جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه103)
دين مبين اسلام طلوع كرد و قرآن مجيد نازل شد. آيه شريفه { كتابٌ أنزَلناهُ إليكَ لِتُخرجَ النّاسَ مِن الظُّلماتِ إلى النُّور}(1) بيانگر اين مطلب است كه قرآن مجيد براى هدايت مردم به سوى نور و از بين بردن ظلمت ها و تاريكى ها و جهالت ها نازل شده است. آن هم همه ظلمت ها، آن گونه كه از كلمه «الظلمات» كه جمع محلّى به «أل» و مفيد عموم است استفاده مى شود. قرآن كريم، مردم را از همه ظلمت هابيرون آورد و در وادى نور وارد كرد. به بركت قرآن، صفات ثبوتيه و صفات سلبيه خداوند روشن شد و معلوم گرديد كه مقام ربوبيت و مقام خلقت در اختيار خداوند است و خداوند، عادل است.(2) خلاصه اين كه به بركت قرآن، رؤوس مسائل اعتقادى و اصول مسائل هستى و واقعيات جهان هستى براى مردم روشن شد. اما پيدايش افكار و نظريات خاص، پس از تشكيل حكومت اسلامى، داراى علل متعدّدى است:
يكى از علل آن وجود جنگ هايى است كه بين مسلمانان و دشمنان اسلام پيش مى آمد. در جنگ هاى صدر اسلام، گاهى افرادى به دست مسلمانان اسير مى شدند كه در بين آنان دانشمندان و يا احياناً كسانى كه نظريات خاصّى در ارتباط با مسائل اعتقادى داشتند به چشم مى خوردند و در اثر اختلاط آنان با مسلمانان، كم كم افكار و نظريات آنان مطرح شده و مورد بحث و بررسى قرار مى گرفت. به نظر مى رسد اين امر، علت عمده براى پيدايش اين افكار بود.
علت ديگر، وجود ارتباطات ميان مسلمانان و دولت هاى ديگر بود كه اين
  • 1 ـ إبراهيم: 1
  • 2 ـ تذكر: در آيه شريفه {أنّ اللهَ ليسَ بظلاّم للعَبيد} ،آل عمران، 182، نفى ظلاّم، ملازم با نفى ظالم بودن است. توضيح اين كه در مورد انسان ها، ممكن است كسى ظلاّم نباشد ولى ظالم باشد همان طور كه ممكن است كسى علاّم نباشد ولى عالم باشد، زيرا علاّم، مرتبه اى بالاتر از عالميت است ولى در مورد خداوند اين گونه نيست بلكه هر صفتى كه در مورد خداوند وجود داشته باشد بايد به نحو كمال تحقق داشته باشد لذا در مورد خداوند، هم به عالم و هم به علاّم تعبير مى كنيم، چون وقتى علم در خداوند وجود دارد بايد به نحو كمال تحقق داشته باشد. در مورد ظلم هم همين طور است. وقتى مى گويد: «خداوند، ظلاّم نيست»، يعنى هيچ گونه ظلمى در او راه ندارد.
(صفحه104)
ارتباطات، مستلزم رفت و آمدها و نقل و انتقال نظريات مختلف بود.
علت ديگرِ پيدايش افكار مختلف در بين مسلمانان، وجود يهود بود. يهوديان از اسلام ضربه سختى خورده بودند و هيچ گاه حاضر نشدند دين اسلام را بپذيرند لذا بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى ضربه زدن به اسلام دست به كار شدند البته ما ردّپاى واضحى براى آنان نمى بينيم ولى باوركردنى نيست كه يهود با وجود يك چنين وضعيت و روحيه اى، بعد از پيامبر، خود را كنار كشيده باشد. مخصوصاً كه بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) زمينه هاى انحراف و جاه طلبى و مقام خواهى در بين مسلمانان وجود داشت. لذا ما وقتى جريانات تاريخى را ملاحظه مى كنيم برايمان اطمينان پيدا مى شود كه يهود در اين جريانات نقش داشته است. حتى اگر كسى ادّعا كند كه يهود در تغيير مسير خلافت نيز نقش داشته است، نمى توان آن را انكار كرد.
ما وقتى تاريخ پيدايش فرقه هايى چون وهابيّت و بهائيت را ملاحظه مى كنيم دست هاى مرموز استعمارگران را به وضوح مشاهده مى كنيم و اين دست ها در صدر اسلام به نحو شديدترى وجود داشته اند.
