در:     
 

مجموعه آشنايى جوانان با معارف اسلامى(3)

رويكرد عقلانى بر باورهاى وهابيت ـ ج6 « فعاليتهاى فرهنگى « صفحه اصلى  

روشن كردن چراغ بر روى قبر

وهابيان از روشن كردن چراغ روى قبور، منع كرده و دليل آن را روايتى دانسته اند كه پيش تر گذشت و اشكالات سندى و دلالى آن بيان شد. روايت اين است: «رسول  خدا (صلى الله عليه وآله) زنانى كه به زيارت قبور مى روند و كسانى كه بر روى قبور مساجد بنا مى كنند و نيز روى قبور چراغ روشن مى كنند، لعن كرده است.»(1)

پاسخ ها:

يكم. اين حديث از نظر سندضعيف است چنانچه به آن اشاره خواهد شد.
دوم. لعن پيامبر (صلى الله عليه وآله) شامل كسانى است كه چنين اعمالى را بر روى غير قبور انبيا و اوليا انجام مى دهند; ولى اگر زنان به زيارت قبور پيامبران و اوليا بروند و يا بر روى قبور آنان مسجد ساخته شود و يا چراغ روشن گردد; لعن پيامبر (صلى الله عليه وآله) شامل آنها نمى شود ; چون تعظيم پيامبران و اوليا ـ چه در زمان حيات و چه در زمان ممات شان ـ از طرف شرع رجحان دانسته شده است.
سوم. روايت جايى را شامل مى شود كه از روشن كردن چراغ روى قبور، سودى به دست نيايد; مثلاً مالى در اين ميان ضايع شود، نهى و لعن به همين دليل است.
اما اگر روشن كردن چراغ روى قبور، براى خواندن قرآن و دعا و نماز باشد و زائران و كسانى كه شب را در آنجا بيتوته مى كنند، از روشنايى آن بهره بگيرند، نه تنها حرام نيست، بلكه مكروه هم نمى باشد. و از مصاديق هميارى بر عمل نيك به شمار مى رود.(2)
عزيزى، سندى، شيخ حنفى و على منصور به اين پاسخ اشاره كرده اند كه ديدگاه شان به تفصيل خواهد آمد.
از جمله شواهدى كه دلالت بر جواز روشن كردن چراغ روى قبور دارد، عمل خود پيامبر (صلى الله عليه وآله) است. ترمذى، روايتى از ابن عباس نقل مى كند: «پيامبر (صلى الله عليه وآله) شبانه وارد قبرى شد، سپس آن حضرت بر روى آن چراغى روشن كرد».(3)
چهارم. روش مسلمانان بر خلاف نظر وهابى ها است، چون قبل از تولد ابن تيميه و بعد از او، مسلمين بر روى قبور و مشاهد چراغ روشن مى كردند و اين سيره دليلى استوار است.

نمونه هائى از سيره مسلمين:

1. شمعدان هايى بر روى قبر ابوايوب انصارى قرار داشت. خطيب بغدادى به نقل از وليد مى گويد: پيرمردى از اهل فلسطين براى من تعريف مى كرد ساختمان سفيدى پايين تر از ديوار شهر قسطنطنيه بود و مردم مى گفتند: اين قبر ابو ايوب انصارى، صحابى پيامبر اسلام است. من نيز به طرف آن ساختمان رفتم و قبرش را در آن بنا ديدم و بر روى قبر، شمعدانى(4) با يك زنجير بسته شده بود.(5)
وفات خطيب بغدادى در سال 463 هـ (قرن پنجم) بوده و وفات ابن تيميه در قرن هشتم صورت گرفته و فاصله زمانى بين آن دو، حدود سيصد سال است. اين روش قبل از تولد ابن تيميه، وجود داشته و هيچ فقيه مسلمانى، قبل از او، فتوا به حرمت آن نداده و كسى آن را به عنوان شرك و بدعت قلمداد نكرده است.
2. حمل شمعدان هايى براى قبر زبير: ابن جوزى مى گويد: از حوادث سال 386 هـ اين است كه اهل بصره مدعى شدند: قبر زبير بن عوام را پيدا نمودند... لذا براى آن قبر شمعدان ها، حصيرها و فرش هائى بردند و خادمى دائمى براى محافظت از آن مكان گذاشته و بر آن وقف ها  نمودند.(6)
كشف قبر زبير و نصب شمعدان ها در آن مكان در قرن چهارم بوده است; يعنى، حدود چهار قرن قبل از به دنيا آمدن ابن تيميه و هيچ كس به ياد نمى آورد كه فقيهى قبل از او قائل به حرمت نقل شمعدان بر روى قبر زبير و روشن نمودن آن بر روى قبر وى و ديگران شده باشد.
3. شمعدان هايى روى قبر امام موسى كاظم (عليه السلام) قرار داشت. خطيب گويد: قبر امام موسى كاظم (عليه السلام) مشهور و مكان زيارتى است. بر روى قبر او بارگاهى عظيم بنا شده و در آن شمعدان هايى از طلا و نقره و نيز انواع وسايل و فرش هاى بى شمارى، هست.(7)

مناقشه در حديث:

اين حديث، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت، داراى اشكال است:
الف. اشكال سندى:
حاكم در مستدرك اين حديث را به دو سند ـ كه هر دو به ابن عباس منتهى مى شود ـ نقل كرده است ; لكن در هر دو سند شخصى به نام ابوصالح قرار دارد. نام ابوصالح در اين دو سند باذام و فردى تضعيف شده از طرف علماى رجال است. شخص ديگرى نيز هست كه نامش السمان و كنيه اش ابوصالح است. وى فردى ثقه و به احاديثش احتجاج مى شود ; لكن وى در اين دو سند قرار ندارد. ابو حاتم در مورد ابوصالح باذام مى گويد: حديثش نوشته مى شود ; لكن بدان احتجاج نمى گردد. نسايى گويد: ابوصالح باذام فردى ثقه نيست.
ابن عدى مى گويد: عموم آنچه كه ابوصالح باذام روايت مى كند تفسير خود او است و كمترين چيزى از او در مسند نيست... كسى از گذشتگان را نمى شناسم كه از او راضى  باشد.(8)
و در اين حديث دو طريق ديگر هم وجود دارد كه ما در بحث «زيارة النساء للقبور» متعرض آن شديم.
ب. از نظر دلالت:
1. عزيزى در شرح گفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله) : «والسرج» مى گويد: يعنى لعن پيامبر (صلى الله عليه وآله) شامل كسانى است كه بر روى قبور چراغ روشن مى كنند; بدون اينكه افراد زنده از آن سودى ببرند و اگر چراغى روشن كنند و افرادى از آن بهره ببرند، اشكالى در آن نيست.(9)
2. سندى در حاشيه سنن نسايى مى گويد: لعن پيامبر (صلى الله عليه وآله) به اين دليل است كه مالى بدون استفاده از آن تضييع شود و مفهوم آن اين است كه اگر از روشن كردن چراغ، افرادى انتفاع ببرند، اشكالى ندارد.(10)
3. شيخ حنفى در حاشيه جامع الصغير گويد: روشن نمودن شمعدان ها روى قبر ولّى [خدا] و ديگران، به طورى كه كسى از آن بهره نبرد حرام است ; چون با اين عمل مالى  بدون اينكه غرض شرعى در آن دخيل باشد، از بين  مى رود.(11)
4. شيخ على ناصف گويد: روشن نمودن چراغ بر روى قبور جايز نيست; چون با چنين عملى، مالى به هدر مى رود، مگر آنكه كسى از آن استفاده كند. در اين صورت، روشن نمودن چراغ جايز است.(12)
بنابراين حكمى كه در حديث آمده، ارشادى است و نه مولوى و اشاره به اين مطلب دارد كه مالى را بى جهت از بين نبريد. لذا اگر روشنايى روى قبور، نفع عقلايى داشته باشد، حديث شامل آن نمى شود و قطعاً چنين عملى جايز است. علاوه بر اينكه لعن در حديث افاده حرمت نمى كند; بلكه گاهى لعن، حمل بر كراهت مى شود.(13)
در هر صورت، به دلايلى كه گفتيم روايت حرمت روشن كردن چراغ روى قبور، قابل اعتماد و استناد نيست و مردود مى باشد.

نذر براى غير خدا

وهابيت معتقد است: نذر بر غير خدا حرام است ; چرا كه اين عمل شباهت به فعل مشركان دارد كه براى بت ها نذر مى كردند. اصولاً نذر بر غير خدا، به خاطر اين است كه شخص نذر كننده غلوّ و اعتقاد خاصى نسبت به كسى كه براى او نذر شده، قائل است.
1. قصيمى گويد: نذر بر غير خدا از شعائر شيعه است; چون آنان اعتقاد به الوهيّت على و فرزندان او دارند.(14)
2. ابن تيميه گويد: علما قائل اند كه نذر نمودن درهم، زينت، شمع، حيوان و...بر قبر و كسانى كه مجاور قبرند، جايز نيست; چرا كه چنين نذرهايى گناه است. و در روايتى صحيح آمده است: هر كس نذر كند كه خدا را اطاعت كند، پس بايد او را اطاعت كند و هر كس نذر معصيت خدا كند پس نبايد او را عصيان نمايد.(15)
و نيز گويد: درخواست چيزى از مردگان ـ ولو اينكه پيامبر باشند ـ به دليل ترس از شرك منع گرديده; پس نذر بر قبور يا ساكنان آنها، نذرى حرام و باطل است ; اين شباهت به عمل مشركان دارد كه براى بت هاى خود نذر مى كردند و هر كس معتقد باشد كه نذر بر قبور، نفعى يا پاداشى دارد، او گمراهى نادان است.(16)

نقد نظر وهابيت:

پاسخ اول: هدف از نذر اين است كه نذر كننده، صدقه اى را نذر مى كند و ثواب آن را نثار پيامبر يا ولى يا انسان صالح مى كند و با اين عمل، هدفش تقرب به پيامبر يا انسان صالح يا ولى نيست; بلكه او قصدش اين است كه به خداوند تقرب جويد. چگونه اين شخص هدفش تقرب به پيامبر يا ولى يا انسان صالحى است، در حالى كه مى داند با نذر چيزى، اين اشخاص نمى توانند آن را بخورند يا بپوشند و يا خرج كنند; چون آنان مرده اند و نمى توانند اعمال دنيوى انجام دهند. لذا بر علماى وهابيت ـ كه خود را صاحب نظر در امر دين مى دانند ـ بايسته است كه با فتاواى غير علمى، بر مسلمين نتازند و آنان را به كفر متهم نكنند! بلكه بايد عمل آنان را حمل بر صحت كرده و تا آنجا كه مقدور است، از هجمه به آنان دست بردارند.(17)
پاسخ دوم: اين نذر مانند عمل كسى است كه براى پدر و مادرش نذر نموده، يا قسم خورده و يا با خود عهد بسته است كه براى آن دو صدقه دهد. در روايتى وفا به آنها واجب دانسته شده است چنان كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به دخترى كه نذر كرده بود در محل خاصى حيوانى را براى پدرش ذبح كند، فرمود: به نذر خود عمل كن.
اما اينكه چرا شخص نذر كننده، نذر خود را به يك مكان خاصى محدود مى كند، بدين جهت است كه آن مكان را داراى شرافت و احترام مى داند تا با عمل به نذرش ـ كه عملى عبادى است ـ ثواب كارش دو چندان گردد. همچنان كه بعضى از زمان ها را براى انجام عباداتى در نظر مى گيرد و هيچ گونه اشكالى ندارد و حتى بعضى از روايات آن را تاييد  مى كند:
1. ثابت بن ضحاك نقل مى كند مردى نذر كرد كه شترى را در بوانه(18) نحر كند. به محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و آن حضرت را از جريان مطلع ساخت. آن حضرت فرمود: آيا در عصر جاهليت بتى وجود داشت كه پرستش مى كردند؟ گفتند: خير. حضرت فرمود: به نذر خود عمل كن; زيرا در دو مورد درست نيست. الف. در مورد گناه و نافرمانى ; ب. در چيزى كه انسان مالك آن نيست.(19)
2. از ميمونه نقل شده كه پدرش به پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفت: من نذر كردم در بوانه پنجاه گوسفند ذبح كنم. آن حضرت فرمود: آيا در آنجا بت هايى قرار دارد؟ گفت: خير. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: به نذر خود وفا كن. لذا پدرم چهل و نه گوسفند را ذبح كرد و يك گوسفند از دستش فرار كرد. او در حالى كه به دنبال گوسفند مى دويد، مى گفت: بارالها! كمك كن به نذرم وفا كنم و با سرعت آن گوسفند را گرفت و ذبح كرد.(20) اين روايت شايد با روايات پيشين، از جهت معنا يكى باشد، ولى در بعضى از عباراتش با روايات سابق اختلاف  دارد.
اينكه پيامبر (صلى الله عليه وآله) سؤال كرد: آيا در فلان مكان بتى بود كه در عصر جاهليت پرستش مى شده و يا اجتماعى در آن نقطه به عنوان عيد تشكيل مى شده... بدين جهت بود كه مردم چون با عصر جاهليت فاصله چندانى نداشتند و به همان عادت جاهلى مأنوس بودند، مبادا نذرشان را بر همان عادات سابق جارى كنند!
جواب سوم: معناى «نذر» اين است كه اگر هدف آنان محقق شد و حاجتش برآورده گرديد، خود را ملزم مى كند كه چيز مشخصى را ادا كند. از اين رو مى گويد: «براى خدا نذر مى كنم كه اگر مثلاً حاجتم برآورده شد، فلان عمل را انجام دهم». و اين همان نذر شرعى است و اگر شخصى مى گويد: «من براى فلانى نذر مى كنم»، يك نوع تعبير مجازى است; چرا كه شخص براى اختصار بدين گونه نذر مى كند; ولى در حقيقت مى گويد: «براى خداوند فلان عمل را انجام مى دهم تا ثوابش براى فلانى باشد».
سؤال: آيا شباهت عمل مسلمانان با فعل مشركان، مجوّزى براى تكفير مسلمين است؟
از شگفت ترين سخنان ابن تيميه، اين است: مسلمانانى كه بدين گونه نذر مى كنند، تكفير نموده و دليل آن را مشابهت عمل آنان در نذر، با فعل مشركان دانسته است. در حالى كه اگر ظاهر عمل، مقياس قضاوت و داورى باشد، مناسك حجّ كاملاً شبيه اعمال مشركان است. آنان بر گرد بت هاى خود مى چرخيدند و آنها را مى پرستيدند. ما نيز به دور كعبه طواف مى كنيم و حجر رامى بوسيم. آنان گوسفندان را در روز منا به نام بت ها ذبح مى كردند و ما نيز در همان روز قربانى مى كنيم...حال آيا رواست اين دو عمل مشابه را يكسان تلقى كنيم؟!
علاوه، ملاك و مقياس قضاوت، «نيت قلبى» انسان است، نه صرف تشابه ظاهرى. چنان كه رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود: «ارزش اعمال به نيت ها است».(21)
عزامى شافعى گويد: اگر كسى در مورد انگيزه مسلمانان از نذرها و قربانى براى انبيا و صالحان تحقيق كند، به اين نتيجه خواهد رسيد كه انگيزه اى جز صدقه دادن از طرف آنها و اهداى ثواب آن به روح اموات ندارد. اجماع اهل سنت بر آن است كه صدقه انسان هاى زنده به اموات مى رسد و به حال آنها مفيد است. رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد، صحيح و مشهور است; از جمله:
1. روايت صحيحه اى از سعد نقل شده كه وى از حضرت رسول پرسيد: اى پيامبر خدا! مادرم از دنيا رفت و مى دانم كه اگر او مى ماند صدقه مى داد. اگر من از طرف او صدقه بدهم، به حال او سودى دارد؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: آرى. آن گاه پرسيد: اى پيامبرخدا! كدام صدقه نافع تر است؟ حضرت فرمود: آب. سعد چاهى حفر كرد و گفت: اين چاه براى مادر سعد است.(22)
ابن تيميه و كسانى كه تحت تأثير افكار وى هستند، مرتكب اشتباه فاحشى شده اند; چرا كه آنان مدعى اند اگر مسلمانى بگويد: «هذه الصدقة للنبى اوالولى» اين صدقه براى پيامبر و ولى است كفر گفته است چون، لام در «للنبى» و «للولى» به معناى همان لام در «نذرت لله» (براى خدا نذر كردم) است. ابن تيميه با اين برداشت يا خود را به غفلت زده و يا غافل شده از اين كه اين دو لام (للنبى و لله) با هم فرق دارند; چون لام در «لله» لام غايت و تقرب جستن به خدا است و لام در «للنبى» يا «للولى»، بيانگر جهت مصرف صدقه و محل انتفاع آن است. عزامى مى گويد: لام در عبارت «هذا لأمُ سعد» جهت مصرف صدقه را مشخص مى كند و به معناى لام در «نذرت لله» نيست. اين در «للنبى» يا «للولى» مانند لام در آيه شريفه «انما الصدقات للفقراء و المساكين» است(23) كه بيانگر مكان و جهت مصرف صدقه  است.

