في:  
                       
 
 
 

من حياة سماحته قائمة المؤلفات الأحکام و الفتاوى الأسئلة العقائدية نداءات سماحته  الصور  لقاءات و زيارات
المکتبة الفقهية المختصة الصفحة الخاصة المواقع التابعة أخبار المكاتب وعناوينها الدروس المناسبات القرآن والمناجات

<<التالي الفهرس السابق>>



(صفحه41)

آنها اشاره مى كنيم:
اول: چنانچه اشاره شد مرتبه امامت نظير مرتبه نبوت و تالى تلو آن است بنابراين هر دليلى بر لزوم ارسال رسل اقامه نموديم بر لزوم تعيين امام نيز دلالت مى كند و خلاصه امامت با
همان ادله ثابت مى شود.
دوم: بر همه واضح و آشكار است كه وجود امام براى دين و قرآن و امت متضمن مصالح بسيار و خالى از هر گونه مفسده است پس به مقتضاى عدل و لطف بر خداوند حكيم تعيين آن حتم و لازم است، زيرا در تعيين نكردن آن علاوه بر فوت مصالح دين و مردم، مفسده حاصل و زحمات رسول خدا و دين و شريعت و قرآن مضمحل و همه به فراموشى سپرده مى شود و اين نقض غرض است و نقض غرض بر خدا روا نيست و محال است.
سوم: همانگونه كه در ادله امامت ذكر شده، امام بايد معصوم و متصف به جميع فضائل انسانى و منزّه از كليه رذايل نفسانى و عالم به جميع آنچه امت محتاجند و قادر بر دفع همه شبهات باشد و بالاخره از هر جهت بايد كامل باشد و چون بيشتر اين امور، امور باطنى است و كسى غير از علاّم الغيوب به آنها احاطه ندارد، لذا تعيين چنين شخصى از عهده بشر خارج
است. {اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ} (سوره انعام/ 124) و مردم هرگز قدرت تعيين او را ندارند و حق دخالت هم ندارند.
چنانچه خدا فرموده است: {وَ رَبُّك َ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ} (سوره قصص/ 68).


(صفحه42)

يعنى: پروردگار تو مى آفريند آنچه را مى خواهد و برمى گزيند هر كه را مى خواهد و براى ايشان اختيارى در اين امر نيست.
بنابراين تعيين امام و خليفه پيغمبر شأن خدا است و از عهده مردم خارج است.
بر اين اساس ما شيعيان معتقديم كه به تعيين و دستور خداى متعال و از جانب رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) دوازده معصوم براى رهبرى و امامت معين شده اند و پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنان را با نام و مشخصات به مردم معرفى فرموده است:

امام اول

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در اولين جلسه اى كه دعوت خود را اظهار و مردم را به اسلام فرا خواند امام و جانشين خويش را نيز معرفى و او را به مردم شناساند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تا سال سوم بعثت مخفيانه دعوت به اسلام مى فرمود، تا اين كه آيه شريفه {وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَك َ اْلأَقْرَبِينَ}(سوره شعراء / 214) نازل گرديد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بستگان نزديكش را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد، پس از صرف غذا فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب به خدا سوگند هيچ جوانى را در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام «إنّي جئتُكم بخير الدنيا والآخرة» و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به اين آيين كنم، كدام يك

(صفحه43)

از شما مرا در اين كار يارى خواهيد كرد تا برادر من و وصى و جانشين من باشيد؟ حاضرين همگى سر باز زدند جز على(عليه السلام)كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد: «اى پيامبر خدا، من در اين راه يار و ياور توام».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست بر گردن على(عليه السلام) نهاد و فرمود: «اين برادر و وصى و جانشين من در شما است سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد». «اِنَّ هذا اَخي وَ وَصيّي وَخَليفَتي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَاَطيعُوهُ».
جمعيت از جا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند و به ابوطالب مى گفتند: به تو دستور مى دهد كه به فرمان پسرت گوش كنى و از وى اطاعت نمايى.
اين حديث را جمع كثيرى از دانشمندان اهل سنت، همچون، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابونعيم، بيهقى، ثعلبى، طبرى، ابن اثير، ابوالفداء و گروهى ديگر، نقل كرده اند . (به كتاب المراجعات و كتاب احقاق الحق جلد 4 مراجعه شود).
از اين حديث معلوم مى شود كه دعوت به نبوت و امامت همراه هم و در كنار هم صورت گرفته است، معلوم مى شود همان عنايتى كه رسول خدا به نبوت و پذيرش آن داشته به امامت نيز داشته است، معلوم مى شود قبول نبوت بدون قبول امامت هدف و خواسته اسلام نيست و نظر رسول خدا را تأمين نمى كند.