پس از بيان مقدّمه فوق، به تاريخ پيدايش اشاعره و معتزله مى پردازيم:
در صدر اسلام، شخصى بود به نام «حسن بصرى» كه ماهيت روشنى ندارد، ظاهراً «حسن بصرى» يكى از اسراء بوده كه در بين مسلمانان آمده و به حسب ظاهر هم اسلام آورده است ولى آيا در باطن چه هدفى را دنبال مى كرده است؟ خيلى معلوم نيست. همين اندازه مشخص است كه در اسلام دو فرقه اشاعره و معتزله را بهوجود آورد و اين همه وقت مسلمانان ـ از صدر اسلام تا به حال و پس از اين ـ را گرفت.
«حسن بصرى» براى بحث در زمينه مسائل اعتقادى، كلاس درسى تشكيل داد و چون شخص فاضلى بود، شاگردانى را دور خودش جمع كرد. يكى از شاگردان او شخصى به نام «واصل بن عطا» است. «واصل بن عطا» روزى در جلسه درس با استاد خود به بحث و گفتگو پرداخت تا جايى كه ميان آنها درگيرى پيش آمد، لذا جلسه درس
(صفحه105)
استاد را ترك كرده و ديگر به آن جلسه حاضر نشد بلكه خود جلسه مستقلّى تشكيل داد و شاگردانى را دور خودش جمع كرد. اكثر مسائلى كه در اين دو جلسه مطرح مى شد متناقض بود. اين كلاس ها همين طور ادامه پيدا كرد. يكى از كسانى كه به پيروى از «حسن بصرى» برخاست، «أبوالحسن اشعرى» بود كه از شخصيت هاى علمى آن زمان به حساب مى آمد. و ظاهراً ازاحفاد «ابوموسى اشعرى» مى باشد. «ابوالحسن اشعرى» در اشاعه نظريات «حسن بصرى» نقش به سزايى داشت. به جهت اهميت زيادى كه «ابوالحسن اشعرى» داشت و به جهت پيروى او از «حسن بصرى»، هم شاگردان «حسن بصرى» روزبه روز بيشتر مى شدند و هم اسم اين گروه، «اشاعره» ناميده شد.
و چون «واصل بن عطا» از جلسه درس استاد خود «حسن بصرى» كناره گيرى كرده و اعتزال جست، او و شاگردانش را «معتزله» ناميدند.

اولين مسأله مورد بحث اشاعره و معتزله

اوّلين و مهم ترين مسأله اى كه بين اشاعره و معتزله مورد بحث قرار گرفت اين بود كه آيا قرآن قديم است يا حادث؟
منشأ طرح اين مسأله اين بود كه قرآن مجيد، از همان صدر اوّل، دارى عنوان «كلام الله» بود در خود قرآن هم در آيه شريفه { وَ كلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليماً}(1) مسأله تكليم و تكلّم را به خداوند نسبت داده است. با اين كه در قرآن ـ به حسب ظاهر ـ عنوان «متكلّم» به خداوند اطلاق نشده است، امّا آيه شريفه { وَ كلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليماً} به ضميمه اين كه مجموعه قرآن، به عنوان كلام الله است، زمينه اين مطلب را بهوجود آورد كه اطلاق «متكلّم» بر خداوند صحيح است و لازم نيست عنوانى در خود قرآن مطرح شده باشد، بلكه همين اندازه كه مصحّحى براى آن داشته باشيم كفايت مى كند، لذا بين اشاعره و معتزله از اين جهت اختلافى نيست.
  • 1 ـ النساء: 164
(صفحه106)
اختلاف از اين جا شروع مى شود كه ما در مورد خداوند، دو نوع صفت داريم: صفات ذات و صفات فعل.