سيره مسلمانان درباره نذرها

مسلمانان براى پيامبران و اوليا، قربانى و نذر مى كردند و اين امر شايعى بين آنان بود و اختصاص به فرقه خاصى نداشت. اگر نذر كننده هدفش تقرب به خداوند باشد و در هنگام ذبح نام خداوند ـ تبارك و تعالى ـ را به زبان جارى سازد، ثواب عملش را خواهد برد.
خالدى مى گويد: اينكه شخص نذر كننده مى گويد: قربانى را براى فلان پيامبر يا ولى، نذر كردم، بدين معنا است كه ثواب اين عمل براى آنها باشد و آن چه كه ذبح شده، در حقيقت براى رضايت خداوند است. همانند اينكه بعضى از مردم مى گويند: براى مرده ام قربانى كردم; يعنى، از طرف آن مرده صدقه داده است و نيز مى گويد: براى مهمان گوسفندى ذبح كردم ; يعنى، علت ذبح، مهمان است.(24)

چند نمونه:

1. قبر البستى: وى احمد بن جعفر خزرجى، معروف به ابوالعباس البستى، مقيم مراكش است. و در سال 601 هـ در آنجا دار فانى را وداع گفت. قبرش مكان زيارتى است و مردم با فشار و ازدحام، به زيارت قبر مى روند. تجربه نشان داده كه دعا در آنجا مستجاب مى شود و من (گوينده) بارها به زيارت آن قبر رفتم و بركت زيارت آن قبر را يك بار تجربه كردم. ابن الخطيب سلمانى مى گويد:...نذرهايى كه مردم روزانه براى قبر البستى به آنجا مى آورند، به 800 مثقال طلاى خالص و در بعضى از روزها به هزار دينار مى رسد. همه اين وجوهات براى فقيران و حاجت مندان آن ديار مصرف مى شود.(25) صاحب نيل الابتهاج مى گويد: اين عمل تا به امروز ادامه دارد و مردم در كنار قبرش ازدحام مى كنند و از خداوند برآورده شدن حاجت هاى خود را خواستارند. من بيش از 500 بار به زيارت آن قبر رفتم و بيش از سى و اندى شب را در آنجا گذراندم و شاهد بركات آن قبر بودم.(26)
2. قبر شيخ احمد بن على البدوى: وى در سال 675 هـ درگذشت و در طندتا(27) دفن گرديد و بر روى قبرش جايگاهى ساختند. كرامات اين شخص شهره عام است و مردم نذرهاى فراوانى بر آن مى كنند.(28)
3. قبر عبيدالله بن محمد بن عمر: وى (عمر) پسر على بن الحسين بن على ابى طالب است. بغدادى مى گويد: در باب البردان، جماعتى از اهل فضل قرار دارند و در كنار مصلاّيى كه مردم نماز عيد را در آنجا مى خوانند، قبرى هست كه معروف به قبر نذور مى باشد. گفته مى شود: شخصى كه در آنجا دفن گرديده، مردى از فرزندان على بن ابى طالب (عليهم السلام) است و مردم با زيارت قبرش، بدان تبرك مى جويند و در كنار آن، برآورده شدن حاجت هاى خود را از خداوند متعال درخواست مى كنند.
قاضى ابوالقاسم تنوخى به نقل از پدرش گفت: من در محضر عضد الدوله(29) ديلمى نشسته بودم. در نزديكى ما مصلايى بود كه مردم نماز عيد را در آنجا مى خواندند و در جانب شرقى شهر السلام قرار داشت. خيمه گاه لشكر را به پا كرديم و خواستيم در نخستين روزى كه لشكر در اردوگاه مستقر شد، به طرف همدان حركت كنيم. عضد الدوله، نگاهى به ساختمانى كه قبر نذور در آن قرار داشت، انداخت. سپس به من گفت: اين بنا چيست؟ گفتم: بارگاه نذور است و ديگر نگفتم قبر فلانى است; چون مى دانستم پيش از هر عملى فال بد مى زند. لذا سخن مرا نيكو شمرد و گفت: من مى دانم كه اين قبر نذور است ; اما ماجراى آن را مى خواهم بدانم. گفتم: در اين بارگاه قبر عبيدالله بن محمد عمر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) مى باشد. برخى مى گويند: اين قبر عبدالله بن محمد بن عمر بن على بن ابيطالب (عليه السلام) است. برخى از خلفا قصد داشتند وى را مخفيانه بكشند; از اين رو گودالى به عنوان دام برايش كندند و روى آن را پوشاندند. وقتى وى از آنجا عبور كرد، ناگهان در آن گودال افتاد. آن را پر از خاك كردند و وى را زنده دفن نمودند. آنجا مشهور به قبر نذور شد; زيرا هر نذرى كه براى او صورت بگيرد، انجام مى شود و نذر كننده به خواسته خود مى رسد و وفاى نذر بر نذر كننده واجب مى گردد. من يكى از اين افراد هستم كه بارها برايش نذر كردم كه قابل شمارش نيست و با هر نذرى به خواسته خود رسيدم. لذا وفا به نذر بر من واجب شد.
عضدالدوله سخنان مرا نپذيرفت و چنان صحبت كرد كه گويا امورى كه به واسطه نذر محقق مى شود، امورى اندك و اتفاقى است و چون در دهان مردم عوام افتاده، با اضافاتى چند براى يكديگر نقل كرده اند!! من ساكت ماندم و چيزى بر زبان نياوردم و همچنان در آن اردوگاه بودم. بعد از چند روز، سپيده دمى، عضدالدوله مرا خواست و گفت: سوار بر مركب شو تا با هم به بارگاه نذور برويم. من با چند نفر ـ كه محافظ او بودند ـ سوار بر مركب شده به آن مكان رفتيم. عضد الدولة داخل ساختمان شد و قبر را زيارت كرد و در كنار آن دو ركعت نماز خواند. بعد از نماز به سجده رفت و مناجات خود را طولانى كرد; به طورى كه من نمى شنيدم چه مى گويد. پس از آن با هم به لشگر گاه برگشتيم و چند روز در آنجا مانديم و بعد به طرف همدان حركت كرديم. من همچنان با عضدالدوله بودم و چند ماهى در آن شهر اقامت كرديم. چند روز گذشته بود كه عضد الدوله مرا خواست و به من گفت: آيا سخنانى كه درباره قبر نذور برايم گفتى، يادت مى آيد؟ گفتم: بلى. سپس گفت: چون تو همدم خوبى هستى با تو در آن مورد سخن گفتم، بدون اينكه در دلم نسبت به آن مطالبى كه درباره قبر نذور گفتى، باور داشته باشم. در حقيقت در دلم مى گذشت كه تمام آن سخنان دروغى بيش نيست ; اما بعد از مدتى، امرى در ذهنم خطور كرد و مرا به وحشت انداخت. ترسيدم كه مبادا آن امر واقع شود و كار از كار بگذرد. براى از بين بردن آن امر به فكر فرو رفتم و حاضر بودم تمام اموال، خانه ها و سربازان خود را براى دفع مساله به كار گيرم ; چيزى به نظرم نيامد. صحبت هاى تودر مورد قبر نذور به خاطرم آمد و به خودم گفتم: چرا يك بار هم كه شده آن را تجربه نكنم؟ پس نذر كردم كه اگر خداوند مرا در اين امر يارى كند، براى صندوق قبر نذور، ده هزار درهم بدون نقص قرار بدهم. بعد از مدتى اخبارى به من رسيد كه دلالت بر از بين رفتن آن امر خطير و حل شدن مشكل مى كرد. من نيز به ابوالقاسم (كاتب) دستور دادم به ابوالريان (جانشين عضدالدوله در بغداد) بنويسد كه ده هزار درهم به آن مشهد ببرد. سپس در آن مجلس رو به عبدالعزيز كرد; وى به عضدالدوله گفت: من آن نامه را نوشتم و اجرا گرديد.(30)

فتاواى علما:

1. خالدى بعد از نقل حديثى از ابوداود مى گويد: خوارج با تمسك به اين حديث، نذر نمودن براى اماكنى كه پيامبران و صالحان در آن دفن گرديده اند، جايز نمى دانند، چرا كه به گمان شان، آنان بت ها و اعيادى از عيدهاى دوران جاهليت مى باشند! پناه به خدا مى بريم از اين سخنان زشت و شرك آلود! اين فكر از گمراهى خوارج و خرافاتى ناشى مى شود كه به نام دين در شريعت داخل كرده اند. و اينكه پيامبران و اولياى خدا را بت ناميده اند، نوعى جسارت به ساحت مقدس آن بزرگان است. آنان با كمال بى احترامى، پيامبران را تحقير مى كردند، ولى اگر كسى بر خوارج انتقادى كند ـ ولو اين انتقاد به صورت كنايى باشد ـ وى را تكفير مى كردند و حتى در بعضى از موارد توبه اش را نمى پذيرفتند و خون، مال و ناموسش را مباح مى شمردند!! خوارج به اين جهت كه حتى توسل به انبيا و اوليا را عبادت مى دانستند و آنها را بت معرفى مى كردند، خوار و ذليل گشتند !
نظرات جاهلانى مثل خوارج ـ كه از گمراهى شان سرچشمه مى گرفت ـ شايسته نيست در خور توجه قرار گيرد و خداوند خود داناتر است.(31) نظرات ابن تيميه و كسانى نيز كه از سخنان گمراه كننده وى، پيروى مى كنند، چندان اهميّتى ندارد.(32)
2. رافعى از صاحب تهذيب و ديگران نقل مى كند: شخص اگر نذر كند كه فلان مقدار به اهالى شهرى معين، صدقه دهد، بر ذمّه او واجب مى گردد كه صدقه خود را به آنان بدهد.
و نيز مى گويد: از همين قبيل است آنجايى كه شخص فلان مقدار نذر مى كند كه براى قبر معروفى در جرجان بفرستد. نظر صاحب تهذيب اين است كه براى اداى نذر، آن را در ميان اشخاص معلومى تقسيم كند. البته اين در صورتى است كه عرف چنين عملى را اقتضا كند. اما اگر عرف چنين عملى را پذيرا نباشد، در اصل صحّت نذر دو وجه است:
1. اين نذر صحيح نيست; چون دليلى از شرع ندارد; به خلاف اينكه اگر براى كعبه يا حجره شريفه نذر كند كه از شرع بر جواز آن دليل هست.
2. صحيح است; مشروط به اينكه صاحب قبر، معروف به خير و نيكى باشد. در اين صورت، براى مصالح آن مصرف مى شود و غير از اين نبايد در جاى ديگر مصرف گردد. سبكى بطلان نذر را در آنجايى كه عرف اقتضاى تقسيم نكند، نزديك دانسته است.(33)
3. خالدى مى گويد: مسأله نذر داير مدار نيت و انگيزه نذر كنندگان است; چرا كه ارزش اعمال به نيت ها است. اگر قصد شخص خود ميت و تقرب به او باشد، چنين نذرى جاير نيست. اما اگر قصد او خداوند متعال باشد; ولى نفع آن به ديگران برسد و ثوابش به ميّت مورد نظر هديه شود ; نه تنها چنين نذرى جايز است ; بلكه وفاى به آن واجب مى باشد. در اين صورت خواه وجه انتفاع از نذر مشخص باشد (بگويد نذر مى كنم با اين پول طعام دهم) و خواه به طور مطلق نذر كند، عرفاً نذر وى صرف مصالح قبر، يا اهالى همان شهر، يا كسانى كه مجاور آن قبرند; يا فقرا يا نزديكان ميت مى شود.
وى مى گويد: اين ديدگاه اذرعى، زركشى، ابن حجر هيثمى مكى، رملى شافعى، قبانى بصرى، رافعى، نووى، علاءالدين حنفى، خير الدين رملى حنفى، شيخ محمد غزى، و شيخ قاسم حنفى است.(34)
3. عزامى گفته است: برخى از علماى متأخر، فريب سخنان ابن تيميّه و شاگردانش را خوردند! در حقيقت سخنان وى و شاگردانش، نوعى فريب كارى در دين است و مسائل دينى را طورى معنا مى كنند كه هيچ مسلمانى چنين مطالبى بر زبان نمى آورد. اگر كسى در مورد انگيزه مسلمين از نذر و قربانى براى پيامبران و صالحان تحقيق كند، به اين نتيجه خواهد رسيد كه انگيزه اى جز صدقه دادن از طرف آنها و اهداى ثواب آن به روح اموات ندارد. اجماع اهل سنت بر آن است كه صدقه اشخاص زنده به اموات مى رسد و به حال آنها مفيد است. رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد، صحيح و مشهور است; لذا نذر ذبح و غيره براى پيامبران و صالحان امرى مشروع و رايج است كه از سيره مسلمين سرچشمه مى گيرد و اختصاص به فرقه اى خاص ندارد.(35)

سوگند به غير خدا:

وهابيت سوگند به غير خدا را منع كرده است. برخى از آنان چنين سوگندى را به طورمطلق شرك دانسته و بعضى ديگر آن را شرك اصغر ناميده اند!
ابن تيميه مى گويد: شرك دو قسم است:
1. شرك اكبر; كه خود داراى انواعى است كه از جمله آن، طلب شفاعت از مخلوق و توسل است.
2. شرك اصغر; مثل ريا و سمعه. از جمله شرك اصغر، سوگند به غير خدا است; چون از ابن عمر نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «هر كس به غير خدا قسم بخورد، شرك ورزيده است». شرك اصغر مسلمان را از دين خارج نمى كند، بلكه بايد از آن توبه كند.(36)
صنعانى در تطهير الاعتقاد بعد از آنكه در مورد «قبوريون» سخن گفته و روش آنها را عيناً همان روش مشركان و اعمالشان را موجب شرك دانسته است ; مى گويد: آنها سوگند به اسماى غير خدا مى خورند و حتى اگر كسى براى اينكه حقانيت خود را ثابت كند، به خداوند سوگند بخورد، سخنش را نمى پذيرند. اما اگر همين شخص به اسم يكى از اولياى خود قسم بخورد، سوگندش را قبول نموده و وى را تصديق مى كنند و اين همان عبادت بت ها باشد.(37)

رد نظر وهابيّت:

يكم. سوگند به غير خدا، از طرف خداوند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) صحابه، تابعين و تمام مسلمين ـ از گذشته تا حال ـ واقع شده است كه اينك به بيان آن مى پردازيم.
الف. سوگندهاى خداوند در قرآن
خداوند در قرآن كريم به بسيارى از مخلوقات خود قسم ياد كرده است ; مثل «والعصر» (به عصر سوگند)، «والعاديات» (سوگند به اسبان دونده)،«والنازعات» (سوگند به فرشتگانى كه جان مجرمان را به شدت از بدن هايشان جدا مى كنند)،«والناشطات»(قسم به فرشتگانى كه روح مؤمنان را با مدارا و نشاط جدا مى سازند)، «والمرسلات»(سوگند به فرشتگانى كه پى در پى فرستاده مى شوند)،«والذاريات» (سوگند به بادهايى..)،«فالجاريات»(سوگند به كشتى هايى كه...)،«والتين»(سوگند به انجير)،«والضحى» (قسم به روز)، «والسماء ذات البروج» (سوگند به آسمان كه داراى برجهاى بسيار است)، «والنجم اذا هوى» (سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند)، «والفجر و ليال عشر» (سوگند به صبحگاهان و قسم به ده شب)، «ن و القلم»، (سوگند به قلم)، «لا اقسم بيوم القيامة» (قسم به روز قيامت)، «فلا اقسم بالخنّس الجوار الكنّس» (سوگند به ستارگانى كه باز مى گردند، حركت مى كنند و ازديده ها پنها مى شوند) و «لعمرك انهم لفى سكرتهم»(38)(اى پيامبر! به جان تو سوگند كه آنها در مستى شهوات خود سرگردانند).(39)
ممكن است كسى بگويد: جواز سوگند به غير خدا، از طرف خود او مستلزم اين نيست كه انسان هم مى تواند به غير خدا سوگند بخورد!
در پاسخ مى گوئيم بيان سوگند به غير خدا، از جانب خداوند متعال، دلالت بر اين مطلب دارد كه قسم خوردن انسان به مخلوقات، هيچ گونه قبحى ندارد. اگر خداوند با سوگند به مخلوقات، براى خودش شريك قرار داده و مرتكب شرك اصغر گرديده است ـ تعالى الله عن ذلك ـ كسى كه در اين امر از او پيروى كرده و سوگند به غير خدا خورده، عملى قبيح انجام نداده است!! از اين رو مى گوييم: هر آنچه براى عبد به جهت شرك بودنش، قبيح است و او با سوگند به غير خدا، مخلوق را از نظر عظمت تشبيه به خدا كرده است ; همين عمل از جانب خداوند هم نبايد صحيح و نيكو باشد اگر واقعيت سوگند به غير خدا، شرك و تشبيه آن غير به خدا است، پس صدور آن از جانب خداوند ـ تبارك و تعالى ـ حقيقت آن عمل را تغيير نمى دهد.(40)
ب. قسم به غير خدا از طرف پيامبر (صلى الله عليه وآله) :
1. مردى حضور نبى گرامى اسلام آمد و گفت: اى رسول خدا! پاداش كدام صدقه بزرگ تر است؟ فرمود: «سوگند به پدرت! از آن آگاه مى شوى و آن اينكه، صدقه دهى در حالى كه سالم هستى و به آن حرص دارى. از فقر مى ترسى و به فكر زيستن درآينده اى».(41)
2. مردى از اهل نجد به حضور رسول خدا رسيد و درباره اسلام سؤالاتى كرد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «پايه هاى اسلام امور زير است: [1.] پنج نماز در روز و شب. مرد نجدى گفت: آيا غير از اينها باز نمازهايى هست؟ فرمود: بلى. به طور مستحب. [2.] روزه ماه رمضان، آن مرد پرسيد: غير از آن باز روزه اى هست؟ فرمود: به طور مستحب. [3.] زكات، آن شخص پرسيد: آيا زكات ديگرى هست؟ فرمود: بلى به طور مستحب. آن مرد حضور پيامبر را ترك كرد، در حالى كه مى گفت: نه كم مى كنم و نه زياد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر پدر سوگند ياد كرد و گفت: «سوگند به پدرش! اگر راست بگويد، رستگار مى شود» و يا فرمود: «به پدر وى سوگند! اگر راست بگويد، وارد بهشت مى شود».(42)

قسطلانى:

از ابن عبدالبر نقل مى كند: لفظ «افلح و ابيه» (سوگند به پدرش) در حديث منكر است و محفوظ نيست; چرا كه در آثار صحاح اين حديث مردود شمرده شده است!(43)
پاسخ: اين حديث مردود نيست ; چون حديث اول (آما و ابيك) آن را تاييد مى كند. ابن عبدالبر مى گويد: گفته مى شود: حديث به صورت «افلح و الله ابيك» بوده ; سپس تغيير يافته و به صورت «وابيه» نقل شده است. قسطلانى درباره اين سخن ابن عبدالبر مى گويد: اين كلام گرچه محتمل است; لكن با احتمال نمى توان چيزى را ثابت كرد. در روايتى آمده است: وقتى دزدى زيور آلات دختر ابوبكر را به سرقت برد، ابوبكر گفت: «و ابيك ما ليلك بليل سارق» (سوگند به پدرت، چنين عبادتگرى دزد شب نيست).(44) قسطلانى در ادامه مى گويد: بهترين پاسخ در اين مورد، جوابى است از بيهقى كه نووى و ديگران نيز همين جواب را پسنديدند و آن اينكه چنين الفاظى (و  ابيك) تكيه كلام عرب ها است ; بدون اينكه از آن معنايى را قصد كنند يا اينكه كلمه اى در تقدير است و در اصل «افلح و رب ابيه» بود، كه بر اثر كثرت استعمال، كلمه «ربّ» حذف گرديد.(45)
سيد محسن امين (ره) مى گويد: هر وقت عرب چنين الفاظى را به كار مى برد، هدفش سوگند يادكردن است; و گرنه معنا ندارد كه لفظى را استعمال كنند، بدون اينكه چيزى از آن قصدكنند! و اينكه شما گفته ايد احتمال دارد تقدير «ربّ ابيك» باشد، دليلى بر آن اقامه نشده است.(46)
ج. سوگند ابوطالب و تأييد پيامبر (صلى الله عليه وآله)
جناب ابوطالب (عليه السلام) در ضمن ابياتى كه براى پيامبر (صلى الله عليه وآله) سرود، سوگند به غير خدا خورد; در حالى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) سوگندش را ردّ نكرد. وى مى گويد: قسم به خانه خدا! دروغ گفتيد شما كه نسبت داديد به من تبرى از محمد (صلى الله عليه وآله) و يا عليه او جنگى برپا و شمشيرى كشيده باشم.(47)
د. عمل صحابه
1. عبدالله بن جعفر مى گويد: هر وقت من از عمويم على (عليه السلام) چيزى درخواست مى كردم و آن حضرت به درخواستم ترتيب اثر نمى داد، به او مى گفتم: «سوگند به حق جعفر» و تا اين را مى گفتم آن حضرت (عليه السلام) خواسته ام را برآورده مى كرد. عبدالله با اينكه قسم به حق جعفر مى خورد، امام على (عليه السلام) كارش را زشت نمى شمرد و بر او خرده نمى گرفت; بلكه حتى بعد از قسم، درخواستش را اجابت مى كرد....(48)
2. ابوبكر درباره سارقى گفت: قسم به پدرت! چنين عبادتگرى دزد شب نيست.(49)
3. امام على (عليه السلام) در نامه اى به معاويه نوشت: به جانم سوگند! اى معاويه، اگر دور از هواى نفس، به ديده عقل بنگرى، خواهى ديد كه من نسبت به خون عثمان پاك ترين افرادم.(50)
4. آن حضرت در نامه ديگرى به معاويه نوشت: سوگند به جانم! اگر دست از گمراهى و تفرقه برندارى، به زودى آنها را خواهى يافت كه تو را مى طلبند(51).
5. معاويه در نامه اى براى حضرت على (عليه السلام) نوشت:
پس اگر تو اى اباالحسن! به جهت به دست آوردن حكومت و خلافت، به جنگ مى پردازى، قسم به جانم! اگر اين درست باشد تو به زودى وارد جنگ با مسلمين خواهى  شد.(52)
6. امام حسين بن على (عليه السلام) در شعرى مى فرمايد: به جانت قسم: همانا خانه اى كه سكينه و رباب در آن داخل شدند، دوست مى دارم.(53)
7. على اكبر (عليه السلام) در روز كربلا گفت: من على بن الحسين بن على (عليه السلام) هستم، قسم به خانه خدا! ما به پيامبر سزاوارتر از ديگران هستيم.(54)
8. عبدالله بن عمر العنسى از عابدان اهل زمان خود بود. وقتى عمرو بن عاص روايتى از پيامبر در مورد عمار نقل كرد (عمار را گروه ستمگر مى كشند) عبدالله با شنيدن اين حديث، شبانه خارج شد و وارد لشكر امام على (عليه السلام) گرديد و مردم را از آن روايت با خبر نمود.
اين موضوع را با چند بيت به نظم درآورد: قسم به سر زانوان سوارانى كه آهنگ جنگ نمودند! محققاً آنچه را كه عمرو، از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل كرده، از آن حضرت رسيده است. هر سخنى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مورد شخصى بيان كند، شكى در آن نيست. اصلاً در سخن پيامبران هيچ تحير و سردرگمى وجود ندارد.(55)
9. مسروق به عايشه گفت: تو را به صاحب همين قبر (قبر رسول خدا) سوگند مى دهم و از تو مى پرسم: در مورد خوارج از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چه چيزى شنيدى؟ عايشه گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمود: همانا خوارج از نظر خلق و خُلق بدترين افراداند. آنان را كسى كشد كه از جهت خَلق و خُلق، بهترين و نزد خداوند نزديك ترين وسيله است.(56) در اينجا كه مسروق به صاحب قبر قسم خورد، اما عايشه وى را از اين عمل منع نكرد.

نقد حديث عبدالله ابن عمر

ترمذى نقل مى كند: ابن عمر صداى مردى را شنيد كه مى گفت: قسم به كعبه! ابن عمر به او گفت: به غير خدا سوگند مخور; چرا كه از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: هر كس به غير خدا سوگند ياد كند، كفر ورزيده است.(57) در بعضى نقل ها نيز دارد: براى خدا شريك قرار داده و كفر ورزيده است.
اگر اين روايت از نظر سند، مشكلى نداشته باشد، حمل بر كراهت شديد مى شود و يا علت كفر و شرك بدين جهت باشد كه شخص قسم خورنده همان اعتقادى كه به خداوند دارد، در حق آن غير خدايى داشته باشد! اين تشبيه مخلوق به خالق است كه كفر و شرك شمرده مى شود.
قسطلانى مى گويد: تعبير به كفر و شرك به مبالغه در منع قسم به غير خدا است. آيا اين منع و نهى تحريمى است يا كراهتى؟ مشهور علماى مالكى مى گويند: روايت دال بر كراهت است; حنابله قائل به حرمت شده و عموم علماى شافعى از آن كراهت فهميده اند. برخى ديگر از علما قائل به تفصيل شده، مى گويند: اگر شخص قسم خورنده، اعتقادى در حق آن مخلوق قائل شود، چنين قسمى حرام است و شخص به واسطه، اين اعتقاد، كافر مى شود. اما اگر يادكننده سوگند، چنان اعتقادى در حق آن مخلوق نداشته باشد و فقط يك نوع احترامى قائل باشد كه در شأن مخلوق است، اين اعتقاد، منجر به كفر نمى گردد.(58)

اشكال سندى:

در سند حديث، اين رجال قرار دارند: احمد ازسليمان بن حيان نقل مى كند. سليمان از حسن بن عبدلله و وى از سعد بن عباده نقل مى كند كه ابن عمر، صداى مردى را شنيد...علماى رجال در مورد سليمان بن حيان اختلاف دارند. از ابن معين و ابن عدى نقل شده است: ابن حيان، صدوق است ; لكن احاديث وى حجت نيست، چون حافظه بدى دارد و احاديث را خوب نقل نمى كند.
در مقدمه فتح البارى از بزار(59) نقل شده كه گفت: اهل علم اتفاق دارند كه سليمان بن حيان حافظ نبوده است.(60) پس به اين حديث نمى توان استدلال كرد.

برگزارى جشن ها:

وهابيّت مى پندارد: از جمله منكرات، برگزارى مراسم جشن براى بزرگداشت تولد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) است و اينكه مردم در آن مراسم قرآن بخوانند و شعرا در مدح آن حضرت  مولوديه بسرايند و در چنين جشن هايى به مردم طعام دهند!
نظرات و دلايل وهابيت به شرح زير است:
1. ابن تيميه مى گويد: اتخاذ اين روز (روز تولد پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) به عنوان جشن و شادمانى، بدعتى است كه پايه و اساسى در دين ندارد و گذشتگان (چه اهل بيت) و چه ديگران اين روز را به عنوان عيد قرار نداده اند كه به طور دسته جمعى به شادى بپردازند و اعمالى در اين روز انجام دهند. چنين اعمالى از نصارا در ايام تولد حضرت عيسى (عليه السلام) و يا از يهود...سر مى زند. از اين رو آنچه مردم در روز تولد پيامبر (صلى الله عليه وآله) انجام مى دهند، يا شباهت به عمل مسيحيان دارد كه ميلاد مسيح را جشن مى گيرند و يا چون پيامبر (صلى الله عليه وآله) را دوست دارند به آن حضرت احترام مى گذارند ; چنين عملى را انجام مى دهند. هيچ يك از گذشتگان در اين روز، به جهت محبت و احترام به پيامبر (صلى الله عليه وآله) مراسم جشن برپا نمى كردند و اگر اين عمل داراى خير محض بود يا حتى رجحان شرعى داشت، گذشتگان، خود در برپايى آن از ما سزاوارتر بودند!(61)
2. عبدالرحمن بن حسن آل شيخ مى گويد: مشركان جشن هايى در كنار قبور برپا و در آن غير خداوند راپرستش مى كردند و عمل خودشان را عيد مى ناميدند ; مثل برگزارى جشن در مولد بدوى كه در مصر صورت مى گرفت و...حتى اين اعمال بيش از آن است كه عيد ناميده شود، چرا كه در چنين جشن هايى شرك و گناهان بزرگ صورت مى گيرد.(62)
3. محمد حامد الفقى مى گويد: يادواره ها و برپا كردن جشن در ايام ولادت يا وفات اوليا پرستش آنان حساب مى شود و نوعى عبادت و تعظيم آنان است.(63)
وهابيت براى اثبات نظر خود به دو روايت تمسك  كرده اند:
1. ابوهريره از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «خانه هايتان را قبور قرار ندهيد و بر من درود بفرستيد، چرا كه درود شما هر جا كه باشم به من مى رسد».(64)
2. از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه از اتخاذ قبر به عنوان عيد نهى فرمود.

نقد استدلال وهابيان

يكم. بين تكريم بزرگداشت زمان تولد پيامبر (صلى الله عليه وآله) و...و عبادت فرق است; گاه يك عمل، عنوان عبادت به خود مى گيرد كه يك عنصر اساسى در آن دخالت داشته باشد وآن عنصر، يكى از اين سه موارد است:
الف. معتقد به الوهيّت معبود باشد،
ب. معتقد به ربوبيّت معبود خدا باشد،
ج. معتقد باشد كه به معبود خود فعلى از افعال ربّ واگذار گرديده است.
دراين صورت آيا كسانى كه به برگزارى جشن براى تولد پيامبر (صلى الله عليه وآله) يا اولياى الهى مى پردازند، معتقد به الوهيّت پيامبر و اوليا هستند؟ يا قائل به ربوبيت آنهايند؟ و يا معتقد به واگذارى فعلى از افعال ربّ به آنان مى باشند؟
تكريم به اين معنا است كه در ماه ولادت آن حضرت، مردم به جشن و سرور مى پردازند و مهر و مودّت خود را به پيامبر (صلى الله عليه وآله) اظهار مى كنند. اين دستورى از قرآن است و احاديث بر آن تأكيد دارند. در حقيقت مسلمانان به وسيله اين جشن ها علاقه خود را به رسول گرامى (صلى الله عليه وآله) به نمايش مى گذارند قرآن مجيد به مسلمانان دستور مى دهد كه به اظهار مهر و مودت به پيامبر بپردازند; چرا كه دوست داشتن آن حضرت به اين است كه انسان، او را بر خود مقدم بدارد: «قل ان كان آباكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأتي الله بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين»(65); «بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آورده ايد و تجارتى كه از كسادى اش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مى داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است. پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا] در آورد و خداوند گروه فاسقان را هدايت نمى كند».
و نيز در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «هيچ يك از شما در دايره ايمان وارد نمى شويد، مگر اينكه [من و اهل بيتم] محبوبترين انسانها نزد او باشيم(66) و ما را حتى از فرزندانش و تمام مردم، بيشتر دوست بدارد»(67). از اين رو بر حامد فقى و ساير علماى وهابى بايسته است قبل از هجوم بر برگزار كنندگان جشن هاى مواليد ميان عبادت و تكريم فرق بگذارند.
دوم. اصل در هر چيزى جواز است; مگر اينكه مانعى از شرع بيان شده باشد. ابن تيميه خود به همين اصل تصريح كرده، مى گويد: اصل در عادات عدم منع است، مگر اينكه منعى از خداوند رسيده باشد.(68) بنابراين هيچ منع شرعى در برپايى جشن هاى مواليد، وارد نشده است و احاديثى كه وهابيت بدان استناد كرده است، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت، مخدوش است.
سوم. بنابر فرض، اگر روايتى بر جواز برپايى جشن هاى مواليد، از شرع نرسيده باشد، ما از راه ديگرى مى توانيم مشروعيت و جواز آن را ثابت كنيم و آن اينكه: يكى از اصول اسلام «مهر و مودّت» به پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت او مى باشد كه در كتاب و سنت به عنوان اصلى اساسى، تبيين گرديده است. مانع از مهر و مودت گشتن، همان مخالفت با اظهار محبت است كه نتيجه آن ; اظهار دشمنى و كينه است.
چهارم. ابن تيميه ملاك در حليت و حرمت چيزى را، عمل گذشتگان قرار داده است; آيا فعل گذشتگان مقياس است يا كتاب و سنت؟ اگر بپذيريم كه ملاك و مقياس، همان عمل گذشتگان است ; آنان در زمان هاى مختلف به برپايى جشن ها مى پرداختند كه نمونه هاى زير، شاهدى بر خلاف گفتار ابن تيميه است:
1. احمد بن عمر، معروف به قسطلانى (م 923 هـ) مى گويد: مسلمانان پيوسته در ماه ميلاد پيامبر (صلى الله عليه وآله) جشن مى گيرند و إطعام مى كنند... رحمت خدا بر كسانى باد كه شب هاى ماه ميلاد او را عيد گرفته و دردى بر دردهاى كسى كه در قلب او مرضى هست، مى افزايند.(69)
2. حسين بن محمد، معروف به دياربكرى (م 960 هـ) از قاضيان مكه در تاريخ خود مى نويسد: مسلمانان پيوسته ماه ميلاد پيامبر (صلى الله عليه وآله) را جشن مى گيرند و اطعام مى كنند. شب ها صدقه مى دهند و اظهار سرور و شادمانى مى كنند. در نيكى به فقيران اصرار مىورزند و به خواندن مولودى مى پردازند و كرامات آن حضرت در هر زمانى نمايان مى گردد.(70)
از اين نمونه ها به دست مى آيد كه مسلمين در عصرهاى مختلف، بر اين عمل اجماع داشتند; حال وهابيان كه اجماع در يك عصر را كافى مى دانند ـ چگونه به اجماعى كه در تمام عصرها محقق گرديده، توجهى نمى كنند؟ با اين تصريحات، آيا سزاوار است كه ابن تيميه بگويد: گذشتگان چنين عملى را انجام نمى دادند....؟