(صفحه44)

پس از اين قضيه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در فرصت ها و مناسبت هاى مختلف و بيان هاى گوناگون امامت حضرت امير(عليه السلام) را به اطلاع مردم مى رساند و آيات زيادى نيز در اين باره نازل گرديد تا اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سال دهم هجرت به مكه معظمه عزيمت كرد و مراسم حج را انجام داد و اين با آخرين سال عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مصادف شد و از اين جهت آن را حجة الوداع، ناميدند، افرادى كه در آن سفر با حضرت بوده اند تا صد و بيست هزار نفر تخمين زده شده است.
خلاصه جريان غدير خم
پس از پايان مراسم حج پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) راه مدينه را در پيش گرفت، وقتى به سرزمين «غدير خم» نزديك شد، جبرئيل امين نازل گرديد و به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمان توقف داد و از طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همراهان دستور توقف داده شد، كاروانيان از توقف ناگهانى در منطقه گرم و بى آب و گياه شگفت زده شدند و با خود گفتند: حتماً از جانب خدا فرمان مهمى رسيده است، در اين هنگام اين آيه نازل گرديد:
{يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْك َ مِنْ رَبِّك َ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُك َ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ} (سوره مائده/67).
اى پيامبر آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده است كاملا [به مردم] برسان و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى و

(صفحه45)

خداوند تو را از [خطرات احتمالى] مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعيت كافران [لجوج] را هدايت نمى كند.
مؤذن مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، پس از نماز ظهر پيامبر(صلى الله عليه وآله) همه مردم را براى شنيدن پيام الهى فراخواند و منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برفراز آن قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس پروردگار به مردم فرمود: «من به همين زودى از ميان شما مى روم، من مسؤلم شما هم مسؤل هستيد... [تا آنكه فرمود] اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد».
از ميان جمعيت يك نفر صدا زد، كدام دو چيز گرانقدر يا رسول الله؟
حضرت فرمود: «ثقل اكبر كتاب خدا كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است، دست از آن برنداريد تا گمراه نشويد، اما دومين يادگار گرانقدر من، خاندانم مى باشند خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد».
ناگهان مردم ديدند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اطراف خود نگاه كرد و همين كه چشمش به على(عليه السلام) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند، در اين جا رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با صداى بلند و رسا فرمود: «چه كس از همه مردم نسبت به

(صفحه46)

مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟».
گفتند: خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) داناترند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم [سپس فرمود:] فَمَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلىٌّ مَولاه; هر كس من مولا و رهبر او هستم على(عليه السلام) مولا و رهبر او است». و اين سخن را سه يا چهار مرتبه تكرار كرد. بعد فرمود: «اللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَأَحِبَّ مَنْ اَحَبَّهُ وَاَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَاَدِرِ الحّقَّ مَعَهُ حَيْثُ مَا دارَ».
خداوندا دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، دوست بدار هر كس او را دوست دارد و دشمن بدار آن كس كه با او دشمنى كند، يارانش را يارى كن، كسانى را كه ياريش نكنند ياريشان نكن و حق را همراه او بدار و او را از حق جد مكن»
خطبه حضرت ـ كه خلاصه اى از آن نقل شد ـ به پايان رسيد و در همين هنگام اين آيه نازل گرديد:
{الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلاَمَ دِيناً} (سوره مائده / 3).
امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين [جاودان] برايتان پذيرفتم.
در اين هنگام شور و غوغايى مردم را فرا گرفت و به حضرت امير المؤمين(عليه السلام) تبريك گفتند و ابوبكر و عمر نيز در
حضور مردم امير المؤمنين(عليه السلام) را مخاطب قرار داده گفتند: «بَخٍّ

