جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه74)
بياض باشد. لذا در اين جا تعبير معروف «ما به الاشتراك عين ما به الامتياز و مابه الامتياز، عين مابه الاشتراك است» را مطرح كرده اند. آنچه بياض شديد را از بياض ضعيف جدا مى كند، همان بياض است نه چيز ديگر. علت اين كه بعضى از فلاسفه، اين قسم از تمايز را ردّ كرده اند اين بوده كه تصوير آن، قدرى برايشان مشكل بوده است. ديده اند معنا ندارد دو شىء از هم متمايز باشند ولى نه در تمام ذات متمايز باشند و نه در جزء ذات و نه به لحاظ عوارض مشخّصه و خصوصيات فرديّه. ولى محققين از فلاسفه كه با نظر دقيق به مسأله نگاه كرده اند، نوع چهارم از تمايز را كه معروف است به اين كه «مابه الامتيازشان عين ما به الاشتراك است» قبول كرده اند، و اين مسأله در مثل نور و بياض و امثال اين ها تا حدّى هم وجدانى است.(1)
پس از بيان مقدّمه فوق، وارد بحث وجوب و استحباب مى شويم تا ببينيم:

آيا تمايز بين وجوب و استحباب چگونه است؟

روشن است كه كسى نمى تواند تمايز بين وجوب و استحباب را به تمام ذات بداند. اين امر باطلى است كه وجوب و استحباب، مانند جوهر و عرض باشند و هيچ جهت اشتراكى در ارتباط با ذات نداشته باشند. اين را كسى توهّم نكرده است.
اما تمايز به بعض ذات، كه عبارت از فصل است، در بعضى از كتابهاى اصولى قديم، اين گونه فكر شده و الان هم ممكن است كسى اين گونه تصور كند كه تمايز بين اين دو، تمايز به فصل است، يعنى وجوب و استحباب، مثل انسان و بقر، تمايزشان به فصل است. در ارتباط با كيفيت آن نيز راه هاى مختلفى مطرح شده  است:(2)
  • 1 ـ رجوع شود به: شرح المنظومة، قسم الفلسفة، ص43 و الحكمة المتعالية، ج1، ص427 و 428 و نهاية الاُصول، ج1، ص100
  • 2 ـ اين راه ها در كلام مرحوم آيت الله بروجردى مطرح شده است. رجوع شود به: نهاية الاُصول، ج1،  ص100
(صفحه75)

راه اوّل

راه اوّل، همان تعبير معروف است كه بگوييم: «الوجوب عبارة عن طلب الفعل مع المنع من الترك و الاستحباب عبارة عن طلب الفعل مع الإذن في الترك»، يعنى هردو در ارتباط با «طلب الفعل» مشتركند ولى فصل مميّز وجوب، عبارت از «المنع من الترك» و فصل مميّز استحباب، عبارت از «الإذن في الترك» است.
اين تعبير از اولين چيزهايى است كه با خواندن معالم در ذهن انسان جا مى گيرد.
اشكال مرحوم بروجردى بر راه اوّل: ايشان اشكال ظريفى در اين زمينه مطرح كرده است. مى فرمايد: آيا منع از ترك، كه فصل مميّز وجوب است، به چه معنايى است؟ خود كلمه «منع» به معناى «طلب الترك» است و وقتى «ترك» را هم پشت سر آن مى آوريد معنايش «طلب ترك الترك» مى شود و روشن است كه «ترك الترك»، عبارت از فعل است پس «طلب ترك الترك» به معناى «طلب الفعل» است. در حالى كه شما «طلب الفعل» را به عنوان جنس مطرح مى كرديد و مى گفتيد: «الوجوب هو طلب الفعل مع المنع من الترك» درنتيجه، وجوب به معناى «طلب الفعل مع طلب الفعل» مى شود.(1)
اشكال ديگر بر راه اوّل: اگر مسأله «منع من الترك» بخواهد ـ به عنوان فصل مميّز ـ در وجوب مطرح شود، لازمه اش اين است كه كسى كه به وجوب التفات پيدا مى كند بايد به ترك هم توجه داشته باشد، زيرا اگر به ترك، توجه نكند، چطور منع از ترك تحقق پيدا مى كند؟ در حالى كه نه مولاى آمر و نه عبد مأمور، معمولا توجّه به ترك ندارند. اگر مولا به عبدش بگويد: «اُدخل السوق و اشتر اللّحم»، آيا معنايش اين است كه توجهى هم به عدم
  • 1 ـ نهاية الاُصول، ج1، ص100
(صفحه76)
اشتراء اللحم كرده و به دنبال آن، منع از ترك در كار است؟ و آيا وقتى عبد، اين امر مولا را مى شنود، مسأله ترك اشتراء اللحم در ذهن او مى آيد تا مسأله ممنوعيت به دنبال آن بيايد؟ خير، اين گونه نيست. اين مسأله، كاشف از اين است كه «منع از ترك» ـ كه به دنبال التفات به ترك است ـ داخل در ماهيت وجوب نيست. درنتيجه، راه اوّل نمى تواند صحيح باشد.

