جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه198)
بررسى كلام مرحوم آخوند: ما تا اين جا ثابت كرده ايم كه افعال اختيارى انسان، مربوط به اراده او مى باشد و اراده هم با خلاّقيت و قدرت نفس حاصل مى شود و معناى قدرت اين است كه «إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل» و نسبت قدرت به طرفين، به طور مساوى است و اين چنين نيست كه كسى در اراده عملى، مجبور باشد. خواه آن عمل، معصيت باشد يا اطاعت و يا عمل عادى باشد.
ما در حقيقت، قسمتى از پاسخ به مرحوم آخوند را بيان كرده ايم امّا بعضى از نكات در كلام ايشان را بايد نقد و بررسى نماييم.
ايشان فرمودند:
1ـ سعادت و شقاوت، ذاتى است.
2ـ دليل آن، «الذاتي لايعلّل» است.
3ـ بعضى از روايات نيز ناظر به اين مطلب مى باشند.
البته آيه و روايتى بر طبق قاعده «الذاتي لايعلّل» وارد نشده است و اين، يك قاعده عقلى است.

1ـ مقصود از ذاتى چيست؟

ذاتى در اصطلاح منطق در دو مورد استعمال شده است:
الف: ذاتى در باب كليات خمس.
سه قسم از كليات خمس، داراى عنوان ذاتى و دو قسم آن داراى عنوان عرضى مى باشند. مقصود از ذاتى ـ در باب كليات خمس ـ عبارت از ماهيت و اجزاء ماهيت مى باشد كه آنها عبارتند از نوع و جنس و فصل، و مقصود از عرضى چيزى است كه خارج از ماهيت است و آن بر دو قسم است: عرض خاص و عرض عام. مثلاً حيوان و ناطق، و نيز مجموع «حيوان ناطق»، ذاتى انسان مى باشند و به عبارت ديگر: تمام ماهيت و نيز هر جزئى از اجزاء ماهيت، ذاتىِ شىء مى باشند. بنابراين ذاتى در باب
(صفحه199)
كليات خمس، از دايره ماهيت و اجزاء ماهيت تجاوز نمى كند.
ب: ذاتى در باب برهان.
ذاتى در باب برهان، داراى معناى وسيع ترى است و علاوه بر ماهيت و اجزاء ماهيت، شامل لوازم ماهيت نيز مى شود، مانند زوجيت، نسبت به اربعه. وقتى گفته مى شود: «زوجيّت، لازمه ماهيت اربعه است»، مفهومش اين است كه وقتى اربعه را تصور كرديد، زوجيّت هم به عنوان يكى از لوازم لاينفكّ، ملازم با اربعه است، امّا زوجيّت، به عنوان ماهيّت اربعه نيست بلكه لازمه ماهيت آن مى باشد.