(صفحه47)

بَخٍّ لَكَ يَا ابْنَ أَبي طالِب اَصْبَحْتَ وَاَمْسَيْتَ مَولايَ وَمَولا كُلِّ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَة»; آفرين، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابوطالب تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى.
نيز در پايان خطبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، حسان بن ثابت با كسب اجازه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اشعارى سرود كه يكى از اشعارش اين است:
فَقال لَهُ قُمْ يا عليّ فَاِنَّني رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدي اِماماً وَهادِياً
اين بود خلاصه اى از حديث غدير خم كه علاوه بر علماى شيعه جمع كثيرى از اهل تسنن نيز آن را در كتب خود نقل كرده اند كه به عنوان نمونه جمعى از آنها را نام مى بريم.
حافظ ابو سعيد سجستانى، ابونعيم اصفهانى، ابوالحسن واحدى نيشابورى، ابن عساكر شافعى، فخر رازى، حموينى، ابن صباغ مالكى، جلال الدين سيوطى، آلوسى، قندوزى، بدر الدين حنفى، شيخ محمد عبده مصرى و جمع كثيرى ديگر. (به الغدير علامه امينى(رحمه الله) مراجعه شود).
لازم به يادآورى است كه اين دانشمندان سنى با اين كه خود حديث غدير را نقل كرده اند اما يا از جهت ترس و محيط و موقعيت خويش يا از جهت تعصب حديث را توجيه و يا كم اهميت جلوه داده و از آن گذشته اند. حشرهم الله مع اوليائهم وحشرنا مع اوليائنا ان شاء الله تعالى.
در عين حال چنانچه حديث غدير را هم توجيه و ناديده

(صفحه48)

بگيرند اما حديث اولين روز دعوت علنى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و حديث ثقلين و احاديث ديگرى كه درباره امامت امير المؤمنين(عليه السلام) و ساير ائمه معصومين(عليهم السلام) كه خودشان نقل كرده اند، همه بر آنها حجت است و با توجه به كثرت اين
احاديث و تواتر آنها قابل توجيه و تأويل و چشم پوشى نيست. {لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَك َ عَنْ بَيِّنَة وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة}(سوره انفال / 42).
اسامى مبارك ساير امامان معصوم(عليهم السلام) (كه به جهت تلخيص حتى از اشاره اجمالى به شخصيت آنها صرف نظر كرديم) به ترتيب عبارتند از:
ـ حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) ـ حضرت امام حسين(عليه السلام) ـ حضرت امام على بن الحسين(عليه السلام) ـ حضرت امام محمد باقر(عليه السلام) ـ حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) ـ حضرت امام موسى بن جعفر(عليه السلام) ـ حضرت امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) ـ حضرت امام محمد بن على الجواد(عليه السلام) ـ حضرت امام على بن محمد الهادى(عليه السلام) ـ حضرت امام حسن بن على العسكرى(عليه السلام) ـ حضرت امام حجة بن الحسن المهدى(عليه السلام) كه امام دوازدهم هم اكنون زنده و از نظرها غايب استعدل جهانى را برپا ودنيا را پر از عدل وداد مى كند. اللهم عجل فى فرجه الشريف.


1 . خدايى كين جهان پاينده دارد تواند حجتى را زنده دارد

(صفحه49)