راه دوم

بعضى گفته اند: «وجوب، عبارت از طلبى است كه مخالفت با آن، موجب استحقاق عقوبت است و استحباب، طلبى است كه مخالفت با آن، موجب استحقاق عقوبت نيست» درنتيجه، وجوب و استحباب، در يك جنس ـ يعنى طلب ـ اشتراك دارند ولى فصل مميّز وجوب، عبارت از «استحقاق عقوبت» و فصل مميّز استحباب، عبارت از «عدم استحقاق عقوبت» است.
بررسى راه دوم ما قبول داريم كه اين فرق، بين وجوب و استحباب وجود دارد و مخالفت با وجوب، داراى استحقاق عقوبت است و مخالفت با استحباب، استحقاق عقوبت ندارد. ولى بحث در اين است كه آيا «ايجاب استحقاق عقوبت» داخل در ذات وجوب است و به عنوان فصل مميّز وجوب مطرح است؟ يا اين كه استحقاق عقوبت، امرى مترتب بر وجوب بوده و درحقيقت، جزء آثار و عوارض وجوب است؟ روشن است كه اگر جزء آثار وجوب باشد، ديگر معقول نيست كه جزء خود وجوب باشد، زيرا اثر شىء، بعد از تماميت شىء، بر آن شىء مترتب مى شود. شما مى گوييد: استحقاق عقوبت، مترتب بر مخالفت تكليف وجوبى است، پس اوّل بايد ماهيت وجوب و ذات و ذاتيات آن تحقق داشته باشد، سپس استحقاق عقوبت بر آن مترتب شود. چيزى كه مترتب بر وجوب و از آثار وجوب است، معنا ندارد كه آن را در مرحله ذات و ذاتيات بياوريد، و اگر استحقاق
(صفحه77)
عقوبت، به عنوان فصل شد، در مرتبه ذات و جزء ذات خواهد بود، چگونه مى شود چيزى هم جزء ذات و هم اثر مترتب بر ذات باشد؟
آنچه اين مطلب را روشن مى كند اين است كه مسأله استحقاق عقوبت، يك حكم عقلى است در حالى كه اگر چيزى در مرتبه ذات وجوب دخالت داشته باشد بايد مربوط به شرع باشد زيرا مولا ايجاب مى كند و اگر در اين وجوب و الزام، استحقاق عقوبت به نحو بعض الذات دخالت داشته باشد، معنايش اين است كه استحقاق عقوبت را مولا جعل كرده است، در حالى كه حاكم به استحقاق عقوبت، عقل است. عقل، در مورد وجوب حكم به استحقاق عقوبت مى كند و در مورد استحباب، حكم نمى كند.