سيره علما

1. ابن عباد مى گويد: برپايى جشن در تولد پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، برايم آشكار است كه، زمان تولد پيامبر اسلام، عيدى از اعياد و موسمى از موسم هاى مسلمين است و هر عملى به مقتضاى چنين جشنى صورت گيرد (مثل خوشحال نمودن و خوشحال شدن) امر مباحى است و اشكالى در آن  نيست.(71)
2. قسطلانى مى گويد: رحمت خدا بر كسانى باد كه شب هاى ماه ميلاد پيامبر (صلى الله عليه وآله) را عيد گرفته و دردى بر دردهاى كسى كه در قلب او مرضى هست، مى افزايند.(72)
3. اولين كسى كه در احياى چنين جشن هايى، از ديگران پيشى گرفت، ابو سعيد اربلى (م 630 هـ) است. برخى ديگر مى گويند: اولين جشن هاى مواليد در قاهره توسط خلفاء فاطمى و به دست المعجز لدين الله، (در شوال سال 361 هـ) بر پا گرديد.(73) اين همه شواهد تاريخى و سخن علما دلالت دارد كه مسلمين در ساليان متمادى، جشن هاى مواليد را برگزار مى كردند و هيچ گونه مخالفتى از ساير مسلمين و فقهايشان ـ به طور صراحت يا ضمنى ـ صورت نگرفته است.

مناقشه در حديث

وهابيان از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند كه فرمود: «لا تجعلوا قبرى عيداً»; «قبر مرا عيد قرار ندهيد»
اولين اشكال اين است كه احمد بن حنبل با عبارت ديگرى، روايت را نقل كرده است. وى از سهيل بن ابى صالح نقل مى كند كه حضرت فرمود: «لا تجعل قبرى وثناً(74)»; «قبر مرا بت قرار ندهيد». بنابراين احتمال مى رود كه در نقل اين حديث به صورت «لا تجعل قبرى عيداً» اشتباهى صورت گرفته باشد و آن حضرت در واقع كلمه «وثناً» گفته باشد. بر اين اساس پيامبر (صلى الله عليه وآله) مردم را بر حذر مى داشت كه قبرش را مسجد قرار داده و بر آن سجده كنند و يا قبر را قبله قرار دهند و در هنگام نماز به طرف آن رو نمايند.
دومين اشكال اين است كه اصولاً «عيد» در لغت به معناى فرارسيدن زمانى است كه در آن به برپايى جشن مى پردازند. به عبارت ديگر، عنصر زمان در آن دخيل است ; لذا صحيح نيست كه گفته شود قبر مرا عيد قرار ندهيد. در معناى قبر عنصر زمان دخالت ندارد ; بلكه عيد بر روز مشخص يا موسم خاصى اطلاق مى گردد; مثلاً مى گويند ; موسم حج، عيد است يا روز جمعه عيد قرار داده شده است.
سومين اشكال اين است كه حديث ـ به هر دو نقلش ـ از نظر سند ضعيف است. در سند نقل اول (لا تجعلوا قبرى عيداً) عبدالله بن نافع و در سند نقل دوم (لا تجعلوا قبرى وثناً) سهيل بن ابى صالح قرار گرفته است. هر دوى اينها از جمله افرادى اند كه به احاديثشان استناد نمى شود. ابو حاتم در مورد سهيل بن ابى صالح گفته است: حديثش نوشته مى شود ; ولى به آن احتجاج نمى گردد. ابن المدينى مى گويد: سهيل برادرى داشت كه از دنيا رفت، از اين واقعه خيلى محزون گشت و بسيارى از احاديثى كه از حفظ داشت، فراموش نمود. ابن معين درباره وى مى گويد: وى فردى ضعيف است.
بخارى درباره عبدالله بن نافع مى گويد: بعضى از احاديثى كه وى از حفظ داشت و نقل مى كرد معروف و بعضى ديگر منكر بودند.(75) احمد بن حنبل در مورد وى مى گويد: وى فردى ضعيف بوده و صاحب حديث و اهل نظر در آن نبود.(76)رازى مى گويد: عبدالله بن نافع حافظ نبوده است. وى شخصيتى بود كه در برخورد با هر حديثى، از خود نرمش نشان مى داد و احاديثى كه وى از حفظ نقل مى كرد، معروف و منكر در آن يافت مى شد.(77)

تفسير حديث و بيان مفاد آن:

چند نفر از علما به تبيين معناى حديث «لا تجعلوا قبرى عيداً» پرداخته اند:
1. منذرى مى گويد: اين روايت، انسان را بر كثرت زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر مى انگيزاند، و مى گويد: اين طور نباشد كه فقط در بعضى از اوقات ـ مثل زمان عيد ـ كه در سال فقط يكى، دوبار(78) محقق مى شود و مردم به شادى مى پردازند و جشن بر پا مى كنند ـ شما نيز در بعضى از اوقات به زيارت پيامبرتان برويد.(79)
2. سبكى مى گويد: احتمال دارد منظور از اين روايت اين باشد كه رسول خدا مى گويد: وقت و زمان خاصى را اتخاذ نكنيد كه فقط در آن زمان به زيارت من بپردازيد. چنان كه در زيارت بسيارى از مشاهد ـ مثل روز مشخص عيد روز معينى در نظر گرفته شده است.(80)
3. احتمال دارد منظور پيامبر (صلى الله عليه وآله) اين باشد، كه: روز عيد همان گونه كه ديگران به شادى مى پردازند و در و ديوار را چراغانى مى كنند ; در كنار قبر من، چنين اعمالى را انجام ندهيد ; بلكه زيارت و دعا كنيد و بر من سلام بفرستيد، سپس برگرديد. متبادر از سخنان خفايى حنفى، همين احتمال است.(81)
4. شايد معناى حديث اين باشد. اجتماعى كه در كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) صورت مى گيرد، سزاوار است همراه با خشوع، تفكر، تأمل و متناسب با حرمت و احترام پيامبر (صلى الله عليه وآله) برگزار گردد; چرا كه احترام به آن حضرت در زمان وفات شان، مانند احترام در زمان حيات شان است. لذا نبايد چنين اجتماعاتى همراه با امور حرام ـ همچون استعمال آلات لهو و لعب و اشعار غنايى، گناه و شوخى هاى بى جا صورت گيرد.(82)
5. خفاجى حنفى مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود:«لا تجعلوا قبرى عيداً»; برخى از حديث اين طور فهميده اند كه اجتماع در كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، در روز مشخص ـ آن هم به شكل خاصى ـ مكروه است. بعضى ديگر گفته اند: منظور حديث اين است: فقط سالى يك مرتبه به زيارت پيامبر نرويد; بلكه در طول سال بارها براى زيارت در كنار قبر آن حضرت حاضر شويد. اينكه در روايات، از عيد قرار دادن قبر نهى شده است، احتمال دارد به اين جهت باشد كه نهى شامل حالت مخصوصى است ; يعنى، همان طور كه مردم در اعياد خود، اجتماع مى كنند و تزئينات انجام مى دهند و... شما اين حالات را در هنگامى كه كنار قبر من، مى آييد به خود نگيريد، بلكه فقط به زيارت من بپردازيد. بر من سلام بفرستيد و دعا كنيد و سپس برگرديد.
وى در شرح حديث نيز مى گويد: «لا تجعلوا قبرى عيداً»، يعنى، قبر مرا مثل زمان عيد ـ كه مردم اجتماع مى كنند ـ قرار ندهيد.
تأويل اين حديث سابقاً بيان گرديد و مفادش نمى تواند دليلى بر گفتار ابن تيميه و پيروانش باشد ; چون اجماع مسلمين بر خلاف نظر آنان است. پس بايد حديث را بر خلاف آنچه كه آنها فهميده اند معنا كنيم ; زيرا سخنان شان وسوسه شيطان است.(83)

گريه و اقامه مجالس عزا

بر اساس متون تاريخى و روايات، پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه وآله) و صحابه و تابعين بر مردگان، شهيدان و... مى گريستند و به ديگران فرصت امكان بر پايى مجالس سوگوارى و گريه بر فراق عزيزانشان مى دادند و حتى مردم را بر اين عمل تشويق مى كردند چنان كه عايشه در مصيبت وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر صورتش سيلى مى زد و همچنين مجالس سوگوارى بزرگى براى مصيبت فراق شخصيت هايى از قبيل محدثان و ديگران، برپا مى شد تاريخ به ثبت و ضبط آن پرداخته است:
1. اسامة بن زيد نقل مى كند: دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) شخصى را نزد حضرت فرستاد تا درگذشت فرزند خود را به پيامبر (صلى الله عليه وآله) خبر دهد و آن حضرت تشريف بياورند. وى خبر را نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) برد و ماجرا را تعريف كرد. سپس نزد دختر رسول خدا آمد و گفت: حضرت سلام مى رساند و مى گويد: براى خداوند ـ عزوجل ـ حق گرفتن چيزى از كسى و عطاى چيزى به كسى مى باشد و هر شىء نزد او اجلى محدود و مشخص دارد. لذا صبور باش و جزاى خير از خداوند بخواه. دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) به خبر رسان گفت: برو به پيغمبر قسم بده، تا حضرت تشريف بياوند. با آمدن دوباره خبر رسان، آن حضرت با جمعى از ياران خود (مثل سعد بن عبادة، معاذ بن جبل، ابى بن كعب، زيد بن ثابت و مردان ديگر) برخاست و نزد دخترش رفت. پيامبر (صلى الله عليه وآله) بچه را گرفت و روى دستانشان بالا برد. در حالى كه زمزمه مى كرد و اشك از چشمانشان جارى بود. سعد از اين عمل پيامبر (صلى الله عليه وآله) سؤال كرد، حضرت فرمود: گريه من ناشى از عطوفت و رحمت است كه خداوند در قلوب بندگانش قرار داده است و البته او به كسى از بندگانش رحم مى كند كه آن بندگان هم، اهل رحم به ديگران باشند.(84)
2. احمد نقل مى كند: وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از جنگ احد بر مى گشت، مشاهده فرمود كه زنان انصار براى شوهرانشان ـ كه در جنگ احد به شهادت رسيدند ـ گريه مى كنند. حضرت فرمود: اما حمزه عزادار و گريه كننده ندارد! آن گاه پيامبر (صلى الله عليه وآله) خوابيد، وقتى بيدا شد، ديد كه زنان براى حمزه گريه مى كنند.
ابن عبدالبر به نقل واقدى مى گويد: اين رسم تاكنون ادامه دارد و مردم بر هيچ مرده اى گريه نمى كنند، مگر آن كه ابتدا بر حمزه بگريند.(85)
4. بلاذرى مى گويد: بعد از شهادت جعفر بن ابيطالب (عليهم السلام) رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نزد همسرش اسماء بنت عميس رفت و وى را به جهت شهادت شوهرش تسليت گفت. هنگامى كه از خانه جعفر خارج مى شد، فرمود: گريه كنندگان بايد بر فراق افرادى مثل جعفر بگريند.(86)
4. حاكم نقل مى كند: پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر سر جنازه اى حاضر شد و عمر بن خطاب همراه آن حضرت بود. در اين ميان، صداى زنانى كه گريه مى كردند، شنيده شد. عمر زنان را به جهت گريه هايشان نكوهش كرد، پيامبر خدا فرمود: اى عمر! رهايشان كن، چرا كه چشم گريان و نفس مصيبت ديده و مرگ نزديك است.(87)
آنچه از اين روايت فهميده مى شود، اين است كه حرمت گريه بر مرده، از منش هاى عمر است، اما در سنت پيامبر اسلام چنين عملى حرام شمرده نشده است و اين عمر بود كه بدون توجه به نظر رسول خدا، زنان را از گريه بر فراق عزيزانشان منع كرد!!

سيره عملى پيامبر (صلى الله عليه وآله)

تاريخ موارد مختلفى از سيره پيامبر (صلى الله عليه وآله) را نقل مى كند كه بر مردگان مى گريست; مانند گريه آن حضرت براى فرزندش ابراهيم، عبدالمطلب، و ابوطالب، حمزه، فاطمه بنت اسد، آمنه بنت وهب (مادر پيامبر)، عثمان بن مظعون، سعد بن ربيع و... .
1. گريه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مرگ ابراهيم: وقتى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مرگ فرزندش سؤال شد، فرمود: چشم ها گريان است و قلب مى سوزد و آنچه كه موجب خشم خداوند است; نمى گوييم.(88)
2. گريه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در فراق عبدالمطلب: ام ايمن مى گويد: رسول خدا را ديدم كه در زير تختى كه جنازه عبدالمطلب در آن حمل مى شد، حركت مى كرد و مى گريست.(89)
3. گريه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در وفات ابوطالب (عليه السلام) : از امام على (عليه السلام) نقل شده است: وقتى خبر وفات ابوطالب را به رسول خدا دادم، آن حضرت گريست; سپس فرمود: برو او را غسل بده، كفن بنما و در قبر بگذار. خدا او را بيامرزد و رحمت كند.(90)
4. گريه براى حمزه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وقتى كه حمزه را كشته ديد، گريه كرد و نيز وقتى آن جناب را مثله مثله، مشاهده نمود، با صداى بلند گريه سر داد.(91)
5. گريه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در وفات فاطمه و دختر اسد (مادر حضرت على (عليه السلام) ): پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر جنازه وى نماز خواند و خاك قبر را به خود ماليد و گريه كرد.(92)
6. گريه رسول خدا بر فراق مادر: پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبر مادر خود آمنه دختر وهب را زيارت كرد و در آنجا گريه نمود.با گريه آن حضرت كسانى كه در اطراف او بودند، گريه كردند.(93)
7. گريه بر عثمان بن مظعون: وقتى عثمان بن مظعون از دنيا رفت، پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر جنازه وى بوسه زد و گريست.(94)
8. گريستن پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى سعد بن ربيع، جابر بن عبدالله گويد: وقتى سعد بن ربيع در احد كشته شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) به مدينه بازگشت و سپس به حمراء الاسد رفت... همسر سعد ـ كه زن دور انديشى بود ـ در آن روز به اسواف (مكانى در ناحيه اى از بقيع) رفت و غذايى از نان و گوشت درست كرد. سپس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دعوت كرد. ما از صبح توجه خود را به پيامبر (صلى الله عليه وآله) معطوف كرده و نزد او نشسته بوديم و جريان احد و شهيدان را براى يكديگر تعريف مى كرديم. در اين بين از سعد بن ربيع يادى كرديم. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: با من برخيزيد، ما هم كه بيست مرد بوديم با حضرت برخاستيم و به طرف اسواف حركت كرديم. وقتى به آنجا رسيديم، حضرت داخل شد و ما هم نيز به همراه ايشان، داخل شديم. در آنجا مشاهده كرديم كه همسر سعد آن مكان را آب و جارو نموده و براى نشستن، روى زمين را با شاخه هاى درخت خرما پوشانده است. جابر مى گويد: به خدا سوگند! در آنجا هيچ فرش و بالشتى نبود. ما نشستيم و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از سعد بن ربيع براى ما گفت و براى او از خداوند عزوجل، رحمت طلبيد. پس فرمود: من تيرهايى ديده ام كه پشت سرهم در آن روز (روز احد) به سعد اصابت كرده بود تا اينكه كشته شد. وقتى زنان اين سخن پيامبر را شنيدند، گريه كردند. چشمان خود حضرت نيز گريست و زنان را از گريه كردن منع نفرمود.(95)