لازم به ذكر است كه ما شيعيان همچنين معتقديم كه حضرت فاطمه(عليها السلام) دختر گرامى رسول خدا، همسر والاى امير مؤمنان حضرت على(عليهما السلام) اُم الائمه و محور امامت و ولايت بوده و سرور و سيده زنان در دو جهان است. آن حضرت اسوه
همه انسان ها در همه زمان ها است و از آنجا كه يكى از معصومين است قول و فعل و تقرير او حجت است. رضاى او رضاى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و غضب و سخط او غضب و سخط خدا و پيامبر است.
اين عده اى را كه نام برديم اهل بيت و عترت رسول اكرم مى باشند كه داراى اوصاف آن حضرت هستند و رسول خدا بارها سفارش آنان را فرمود و آنها را قرين قرآن قرار داد و به مردم خطاب كرد و فرمود:
من در ميان شما دو چيز سنگين و نفيس به جا مى گزارم، كتاب خدا و عترت و اهل بيتم، مادام كه به اين دو متمسك شويد گمراه نشويد: «إنّي مخلّف فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي اهل بيتي، لن تضلّوا ما تمسّكتم بهما». (بحار الأنوار، ج 5، ص 68، ح 1).
خداوند متعال دو مسؤوليت مهم و بسيار سنگين به عهده آنان گذاشته است اول: هدايت و رهبرى دينى مردم و آشنا نمودن آنان به معارف و اخلاق و قوانين دين و دنيا از متن قرآن و سنت رسول خدا و الهامات از جانب حق متعال.
دوم: رهبرى سياسى و اداره نمودن جامعه و اجراى دقيق

(صفحه50)

احكام و مقررات حكومت اسلامى در تمام ابعادش.
«اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَة كَرِيمَة تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ، وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ، وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ إِلى سَبِيلِكَ، وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرِينَ، آمينَ يا رَبَّ العالَمين».

مجموع روايات مربوط به حضرت حجت (عليه السلام)

در اينجا مناسب است فهرست رواياتى كه از طريق شيعه و سنى درباره حضرت ولى عصر امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف رسيده است بياوريم:
1 ـ رواياتى كه مى گويند ائمه دوازده تن هستند و اول آنها على و آخر آنها مهدى است.91 حديث.
2 ـ رواياتى كه مى گويند مهدى از خاندان پيغمبر است. 389 حديث.
3 ـ رواياتى كه مى گويند مهدى از دودمان على(عليه السلام)است.214 حديث.
4 ـ رواياتى كه او را از فرزندان فاطمه زهرا دانسته. 192 حديث.
5 ـ رواياتى كه او را نهمين فرزند از اولاد امام حسين مى داند.148 حديث.
6 ـ رواياتى كه اورافرزندامام سجاد دانسته. 185 حديث.


(صفحه51)

7 ـ رواياتى كه او را پسر امام حسن عسكرى مى داند. 148 حديث.
8 ـ رواياتى كه او را امام دوازدهم و آخرين امام مى داند. 136 حديث.
9 ـ رواياتى كه در مورد ولادت آن حضرت رسيده است. 214 حديث.
10 ـ رواياتى كه در مورد عمر طولانى او رسيده است. 318 حديث.
11 ـ رواياتى كه ميگويد داراى غيبت طولانى است. 91 حديث.
12 ـ رواياتى كه بشارت به ظهور آن حضرت داده است. 657 حديث.
13 ـ رواياتى كه مى گويد شخص مهدى جهان را پر از عدل و داد مى كند. 123 حديث.
14 ـ رواياتى كه مى گويد دين اسلام به وسيله او جهانگير مى شود. 47 حديث.
مجموع اينها دو هزار و نهصد و پنجاه و سه روايت است. (مهدى موعود صفحه 5).

معاد

يكى ديگر از اصول اعتقادى كه مورد پذيريش و قبول همه اديان الهى و كتاب هاى آسمانى است برگشتن روح به بدن و بازگشت به عالم آخرت است به اين معنا كه زندگى انسان به

(صفحه52)

واسطه مرگ خاتمه نمى يابد بلكه پس از اين جهان جهان ديگرى هست كه انسان ها در آنجا پاداش و سزاى اعمال و كردار خويش را خواهند ديد.
خداوند در قرآن مى فرمايد: {يَوْمَئِذ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتاً لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ * فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ} (سوره زلزله/ 5 تا 8).
يعنى: در آن روز مردم به صورت گروه هاى پراكنده (از قبرها) خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود، پس هر كس هم وزن ذره اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند و هر كس هم وزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند.
آرى تنها چيزى كه نفس سركش انسان را از شرارت و تعدى و تجاوز به حقوق ديگران باز مى دارد اعتقاد به معاد است، تنها امرى كه بشر را از شهوترانى و فواحش و منكرات و بدى ها منع مى كند پذيرفتن روز حساب و مجازات است، تنها پليس مخفى كه در آشكار و پنهان مراقب كردار و رفتار او مى باشد همانا اعتقاد بروز جزا و دار مكافات است و در قرآن مجيد هر جا وصف ايمان و مؤمنين را مى نمايد اساس و پايه ايمان را روى دو امر (اعتقاد به مبدأ و اعتقاد به معاد) استوار فرموده و پس از آن لوازم اين ايمان كه تقوا و عمل صالح است متذكر مى شود.
بلكه اعتقاد به معاد لازمه اعتقاد به مبدأ است و هر كس به مبدأ اعتراف و اقرار كند از اعتقاد به معاد ناگزير است و بر اين اساس همه اديان الهى و همه كسانى كه پيرو يكى از انبياء