راه سوم

بعضى فرق را در ارتباط با چيزى كه در رتبه سابق بر وجوب و به عنوان علت وجوب قرار دارد مطرح كرده اند و گفته اند: مولا دوجور اراده مى تواند داشته باشد: يكوقت اراده مولا در ارتباط با صدور اين عمل از عبد، اراده حتميّه و يكوقت اراده غير حتميّه است.(1) اين قائل مى گويد: اگر طلب مولا ناشى از اراده حتميّه مولا باشد، وجوب، تحقق پيدا مى كند و اگر ناشى از اراده حتميّه مولا نباشد، از آن به استحباب تعبير مى شود با اين كه تعبير، يك تعبير است. درنتيجه، بنابراين قول، فرق بين وجوب و استحباب، در ارتباط با اراده و ريشه و علت است.
بررسى راه سوم اين حرف قابل قبول است ولى بحث در اين است كه آيا اختلاف در علت سبب مى شود كه فصل مميّز و جزءالذات فرق كند يا اين كه علت، فرق مى كند؟ به عبارت ديگر: آيا تفاوت در علت، سبب بهوجود آمدن تفاوت ذاتى در معلول مى شود يا اين كه
  • 1 ـ اراده، داراى مراتبى است كه در همين بحث مطرح خواهد شد.
(صفحه78)
اختلافْ فقط در ناحيه علّت است و هيچ منافاتى ندارد كه اين دو معلول، از حيث ذات، واحد باشند هرچند از جهت ديگر بين آنها تغاير و تمايزى وجود داشته باشد؟
و به تعبير ديگر: اين دليل، با مدّعا تطبيق نمى كند زيرا مدّعا اين است كه بين وجوب و استحباب، اختلافِ فصلى و ذاتى وجود دارد ولى دليلى كه بر اين مدّعا اقامه مى شود، اختلاف بين اين دو را در ارتباط با علّت، اثبات مى كند.
البته اين حرف كه ما گفتيم: با فلسفه منافات ندارد. در فلسفه مى گويند: يك وقت آتش، علت ايجاد حرارت ماء مى شود و يك وقت، همين حرارت بهواسطه محاذات با خورشيد و شعاع شمس تحقق پيدا مى كند. در آنجا مى گويند: با اين كه اين دو علت، معلولش حرارت آب است و شما چه بسا فكر كنيد كه اين شىء واحد، يعنى حرارت آب، معلول دو علت است ولى باطن مسأله اين است كه هر معلولى در ارتباط با علتش، يك نوع محدوديت دارد. حرارتى كه از ناحيه نار تحقق پيدا كرده، در باطن آن، خصوصيتِ مرتبط به نار وجود دارد و حرارتى كه در اثر شعاع شمس تحقق پيدا كرده، حرارتى است كه در باطنش، خصوصيتِ مرتبط به شعاع شمس وجود دارد. يعنى در حقيقت، اين دو حرارت، مختلف است. با اين كه شما به حسب ظاهر مى گوييد: اين حرارت، شىء واحد و معلول دو علت است ولى در باطن دو جور حرارت است.
اين حرف درست است ولى معنايش اين نيست كه بين اين دو حرارت، از جهت ذات تغاير وجود دارد. خير، يك نوع محدوديت و مغايرت هست امّا مغايرت فصلى و مغايرت ذاتى بين اين دو حرارت وجود ندارد.

راه چهارم

بعضى فرق بين وجوب و استحباب را در ارتباط با مرحله اى قبل از اراده حتميّه دانسته اند و گفته اند: اگر طلب، ناشى از يك مصلحت ملزِمه در مأموربه باشد، طلب وجوبى است ولى اگر ناشى از مصلحت راجحه غيرملزمه باشد، طلب استحبابى است.
بررسى راه چهارم: اين را ما قبول داريم كه در موارد طلب وجوبى، مصلحت ملزمه اى در متعلّق،