جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه108)
اختلاف بين اشاعره و معتزله:
اشاعره و معتزله، هردو قبول دارند كه اطلاق متكلّم بر خداوند صحيح است و تكلّم يكى از اوصاف خداوند است. ولى در اين نزاع دارند كه آيا عنوان متكلّم، جزء صفات ذات خداوند متعال است تا اتصاف به قدمت داشته باشد يا اين كه جزء صفات فعل خداوند است و اتصاف به قدمت ندارد؟

نظريه معتزله در ارتباط با صفت تكلّم

معتزله مى گويند: عنوان متكلّم، همان طور كه بر انسان اطلاق مى شود، بر خداوند هم به همان صورت، اطلاق مى شود. واقعيت تكلم در مورد انسان اين است كه انسان وقتى صحبت مى كند، از تكيه اصوات بر مخارج فم استفاده كرده و تدريجاً ايجاد صوت مى كند و هر صوتى را بر يك مخرج و مقطع از فم متكى مى كند. مخاطب هم در مقام استماع، به همين نحو، اصوات را استماع مى كند. معتزله و مشهور اماميه مى گويند: اطلاق متكلّم در مورد خداوند نيز به همين صورت است ولى بين تكلّم انسان و تكلّم خداوند، يك فرق وجود دارد و آن اين است كه انسان چون جسم است و داراى دهان و زبان و مخارج فم است، سخن را در دهان خودش ايجاد مى كند امّا خداوند چون جسم نيست و زبان و دهان در مورد او معنا ندارد، همين اصوات را به نحو تدريج در موجود ديگرى ايجاد مى كند، كه درحقيقت، آن موجود ديگر، به منزله دهان و زبان به حساب مى آيد، مثل تكلّمى كه خداوند با موسى (عليه السلام) كرد و اصوات را در شجره ايجاد كرد و در آيه شريفه { وَكلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليماً}(1) تكلّم را به خودش نسبت داد. در مورد رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز وارد شده است كه وقتى حضرت از غار حرا به طرف منزل سرازير شد، سنگريزه ها به رسالت آن حضرت گواهى دادند و شايد اولين موجودى كه به
  • 1 ـ النساء: 164
(صفحه109)
رسالت آن حضرت شهادت داد، همين سنگريزه ها بودند. سخن گفتن سنگريزه ها به اين صورت بود كه خداوند در آنها به نحو تدريج و تدرّج، ايجاد صوت كرد، به همان كيفيتى كه انسان سخن مى گويد. درنتيجه، اينان مى گويند: اطلاق متكلّم بر خداوند، به عنوان صفت فعل است و همان طور كه ساير صفات فعل ـ مثل خالق و رازق ـ اتصاف به حدوث دارند، صفت «متكلّم» نيز به همين صورت است.(1)