سيره صحابه و تابعين

1. هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر رسيد اميرالمؤمنين ضمن سخنانى فرمود: گريه كنندگان سزاوار است كه بر مثل مالك اشتر بگريند.(96)
2. گريه عايشه: عباد مى گويد: از عايشه شنيدم كه مى گفت: زمانى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، از دنيا رفت، من سرش را بر روى بالشتى قرار دادم و با زنان ديگر، به سينه و صورت خودمان، مى زديم.(97)
3. گريه ابن مسعود: ابن مسعود كنار قبر عمر ايستاد، ردايش را به زمين انداخت و گريست.(98)
4. گريه عبدالله بن رواحة: ابن هشام مى گويد: عبدالله بن رواحه مى گفت: من بر حمزة بن عبدالمطلب گريستم.(99)
5. گريه عمر بن خطاب: عثمان مى گويد: وقتى خبر مرگ نعمان بن مقرن را به عمر دادم، وى دستش را بر روى سرگذاشت و گريست.(100)
6. گريه زنان بنى سفيان: حسن بصرى گويد: در واقعه كربلا همراه حسين به على (عليهم السلام) شانزده نفر از اهل بيت اش كشته شدند... اهل شام دختران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را به صورت اسير، بر پشت شتران، سوار كردند و وقتى كه وارد بر يزيد شدند، فاطمه دختر امام حسين (عليهم السلام) فرمود: اى يزيد! دختران رسول خدا را به اسيرى گرفتى؟ يزيد گفت: خير ـ اينها آزادگانى بزرگوار هستند. بر دختر عموهايت داخل شو، مى بينى كه آنان همان كارى را انجام مى دهند كه شما انجام مى دهيد. فاطمه مى گويد: وقتى بر آنها وارد شدم، ديدم كه تمام زنان بنى سفيان، به سينه هاى خود مى زنند و مى گريند.(101)
7. گريه اهل مكه براى فقدان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) : سعيد بن مسيب مى گفت: وقتى رسول گرامى از دنيا رفت، مكه يك صدا به لرزه درآمد. ابوقحافه، وقتى اين صدا را شنيد، گفت: اين چه صدايى است؟ گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از دنيا رفته است. پس گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»(102).
8. گريه ساكنان مدينه در شهادت حسين بن على (عليه السلام) : طبرى مى نويسد: وقتى عبيدالله بن زياد، ـ لعنة الله عليه ـ حسين بن على (عليه السلام) را به قتل رساند و سر او را نزدش آوردند، عبدالملك بن ابى الحارث سلمى را خواست و به او گفت: برو به مدينه و خبر كشته شدن حسين (عليه السلام) را به عمر و بن سعيد حاكم مدينه بشارت بده...
عبدالملك مى گويد: من وارد مدينه شدم و در اين هنگام مردى از قريش با من برخورد كرد و گفت: چه خبر است؟ گفتم: خبر نزد امير است. پس آن مرد گفت: «انا لله و اليه راجعون» حسين بن على كشته شد! بر عمروبن سعيد وارد شدم، وى به من گفت: چه اتفاقى افتاده است؟ گفتم: امير خشنود باد، حسين بن على (عليه السلام) كشته شد!! عمرو بن سعيد گفت: خبر قتل حسين را با صداى بلند در شهر پخش كن. من نيز اين خبر را در شهر منتشر ساختم. به خدا قسم هيچ اجتماع و نوحه سرايى مثل اجتماع و نوحه سرايى كه زنان بنى هاشم براى حسين على (عليه السلام) مى كردند، نشنيدم.(103)
هنگامى كه اهل مدينه از شهادت امام حسين (عليه السلام) با خبر شدند، دختر عقيل بن ابى طالب و با يك پيراهنى كه خود را پوشانده بود، اين شعر را به صورت نوحه سرود: چه مى گوييد، اگر پيامبر (صلى الله عليه وآله) به شما بگويد: بعد از من با عترت و اهل بيتم چگونه رفتار كرديد؟ در حالى كه برخى از آنها را به اسيرى برده و بعضى ديگر را كشتيد و حال آنكه شما امت آخرين پيامبر (عليه السلام) هستيد؟!
9. هنگامى كه عائشه درگذشت، عبدالله بن عمر بر او گريست، چون خبر گريه او، به معاويه رسيد، به او به عنوان تمسخر گفت: تو براى زنى گريه مى كنى او گفت: فرزندان بر مادر گريه مى كنند و آنكه فرزند او نيست گريه نمى كند.(104)
10. گريه معاويه: هنگامى كه خبر كشته شدن جمعى از لشكريان معاويه در جنگ روم، به دمشق رسيد، شعرا مرثيه ها در اين باره خواندند، و معاويه و مردم گريستند.(105)
11. آرزوى نوحه سرائى: هنگامى كه خبر فوت احمد بن حنبل را محمدبن يحيى ذهلى نيسابورى شنيد گفت: سزاوار است تمامى اهل بغداد در خانه هايشان مجالس نوحه سرائى به پا كنند.(106)

اقامه عزا در خيابان ها و نواختن طبل ها

1. نواختن طبل در عزاى عبدالمؤمن (م 346 هـ) نسفى مى گويد: من بر سر جنازه شيخ ابى يعلى ـ عبدالمؤمن بن خلف ـ در مصلا حاضر بودم. صداى طبلها (مثل طبلهايى كه لشكريان براى جنگ به صدا در مى آورند) آنجا را فرا گرفت. حتى گروهى از ما، گمان كردند لشكرى وارد شهر شده است. وقتى مردم اجتماع كردند و بر جنازه نماز خواندند، صداى طبل ها خاموش شد; گويا اصلاً صدايى ايجاد نشده بود.(107)
عبدالمؤمن امام، حافظ، الگو و از جمله فقهايى است كه در بغداد قائل به فقه محمد بن داود و مخالف با كسانى بود كه در فقه از روش قياس استفاده مى كردند. فردى توانگر، عابد و داراى علمى زياد بود.(108)
2. يك سال سوگوارى براى جوينى (م 478 هـ): ذهبى مى گويد: جوينى در 25 ربيع الثانى درگذشت و در خانه اش مدفون گرديد. بعد از سال ها به مقبرة الحسين منتقل شد و در كنار قبر پدرش دفن گرديد. وقتى وى از دنيا رفت، مردم منبرش را به جهت تبرك شكستند و در عزايش دكان ها را بستند و با قصيده هايى به مرثيه سرايى پرداختند. وى تقريباً 400 شاگرد داشت كه در فقدان استادشان جوهردانهاو قلم هاى خود را شكستند و براى او عزا كردند. آنان به مدت يك سال پوشش از سر برداشتند، به طورى كه هيچ كس جرأت نداشت، سر خود را بپوشاند. طلاب در شهر مى گشتند و برايش نوحه سر مى دادند و فرياد و گريه مى كردند.(109)
ذهبى بعد از نقل چنين عزادارى براى جوينى و اينكه مردم دكان هاى خود را بستند و به نوحه سرايى پرداختند و شاگردانش اقامه عزا كردند... با لحنى نرم مى گويد: چنين اعمالى از رسم هاى عجم ها مى باشد و علما كه رهرو دين و سنت نبوى باشند، اين گونه افعال از آنها سر نمى زند.
ذهبى در جاى ديگر به برپايى مجالس عزادارى در بغداد، براى امام حسين (عليه السلام) در زمان معزالدوله اشاره مى كند و مى گويد: مردم دكان هاى خود را بستند و پارچه هاى سياه آويزان كردند و به خيابان ها ريختند و به سر و صورت خود مى زدند و به برپايى مراسم سوگوارى براى حسين (عليه السلام) پرداختند...در آخر با كمال بى شرمى و از روى حقد و كينه و تكبر مى گويد: بارالها! عقل هاى ما را، استوار گردان!!(110)
اين موضع گيرى ذهبى در قبال برپايى مراسم ماتم و سوگوارى براى حسين بن على (عليه السلام) ـ كه آقاى جوانان اهل بهشت است ـ شگفت آور است!! هيچ يك از علما در مقابل نظر وى، ايستادگى نكرد و سكوت اختيار نمود. اما وقتى ذهبى در مقابل مراسم سوگوارى جوينى موضع گيرى مى كند و به شاگردان جوينى نسبت مى دهد كه اينها عجم اند و علماى رهرو دين، چنين افعالى را انجام نمى دهند ; علما در صدد پاسخ گويى بر مى آيند!
سبكى در جواب ذهبى مى گويد: اين آدم (ذهبى) سخنى بر زبان جارى ساخته كه امام جوينى از سخنانش ناراحت مى گردد; در حالى كه امام نه خود اين اعمال را انجام مى داد و نه وصيت كرد كه بعد از مرگش چنين اعمالى برايش انجام دهند تا بگوييم چون وى شخصيتى بزرگ بود، از كارش چشم پوشى كنيم. حكايت گران براى اينكه عظمت امام را نزد علماى عصرش نشان دهند، اين مطالب را گفته اند. امام جوينى ـ با اينكه علماى زيادى در زمان وى وجود داشتند ـ داراى عظمت بود; چرا كه وى حدود چهارصد شاگرد داشت. اين شاگردان چون نمى توانستند فراق استاد خويش را تحمل كنند، چنان أعمالى را انجام دادند و پوشيده نماند اگر مصيبتى كه به آنها وارد شد، مصيبت جان گداز و سنگينى نبود، هيچ وقت دست به برپايى مراسم ماتم براى استاد خود نمى زدند و اگر خداوند براى كسى توفيق شناخت حالات امام جوينى داد، اين مطالب خود راهنمايى روشن است. اما به هر حال شأن و عظمت امام در ميان اهل علم آن زمان ـ از دانشمندان، زاهدان و... ـ مخفى نبود.(111)
3. يك ماه عزادارى براى ابن جوزى (م 597 هـ): ذهبى مى گويد: ابن جوزى در شب جمعه 23 ماه رمضان بين نماز مغرب و عشا از دنيا رفت... بازارها تعطيل شد و جمعيت زيادى اجتماع كردند و آن روز، روز باشكوهى بود... مردم افطار نموده و از روى اندوه يا گرماى شديد، خود را به آب مى انداختند...جنازه اش به قبر نرسيده بود كه مردم كفنش را پاره كرده و براى تبرك...برداشتند...در حالى كه وى را در قبر مى گذاشتند، كه مؤذن مى گفت: الله اكبر. مردم در مرگش، اندوهگين بودند و در طول ماه رمضان، در كناره قبرش بيتوته نمودند و با استفاده از شمع و چراغ، ختم قرآن مى كردند...ما تا روز شنبه در كنار قبرش بوديم و به برپايى عزا پرداختيم و درباره وى سخنرانى نموديم. جمعيت عظيمى حضور داشته و سوگوارى مى كردند.
گفتنى است كه آنها مدعى اند: وقتى ابن عساكر و ابن عبدالعزيز از دنيا رفتند، آسمان بر آندو گريست اين سخنان را براى همديگر نقل مى كنند و به صحت و سقم آن نمى پردازند; اما در نقل اين روايات كه آسمان بر حسين بن على ـ آقاى جوانان اهل بهشت(112) ـ گريست، احتياط به خرج داده و به تشكيك آن مى پردازند.
4. گريه آسمان بر ابن عساكر (م 571 هـ): فرزند ابن عساكر مى گويد: در آن سالى كه پدرم از دنيا رفت، بارانى از آسمان نباريد. اما وقتى پدرم وفات يافت و جنازه اش را مردم براى تشييع، روى دستان خود بالا بردند، باران شروع به باريدن نمود; همانند اينكه آسمان به خاطر مرگ پدرم، سيل آسا گريه مى كند!(113)
5. گريه آسمان بر عمر بن عبدالعزيز: از خالدربعى نقل شده كه مى گفت: در تورات آمده است: آسمان و زمين براى مرگ عمر بن عبدالعزيز چهل روز مى گريد.(114)
اقامه عزا براى امام حسين (عليه السلام) از سوى سبط  ابن  الجوزى:
ابن كثير مى گويد: در زمان ملك ناصر، حاكم حلب درخواست شد كه روز عاشورا براى مردم، مصايبى كه در كربلا اتفاق افتاده و وقايع قتل امام حسين (عليه السلام) ، بازگو گردد. سبط ابن جوزى به منبر رفت و به مدت طولانى ـ بدون اينكه سخنى بگويد ـ بر بالاى منبر نشست سپس پوشش از سر خود گرفت و شديداً گريه كرد و با حالت گريه اين چند بيت را خواند: واى بر كسى كه شفيعان او، دشمنان او باشند و وقتى كه نفخ صور مى شود و خلايق به حركت در مى ايند! حتماً فاطمه (عليها السلام) در صحنه قيامت وارد مى شود، در حالى كه پيراهنش به خون حسين (عليه السلام) آغشته است.
سپس با گريه از منبر پايين آمد و به طرف صالحيّه ـ  محل سكونت خويش ـ رفت و همچنان مى گريست ـ خدايش او را رحمت كند.
از اين نصوص و شواهدتاريخى به دست مى آيد كه: برپايى مجالس ماتم و سوگوارى، خواندن مرثيه و گشتن به حالت نوحه و گريه و...، بى تابى در فراق عزيزان، به صورت و سينه زدن و نواختن طبل ها، بستن دكان ها و اعمال ديگر ـ كه از نشانه هاى حزن و عزا و ماتم است ـ امرى شايع و متداول بين مسلمانان(115) بود و هيچ كس جرأت نداشت آنها را به واسطه چنين افعالى متهم به بى عقلى كند و بگويد: شما بدعت گذار و مرتكب فعل حرام شده ايد. البته همين كه مسأله عزادارى و برپايى مجالس گريه براى آقاى جوانان اهل بهشت، امام حسين بن على (عليه السلام) كه به دست كفار و او باشى از بنى اميه ـ لعنة الله عليهم ـ به شهادت رسيد، مطرح مى گردد، پيروان ابن تيميه تاب و تحمل خود را از دست داده و به طور بى ادبانه، هر آنچه كه در دل هاى خود دارند، به زبان مى رانند و آن را به باد انتقادهاى بى اساس مى گيرند! در اينجا به ذهن آدمى خطور مى كند كه واقعاً اينها همان ادامه دهنده و ياوران بنى اميّه ظالم مى باشند....خداوند آنها را با بنى اميّه، محشور گرداند!

دلائل بر حرمت گريه براى مردگان:

دليل اول. احاديثى وارد شده كه مى گويد: مرده با گريه بستگانش، در عذاب مى افتد. اين احاديث از ابن عمر و خليفه نقل شده و خلاصه آنها اين است:
1. ميت در قبرش به دليل نوحه اى كه برايش مى كنند، در عذاب مى افتد.
2. ميت با گريه بستگانش در عذاب مى افتد.
3. ميت به واسطه بعضى از گريه هاى اهلش در عذاب مى افتد.(116)
از بعضى نصوص روشن مى شود كه راوى هنگام نقل اشتباه كرده و يا اصلاً نصّ را فراموش نموده است و سخن عايشه بر همين گفته صراحت دارد. ابن عباس مى گويد: وقتى عمر درگذشت، آن حديث را نزد عايشه نقل كردند، عايشه گفت: خدا رحمت كند عمر را، به خدا قسم! پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنين سخنى نگفت. آنچه گفته اين است: همانا خداوند عذاب كافر را به خاطر گريه بستگانش بر او زياد مى كند و براى شما قرآن كافى است كه فرمود: (و لا تزر وازرةٌ وزر اخرى).(117) ابن عمر كه در آنجا حضور داشت،(118) چيزى نگفت.
همچنين از عايشه نقل شده كه وقتى به او گفتند: ابن عمر از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: ميت، با گريه بستگانش در عذاب مى افتد، گفت: خداوند ابو عبدالرحمان، ابن عمر، راببخشايد. او دروغ نگفته ; لكن يا فراموش نموده يا در نقل اشتباه كرده است! وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از كنار قبر زنى يهودى مى گذشت، مشاهده كرد كه بستگانش براى او مى گريند. حضرت فرمود: آنها براى ميت مى گريند، در حالى كه ميت در قبرش به عذاب افتاده است.

