درس اصول آية الله العظمى فاضل لنكرانى ـ جلسه 1 پخش صوت | دروس | صفحه اصلى   


درس اول

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) و على آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

قبل از هر چيز بايد تشكر كنم از خداوند متعال كه تا حدّى به من شفا عنايت فرمود، به بركت ادعيه شما دوستان و سروران و عموم مردم و بالاتر از همه شخص امام بزرگوار كه قطعاً مستجاب الدعوة است، با اين كه چند ماه تحت معالجات غير صحيح و بلكه مضر در داخل و خارج از ايران بودم، مع ذلك، خداوند لطف فرمود و من حيث لايحتسب و من حيث لايشعر راه صحيح را مشخص فرمود.

به هر حال، من از آقايان و سروران هم خيلى تشكر مى كنم كه مرا از دعا فراموش نكردند، به عنوان تعارف نمى گويم، مثل آفتاب پيش من روشن است كه همين دعاها و توسلات مؤثر بود، لولا اين مسائل معنوى، حالا من كه به جائى نمى رسيدم، اينها سبب شد كه خداوند عنايت كرد.

بالاخره اين توفيقى كه به من عنايت شده بايد سبب خير باشد، ما روحانيين معتقديم كه براى حيات، استقلالى وجود ندارد، بما هو زندگى نبايد به آن معتقد باشيم، ما زندگى را ان شاء الله خدمت به اسلام مى دانيم و اگر به زندگى علاقمنديم، شايد براى اين باشد كه مى خواهيم بيشتر به اسلام خدمت كنيم و واقعيت هم همين است، اگر از زندگى اين مقدميت برداشته بشود، هيچ حقيقتى براى اين زندگى وجود نخواهد داشت.

در اين بحثى كه اين دوره مى خواهيم شروع كنيم ان شاء الله به مطالب لازم ـ از نظر خود مطلب يا ابتلاى به آن ـ مى پردازيم. البته سعى مى كنيم كه نه مختصر باشد و نه مطول، به آن صورتى كه مرحوم آقاى بروجردى (اعلى الله مقامه الشريف) تعبير مى كردند، مى فرمودند: علم اصول در اين اواخر تورم پيدا كرده است، ايشان كلمه تورم را در علم اصول به كار مى بردند.

تبيين محل بحث

قبل از آنكه وارد مقاصد علم اصول بشوم، مطالبى را به عنوان مقدمه ـ به همان ترتيب مرحوم محقق خراسانى(ره) در كتاب كفايه ـ كه واقعاً سودمند هست، ذكر مى كنم:

يكى از مقدمات كه البته در كلام مرحوم محقق خراسانى(ره) به عنوان مقدمه مستقل مطرح نشده، بلكه مقدمه را چيز ديگرى قرار داده و در ضمن اشاره اى به اين مسأله كرده، آن هم براى نكته اى كه ايشان لازم ديده كه آن نكته را بيان كند، موضوع علم است، نه موضوع علم اصول فقط; موضوع هر علمى. مرحوم آخوند(ره) به طور ضمنى مى فرمايند: «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» ايشان در صدد بوده تفسير خاصى از عرض ذاتى بكند، لذا اين مسأله را به صورت ضمنى بيان كردند وگرنه آنكه از نظر ايشان در اين مقدمه بوده، پرداختن به نسبت بين موضوع و موضوعات مسائل بوده كه ايشان مى فرمايند: اين نسبت، نسبت كلى و فرد و طبيعى و مصاديق است.

لكن ما قبل از آنكه به اين بحث برسيم، مباحثى را در رابطه با اصل موضوع علم بايد بررسى كنيم.