نظريه اشاعره در ارتباط با صفت تكلّم

اشاعره مى گويند: تكلّم، جزء صفات ذات است و مثل قدرت و علم، اتصاف به قدمت دارد. اين بحث در بين اشاعره آن قدر دچار انحراف شده كه نه تنها قرآن را  ـ به عنوان كلام الله ـ قديم مى دانند بلكه آن طورى كه بعضى از حنابله(2) معتقدند، حتى كاغذ و جلد و غلاف قرآن هم قديم است. حال مقصود كدام جلد و غلاف بوده؟ آن را معين نكرده اند.
اشاعره مى گويند: صفتى به عنوان «كلام نفسى» در ذات خداوند تحقق دارد و اين «كلام نفسى» اتصاف به قدمت دارد. و چون «كلام نفسى» قائم به ذات خداوند است پس قرآن ـ كه كلام خداوند است ـ نيز قديم است.
اشاعره، به اين هم اكتفا، نكردند، بلكه گفتند: همان طورى كه علم و قدرت خداوند، از صفات ذاتى و قديم است، در عين حال، منافاتى ندارد كه عالم و قادر بر انسان ها هم به نحو حقيقت اطلاق شود، البته نه به آن توسعه و نه به عنوان عينيت كه در مورد خداوند مطرح است. دايره قدرت انسان محدود است و نمى توان گفت: «إنّ الإنسانَ عَلى كُلّ شيء قَدير» و قدرت در انسان، اتصاف به قدمت ندارد بلكه همان طورى كه خود انسان، حادث است، قدرت او هم حادث است. اشاعره مى گويند:
  • 1 ـ رجوع شود به كشف المراد، ص289 و 290، رساله طلب و اراده امام خمينى (رحمه الله)، بحث «تكلّم».
  • 2 ـ رجوع شود به: المواقف: ص293
(صفحه110)
عين اين معنا را در مورد «كلام نفسى» هم پياده مى كنيم و مى گوييم: «كلام نفسى» وقتى در ارتباط با ذات پروردگار مطرح مى شود، اين صفت، قديم است به قِدَم ذات. ولى همين «كلام نفسى» در مورد جمل انشائيه و خبريه هم وجود دارد. در جمل خبريه، وقتى شما مى گوييد: «جاء زيدٌ من السفر»، آنچه در كنار اين الفاظ، در نفس شما وجود دارد، عبارت از علم به آمدن زيد از سفر است. اشاعره مى گويند: ما اين را قبول داريم ولى معتقديم در اين جا غير از مسأله علمِ شما، در كنار «جاء زيد من السفر» يك امر نفسانى ديگرى هم وجود دارد كه از آن به «كلام نفسى» تعبير مى كنيم، امّا اين «كلام نفسى» حادث بوده و غير از «كلام نفسى» قديم در ارتباط با ذات خداوند است.
اشاعره، نسبت به جمل انشائيه تفصيلى قائل شده و مى گويند:
در جمل انشائيه اى كه مشتمل بر امر است، مثل صيغه اِفْعَلْ، قبل از اين كه مولا به عبدش بگويد: «اُدخل السوق و اشتر اللحم» اگرچه در نفس مولا اراده اى وجود دارد كه متعلق به اشتراء لحم است ولى غير از اين اراده، چيز ديگرى هم در نفس مولا وجود دارد كه ما از آن به «كلام نفسى» تعبير مى كنيم. «كلام نفسى» در خصوص اين جا به عنوان «طلب» هم ناميده مى شود.
جمل انشائيه مشتمل بر نهى نيز همين طور است، يعنى اگر ماهيت نهى، عبارت از «طلب ترك» باشد، امر و نهى، در اصل طلبْ مشترك مى باشند ولى يكى متعلّق به فعل و ديگرى متعلّق به ترك است. در اين جا نيز مى گوييم: علاوه بر اراده اى كه متعلّق به ترك منهى عنه است، يك واقعيت نفسانى ديگرى هم وجود دارد كه عنوان عامّ آن، «كلام نفسى» و عنوان خاصش، «طلب» مى باشد. و اگر ماهيت نهى عبارت از «زجر و منع از فعل» باشد، آن حالت نفسانيه اى كه در ارتباط با زجر مطرح است، عبارت از «كراهت مولا نسبت به اين عمل منهى عنه» است و ما مى گوييم: علاوه بر اين كراهت، واقعيت ديگرى نيز وجود دارد كه عنوان عام آن «كلام نفسى» و عنوان خاصش عبارت از «زجر» است.
اما در جملات انشائيه ديگر، مثل عقود و ايقاعات و استفهام انشائى و تمنّى
(صفحه111)
انشائى و ترجّى انشائى و...، غير از اوصاف تمنى حقيقى، ترجّى حقيقى، استفهام حقيقى، انشاء تمليك عين به مال، انشاء زوجيت و...، واقعيت ديگرى نيز وجود دارد كه از آن به «كلام نفسى» تعبير مى كنيم و در اين موارد، ديگر عنوان خاص وجود ندارد.(1)
در پايان تذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه اشاعره، با وجود اين كه صفت تكلّم را از صفات ذاتى خداوند و قديم و قائم به ذات پروردگار مى دانند ولى در عين حال، صفات را زايد بر ذات مى دانند و مى گويند: قيام اين صفات به ذات، به نحو حلولى است.