توجيه روايات:

برخى از علما به توجيه اين احاديث پرداخته و چند معنا براى آن ذكر كرده اند:
1. معناى احاديث اين است كه آنها براى ميّت نوحه سرداده و گريه مى كنند و همراه آن به شمردن ويژگى ها و خصلتهاى خوب او مى پردازند.
در حالى كه آن خصلت ها به گمان آنان خوب است ; ولى از نظر شرع، چيزى جز مجموعه اى از زشتى ها نيست و ميت به واسطه آنها در عذاب مى افتد. به عنوان مثال در نوحه خود خطاب به ميت مى گويند: اى بيوه كننده زنان! اى سوگوار كننده فرزندان! اى ويران كننده آبادى ها! اى برهم زننده دوستى ها! به گمانشان اينها شجاعت شمرده مى شود ; در حالى كه از نظر شرع حرمت دارد.
2. از گروهى نقل شده كه در معناى حديث مى گويند: ميت با شنيدن صداى گريه بستگانش ناراحت مى شود و براى آنها دلسوزى مى كند. ابن جرير و ديگران اين نظر را دارند و قاضى مى گويد: اين در بين ساير اقوال بهترين سخن است.
3. از عايشه نقل شده در معناى حديث گفت: كافر و غير كافر كه گنه كارند، وقتى بستگانش براى آنها گريه مى كنند، به جهت گناهانش در عذاب مى افتند ; نه اينكه گريه بستگانش موجب عذاب گردد.(119)
4. علامه مجلسى در بحار نقل مى كند باء در حديث «ان الميت يعذب ببكاء اهله» به معناى مع است يعنى ميت در حالى كه بستگانش براى او مى گريند با اعمالش در عذاب مى افتد.(120)
دليل دوم. متقى هندى از عايشه روايت مى كند: وقتى خبر شهادت جعفر بن ابى طالب، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه را آوردند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در حالى كه ناراحتى از چهره مباركشان فهميده مى شد. من از لاى درب نگاه مى كردم كه ناگهان مردى آمد و گفت: اى رسول خدا! زنان براى جعفر مى گريند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: برگرد و آنها را ساكت كن; اما اگر خوددارى كردند و ساكت نشدند، به صورت آنها خاك بپاش.
اين روايت از چند جهت داراى اشكال است:
الف. اين حديث در تعارض با رواياتى است كه نقل شده پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر ميت مى گريست و مردم را نيز ترغيب و تشويق مى نمود كه بر حمزه و جعفر و... بگريند و اينكه آن حضرت زمانى كه عمر، زنان را از گريه و نوحه منع مى كرد، به او گفت: رهايشان كن، چرا كه چشم ها گريان است و نفس مصيبت ديده و مرگ نزديك است.(121)
ب ـ در سند حديث، محمد بن اسحاق بن يسار بن خيار قرار دارد. در مورد وى اختلاف شده است ; ابن نمير گويد: محمد بن اسحاق از مجهولين، احاديثى باطل نقل مى كند. احمد مى گويد: وى شيفته حديث بود، نوشته هاى حديثى مردم را مى گرفت و آن را در ميان نوشته هاى خود قرار مى داد. از احمد نقل شده كه مى گفت: ابن اسحاق در احاديث تدليس مى كرد و احاديث ضعيف را قوى نشان مى داد. از ابى عبدالله نقل شده كه در مورد ابن اسحاق گفت: وى اهميتى نمى داد كه از چه كسى حديث نقل مى كند...احاديث وى حجت نيست. از احمد نقل شده است: در سنن به احاديث ابن اسحاق احتجاج نمى شود. از يحيى بن معين، همين مطلب نقل شده و در ادامه آمده است: وى فردى ضعيف است. همچنين از يحيى بن معين در مورد ابن اسحاق نقل شده كه گفت: وى سست مى باشد و فردى قوى نيست. نسايى گويد: ابن اسحاق قوى نيست.(122)
ج. نصر بن ابى عاصم مى گويد: شبى عمر در مدينه، صداى زنانى نوحه سرا را شنيد. به خانه اى كه زنان در آنجا بودند، حمله كرد و آنها را متفرق ساخت. يكى از اين زنان را گرفت و با شلاق زد ; به طورى كه پوشش از سر آن زن افتاد. به عمر گفتند: اى اميرالمؤمنين! موى زن آشكار گرديد، عمر گفت: آرى، اما حرمت و احترامى ندارند.(123)
اين روايت از چند جهت اشكال دارد:
1. از جهت سند ضعيف است ; چون در سند آن افرادى مثل ابراهيم بن محمد بن ابى يحيى قرار دارد. يحيى بن سعيد قطان مى گويد: از مالك در مورد ابن محمد، پرسيدم آيا وى ثقه است؟ مالك گفت: خير، وى حتى در دين خود ثقه نيست. احمد مى گويد: همه اشكالات در ابن محمد وجود دارد و نيز گويد: احاديثش نوشته نمى شود. مردم از حديث وى دورى مى كردند ; چرا كه وى احاديث منكرى كه پايه و اساس نداشت، نقل مى كرد و هميشه احاديث مردم را در لابه لاى كتاب هاى خود جاى مى داد. بشربن مفضل مى گويد: در مورد ابن محمد از فقهاى مدينه پرسيدم، همه آنها يا وى را كذاب دانستند و يا وى را شبيه كذاب توصيف كردند. يحيى بن سعيد مى گويد: وى كذاب است. ابن معين درباره او گفته است: وى فردى ثقه نيست.
نسايى گويد: او ثقه نيست و حديثش نوشته نمى شود.(124)
2. واقعاً بعيد است كه عمر به خانه اى حمله كند كه در آن زنان نامحرم باشند(125) و بعد حجاب از سر زنى بردارد و وقتى مويش مشخص شد، بگويد حرمت و احترامى براى اين زنان نيست!! معناى اين سخن اين است كه آنان مسلمان نيستند و از دايره اسلام خارج اند و بالاخره جريان يورش به خانه وحى را در ذهن ها تداعى و يادآور شود!
3. بر فرض اينكه، نقل فوق در مورد عمر درست باشد ; آيا عمر معصوم است تا فعلش حجت باشد؟! هيچ كس ادعا نكرده كه عمربن خطاب داراى عصمت است. همچنان كه غزالى، حجيّت قول عمر و ابوبكر را از اصول بى اساس خوانده و مى گويد: اصل دوم از اصول بى پايه، حجيت قول صحابى است. برخى مى گويند: نظر صحابى مطلقاً حجت است و برخى مى گويند: نظر صحابى اگر مخالف قياس باشد، حجت است. برخى ديگر معتقدند: فقط قول ابى بكر و عمر، حجت است، چون پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: به آن دو نفر كه بعد از من مى آيند اقتداء كنيد.(126) گروهى ديگر مى گويند: اگر خلفاى راشدين، در موضوعى با يكديگر هم نظر بودند، قولشان حجيت دارد.
سپس غزالى مى گويد: تمام اين اقوال باطل است ; چون كسى كه عصمت ندارد و احتمال اشتباه عمدى يا سهوى در او وجود دارد، قولش هيچ گونه حجيتى ندارد; از اين رو چگونه انسان مى تواند به نظراتشان احتجاج كند.(127)
4. از جمله مواردى كه تأكيد دارد بر اينكه نظر خليفه، مخالف با سنت و فعل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) است، روايتى از آن حضرت (صلى الله عليه وآله) است كه به عمر فرمود: اى عمر! زنان را رها  كن(128) و نيز سخن عايشه كه گفت: خدا رحمت كند عمر را كه فراموش مى كرد يا اشتباه مى نمود.(129)
ما به همين مقدار از مناقشات اكتفا كرده و هر كس گوش شنوا داشته باشد او را كافى است.

سخن پايانى:

در ردّ وهابيّت، دهها كتاب از طرف علما نگاشته شده و جالب توجه اينكه، مولفان تمام آنها تنها اماميه نيستند; بلكه جمع كثيرى از علماى مذاهب مختلف اسلامى ـ از جمله خود حنبلى ها(130) ـ در اين زمينه كتاب نوشتند. اسامى بعضى از اين كتاب ها به ترتيب الفبايى عبارت است از:
 
1. ابن تيميه حياته و عقائده، صائب عبدالحميد (معاصرين)
2. الايات الجليّة، شيخ مرتضى كاشف الغطاء (م 1931)
3. اتحاف اهل الزمان باخبار ملوك تونس و عهد الامان، احمد بن ابى الضياف
4. الاجوبة النجدية عن الاسئلة النجدية، ابى العون اسفارينى الحنبلى
5. الاجوبة النعمانية عن الاسئلة الهندية، خيرالدين الالوسى (م 1317 هـ)
6. الآيات البينات فى قمع البدع و الضلالات، محمد حسين كاشف الغطاء (م 1373 هـ)
7. الوهابية فى الميزان، شيخ جعفر سبحانى (معاصرين)
8. الارض و التربة الحسينية، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء (1371 هـ)
9. ازاحة الغى فى الرد على عبدالحى، سيد على بن الحسن العسكرى (م 1240 هـ)
10. ازاحة الوسوسة عن تقبيل الاعتاب المقدسه، شيخ عبدالله مامقانى (م 1351 هـ)
11. ازهاق الباطل، ميرزا محمد بن عبدالوهاب كاظمى (م 133 هـ)
12. الاسلام السعودى الممسوخ، سيد طالب الخراسانى (معاصر)
13. الاصول الاربعة فى ترديد الوهابية، محمد حسن جان السرهندى (م 1346 هـ)
14. اظهار العقوق ممن منع التوسل بالنبىّ و الولى الصدوق
15. اعتراضات على ابن تيميه، احمد بن ابراهيم الحنفى(131)
16. الاقوال المرضيه فى الرد على الوهابيّه، عطاء الكسم الدمشقى(132)
17. اكمال السنّة فى نقض منهاج السنة، سيدمهدى القزوينى (م 1358)
18. كمال المنة فى نقض منهاج السنة، سراج الدين حسن بن عيسى اليمانى (م 1353 هـ)
19. الامامة الكبرى و الخلافة العظمى فى رد منهاج ابن تيمية، سيد حسن قزوينى (م 1380 هـ)
20. الانتصار للاولياء الابرار، شيخ طاهر سنبل الحنفى
21. الانصاف و الانتصاف لاهل الحق من الاسراف (م  757 هـ)
22. اهداء الحقير معنى حديث الغدير الى اخيه البارع البصير، سيد مرتضى خسروشاهى (م 1353 هـ)
23. الاوراق البغدادية فى الجوابات النجديّه، ابراهيم البغدادى (م 1354 هـ)
24. بحوث مع اهل السنة و السلفيه، سيد مهدى الروحانى (از معاصرين)
25. برأت الشيعه من مفتريات الوهابيّة، محمد احمد حامد السودانى
26. البراءة من الاختلاف، على زين العابدين السودانى
27. البراهين الساطعة، شيخ سلامة العزامى (م 1379)
28. البصائر لمنكرى التوسل باهل المقابر، حمدالله الداجوى (1975)
29. المقالات السنيه فى رد ضلالات ابن تيميه، شيخ عبدالله الهررى (از معاصر)
30. تاريخ الوهابية، ايوب صبرى باشا (صاحب كتاب مرآة الحرمين)(133)
 
خداوند ـ عزوجل ـ را شاكرم كه به جهت فضل و محبتش، به بنده توفيق عنايت فرمود تا اين مطالب را كه كوششى اندك است و در طى جلسات درس و سخنرانى در حوزه الرسول الاكرم (صلى الله عليه وآله) و حوزه الزهراء (عليه السلام) در بيروت و هفت سال قبل از آن، به طور مختصر، در جامعة الزهراء قم بيان شده بود ـ به پايان برسانم. سپس مطالب مذكور جمع آورى شد و بعد از ويرايش به صورت كتابى درآمد تا خدمتى ناچيز براى اهل بيت  پيامبر (صلى الله عليه وآله) باشد. از خداوند عزوجل درخواست مى كنم تا آن را از ما قبول فرمايد. «ان شاء الله تعالى»