2ـ معناى «الذاتي لايعلّل» چيست؟

براى پاسخ به سؤال مذكور، ابتدا به ذكر مقدّمهاى مى پردازيم:
هر محمولى را كه براى يك موضوع، ثابت مى كنند، از سه صورت خارج نيست:
1ـ گاهى جانب ثبوت محمول براى موضوع ضرورت دارد.
2ـ گاهى جانب عدم محمول براى موضوع ضرورى است.
3ـ گاهى نه جانب ثبوت، ضرورت دارد و نه جانب عدم، يعنى موضوع، هم با وجود محمول سازگار است و هم با عدم آن.
حال ببينيم آيا كدام يك از سه صورت مذكور، نيازمند به علّت است؟
اگر ثبوت محمول براى موضوع ضرورى باشد، به نحوى كه امكان انفكاك بين آنها نباشد، در اين صورت، نيازى به علّت، وجود ندارد و معنا ندارد كه كسى سؤال كند: «چرا آن محمول براى آن موضوع ثابت است؟»، زيرا محمول، ضرورى الثبوت است. شما وقتى مى گوييد: «الإنسان إنسان» يا «الإنسان حيوان»، اگر از شما سؤال شود: «مادّه و جهت قضيّه مذكور چيست؟» خواهيد گفت: «اين قضيّه، ضروريّه است» يعنى ثبوت حيوانيت ـ در مورد قضيه الإنسان حيوان ـ براى انسان ضرورى است، لذا وجهى ندارد كسى سؤال كند: «لِمَ جعل الإنسان حيواناً»، حيوانيت، قابل انفكاك از انسانيت نيست تا كسى از علت آن سؤال كند. همچنين در قضيّه «الإنسان ناطق». بنابراين،
(صفحه200)
قضيّه ضروريّه موجبه، از دايره سؤال از علّت خارج است. قضيّه ضروريه سالبه نيز اين چنين است. وقتى مى گوييد: «الإنسان ليس بحجر بالضرورة»، در اين صورت، سؤال از علّت درباره عدم حجريّت، مفهومى ندارد و انسان، هميشه ملازم با عدم حجريّت است و اين، مطلب تازه اى نيست كه علّت، آن را به وجود آورده باشد.
امّا در قسم سوم، يعنى جايى كه نه ثبوت محمول ضرورى است و نه عدمش ضرورت دارد، اگر شما محمول را براى موضوع، ثابت كرديد، جاى سؤال از علّت هست كه كسى سؤال كند: «جانب ثبوت و عدم ثبوت محمول، براى موضوع، به طور مساوى بود، چه شد كه جانب ثبوت، رجحان پيدا كرد؟ يا چه چيز سبب شد كه جانب عدم، رجحان پيدا كرد؟» لذا در باب ماهيات ممكن الوجود، مى توان از علّت سؤال كرد.
بنابراين در قضيّه «الذاتي لايعلّل»، ملاك عدم نياز به تعليل، ضرورى الثبوت يا ضرورى العدم بودن محمول است و اين ملاك، در چهار مورد وجود دارد: مجموع ماهيت، جنس ماهيت، فصل ماهيت، لازم ماهيت. و در غير اين موارد، مى توان از علّت، سؤال نمود. مثلاً: نمى توان سؤال كرد: «لِمَ جعل الإنسان انساناً؟» ولى مى توان گفت: «لِمَ وجد الإنسان»، چون انسانيت، براى انسان، ضرورى است امّا وجود، براى او ضرورت ندارد. ماهيت انسان، نسبت به وجود و عدم، متساوى است و اين چنين نيست كه يكى از طرفين براى او ضرورت داشته باشد.

3ـ معناى سعادت و شقاوت چيست؟

مفهوم سعادت و شقاوت، در محيط عقلاء و در محيط شرع، متّحد است. سعيد به كسى گفته مى شود كه به خواسته ها و آمال خود رسيده باشد و شقي به كسى گفته مى شود كه نتوانسته به خواسته هاى خود جامه عمل بپوشاند. ولى چون اغراض انسانها مختلف است، معنا نيز فرق پيدا مى كند.
مفهوم سعيد، از ديد و نظر مردمى كه تمام توجهشان به امور مادى است اين است كه انسان به تمام مسائل و امور زندگى، اعمّ از جاه، مقام، تمتّعات و لذّات، نائل

(صفحه201)
شود و از نظر عقلاى مادّى، به چنين كسى سعيد گفته مى شود. در محيط شرع، سعيد به كسى اطلاق مى شود كه توانسته باشد براى عالم آخرت، زاد و توشه اى تهيه كرده و راهى به سوى بهشت داشته باشد. و شقى نزد عقلاى مادى كسى است كه نتوانسته خواسته ها و اهداف مادى خود را تأمين كند. ونزد شرع، كسى است كه نتوانسته براى خود، راهى به بهشت فراهم كند، بلكه مسيرى انتخاب كرده كه به دوزخ، منتهى مى شود. قرآن كريم مى فرمايد: { يوم يَأتِ لا تَكَلّمُ نفسٌ إلاّ بإذنه فمنهم شقىّ و سعيد فأمّا الذين شَقُوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ... وأمّا الذّين سُعِدُوا ففى الجّنة...}(1).