(صفحه53)

هستند معاد را پذيرفته اند.
خلاصه، براهين عقلى و نقلى از آيات قرآن و روايات متواتره و ضرورت اديان بر اثبات معاد قائم است و هر كس خدا را قبول دارد معاد، يعنى حشر و نشر و حساب و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را قبول دارد و همان طور كه اشاره شد
آيات و روايات ايمان به خدا را ملازم با ايمان به معاد قرار داده است، اعتقاد به مبدأ و اعتقاد به معاد را قرين هم و بر يك پايه استوار فرموده است.
بنابراين همان ادله و براهينى كه ما را ملزم به پذيرش چهار اصل دين نموده به طور قطع و يقين ما را ملزم به پذيرش معاد مى كند و به حكم همان ادلّه و براهين معتقد به روز قيامت مى شويم و آن را عين حكمت و عدالت پروردگار مى دانيم.
آنچه در اين اوراق مورد بررسى قرار گرفت خلاصه اى از عقايد دينى، مذهبى بود و تفصيل بيشتر و آشنايى با ساير معارف دين را از كتاب هاى مفصل و استدلالى به دست آوريد و بدانيد كه امير مؤمنان حضرت على(عليه السلام) فرموده است:
«اَوّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ، وَكَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصدِيقُ بِهِ، وَ كَمَالُ التَصدِيقِ بِه توحِيدُهُ، وَ كَمَالُ تُوحِيدِهِ الاِخلاَصُ لَهُ». (نهج البلاغه، خ 1).
يعنى: سرآغاز دين معرفت او است و كمال معرفتش تصديق ذات او، و كمال تصديق ذاتش توحيد و شهادت بر يگانگى او است و كمال توحيد و شهادت بر يگانگيش اخلاص است.


(صفحه54)

«اللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَك َ فَاِنَّك َ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَك َ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَك َ، اللّهُمَّ عَرِّفِني رَسُولَك َ فَاِنَّك َ إنْ لَم تُعَرِّفِني رَسُولَك َ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَك َ اللّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَك َ فَاِنَّك َ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَك َ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».
اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا بحق محمد و آله الطاهرين، و صل عليهم اجمعين. والعن اعداءهم الى يوم الدين.
بخش استفتاءات و پاسخ به سؤالات دفتر حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى مد ظله العالى
على عطائى
17/3/1381


(صفحه55)



(صفحه56)



(صفحه57)




اجتهاد و تقليد

انسان مى تواند از روى «اجتهاد» يا «تقليد» به احكام دين عمل كند.
اجتهاد: توانايى استنباط و استخراج احكام دين از منابع آن به ويژه قرآن و احاديث معصومين(عليهم السلام) است كه پس از آموختن علوم اسلامى و سعى و تلاش فراوان با عنايت الهى حاصل مى شود. به كسى كه داراى چنين توانايى علمى باشد «مُجتهد» مى گويند.
«تقليد» به معناى پيروى و دنباله روى است و در اينجا به معناى پيروى و عمل نمودن به فتواى مجتهد مى باشد; يعنى انسان كارهاى خود را مطابق فتواى مجتهد انجام دهد.
مسأله  : به مجتهدى كه ديگران از او تقليد مى كنند «مَرجع تقليد» و به كسى كه از مجتهد تقليد مى كند «مُقلِّد» مى گويند.
مسأله  : كسى كه مجتهد نيست و نمى تواند احكام و

(صفحه58)