پاورقى ها

1. سنن نسائى، ج4، ص 95; مستدرك حاكم، ج 1، ص 530، ح  1384.
2. اشاره به سوره «مائده» آيه 2: «و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان».
3. جامع الصحيح، ج 3، ص 372، ب 62.
4. قنديل همين شمعدان است كه براى روشن نمودن شمع از آن استفاده مى كنند و در روايتى وارد شده است: «الرجل يصلى و بين يديه قنديل» ; «مردى مشغول نماز بود در حالى كه شمعدان جلويش قرار داشت»: (مجمع البحرين، ج 5، ص 456 ماده قندل.)
5. تاريخ بغداد، ج 1: ص 154.
6. المنتظم، ج14، ص 383.
7. وفيات الاعيان، ج5، ص 310.
8. الكامل فى الضعفاء،ج2،ص71;مستدرك حاكم، ص 530،ح1384.
9. شرح الجامع الصغير، ج 3، ص 198.
10. سنن النسائى، ج 4، ص 198.
11. كشف الارتياب، ص 339.
12. التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 381.
13. البته حمل لعن در احاديث بر كراهت امرى ضعيف است; چون دلالت لعن بر حرمت بسيار قوى تر از فعل نهى است و انصرافش از معناى تحريمى، نياز به قرائن و شواهد محكمى دارد.
14. الغدير، ج 5، ص 180; الصراع، ج 1، ص 45. نويسنده كتاب الصراع، عبدالله قصيمى است. وى در كتاب هاى خود جسارت هايى به شيعه نموده است كه زيبنده مدعى فضل و علم نيست!! اين شخص آن قدر كينه جواست كه نام كتاب خود را الصراع بين الاسلام والوثنيه (يعنى نبرد ميان اسلام و بت پرستى) گذاشته و شيعيان را بت پرست شمرده است (أعاذنا الله من شرور انفسهم و من عملاء اليهود).
15. كشف الارتياب، ص 283، در چاپهاى ديگر، ص 355. وى در ادامه سخنان خود گفته است: آيا بر ذمه نذر كننده كفاره يمين واجب مى شود يا نه، دو قول وجود دارد!؟
16. الملل و النحل، ص 291.
17. محمد عبده، شارح نهج البلاغه در كتاب خود، الاسلام و النصرانية مى گويد: از پايه هاى احكام در دين اسلام اين است كه زود كسى را متهم به كفر نكنيم. آنچه كه در اسلام بيان شده اين است كه اگر شخصى سخنى گفت كه بوى كفر از آن به مشام مى رسد، بايد به صد وجه آن را توجيه كنيم تا شخص متهم به كفر نشود. اگر سخنى به زبان آورد كه بوى اسلام از آن استشمام مى شود، بايد با يك توجيه آن را حمل بر مؤمن بودن آن شخص بكنيم.
18. «بوانه» تپه اى است كه در نزديكى ساحل دريا قرار دارد، معجم البلدان، ج2، ص 30.
19. سنن ابى داود، ج 3، ص 238، ح 3313.
20. معجم البلدان، ج 2، ص 30 و ج 1، ص 505.
21. صحيح بخارى، ج 1، ص 1.
22. فرقان القرآن، ص 133. در مورد احسان و نيكى در حق اموات، روايات زيادى وارده شده است. بر اساس آنها اگر انسان براى پدر و مادر مرده خود و يا بستگان متوفا و ديگران عملى را به نيابت انجام دهد، ثوابش به آن ها مى رسد:
الف. از عايشه همسر پيامبر نقل شده است: «مردى حضور رسول خدا رسيد و گفت: مادرم از دنيا رفته و وصيت نكرده است. چنين مى انديشم كه اگر توانايى سخن گفتن داشت، صدقه مى داد. اگر از جانب مادرم صدقه دهم، آيا براى او پاداشى   هست؟ فرمود: آرى.(صحيح مسلم، ج5، ص 73 ; كشف الارتياب، ص 280.)
ب. زنى حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رسيد و گفت: كنيزى را از جانب مادرم آزاد كردم، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: به اجر اين عمل مى رسى. سپس آن زن گفت: بر ذمّه مادرم يك ماه روزه بود، آيا از جانب او روزه بگيرم؟ فرمود: روزه بگير، آن زن افزود: مادرم حج نرفته بود، آيا از جانب او حج به جا آوردم؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: انجام بده: (صحيح مسلم، ج 3، ص 155.)
ج. احمد بن حنبل در مسند، ابو داود در سنن و ترمذى در جامع نقل كرده اند: «پيامبر (صلى الله عليه وآله) با دستان خود گوسفندى را ذبح كرد و فرمود: بارالها! اين قربانى از طرف من و كسانى است كه از امت من ذبح نكرده اند».
23. توبه (9)، آيه 60.
24. صلح الاخوان، ص 109; الغدير، ج5، ص 182.
25. نيل الابتهاج، ج 2، ص 62; الغدير، ج 5، ص 204.
26. نيل الابتهاج، ج 2، ص 62; الغدير، ج 5، ص 204.
27. احتمال دارد «طنبذه» صحيح باشد كه در اين صورت روستايى در مصر (از توابع بهسنا) است و يا از نواحى آفريقا مى باشد (معجم البلدان، ج 4، ص 364) و يا اينكه «طنطا» باشد كه در اين صورت شهرى معروف در مصر است: (شذرات الذهب، ج 7، ص  605.)
28. المواهب اللدنيّه، ج 5، ص 364; شذرات الذهب، ج 7، ص 605.
29. وى حاكم عراق و پسر سلطان حسن بن بويه ديلمى است: (سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 249.) او در سال 372 هـ درگذشت و در نجف دفن گرديد.
30. تاريخ بغداد، ج 1، ص 123.
31. صلح الاخوان، ص 109.
32. الغدير، ج 5، ص 183.
33. فتاوى السبكى، ج1، ص 294; الغدير، ج 5، ص 181.
34. صلح الاخوان، ج 102; الغدير، ج 5، ص 181.
35. فرقان القرآن، ص 133; الغدير، ج 5، ص 181.
36. رسائل الهديه، ص 25; مخالفان سوگند به غير خدا، به دو حديث تكيه كرده اند: حديث اول همانى است كه در متن آمده است. حديث دوم، روايتى است كه ابن ماجه در ج 1، ص 277 از سنن و ترمذى در ج 4، ص 109 از جامع و نسايى در ج 7، ص 4 و 5 و   صاحب سنن كبرى در ج 10، ص 29 نقل كرده اند. حديث اين است: «ان رسول الله سمع عمر و هو يقول و ابى فقال ان الله ينهاكم ان تحلفوا بآبائكم و من كان حالفاً فليحلف بالله او يسكت»;«پيامبر خدا شنيد كه عمر به جان پدر خود سوگند ياد مى كند. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: خدا شما را از سوگند به جان پدرهايتان بازداشته است. هر كس سوگند ياد مى كند، به خدا قسم بخورد و يا ساكت باشد».
اين حديث دلالتى بر مدّعاى آنها ندارد و علت چنين اشتباه فاحشى اين است كه ثقل اصغر را رها نموده و به وصيت پيامبر اسلام عمل نكردند. جواب: اينكه پيامبر (صلى الله عليه وآله) نهى از قسم خوردن به جان پدران نمود، بدين جهت بود كه پدران صحابه اكثراً مشرك و بت پرست بودند. لذا اين چنين افرادى، احترام و قداستى نزد خداوند نداشتند كه انسان به آنها سوگند ياد كند.
علاوه كسى كه خود را مجتهد و صاحب نظر در دين مى داند، براى استنباط، نبايد فقط به يك حديث تكيه كند و بر طبق آن فتوا دهد; بلكه چند حديث را كه در يك زمينه، وارده شده ـ را جمع كند و بر اساس آنها فتوا دهد; در حالى كه ابن تيميه و پيروانش احاديث ديگر را رها نموده و به خيال خود استنباط كرده اند!! در حالى كه احاديثى در سنن ابن ماجه (ج 1، ص 278) و سنن نسايى (ج7، ص 7) وجود دارد كه مؤيد گفتار ما است: «لا تحلفوا   بابائكم و بأمهاتكم و بالانداد»;«به پدران و مادران خويش و نيز به بت ها، سوگند ياد نكيند» و «لا تحلفوا بآبائكم و لا بالطواغيت»، «به پدران خويش و نيز به بت ها سوگند نخوريد».
با توجه به اين دو روايت مقصود حديث اول روشن مى شود هدف پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، در نهى عمر از سوگند يادكردن به مظاهر شرك و مشركان بوده است. به گواه اينكه در كنار آباء، انداد و طواغيت وارده شده كه به معناى بت ها و عناصر سركش است. بنابراين نهى پيامبر (صلى الله عليه وآله) متوجه موردى خاص از سوگنده بوده است. و از سوگند به مقدساتى مانند پيامبران، نهى و جلوگيرى نشده است.
37. كشف الارتياب، ص 268.
38. حجر، آيه 73.
39. علاوه بر اين، خداوند تنها در سوره «شمس» به بعضى از مخلوقات خود قسم خورده است در خود قرآن نزديك به چهل سوگند به غير خدا وجود دارد حالا آيا جا دارد بگوييم: خدايى كه ما را از هر نوع شرك نهى مى كند، خود مرتكب آن شده است!
40. اين سخن مؤلف، رد بر نظر قسطلانى در ارشاد السارى است: وى مى گويد: براى خداوند جايز است كه به هريك از مخلوقات خود، قسم بخورد; اما براى مخلوقين جايز نيست كه به غير خدا سوگند بخورند و سپس به يك بيت از شعرى استناد كرد:
و يقبح من سواك الشى عندى *** تفعله فيحسن منك ذاكا
غير از تو هر چيز ديگر نزد من قبيح مى باشد و آنچه كه تو آن را انجام مى دهى، نيكو است. اين سخن قسطلانى و امثال وى بدين جهت است كه آنها حسن و قبح ذاتى افعال را منكرند ; لذا مى گويند! هر چه خدا ـ جل عزه ـ انجام مى دهد، نيكو است نه اينكه هر چه نيكو است، خداوند انجام مى دهد!
41. صحيح مسلم، ج 4، ص 419: «جاء رجل الى النبى (صلى الله عليه وآله) فقال يا رسول الله (صلى الله عليه وآله) اىّ صدقه اعظم اجراً؟ فقال اما و ابيك لتنبأنه، ان تصدق و انت صحيح شحيح تخشى الفقر و تأمل البقاء».
42. صحيح مسلم، ج 4، ص 224. نمونه اى ديگرى از آن در ساير كتاب ها آمده است:
الف. «و ابيك (قسم به پدرت) لو طنعت فى فخذها لا جزأتك»، السنن الكبرى، ج 9، ص 246; تاريخ بغداد، ج 12، ص 377.
  ب. «لعمرى (به جانم سوگند) ما نفعناك لتنزل عنه»: مجمع الزوائد، ج 9، ص 12.
ج. «لعمرى ان قلتم فى امارته لقد قلتم فى امارة ابيه»: الطبقات الكبرى، ج 4، ص 48.
د. «لعمرى لان تتكلم بمعروف و تنهى عن منكر خير من ان تسكت»: مسند احمد، ج 5، ص 225.
هـ. «لعمرى انى لأولكم قوماً» مسانيد، ج 2، ص 619.
43. ارشاد السارى، ج 9، ص 357.
44. مالك در موطأ قضيه را به صورت ديگرى نقل كرده است: مردى به حال شكايت از فرماندار يمن، وارد مدينه شد و گفت: فرماندار يمن دست و پاى مرا به عنوان دزدى قطع كرده است. او در همان شبى كه وارد مدينه، مشغول عبادت گرديد و عبادتش توجه خليفه را به خود جلب كرد. و به وى چنين گفت: «و ابيك ما ليلك بليل سارق»; «سوگند به پدرت! چنين عبادت گرى دزد شب نيست: (موطأ مالك بشرح زرقانى، ج 4، ص 159، ح 580.)
45. كشف الارتياب، ص 271.
46. همان.
47. ايمان ابى طالب، ص 339، (فخاربن معد موسوى); منية الراغب فى ايمان ابى طالب، مرحوم آية الله محمد رضا طبسى، ص 122; شرح نهج البلاغه (ابن ابى  الحديد)، ج 14، ص 79.
اشتباه برخى از علماى اهل سنت اين است كه حضرت ابوطالب (عليه السلام) پدر گرامى امام على (عليه السلام) را كافر مى دانند و مى گويند: ابوطالب در هنگام مرگ، كافر از دنيا رفت. دلايل بر ايمان جناب ابوطالب بسيار است. شيعه اجماع دارد كه در اين زمينه روايات مختلفى از ائمه (عليهم السلام) وارده شده است: «انه لم يعبد صنماً قط بل كان من اوصياء ابراهيم»; «به درستى كه ابوطالب هرگز بت پرستى نكرد; بلكه از اوصياى خليل الله بود. و نيز روايت شده است: «انه قد آمن بالنبىّ فى اول الامر»; «به تحقيق ابوطالب در همان اول امر به پيغمبر ايمان آورد». مير سيد على همدانى در مودة القربى نقل كرده است رسول اكرم فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: «ان الله يقرئك السلام و يقول انى حرمت النار على صلب انزلك و بطن حملك و حجر كفلك»; «... من حرام كردم آتش جهنم را بر پشتى كه تو را فرود آورد و شكمى (رحِمى) كه تو را حمل كرد و دامانى كه تو را كفالت نمود». مراد از صاحب صلب عبدالله و صاحب بطن، آمنه و صاحب حجر عبدالمطلب و ابوطالب (عليهم السلام) بودند جالب اينكه اسلام كسى را بايد از زبان خود او شنيد! حال شخصى مى گويد: من مسلمان هستم، خداى من واحد، قرآن من واحد و..آيا به او بايد گفت: تو مسمان نيستى؟ خداوند در سوره نساء آيه 94 مى فرمايد: ( و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمنا) حضرت ابوطالب (عليه السلام) ، در جاهاى مختلف به ايمان خود تصريح كرده است. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه جلد سوم شعرى از جانب ابوطالب نقل مى كند
يا شاهد الله علىّ فاشهد *** انى على دين النبى احمد من ضلَّ فى الدين فانى مهتد
اى گوهان خدا! شاهد باشيد كه بر دين پيغمبر خدا، احمد* هستم، هر كس از آن خارج است، من او را هدايت به دين احمد مى كنم.
كذبيتم و بيت اله حتى تفلقوا* جماجم تلقى بالحطيم و زمزم و ظلم نبى جاءيدعوا الى الهدى* و أمرتى من عند ذى العرش قيم
دروغ مى گوييد قسم به خانه خدا! ما دست بردار نيستيم تا حطيم و زمزم پر از قطعات اجساد كشتگان گردد و ظلم بر پيغمبرى كه برانگيخته شده، به منظور هدايت خلايق و كتاب كه از طرف خالق عرش نازل شد، نادرست و غلط است.
و ايّده رب العباد بنصره * و اظهر ديناً حقه غير باطل
خداوند او را با توفيقات خود تأييد و يارى نمود و ظاهر نمود دين حقى را كه در او باطل راه نداشت.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل مى كند: على (عليه السلام) مى گويد: چون ابوطالب وفات نمود، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) را خبر كردم، پيامبر گريه شديدى نمود. آنگاه فرمود: «اذهب فغسله و كفنه و واره غفر الله و رحمه» ; «برو او را غسل بده، كفن بنما و در قبرش بگذار خدا او را بيامرزد و رحمت نمايد».
آيا پيامبر براى كافر طلب رحمت مى كند؟ در حالى كه خداوند فرمود: «ان الله لا يغفر ان يشرك»؟ ابن ابى الحديد در مدح ابوطالب و پسرش على (عليه السلام) مى گويد:
و لو لا ابوطالب و ابنه + لما مثل الدين شخصا فقاما
اگر ابوطالب و پسرش (عليه السلام) نبودند دين اسلام تشخيص و قوامى نداشت.
ابن اثير در جامع الاصول گويد: «و ما اسلم من اعمام النبى غير حمزة و عباس و ابى طالب عند اهل البيت (عليهم السلام) »; «از عموهاى پيامبر كه اسلام آوردند و اهل بيت (عليهم السلام) نيز همين را قبول دارند، تنها حمزه و عباس و ابى طالب هستند. پس چرا برخى از علماى اهل سنت مى گويند: ابوطالب كافر از دنيا رفت؟ استنادشان به يك حديث جعلى است كه از توطئه هاى بنى اميّه سرچشمه مى گيرد: كه مى گويد «ان اباطالب فى ضحضاج من نار»; «ابوطالب در هاله اى از آتش است»!! در سند اين حديث مغيرة بن شعبه است كه فردى فاسق، فاجر و از دشمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) است. او از نزديكان و جيره خواران معاوية بن ابى سفيان مى باشد. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 3 و مسعودى در مروج الذهب و ديگران نوشته اند. مغيره در بصره زنا كرد، شهود كه براى شهادت نزد عمر آمدند، سه نفر شهادت دادند اما چهارمى را جورى فهماندند كه از دادن شهادت خوددارى كند. لذا خليفه، آن سه شهود را تازيانه زد و مغيره را رها نمود. وى به شرب خمر، شهرت دارد .افراد ديگرى چون، سفيان ثورى، و عبدالملك بن عمير و عبدالعزيز دراوردى در سلسله سند روايت هستند كه بسيارى از علماى رجال اهل سنت آنها را تضعيف و سخنانشان را غير قابل قبول دانسته اند. (ر.ك: ميزان الاعتدال اثر ذهبى). سفيان ثورى از كذابين و مدلسين به شمار مى رفت. حال آيا با يك روايت جعلى و دروغ مى توان حكم به كفر يك انسان مسلمان نمود؟
48. شرح ابن ابى الحديد، ج 15، ص 73; الاستيعاب، ج 1، ص 81. امام زين العابدين (عليه السلام) در هنگام مناجات با خداوند مى گويد: بحقّ من انتجبت من خلقك و بمن اصطفيته لنفسك. بحق من اخترت من بريتك و من اجتبيت لشأنك. بحق من وصلت طاعته بطاعتك و من نيطت معاداته بمعاداتك»; «بارالها! به حق كسانى كه آنان را از ديگر آفريدگان خود انتخاب كردى و براى خود برگزيدى و به حق افرادى كه از ميان مردم اختيار نمودى و آنهارا براى آشنايى به مقام خود آفريدى و به حق پاكانى كه اطاعت آنها را اطاعت خويش و دشمنى آنان را با دشمنى خود قرين و همراه ساختى». (صحيفه سجاديه، دعاى 47.)
