: اى اباهريره! مردم مى گويند كه ابو هريره از پيامبر (صلى الله عليه وآله) خيلى حديث نقل مى كند، در حالى كه قبل از رحلت پيامبر، ايام كمى با پيامبر بود. در عقد الفريد (ج 1، ص 46) سير اعلام النبلاء (ج 2، ص 612) آمده است: وقتى عمر ابوهريره را از بحرين بر كنار كرد، به او گفت: اى دشمن خدا و كتاب خدا. مال خدا را دزدى كردى. سپس چوب برداشت و او را زد. 104. التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 382; دوران «فترت» به دورانى گفته مى شود كه خداوند پيامبرى نفرستاد و آثار دين سابق مندرس شد...لذا گفتند: مردم در اين زمان اهل نجات هستند. 105. زمحشرى مى گويد:....آيه «و تقلبلك فى الساجدين» دليل بر مؤمن و موحّد بودن پدران پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اجداد گرامى آن حضرت است. تمامى پدران و مادران آن حضرت از اصلابى ساجد و پاك به ارحامى ساجد و پاكيزه منتقل مى شوند. ر.ك: ابوطالب و بنوه (سيد على خان) ص 216 و منية الراغب، ص 56 (اثر مرحوم آيت الله طبسى). 106. الميزان، ج 15، ص 367. 107. تفسير الكبير، ج 24، ص 173. 108. اضافه بر دليلى كه شيعه براى طهارت آبا و امهات پيامبر (صلى الله عليه وآله) آورده، مى توان گفت: اين آيه چند معناى احتمالى دارد: 1. آنچه پيامبر در دل شب انجام مى داد (از قبيل قيام براى عبادت و نيز حركت نمودن در شب براى بررسى احوال عابدان). 2. پيامبر با چشمان خود، كسانى كه پشت آن حضرت نماز مى خواندند، وارسى مى كرد; چنانكه خود ايشان فرمود: ركوع و سجود را تماماً به جا آوريد، چرا كه من شما را از پشت هم مى بينم و.... 109. البداية و النهاية، ج 11، ص 124.