جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه216)

بحث در ارتباط با اوامر قسم اوّل

جايى كه آمر مى خواهد مأموربه توسط مأمور در خارج انجام گيرد، مثل اين كه به عبدش مى گويد: «اشتراللّحم» يا به فرزندش مى گويد: «جئني بالماء»، يعنى آمر علاقه مند است كه اين مأموربه ـ توسط مأمور ـ در خارج تحقق پيدا كند، ولى در عين حال، اين طور نيست كه بين اَمر و اين علاقه، ملازمه اى تحقق داشته باشد كه اگر اَمر نباشد، علاقه هم نباشد. خير، كسى كه علاقه دارد به اين كه تمكّن از آب پيدا كند تا عطش او برطرف شود، معمولا امر صادر مى كند ولى امر او نقشى در علاقه ندارد. ممكن است گاهى انسان علاقه شديد داشته باشد اما ـ به جهت نبودن شرايط ـ امرى صادر نكند. علاقه، واقعيت است كه در اين موارد تحقق دارد و اگر امر هم نباشد، علاقه، در جاى خودش محفوظ است ولى اين امر، كاشف از وجود علاقه است و گاهى هم ممكن است از راه ديگرى ـ غير از امر ـ پى به وجود علاقه ببريم.
مطلب ديگرى كه بايد به حسب واقع، ملاحظه كنيم اين است كه آيا ارتباط بين امر و تحقق عمل در خارج، چه ارتباطى است؟
روشن است كه اين ارتباط، به نحو علت و معلول نيست يعنى اين گونه نيست كه به مجرّد صدور امر، مأموربه، در خارج تحقق پيدا كند. ارتباط امر و تحقق عمل، مانند ارتباط نار و حرارت نيست. بلكه اوامرى كه ما صادر مى كنيم، گاهى به دنبال آنها، موافقت تحقق پيدا مى كند و گاهى مخالفت، تحقق پيدا مى كند. در حالى كه حقيقت امر، در مورد اطاعت و عصيان، يك چيز است و فرقى ميان آن دو وجود ندارد. امر، زمينه اطاعت و عصيان است و به دنبال آن، گاهى اطاعت و گاهى عصيان تحقق پيدا مى كند. اگر عبدى دستور مولاى خود را اطاعت كردو عبد ديگرى دستور مولاى خود را اطاعت نكرد، كسى به سراغ او نمى رود كه بگويد: «اين دو امر با يكديگر فرق دارند» بلكه دو عبد با يكديگر فرق دارند، يكى مطيع و ديگرى عاصى است.
نكته ديگرى كه هم مرحوم بروجردى به آن اشاره كرد و هم ما به آن اشاره كرديم اين است كه مولا در جايى كه مى خواهد از طريق عبد، به هدف خود برسد، دو راه
(صفحه217)
برايش وجود دارد:
1 ـ دست عبد را بگيرد و او را وادار به انجام آن عمل نمايد، مثل ابزارى كه تحت اراده انسان است. و به عبارت ديگر: مولا با يك بعث عملى و تحريك واقعى تكوينى، عبد را مجبور به انجام مأموربه نمايد.
2 ـ مولا امرى صادر كند و مثلا بگويد: «اُدخل السوق و اشتراللّحم».
اين دو راه، با يكديگر فرق دارند. در راه اوّل ـ كه بعث و تحريك عملى است ـ عصيان و نافرمانى، تصور نمى شود، زيرا مقصود ما از بعث و تحريك عملى اين است كه مولا با كشيدن دست عبد، گويا عبد را مسخّر خود گردانيده است. و بعث و تحريك عملى ناموفق، مقصود ما نيست، بلكه مقصود ما از بعث و تحريك عملى، جايى است كه موفّق باشد كه به دنبال آن، مبعوث اليه، در خارج تحقق پيدا كند. اين گونه بعث و تحريك، سبب براى تحقق مبعوث إليه است، همان گونه كه نار، سبب تحقق حرارت است. ولى در راه دوم، اين گونه نيست، امر، هيچ گاه عليت براى تحقق و اطاعت ندارد بلكه گاهى به دنبال آن، اطاعت تحقق پيدا مى كند و گاهى هم مخالفت است و مولا به هدف خود نمى رسد.