امام صادق (عليه السلام) در زيارت جد خويش در نجف در پايان دعا چنين گفت: «اللهم استجب دعائى و اقبل ثنائى و اجمع بينى و بين اوليائى بحق محمد و على و فاطمه والحسن و الحسين» ; «پروردگارا! دعاى مرا مستجاب كن، ستايش مرا بپذير، ميان من و اوليايم جمع بفرما به حق محمدو على و فاطمه و حسن و حسين» (مصباح المتهجد، شيخ الطائفه طوسى، ص 682).
49. كشف الارتياب، ص 271; علامه امينى مى گويد: اين روايت در موطأ و غيره، نقل شده است. اما من در موطأ چه در بخش حدود و چه در بخش قسمها و چه در بخش نذور اين روايت را نديدم.
50. نهج البلاغه، شرح محمد عبده، ج 6، ص 526 ; ربيع الابرار، ج 1، ص 751.
51. نهج البلاغه، نامه 9، امام على (عليه السلام) ـ كه نمونه كامل از تربيت اسلامى است ـ در جاهاى مختلف به طور مكرر به جان خود سوگند ياد كرده است; مثل خطبه هاى 24، 23، 56، 89 و در خطبه 25 گفت: «قسم به جان پدرت».
52. كشف الارتياب، ص 271 و 272.
53. تذكرة الخواص، ص 233، الفصول المهمة، ص 183; البدايه و النهايه، ج 8، ص 209 ; الاغانى، ج 16، ص 139; المعارف (ابن قتيبه)، ص 213; اعلام النساء والمؤمنات، ص 431.
54. تاريخ الطبرى، ج3، ص 330.
55. وقعه صفين، (نصر بن مزاحم)، ص 344.
56. كشف الارتياب، ص 272 ; البدايه و النهايه، ج 8، ص 315; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 267 ; بحارالانوار، ج23، ص 339 و ج 38، ص 19. مرحوم علامه در هر دو جلد از شرح ابن ابى الحديد نقل كرده است. كشف الاستار هيثمى 2: 363 ـ مجمع الزوائد 6: 239 تطهير الجنان: 57 مناقب اميرالمؤمنين، تاليف محمد بن سليمان كوفى، 2: 361.
مسند احمد، در ضمن فهرست ها، اين حديث را پيدا نكردم و شايد سهواً آن را در فهرست نگنجانيده اند و احتمال دارد كه عمداً اين كار را كرده اند ; چرا كه روش برخى از اينها، اين است كه احاديثى كه متعلق به اهل بيت و بازگوكننده فضايل آنان است، حذف مى كنند و در فهرست ها نمى آورند.
57. ارشاد السارى، ج 9، ص 358; مسند احمد، ج3، ص 125; موسوعه اطراف الحديث النبوى، ج 8، ص 239.
58. كشف الارتياب، ج273.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) وقتى مادر حضرت على (عليه السلام) ، فاطمه بنت اسد را دفن كرد، درباره وى فرمود: «اغفر لأمُي فاطمة بنت اسد و وسع عليها مدخلها بحق نبيك و الانبياء الذين من قبلى» ; «مادرم، فاطمه دختر اسد را بيامرز و به حق پيامبرت و پيامبران پيشين، جايگاه او را وسيع گردان...»; (الفصول المهمة، اثر ابن صباغ مالكى.)
59. فتح البارى، ج 1، ص 405 ـ نام بزار احمد بن عمرو بصرى، صاحب «مسند» و از محدثين نامى اهل سنت است كه در سال 298 وفات يافت، سير اعلام النبلاء 13: 554.
60. سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 30.
61. اقتضاء الصراط المستقيم،ص 293.
62. كشف الارتياب، ص 48.
63. الملل و النحل، استاد سبحانى.
عبادت شمردن جشن ها، ناشى از عدم درك درست معناى عبادت  است.
64. مسند احمد، ج 3، ص 428.
65. توبه (9)، آيه 24.
66. الدر المنثور، ج 3، ص 223; بحارالانوار، ج 27 به نقل از: فردوس الاخبار.
67. منتهى الامال، ج 2، ص 647; بحارالانوار از امالى صدوق مجلس 54 ح 9 نقل مى كند: «بنده اى وارد ايمان نمى شود; مگر اينكه مرا بيشتر از خودش دوست بدارد و اهل مرا از اهل خود و ذات مرا از ذات خود، محبوب تر بدارد. پس مردى از جمعيت برخاست و گفت: اى اباعبدالرحمان! هميشه احاديثى بيان مى كنى كه خداوند به وسيله آن قلب ها را زنده مى گرداند». بحارالانوار، ج 27، ص 75 و 76 ; مسند احمد، ج 3، ص 207 و ج 4، ص 236; موسوعة اطرف الحديث النبوى، ج 7، ص 312 ـ المعجم الكبير 7: 75 ـ ترتيب الأمالى 2: 252
محبت و مودّت خاندان رسالت و ولايت اختصاص به شيعيان ندارد. ابن حجر مكى در صواعق محرقه از امام شافعى نقل مى كند: يا اهل بيت رسول الله حبكم + فرض من الله فى القرآن انزله
اى اهل بيت رسول خدا! محبت و دوستى شما از جانب خدا در قرآن مجيد واجب گرديده است.
كفا كم من عظيم القدر انكم + من لم يصل عليكم لا صلوة له
در عظمت شان شما اى آل محمد! همين كافى است كه اگر كسى بر شما درود نفرستد، نماز او قبول نخواهد شد. منظور صلوات در تشهد نماز است كه اگر كسى عمداً آن را ترك كند نمازش باطل است. نيز از امام شافعى نقل مى كند كه گفت:
ان كان حب الوصى رفضاً + فاننى ارفض العباد
اگر دوستى وصى پيغمبر رفض باشد، پس به درستى كه من رافضى تر از همه مردم هستم.
و نيز اين بيت را سروده است:
ان كان رفضاً حب آل محمد *** فليشهد الثقلان انى رافضى
اگر دوستى وصى پيامبر (و آل طاهرين آن حضرت) رفض است، سپس جن و انس شهادت بدهند كه من (شافعى) رافضى ام: خطيب در مقتل الحسين و شلبنجى در نورالابصار و.... .
68. المجموع، ج 4، ص 195.
69. المواهب اللدنيه، ج 1، ص 27.
70. تاريخ الخميس، ج 1، ص 323.
71. المواسم و المراسم، ص 20 ; به نقل از: القول الفصل بمولد خير الرسل، ص 175.
72. المواهب اللدنية، ج 1، ص 27.
73. الملل و النحل، استاد سبحانى.
با كمى تأمل و تفكر در قرآن، به اين مطلب مى رسيم كه خود آن كتاب عزيز، دستور به بزرگداشت و تكريم نبى گرامى اسلام مى دهد:
(فالذين آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون) ; «آنان كه به پيامبر ايمان آورده اند و به تكريم او پرداخته و او را يارى مى نمايند و از نورى كه همراه وى فرو فرستاده شده پيروى مى كنند، آنان همان رستگارانند»: (اعراف (7)، آيه 157).
بزرگداشت پيامبر (صلى الله عليه وآله) در روز ولادت وى، عمل به دستور قرآن است كه تكريم پيامبر را خواستار شده است.
74. مسند احمد، ج2، ص 246.
در متن كتاب، بين سهيل بن ابى صالح و عبدالله بن نافع جابه جايى شده است كه صحيح آن در ترجمه اصلاح گرديد.
75. «معروف» حديثى است كه مضمون آن بين راويان اشتهار داشته باشد و «منكر» خبرى است كه يك تن غير ثقه، آن را نقل كرده باشند. از منكر گاهى تعبير به «مردود» شده است.
76. >ميزان الاعتدال ، ج 2، ص 243; تهذيب الكمال ، ج 12، ص 223.
77. الجرج و التعديل، ج 5، ص 184 ; شفاء السقام، ص 80.
78. شفاء السقام، ص 80 به نقل از منذرى.
79. همان.
80. همان.
81. شرح الشفاء، ج 3، ص 566.
82. المواسم و المراسم، ص 71.
83. نسيم الرياض فى شرح السفاء، ج 3، ص 523، 514 و 577 ; الغدير، ج 5، ص 119.
84. سنن نسائى، ج 4، ص 22.
85. الاستيعاب، ج 1، ص 426، شماره 559.
86. انساب الاشراف، ج 1 ص 488، الاستيعاب 1: 312.
87. المستدرك على الصحيحين، ج1، ص 381; سنن نسائى، ج 4، ص 19 ; مسند احمد، ج 3، ص 323.
88. العقد الفريد، ج 3، ص 19.
89. تذكرة الخواص، ص7.
90. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 105.
91. السيرة الحلبيّه، ج 3، ص 247.
92. ذخائر العقبى، ص 56.
93. المستدرك على الصحيحين، ج1، ص357; تاريخ المدينه7 ج 1، ص 118.
94. المستدرك على الصحيحين، ج1، ص 361 ; السنن الكبرى، ج 3، ص 407; ربيع الابرار، ج 4، ص 187.
95. المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 261 ; السنن الكبرى، ج 3، ص 407.
اصولاً گريه بر فراق عزيزان، امرى فطرى است و علوم امروزى ـ از جمله علم روان شناسى ـ كاملاً اين امر را تاييد مى كند ; چرا كه با گريه شخص، عقده هاى درونى و بغضى كه به واسطه از دست دادن عزيزى برايش حاصل مى شود خالى شده و به آرامش مى رسد. قرآن مجيد در سوره يوسف (آيه 84) مى فرمايد: «و ابيضت عيناه من الحزن»; «حضرت يعقوب (عليه السلام) آن قدر گريست كه نابينا گشت». پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در مرگ فرزندش طاهر نيز مى گريست كه هيثمى در مجمع الزوائد، ج 2، از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «ان العين تذرف و ان الدمع يغلب و القلب يحزن و لا نعصى الله»; «چشم گريان است و اشك، ريزان، و قلب سوزان و البته خداوند را عصيان نخواهيم كرد».
96. سير اعلام النبلاء 4: 34 ـ تاريخ ابن عساكر 59: 288.
97. السيرة النبوية، ج 3، ص 171، ابوبكر، خليفه اول، بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) گريست و در سوگ آن حضرت مرثيه اى سرود:
يا عين فابكى و لا تسامى *** و حق البكاء على السيد
اى چشم! گريان باش و از گريه خسته مشو كه گريه بر آن بزرگ سزاوار است: الغدير، ج 6، ص 164 ـ167.
98. العقد الفريد، ج 3، ص 195.
99. السيرة النبوية، ج 3، ص 171، ابوبكر، خليفه اول، بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) گريست و در سوگ آن حضرت مرثيه اى سرود:
يا عين فابكى و لا تسامى *** و حقّ البكاء على السيد
اى چشم! گريان باش و از گريه خسته مشو كه گريه بر آن بزرگ سزاوار است: الغدير، ج 6، ص 164 ـ 167.
100. السنن الكبرى 3: 407.
101. العقد الفريد، ج 4، ص 383.
102. اخبار مكه، فاكهى، ج 3، ص 80.
103. تاريخ طبرى، ج 3، ص 342; الاغانى، ج 24، ص 163.
104. وفيات الاعيان 3: 16.
105. الاغانى 24: 163.
106. سيراعلام النبلاء: 11: 203.
107. سير اعلام النبلاء، ج 15 8 ص 480 ; تاريخ ابن عساكر، ج 10، ص 272; تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 866; العبر، ج 2، ص274; مرآة الجنان، ج 2، ص 340; طبقات الحفاظ، ص 354 ; شذرات الذهب، ص 373 ـ اهل شام به مدت يكسال براى عثمان عزادارى و گريه كردند، تاريخ الاسلام ج 3: 452.
108. همان ها.
109. سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 468 ; المنتظم، ج 6، ص 20; تاريخ بغداد، ص 93; طبقات الاسنوى، ج 1، ص 411; تبيين كذب المفترى، ص 284; وفيات الاعيان، ج 3، ص 149.
110. العبر، ج 3، ص 89; تاريخ الاسلام (حوادث سال 351 هـ)، ص 11.
111. طبقات الشافعيه، ج 5، ص 184. در مرگ علاء الدين شعرا به مرثيه خوانى پرداختند: تاريخ الاسلام (سال 641)، ص 443.
112. سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 379. روايت «الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنة» را بسيارى از علماى اهل سنت نقل كرده اند ; از جمله: خطيب خوارزمى در مناقب، نسائى در خصائص العلوى، ترمذى در سنن، ابن ماجه در سنن، امام احمدبن حنبل در مسند، سبط بن جوزى در تذكره و... .
113. معجم الادباء، ج 13، ص 75. در ناحيه اى از بلخ، آسمان خون باريد! تاريخ الاسلام (واقعه سال 246)، ص 17.
114. الروض الفائق، ص 255 ; الغدير، ج 11، ص 120.
115. البدايه و النهايه، ج 13، ص 207. در اين زمينه مطالب فراوانى نقل شده است. حتى قبل از وفات برخى از محدثان، اصحاب آنها جمع مى شدند و برايشان گريه مى كردند. چنين واقعه اى درباره فُراوى (م 530 هـ) نقل شده است. ابن سمعانى مى گويد: من به ياد دارم زمانى كه در رمضان سال 30 (530)، از خانه خارج شدم و با خود چيزهايى حمل مى كردم تا به سمت قبر مسلم بن حجاج (در نصر آباد) رفته و در آنجا صحيح را به اتمام برسانم. (مولف صحيح خود مسلم به حجاج مى باشد). بعد از آنكه قارى از خواندن كتاب فارغ شد، گريه و دعا نمود و حاضران همه به گريه درآمدند و گفت: شايد از اين بعد، من نباشم تا اين كتاب برايم خوانده شود: طبقات الشافعيه، ج 6، ص 169.
116. بخارى، كتاب الجنائز; صحيح مسلم، الجنائز; جامع الاصول، ج 11، ص 99، ح 857 ; السيرة الحلبيّه، ج 3، ص 310; سنن ابن ماجة، ج 1، ص 506، ح 1589.
117. فاطر (35)، آيه 18.
118. المجموع، ج 5، ص 308.
119. همان.
120. بحارالانوار ج 79، ص 409.
121. سنن نسائى، ج 4، ص 19; مسند احمد، ج3، ص 333; المستدرك على الصحيحين، ج2، ص 381.
122. تهذيب الكمال، ج 16، ص 70 ـ 80.
123. كنزالعمال، ج 15، ص 731; المصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 557، ح 6682.
124. تهذيب الكمال، ج 1، ص 420.
125. عملى از عمر صادر شده كه تاريخ به ثبت آن پرداخته است يعنى آن هجوم به خانه وحى كه حضرت فاطمه (عليها السلام) در آن بود!!
عبدالرحمان بن عوف نقل مى كند: در بيمارى ابوبكر، براى عيادتش، وارد خانه او شدم. او پس از گفت و گوى زياد به من گفت: آرزو مى كنم كاش سه چيز را انجام نداده بودم ; آرزو مى كنم كاش سه چيز را انجام مى دادم و آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر (صلى الله عليه وآله) سؤال مى كردم. اما آن سه چيزاى كاش انجام نمى دادم عبارتند از:
- كاش پرده حرمت خانه فاطمه را پاره نمى كردم و آن را به حال خود وامى گذاشتم، هر چند براى جنگ بسته شده بود.
- ابن ابى شيبه در المصنف، ج 8، ص 572.
- بلاذرى در انساب الاشراف، ج 1، ص 586 (چاپ قاهره).
- ابن قتيبه در الامامة و السياسة، ص 12 (چاپ مصر).
- طبرى در تاريخ، ج 2، ص 443 (چاپ بيروت).
- ابن عبد ربّه در العقد الفريد، ج 4، ص 260 (چاپ مكتبة هلال).
- ابن عبدالبر در الاستيعاب، ج 3، ص 975 (چاپ قاهره).
- ابوالفداء در المختصر فى اخبار البشر، ج 1، ص 156 (چاپ درالمعرفت بيروت).
- نويرى در نهاية الارب فى فنون الأدب، ج 19، ص 40 (چاپ قاهره).
- سيوطى در مسند فاطمه، ص 36 (چاپ مؤسسه كتب ثقافيه بيروت).
- متقى هندى در كنز العمال، ج 5، ص 651، ح 14138 (چاپ الرسالة بيروت).
- دهلوى در ازالة الخلفاء، ج 2، ص 29 (چاپ لاهور).
- محمد حافظ ابراهيم در قصيده عمريّه، ج 1، ص 82.
- محمد رضا كحّاله در اعلام النساء، ج 4،ص 114.
- ابوعبيد در الاموال، ص 174 ـ 195.
- ابن سعد در الطبقات الكبرى، ج 8، ص 27.
- طبرانى در المعجم الكبير، ج 1،ص 62، ح 43.
- ابن عبد ربّه در العقد الفريد، ج 4، ص 268.
- نظام به نقل الوافى بالوفيات، ج 6، ص 17، ح 2444.
- مبرد در الكامل، شرح نهج البلاغه، ج 2،ص 47.
- مسعودى در مروج الذهب، ج 2،ص 301.
- بن ابى دارم به نقل از: ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139; سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 577.
- محمد بن مكرم در مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 122.
- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 272.
- جوئينى در فرائد المسطين، ج 2، ص 34.
- شمس الدين ذهبى در تاريخ الاسلام، ج 3، ص 117 و 118.
- على بن ابى بكر هيثمى در مجمع الزوائد، ج 5، ص 202 و 203.
- ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان، ج 4، ص 189.
- متقى هندى در كنزالعمال، ج 5، ص 631، ح 14113.
- عبدالفتاح عبدالمقصود در الامام على، ج 4، ص 274 ـ 277 و ج 1، ص 193.
- ابن سلام، در كتاب الاموال ص 174.
126. حديثى به پيامبر (صلى الله عليه وآله) نسبت مى دهند كه آن حضرت فرمود: «اقتدوا باللذين بعدى» ; به آن دو نفرى كه بعد از من مى آيند، اقتدا كنيد. اين حديث را در كتاب دراسات فقهيّة فى مسائل خلافيّه، (ص 130) رد كرده و اسناد و دلالت آن را مورد نقد قرار  داديم.
127. المستصفى، ج 1، ص 260; دراسات فقهيّه فى مسائل خلافيه،  ص  138.
128. مسند احمد، ج 3، ص 323.
129. المجموع اثر نووى، ج 5، ص 308.
130. كتاب هايى كه علماى اهل سنت در ردّ بر وهابيّت نوشته اند، بالغ بر چهل كتاب است; ر.ك: بحوث فى الملل و النحل، ج 4، ص 354.
131. معجم المؤلفين، ج 1، ص 140، ج 10، ص 293.
132. همان.
133. ر.ك به مجله تراثنا، شماره چهارم، شوال 1409.