نظريه بعض محققين در مورد صفت تكلّم

حضرت امام خمينى (رحمه الله) در رساله اى كه پيرامون طلب و اراده تأليف كرده، پس از ذكر نظريه معتزله و اشاعره مى فرمايد:
بعضى از اهل تحقيق گفته اند: «اطلاق متكلّم بر خداوند، به هيچ يك از اين دو صورتى كه معتزله و اشاعره مطرح كردند نيست، بلكه اطلاق متكلّم بر خداوند، به همان صورتى است كه در ما انسان ها وجود دارد، با اين تفاوت كه ما انسان ها به سبب آلت زبان و دهان تكلّم مى كنيم ولى خداوند، بدون آلت، تكلّم مى كند. تكلّم در مورد خداوند، به معناى ايجاد كلام در جسم ديگر نيست بلكه به معناى ايجاد كلام از جانب خداوند، بدون آلت است».(2)
به نظر ما، همان طور كه معتزله، قصّه تكلّم شجره را به عنوان مؤيّد نظريه خود مطرح كردند، اين جا هم ممكن است براى اين قول بعض اهل تحقيق مؤيّدى ذكر كرد و آن اين است كه خداوند از موسى سؤال كرد:{ وَ ما تِلك بِيَمينِك يَا مُوسى}، موسى (عليه السلام)هم جواب داد: { هي عَصاي أتَوَكّؤُ عليها و أهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لي فيها مَآرِبُ اُخري}(3)، در اين جا تكلّمى كه خداوند با موسى (عليه السلام) داشت، بدون واسطه بوده
  • 1 ـ رجوع شود به: كشف المراد، ص289 و 290، رساله طلب و اراده امام خمينى (رحمه الله) بحث «تكلّم».
  • 2 ـ رساله طلب و اراده، بحث «تكلّم».
  • 3 ـ طه: 17و18
(صفحه112)
و شجره يا چيز ديگرى در بين نبوده است. درنتيجه، اين گونه نيست كه تكلّم خداوند با بشر، حتماً نياز به واسطه اى داشته باشد.

نظريه امام خمينى (رحمه الله) در ارتباط با صفت تكلّم

امام خمينى (رحمه الله) پس از ذكر اقوال سه گانه، هرسه را ردّ كرده و مى فرمايد:
كلام خداوند، به معناى وحى خداوند است. ما كه قرآن مجيد را به عنوان «كلام الله» مطرح مى كنيم و همين امر سبب شد كه عنوان «متكلّم» بر خداوند اطلاق شود، آيا همه قرآن بهوسيله ايجاد صوت در شىء ديگر تحقق پيدا كرده است؟ شكى نيست كه مسأله اين گونه نبوده است. آيا همه قرآن، بدون واسطه نازل شده است؟ خير، به اين صورت هم نبوده است. مسأله كلام نفسى هم كه باطل است و ما ادلّه بطلان آن را ذكر خواهيم كرد. پس كيفيت نزول قرآن به چه صورتى بوده است؟
امام خمينى (رحمه الله) مى فرمايد: كلام خداوند به معناى وحى خداوند است و ما حقيقت وحى را به آسانى نمى توانيم درك كنيم. درك حقيقت وحى، متوقف بر مرتبه بالايى از علم و عمل و تحمل رياضت است. آيات متعددى در ارتباط با وحى وارد شده است، در يك جا مى فرمايد: { نَزلَ بِه الرّوح الأَمين عَلى قَلبك...}(1)، يعنى روح الأمين، قرآن را بر قلب تو نازل كرد، كه شايد مسأله كلام هم ـ به اين صورت كه ما تصور مى كنيم ـ وجود نداشته است و يا اگر هم وجود داشته، دخالتى در ماهيت وحى نداشته است. در جاى ديگر مى فرمايد: { إنَّه لَقرآن كَريم، في كتاب مَكنون}،(2) در اين جا «كتاب مكنون» ظرف براى قرآن كريم واقع شده است و ظرف و مظروف، دو چيز هستند. حال آيا مقصود آيه چيست؟ به اين زودى نمى توان به معناى آيه پى برد.
  • 1 ـ الشعراء: 193 و 194
  • 2 ـ الواقعة: 77 و 78