نياز علوم به موضوع

اولين چيزى كه بايد بررسى بشود، اين است كه آيا هر علمى نياز به موضوع دارد؟ بر فرض آنكه احتياج به موضوع مسلم شد، اين بحث پيش مى آيد كه آيا موضوع هر علمى بايد متصف به وحدت باشد؟ يعنى هر علمى يك موضوع بايد داشته باشد يا اين كه ممكن است هر علمى موضوعات متعدد داشته باشد؟ بحث سومى كه بايد بررسى بشود، تعريفى است كه براى موضوع علم شده كه: «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» آيا واقعاً موضوع علم معنايش اين است؟ مقصود از عوارض ذاتيه چيست؟ آيا عوارض ذاتيه به مفهومى است كه علماى گذشته معنا كردند؟يا به مفهومى است كه مرحوم آخوند(ره) در كفايه به آن اشاره نموده اند؟

اينها بايد ان شاء الله ملاحظه بشود، ليكن از همين كه مرحوم آخوند(ره) به صورت ضمنى بيان مى فرمايند كه «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» استفاده مى شود كه اين معنا يك معناى مفروغ عنه است. در منطق هم كه شما ملاحظه مى كنيد، آنجا موضوع علم را «ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» معنا مى كنند و بعيد نيست كه همين تسالمى كه تقريباً به حسب ظاهر از كلام مرحوم آخوند(ره) استفاده مى شود، تبعاً للمنطق است. منطقيان اين حرف را زده اند و ديگران هم پذيرفته اند.

عبارت «ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» معنايش اين است كه «العلم يحتاج الى الموضوع» و هم معنايش اين است كه «الموضوع واحد» و هم معنايش اين است كه آن موضوع واحد همان است كه «يبحث فيه عن عوارضه الذاتية». حال بررسى كنيم:

نظريه امام خمينى «قده» در باره احتياج علوم به موضوع

اما مسأله اصل احتياج علم به موضوع كه موضوع را سيدنا الاستاذ الاعظم الامام (قدّس سره) مورد انكار قرار داده و فرموده اند: ممكن است علم، موضوعى نداشته باشد، حال اين مطلب به چه صورت مى تواند تقرير شود؟ بيان استاد بزرگوار در اين رابطه چيست؟ ايشان بر حسب آنچه مقرر تقرير كرده ـ و با اصل مطلب مرتبط است ـ مى فرمايند: اين طور نبوده كه از اول وقتى كه علوم تدوين مى شد، آمده باشند موضوعى مشخص كرده باشند و مدوِّن اصلى در رابطه با آن موضوعِ مشخص بحث كرده باشد، بلكه علوم در اصل تدوين ـ همانطورى كه تقريباً مسلم است ـ كاملا ناقص و بسيط بوده و بر اثر مرور زمان تكامل پيدا كرده و به صورت فعلى رسيده است.

شاهد اين مسأله سخنى است كه شيخ الرئيس بوعلى سينا در رابطه با تدوين منطق از معلم اول نقل مى كند: ما آنچه را از گذشتگان در باره قياسها به ارث برديم، ضوابطى مجمل و مختصر بود، بدون اين كه خصوصياتش مشخص باشد و اما تفصيل شرايطى كه در قياسها معتبر است «ما كبدنا فيه أنفسنا» چيزهايى است كه خودمان زحمت كشيديم و شبها را به بى خوابى گذرانديم و به اين صورت درآورديم. بعد هم مى فرمايد: ممكن است آنهائى كه در آتيه مى آيند، مباحث بيشترى را اضافه كنند يا اگر به نقص و خللى در حرفهاى ما برخورد كردند، اين نقصها را جبران كنند.

پس ببينيد! گفتگويى نبوده است كه موضوعى را مطرح كنند و در باره عوارض ذاتيه اش بحث كنند.