حال ببينيم آيا مولا در اين جا با هيئت اِفْعَلْ چه كرده است؟ از طرفى اراده و طلب را كنار گذاشته و گفتيم: « اين ها دو واقعيت غيرقابل انشاء مى باشند» و از طرفى اِفْعَلْ، جمله انشائيه است و از طرفى با بعث و تحريك واقعى و عملى هم متفاوت است بعث و تحريك عملى، علّيّت تامه دارد ولى بعث و تحريك قولى، هيچ گونه علّيّتى ندارد، بلكه گاهى موافقت، تحقق پيدا مى كند و گاهى مخالفت. پس مولا در «اشتراللّحم» و «جئني بالماء» ـ كه جمله هاى انشائيه اند ـ چه چيزى را انشاء كرده است؟
به نظر مى رسد تنها چيزى كه به عنوان حلّ اين مسأله وجود دارد، اين است كه بگوييم: امر قولى، مشابهتى با بعث و تحريك عملى دارد، زيرا هردو براى رسيدن مولا به مقصود خودش مى باشد ولى يك راه، صددرصد موفق است اما راه ديگر، امكان مخالفت دارد. آنوقت مى گوييم: بعث و تحريك واقعى و تكوينى قابل انشاء نيست
(صفحه218)
ولى بعث و تحريك اعتبارى، مثل ساير مسائل اعتباريه است و قابليت براى تحقق انشاء دارد، همان طور كه ملكيت، امرى اعتبارى است و قابليت تعلّق انشاء را دارد. امر اعتبارى، به معناى امر تخيّلى نيست، بسيارى از احكام شرعيه ما بر همين امور اعتباريه بار شده است. وقتى ملكيت آمد، جواز تصرف و جواز نقل و انتقال مى آيد. وقتى زوجيت ـ كه امرى اعتبارى است ـ تحقق پيدا كرد، احكام بسيارى، چون جواز نظر، جواز استمتاع و... بر آن مترتب مى شود. مقصود از اعتبار، عبارت از تخيّل نيست بلكه مقصود اين است كه شارع يا عقلاء يا هردو نشسته اند و چيزى را به نام زوجيت اعتبار كرده و احكام بسيارى را بر آن مترتب كرده اند. در باب حرّيّت و رقّيّت نيز همين طور است.
در اين جا نيز مى گوييم: بعث و تحريك واقعى و تكوينى، قابليت تعلّق انشاء را ندارد ولى بعث و تحريك اعتبارى، قابليت تعلّق انشاء را دارد و بهواسطه هيئت اِفْعَلْ، انشاء مى شود و اين بعث و تحريك اعتبارى، مثل ساير امور اعتباريه، منشأ براى آثارى است. اگر عبد، آن را موافقت كند، و به دنبال آن، مأموربه را در خارج، تحقق دهد، مستحق مثوبت است و عقلاء ـ نسبت به او ـ حكم به استحقاق مثوبت مى كنند. و اگر با آن مخالفت كرد، عقلاء او را مستحق عقوبت مى دانند.
سؤال: چه مانعى دارد كه از اين بعث و تحريك قولى اعتبارى، تعبير به طلب بنماييم؟ يعنى ممكن است كسى بگويد: شما عبارت مرحوم آخوند را عوض كرده ايد، ايشان در مفاد هيئت اِفْعَلْ، همان انشاء طلب را ذكر مى كرد، شما انشاء طلب را برداشته و به جاى آن انشاء بعث و تحريك اعتبارى گذاشتيد.
جواب: باتوجه به بحث هاى گذشته، بين تعبير ما با تعبير مرحوم آخوند، فرق وجود دارد زيرا:
اوّلا: ما گفتيم: طلب، يك واقعيت است و ما چيزى به نام طلب اعتبارى نداريم. ما وقتى به لغت و عرف مراجعه مى كنيم مى بينيم هرجا طلب را به كار مى برند، به معناى سعى و تلاش خارجى است. ولى ما نكته اى را ذكر كرديم و گفتيم: مولا در بعث
(صفحه219)
خودش هم يك مصداقى براى طلب، ايجاد مى كند، يعنى مولايى كه مى خواهد اين مأموربه، در خارج، از عبد واقع شود، يكوقت دست عبد را مى گيرد كه اين، تلاشى از ناحيه مولا براى تحقق مأموربه در خارج است و يك وقت هم امر مى كند. امر مولا هم تلاشى براى تحقق مأموربه در خارج است. فرق است بين مولايى كه هيچ امرى صادر نكند و مولايى كه امر، صادر كند. نفس اصدار امر براى تحقق مأموربه، عبارت از طلب و مصداق طلب است.