دستورهاى الهى را از منابع آن بدست آورد، بايد از مجتهد تقليد كند; يعنى كارهاى خود را مطابق فتواى او انجام دهد.
مسأله  : وظيفه اكثر مردم در احكام دين، تقليد است; چون افراد كمى هستند كه بتوانند در احكام، اجتهاد يا احتياط كنند.
مسأله  : مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند بايد داراى شرايط زير باشد:
* عادل.
* زنده.
* مرد.
* بالغ.
* عاقل.
* حلال زاده.
* شيعه دوازده امامى.
* اَعلَم از ديگران.
مسأله  : انسان نمى تواند در آغاز از مجتهدى كه از دنيا رفته است تقليد كند. ليكن اگر انسان از مجتهدى تقليد كند و سپس آن مجتهد از دنيا برود مى تواند طبق مسأله بعد، از او تقليد كند.
مسأله  : اگر مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كرد فوت شود و او اعلم از مجتهد زنده باشد، بايد بر تقليد او باقى بماند و چنانچه مجتهد زنده اعلم از او باشد، بايد به مجتهد زنده رجوع كند و اگر مساوى باشند يا اعلميت هيچ يك معلوم نباشد

(صفحه59)

مى تواند باقى بر تقليد ميّت باشد يا به مجتهد زنده رجوع كند.
مسأله  : مجتهد و اعلم را از سه راه مى توان شناخت:
* خود انسان يقين يا اطمينان پيدا كند; مثل آن كه از اهل علم و اهل خُبره باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.
* گواهى دو نفر عالم عادل كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند به شرط آن كه دو نفر عالمِ عادلِ ديگر با گفته آنان مخالفت نكنند.
* اعلم بودن او به گونه اى مشهور باشد كه براى انسان اطمينان حاصل شود.
مسأله  : راه هاى بدست آوردن فتواى مجتهد به قرار ذيل است:
* شنيدن از خود مجتهد.
* شنيدن از دو نفر عادل.
* شنيدن از يك نفر عادل به گونه اى كه از گفته او اطمينان حاصل مى شود.
* ديدن در رساله مجتهدكه درستى آن مورد اطمينان باشد.
مسأله  : اگر فتواى مجتهد در مسأله اى عوض شود، مقلّد بايد به فتواى جديد عمل كند و عمل كردن به فتواى گذشته جايز نيست، مگر آن كه فتواى اوّل موافق احتياط باشد.
مسأله  : واجب است انسان مسائلى را كه غالباً به آنها احتياج دارد، ياد بگيرد.

فرق بين احتياط مستحب و احتياط واجب

مسأله  : «احتياط مستحب» هميشه همراه با فتواست;

(صفحه60)

يعنى در آن مسأله، مجتهد علاوه بر اظهار نظر راه احتياط را هم نشان داده است و مقلّد مى تواند در آن مسأله، به فتوا و يا به احتياط عمل كند و نمى تواند به مجتهد ديگرى رجوع كند; مانند اين مسأله:
«ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كُر بشويند پاك مى شود، گرچه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند».
«احتياط واجب» همراه با فتوا نمى باشد و مقلّد مى تواند به همان احتياط عمل كند يا به فتواى مجتهد ديگر مراجعه كند، مانند اين مسأله:
«احتياط آن است كه بر برگ درخت انگور، اگر تازه باشد سجده نكنند».

نشانه بلوغ و سن تكليف

بلوغ در پسر به يكى از امور زير مشخص مى شود:
1 ـ روييدن موى خشن و زبر در زير شكم (بالاى عورت).
2 ـ خروج منى چه در خواب و چه در بيدارى.
3 ـ كامل شدن 15 سال قمرى كه 163 روز و 6 ساعت از 15 سال شمسى كمتر است.
بلوغ دختر به يكى از امور زير مشخص مى شود:
1 ـ روييدن موى خشن و زبر در زير شكم (بالاى عورت).
2 ـ بيرون آمدن منى چه در خواب و چه در بيدارى.
3 ـ تمام شدن 9 سال قمرى كه 97 روز و 22 ساعت و 48 دقيقه از 9 سال شمسى كمتر است.
<<التالي الفهرس السابق>>