اين تنها مطلبى است كه از ايشان به اصل بحث مى خورد، اما عرض كردم بعضى از فرمايشات ديگر ايشان مربوط به نسبت بين موضوع علم و موضوعات مسائل است. ايشان مى فرمايند: ما قبول نداريم كه هميشه نسبت ميان موضوع علم و موضوعات مسائل، نسبت كلى و مصاديق باشد. گاهى نسبت ميان آنها نسبت كل و جزء است; مثل جغرافيا كه بعداً توضيحش را عرض مى كنم، بلكه مى فرمايند: گاهى موضوع علم با موضوعات مسائل يكى است، حتى مثل انسان و زيد هم نيست، مثل كلى و مصاديق، طبيعى و افراد آن هم نيست، مثل علم عرفان كه موضوعش الله ـ سبحانه و جلّ جلاله ـ است و تمام موضوعات مسائلش هم در باره اللّه است، ما در آنجا نمى توانيم كلى و فرد، طبيعى و مصداق را تصور كنيم.

البته اين فرمايش ايشان نمى تواند اصل احتياج به موضوع را از بين ببرد، اين در ارتباط با مطلب ديگرى است كه تقريباً مرحله چهارم بحث ما قرار مى گيرد. حضرت امام فرمايش ديگرى دارند كه آن هم در رابطه با مرحله سوم بحث ماست. مى فرمايند: ما قبول نداريم كه «موضوع كلّ علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» است. براى اين كه وقتى سراغ علم فقه ـ كه نزديكترين علوم به شماست ـ برويد، از شما بپرسند كه موضوعش چيست؟ مى گوئيد: فعل مكلف.

ايشان مى فرمايند: خيلى از مباحث فقه به فعل مكلف ارتباط ندارد. آيا كتاب الارث جزء كتابهاى فقهى هست يا نه؟ كتاب الارث به كجاى فعل مكلف ارتباط دارد؟ اگر پدرى مُرد، پسرش چقدر ارث مى برد، دختر او چقدر ارث مى برد، در صورت افتراق چقدر و در صورت اجتماع چقدر؟ اين به كجاى فعل مكلف ارتباط دارد؟ يا مثلا در باب نجاسات (اعيان نجاسات نه احكام نجاسات) شما دو سال بحث مى كنيد: «الكافر نجس، الكلب نجس، الدم نجس، المنى نجس». آيا «الدم نجس» موضوعش فعل مكلف است يا محمولش؟ همينطور در باب مطهرات و بخشى ديگر از مسائل فقهى.

آيا اين بيان، احتياج به موضوع را نفى مى كند؟ يا اين بيان نفى مى كند كه «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» است؟

(پاسخ سؤال:) موضوع مسائل چيست؟ شما در اعيان نجاسات بحث مفصلى مى كنيد كه «المنى نجس» منى فعل مكلف است؟ «الدم نجس» فعل مكلف است؟ اين خودش مسأله فقهى است. آيا «الدم نجس ليست بمسألة فقهية أم مسئلة فقهية؟» الدم كه به فعل مكلف نمى تواند ارتباطى پيدا بكند.

پس، آنكه از بيان استاد بزرگوار ارتباط به اصل مطلب يعنى به مرحله اول بحث (اصل احتياج به موضوع) ارتباط پيدا مى كند، نافى آن اصل نيست. يعنى اگر بعداً دليلى بر اصل احتياج به موضوع اقامه كرديم، آيا اين با فرمايش امام (ره) كه علوم در اصل تدوين در كمال نقص بوده و مدوِّن اصلى موضوعى را در نظر نگرفته و بيان نكرده منافات و معارضه پيدا مى كند يا آن دليل با اين بيان منافات ندارد؟

در تدوين اصلىِ علم منطق گرچه ذكر موضوع نشده، اما آيا مسائلى كه در آن مدوَّن ابتدائى به كار رفته، مباحث غير منطقى هم بوده يا مباحث مجملى از منطق بوده است؟ چندى پيش يكى از دوستان، جزوه اى در اصول فقه از شيخ مفيد (عليه الرحمة) در اختيار من گذاشت كه در مجموع من اول الاصول الى آخر الاصول سه صفحه بيشتر نبود، اما حالا مى بينيد كه دوره هاى ده جلدى و دوازده جلدى پيدا كرده است، اگر اصول در تدوين اصلى آن سه صفحه بوده، اما حالا ده جلد شده، آيا معنايش اين است كه در ابتدا احتياجى به موضوع نداشته; يعنى خوب بوده يك مسأله فقهى هم آنجا مطرح شود، يك مسأله فلسفى هم آنجا مطرح شود يا اين كاستى ها و افزودگى ها، بيان و عدم بيان، نقصان و كمال نمى تواند اصل احتياج به موضوع را نفى كند؟