امّا بحث ما در اين نيست، بحث ما در اين است كه در هيئت اِفْعَلْ، چه چيزى انشاء شده است؟ به عبارت روشن تر: يك وقت شما، خودِ انشاء را مصداقى براى طلب مى دانيد، به مولا مى گوييد:«چرا ساكت نشسته اى، چرا سعى و تلاش نمى كنى؟» مولا مى گويد:«من سعى و تلاش كردم». مى گوييد:«سعى و تلاش شما چه بود؟» مى گويد:«امر، صادر كردم». امر صادر كردن مولا نيز نوعى از تلاش براى رسيدن به مقصود است و نفس امر مولا، مصداق طلب است. يعنى وقتى انشاء شد، به انشاء، طلب تحقق پيدا مى كند. ولى بحث ما در يك مرحله قبل است و آن اين است كه شما چه چيز را انشاء مى كنيد؟ آيا مى توانيم بگوييم: انشاء ما به طلب تعلّق گرفته است؟ اگر انشاء به طلب تعلّق گرفته باشد، معنايش اين است كه واقعيت ها و حقيقت ها قابل تعلّق انشاء است، در حالى كه واقعيت، قابل تعلّق انشاء نيست. انشاء بايد به امر اعتبارى تعلّق بگيرد. پس ما اصدار أمر را مصداق طلب مى گيريم امّا اين معنايش اين نيست كه انشاء، به طلب، متعّلق شده است. طلب، قابل انشاء نيست و اين اشكال مهمى بود كه ما به مرحوم آخوند وارد كرديم. ولى بعث و تحريك اعتبارى قابل تعلّق انشاء است.
خلاصه اين كه ما هيچ راهى نداريم جز اين كه بگوييم: هيئت اِفْعَلْ، براى انشاء بعث و تحريك اعتبارى وضع شده است. همان طور كه«بِعْتُ» براى انشاء بيع وضع شده است.
ثانياً: شواهدى وجود دارد كه ما نمى توانيم بعث و تحريك اعتبارى را طلب بناميم:
(صفحه220)
ما وقتى موارد استعمال مادّه طلب را بررسى مى كنيم، به عناوين«طالب» و«مطلوب» برخورد مى كنيم. به عبارت ديگر: در مادّه طلب، تعدد شخص، لازم نيست. در طالب العلم، به يك انسان برخورد مى كنيم كه طالب علم است و علم هم مطلوب است و شخص دومى در تحقق معناى طلب، لازم نيست. در حالى كه در معناى بعث و تحريك، تعدّد شخص لازم است. بعث، نياز به شخصى به عنوان«باعث» و شخصى به عنوان«مبعوث» و چيزى به عنوان«مبعوث إليه» دارد. و اين در مطلق بعث و تحريك ـ واقعى و اعتبارى ـ وجود دارد، گفته مى شود: زيد بعث عمراً إلى كذا.{ أقيموا الصلاة} ـ در بعث و تحريك اعتبارى ـ به معناى«إنّ الله بعثنا إلى الصلاة» است. بنابراين در باب بعث، نياز به تعدّد شخص داريم ولى در باب طلب، اين گونه نيست. بله، گاهى از مكلفى كه مأمور است كارى را انجام دهد، به«مطلوب منه» تعبير مى كنند. به نظر مى رسد كسانى كه اين تعبير را استعمال مى كنند، اين كار را از روى ناچارى انجام داده اند، زيرا آنان مفاد هيئت اِفْعَلْ را عبارت از طلب دانسته اند سپس گفته اند: در مثل{ أقيموا الصلاة}، يك طرف انشاء طلب، خداوند است طرف ديگر آن هم صلاة است پس عبدى كه مأمور است چه عنوانى دارد؟ گفتند:«راهى جز اين نداريم كه او را«مطلوب منه» بناميم». در حالى كه در لغت، چنين كلمه اى وجود ندارد. در طالب العلم، شخصى وجود دارد كه«طالب» است و علم هم«مطلوب» است و چيزى به عنوان«مطلوب منه» نداريم. در مورد طالب الدنيا و طالب الآخرة هم همين طوراست.
بر فرض كه ما وجود«مطلوب منه» را بپذيريم، همين مسأله دليل بر اين است كه طلب و بعث، دو چيزند، زيرا وقتى مى گوييم:«خداوند، طالب و صلاة، مطلوب است» اگر همين را بخواهيم روى عنوان بعث، پياده كنيم بايد بگوييم:«خداوند، باعث و صلاة، مبعوث است» در حالى كه مبعوث، انسان است نه صلاة. بنابراين نمى توان مبعوث را به جاى مطلوب گذاشت بلكه آنچه به جاى مطلوب قرار مى گيرد، مبعوث اليه است. و همين مسأله دليل بر اين است كه بعث و طلب، فرق دارند. اين مطلب، در كلام استاد