4ـ آيا سعادت و شقاوت، ذاتى انسان است؟

با توجه به معناى سعادت و شقاوت، آيا سعادت و شقاوت، مربوط به ماهيت انسان است يا مربوط به لوازم ماهيت انسان است يا از اجزاى ماهيت انسان است؟ يا اين كه سعادت و شقاوت، از آثار وجودى انسان مى باشد و انسان در اصل وجودش نيازمند به علت است چه رسد به آثار وجودى و امورى كه به تبعيّت از وجود انسان، حاصل مى شود؟
اگر كسى بگويد: «سعادت و شقاوت، لازم ماهيت انسان است»، جواب مى دهيم: لازم ماهيت، داراى دو خصوصيت زير است:
اوّلاً: وقتى انسان، ماهيت را تصوّر كند، به تصوّر لازم آن، انتقال پيدا كند.
ثانياً: اگر چيزى لازم ماهيت شد و آن ماهيت، اصلاً در عالم، وجود پيدا نكرد، آن لازم، براين ماهيت ثابت است. وقتى گفته مى شود: «زوجيّت، لازمه ماهيت اربعه است»، اربعه، ملزوم زوجيت است و اگر در عالم، اربعه اى وجود پيدا نكند، باز هم زوجيت، لازمه آن مى باشد. بنابراين، لازم ماهيت، ربطى به وجود ماهيت ندارد. خواه ملزوم، وجود خارجى يا ذهنى پيدا كند يا نكند، آن لازم، لازمه ماهيت ملزوم است.
  • 1 ـ هود: 105و106و108
(صفحه202)
ما وقتى سعادت و شقاوت را نسبت به انسان ملاحظه مى كنيم، مى بينيم از تصوّر ماهيت انسان، هيچ گونه انتقالى به سعادت و شقاوت پيدا نمى كنيم و سعادت و شقاوت، هيچ ربطى به ماهيت انسان ندارد. انسان چه بسا مدّتها فلسفه و منطق مى خواند و در ارتباط با ماهيت انسان، بحث مى كند ولى حتى يك مرتبه هم انتقال به سعادت و شقاوت پيدا نمى كند(1).
اگر سعادت و شقاوت، لازم ماهيت انسان بود، بايد:
اوّلاً: با تصور انسان، منتقل به تصور سعادت و شقاوت شويم، در حالى كه اين گونه نيست.
ثانياً: اين لازم، براى ماهيت انسان، ثابت باشد، حتى اگر انسانى هم وجود پيدا نكند. يعنى بايد عاقبت بهشت و دوزخ براى ماهيت انسان، ثابت باشد، حتّى اگر خداوند، هيچ انسانى را نيافريده باشد. در حالى كه چنين چيزى، قابل قبول نيست. چگونه مى توان براى انسان غير موجود و انسانى كه خلق نشده و در دايره تكليف قرار نگرفته، مسأله بهشت و دوزخ را مطرح كرد؟
واضح است كه ورود به بهشت يا دوزخ، عاقبت انسانهاى موجود است نه عاقبت ماهيت انسان. و اگر سعادت و شقاوت، مربوط به ذات و ماهيت انسان بود، بايد مسأله دوزخ و بهشت، تابع وجود انسان نباشد و ميلياردها انسانى كه موجود نشده اند، بايد داراى سرنوشت بهشت و دوزخ باشند. بديهى است كه سعادت، شقاوت، وصول به بهشت و ورود به دوزخ، اثر وجود انسان و اعمال اختيارى اوست كه در قرآن كريم در آيه ديگر ـ كه مفسّر و شارح آيه قبلى است ـ مى فرمايد: { وأمّا من خاف مقام ربّه ونهى النفسَ عن الهوى فإنّ الجنّة هي المأوى}(2). اگر اين آيه را به آيه { و أمّا الذين سعدوا...}(3) ضميمه كنيم، استفاده مى كنيم كه سعادت، عبارت از خوف از مقام
  • 1 ـ البته با قطع نظر از اين كه فعلاً در ارتباط با سعادت و شقاوت بحث مى كنيم.
  • 2 ـ النازعات: 40و41
  • 3 ـ هود: 108