بنا بر اين، مى توان گفت كه اين بيان ايشان نمى تواند اصل احتياج به موضوع را نفى كند، لكن لقائل أن يقول كه شما چه دليلى داريد كه هر علمى احتياج به موضوع دارد؟

دليلى كه مشهور اقامه كرده اند بر اين كه موضوع بايد واحد باشد، اگر تمام باشد، هم اصل احتياج به موضوع را ثابت مى كند و هم اعتبار وحدت موضوع را. اين دليل مى تواند هر دو جهت را اثبات كند، به عبارت روشنتر اگر ما دليلى اقامه كنيم كه احتياج به موضوع را مستقيماً ثابت كند، در مرحله دوم بايد بحث كنيم كه آيا اين موضوع مورد احتياج، بايد واحد باشد يا ممكن است كه متعدد باشد؟ اما اگر دليلى بر اصل وحدت موضوع اقامه كرديم، احتياج به موضوع را هم ثابت مى كند.

اكنون دليل مشهور را عنوان مى كنيم، شما در اطراف آن دقت بفرمائيد كه تمام است يا نه؟ و آيا دليل ديگرى هم هست كه بتواند اصل احتياج به موضوع را از آن به دست آورد؟

متن دليل مشهور در لزوم نياز علوم به موضوع

دليل مزبور دو مقدمه لازم دارد: يك مقدمه اش تقريباً روشن است و آن اين كه «كل علم يترتب عليه غرض و فائدة» هر علمى فائده اى بر آن مترتب و براى تحقق غرضى تدوين شده است. مثلا علم نحو غرضش اين است كه انسان را از خطاى در مقال باز دارد. علم منطق غرضش اين است كه انسان را از خطاى در فكر باز دارد و به او بياموزد كه چطور قياس را بايد ترتيب دهد تا نتيجه بر آن مترتب شود. علم اصول غرضش اين است كه انسان قدرت بر استنباط احكام الهى پيدا كند، علم طب هم غرضش اين است كه مردم را از دردها و كسالتها نجات دهد. پس هر علمى يترتب عليه غرض و فائدة.

مقدمه دوم كه قاعده اى فلسفه اى است دو طرف دارد، يك طرفش مى گويد: «الواحد لايصدر الا من الواحد» طرف دومش مى گويد: «الواحد لايصدر منه الا الواحد». بخش مورد نياز دليل مشهور اين است كه «الواحد لايصدر الا من الواحد» شىء واحد، اثر واحد بايد حتماً از واحد صادر شود، وگرنه اگر دو شىء متباين باشند و بين آنها هيچ جهت جامع مشتركى وجود نداشته باشد، نمى توانند در يك امر تأثير گذارند.

مرحوم آخوند(ره) همه جاى كتاب كفايه به اين مسأله به صورت يك وحى منزل تمسك مى كند. اگر ديديد كه شمس در حرارت تأثير مى گذارد و نار هم تأثير در حرارت مى گذارد، بدانيد كه حتماً بين شمس و نار يك جهت جامع و قدر مشتركى وجود دارد و اگر بين شمس و نار هيچ گونه جهت مشتركى وجود نداشته باشد، معنا ندارد كه هر دوى آنها در يك شىء تأثير كنند، مگر آنكه بگوئيد بين حرارتهايشان تباين وجود دارد و اگر حرارت را شىء واحدى قرار داديد، حتماً بايد در اينجا مؤثر در حرارت را همان جهت جامع و قدر مشترك فرض كنيد.

در اين مقدمه و در اشكالاتى كه ممكن است متوجه اين دليل باشد، دقت بفرمائيد.