در فرق بين اين دو نوع صفت گفته شده است:
صفات ذات، صفاتى است كه ثبوت آنها براى ذات نياز به مقام خاص و حال خاص و شأن خاص و شخص خاص ندارد. صفات ذات، اوصافى است كه در ارتباط با خود ذات است ـ اگرچه اضافه به غير ذات هم در اين ها وجود دارد ـ مثل صفت علم كه در مورد خداوند ثابت كنيم. ثبوت علم، نه در وضعيت خاصى و نه در شأن خاصى و نه در حالت خاصى است بلكه علم در ارتباط با ذات خداوند است لذا وقتى مى خواهيم دايره معلوم را مشخص كنيم مى گوييم: { إنَّ اللهَ بِكُلِّ شَيء عَليم}،(1) هيچ گونه محدوديتى در دايره معلوم وجود ندارد. قدرت هم يكى از صفات ذاتيه خداوند است. البته گفتيم: اين منافات ندارد با اين كه در اين ها اضافه اى به غير ذات هم باشد، مثل اين كه در قدرت، اضافه اى به مقدور است، در علم، اضافه اى به معلوم است ولى باتوجه به اين كه معلومِ خاص و مقدورِ خاص دخالت ندارد، لذا قدرت و علم به نحو احاطه و به نحو مطلق بر خداوند ثابت است.
صفات فعل، صفاتى است كه حالات و موارد و اشخاص در آن فرق مى كند. صفت فعل، يعنى خداوند عملش و فعلش چنين بوده است. صفات فعل، به مسأله قدرت برنمى گردد. در خود ما نيز همين طور است. خيلى چيزها مقدور انسان است ولى هر مقدورى جامه تحقّق نمى پوشد. قدرت خداوند، در ارتباط با ذات است ولى هر مقدورى تحقق پيدا نمى كند. صفات فعل، مربوط به مقام عمل و مقام فعل است، مثل صفت خالقيت و رازقيت. مقصود از خالقيت و رازقيت، قدرت بر خلقت و رزق نيست، اگر خالقيت و رازقيت به قدرت برگردد، جزء صفات ذات مى شود، بلكه مقصود، فعلِ خالقيت و فعلِ رازقيت است. وقتى اين طور شد، به لحاظ موارد و افراد و حالات فرق
  • 1 ـ العنكبوت: 62
(صفحه107)
مى كند. خداوند رزق كسى را در هر ماه سى هزار تومان قرار داده است، در كنار اين جنبه اثباتى، يك جنبه نفيى هم وجود دارد و آن اين است كه رزق او را در هر ماه پنجاه هزار تومان قرار نداده است. در حالى كه هردو مقدور خداوند است. قرآن كريم مى فرمايد: { وَ اللهُ فَضَّلَ بَعضَكُم على بَعض في الرِّزق}(1) يعنى خداوند، بعضى از شما را بر بعض ديگر، در رزق برترى داد، يعنى بعضى رزقشان كمتر است. با وجود اين كه خداوند قدرت بر بالاتر هم دارد. اين براى اين است كه مسأله رزق، مربوط به عمل خداوند است. در مقام خلقت هم همين طور است. الان مثلا جمعيت كره زمين، پنج ميليارد نفر است. ممكن بود به جاى اين پنج ميليارد، ده ميليارد نفر وجود داشته باشند ولى خداوند آن پنج ميليارد ديگر را خلق نكرده است. نه به معناى اين كه قدرت بر خلق آنان نداشته است بلكه به اين معنا كه عمل خالقيت خداوند، در محدوده اين پنج ميليون نفر جنبه ثبوتى پيدا كرده و در ارتباط با غير اينان تحقق پيدا نكرده است. اما در صفات ذات ـ  به لحاظ اين كه برگشت به ذات پيدا مى كند ـ نمى توانيم اين حرف ها را بزنيم. در صفات ذات، هيچ محدوديتى وجود ندارد. نمى توانيم بگوييم: خداوند بعضى چيزها را نمى داند يا بعضى چيزها از دايره قدرت او بيرون است.
يكى از تفاوت هاى مهم ميان صفات ذات و صفات فعل اين است كه صفات ذات، قديمند به قدم ذات، همان طور كه ذات پروردگار قديم است علم و قدرت و ساير اوصاف ذاتيه او نيز قديم است. ولى صفات فعل، اين گونه نيستند، چون فعل، يك امر حادثى است. زيد، ديروز خلق نشده بود و امروز خلق شده است. اين خلقت، مربوط به مقام فعل است و به عنوان صفت فعل مطرح است. لذا اوصاف فعليه خداوند، اتصاف به قدمت ندارد. البته در اين جا بحث مهمى وجود دارد كه آيا ارتباط حادث به قديم به چه كيفيت است؟ كه اين بحث در كتب فلسفى و كلامى مطرح شده است.(2)
  • 1 ـ النحل: 71
  • 2 ـ رجوع شود به: نهاية الحكمة، ج2، ص182 ـ 190، كشف المراد، ص57 و 58