جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه194)
استقلالى در تأثير داريم ـ كه قائل به تفويض مى گفت ـ و نه صددرصد، اعمال را اسناد به خداوند متعال مى دهيم، به نحوى كه خود ما هيچ نقشى در آنها نداشته باشيم ـ آن طور كه قائل به جبر مى گفت ـ . پس ما از قول به تفويض، استقلال را و از قول جبريّه، اسناد به خداوند را ـ بدون ارتباط به خودمان ـ حذف نموديم و با حذف آن دو، واضح شد كه «لاجبر و لا تفويض بل أمرٌ بين أمرين».
سؤال: چرا از مفوّضه، به مشرك و از جبريّه، به كافر تعبير شده است؟
جواب: چون مفوّضه ممكن الوجود را مانند پروردگار متعال، مستقلّ در تأثير دانسته اند، در حالى كه ما معتقديم: واجب الوجود، استقلال در تأثير دارد نه ممكن الوجود.
و اين كه مفوّضه، ممكن الوجود را در بقاء، غير محتاج به علّت دانسته و او را مستقلّ فرض كرده اند، گويا نظرشان اين است كه ممكن در بقاء، واجب الوجود و مستقلّ در تأثير است و اعمالش ربطى به خداوند ندارد. لذا گويا او در مسأله استقلال، براى خداوند متعال، شريكى قائل شده و مشرك است.
امّا علت اين كه از جبريه، به كافر تعبير شده است شايد اين باشد كه جبريّه، تمام اعمال را مستقيماً به خداوند نسبت مى دهند و اراده انسانها را به هيچ نحو در اعمال، موثّر نمى دانند. و حتى ـ بالاتر از اين ـ آنان مى گفتند: «اشياء، هيچ گونه تأثيرى در خواصشان ندارند». لذا اگر ظلم، كه يك عمل خارجى است ـ وعقلا قبيح است ـ تحقّق پيدا كرد، لازمه كلام آنان اين است كه ظلم، مستند به ظالم نباشد و مستقيماً استناد به پروردگار جهان داشته باشد و بديهى است كه اگر كسى چنين مطلبى را قائل شود، محكوم به كفر است.
(صفحه195)
سؤال: در بعضى از روايات، آمده است كه «التفويضي يهود هذه الاُمّة»(1)، علّت آن چيست؟
جواب: قرآن كريم، نكته اى را در ارتباط با يهود بيان نموده كه قول به تفويض هم تقريباً به همان برگشت مى كند. خداوند متعال فرموده است: { و قالت اليهود يداللّه مغلولة}(2)، يعنى دست خدا بسته است و قدرتى براى او نيست. و تفويضى هم مشابه اين معنا را قائل است، زيرا او مى گويد: خداوند متعال، عالَم را احداث كرد ولى در بقاء جهان، نيازى به خداوند نداريم و گويا او بى كار است و قدرتى در بقاء عالم ندارد.
البته خداوند متعال در ادامه آيه فرموده است: { غلّت أيديهم و لُعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء...}(3).
سؤال: در بعضى از روايات آمده است: «الجبري مجوس هذه الاُمّة»،(4) علّت آن  چيست؟
جواب: مجوسى ها معتقدند كه به طور كلّى دو چيز در عالم، مؤثر است: يزدان و أهريمن. يعنى تمام اعمال خير را مستقيماً مربوط به خداوند دانسته و همه اعمال شرّ را مستند به أهريمن مى دانند. و جبريّه كه انسانها را در اعمالشان مختار نمى دانند، گويا قائل به يك چنين مطلبى هستند.

آيا سعادت و شقاوت از ذاتيات انسان است؟

مرحوم آخوند در اين جا و در جلد دوم كفايه ـ به مناسبتى كه بحث طلب و اراده را مطرح كرده است ـ مطلب ديگرى را هم بيان كرده كه اصلاً با موازين، منطبق نيست.
خلاصه كلام مرحوم آخوند اين است كه وقتى معصيتى از انسان سر مى زند، ابتدا
  • 1 ـ چنين روايتى در كتب روايى نيافتيم.
  • 2 ـ المائدة: 64
  • 3 ـ المائدة: 64
  • 4 ـ چنين روايتى در كتب روايى نيافتيم.
(صفحه196)
اراده معصيت و پس از آن، خود معصيت تحقق پيدا مى كند. اگر انسان دقّت كند، متوجّه مى شود كه ريشه اصلى اراده معصيت، مربوط به سوء سريره، و شقاوت ذاتى عاصى است و او به علّت همين سوء سريره، به معصيت تمايل پيدا كرده و به دنبال آن، معصيت را انجام داده است و بديهى است كه در دنبال معصيت، استحقاق عقوبت پيدا مى كند. و همچنين طاعتى كه از فردى محقّق مى شود، و به دنبال آن استحقاق ثواب پيدا مى كند، مسبوق به اراده است امّا ريشه اراده و علت اصلى آن، عبارت از سعادت و حُسن سريره اى است كه در آن شخص موجود است و سعادت و حُسن سريره، براى آن فرد، يك امر ذاتى است.
خلاصه: كسى كه داراى سوء سريره است، تمايل به معصيت و كسى كه داراى حُسن سريره است، تمايل به اطاعت پروردگار پيدا مى كند.
سپس مرحوم آخوند مى فرمايد: كسى نبايد سؤال كند: «لِمَ جعل السعيد سعيداً و الشقيّ شقيّاً»؟ چرا انسانى داراى حسن سريره و سعادت ذاتى مى شود و انسان ديگر داراى خبث سريره و شقاوت ذاتى مى گردد؟ زيرا سؤال مذكور، شبيه اين است كه سؤال كنيم «لِمَ جعل الإنسان إنساناً»؟ همان طور كه سؤال از علّت، در باره ذاتى انسان، مفهومى ندارد، در مانحن فيه نيز سؤال از ذاتى، معنا ندارد و الذاتي لايعلّل(1) يعنى ذاتى قابل تعليل نيست و نيازى به علّت ندارد و بعضى از روايات هم اين مطلب را تأييد مى كند از جمله:
1 ـ عن رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) قال: الشقىّ من شقي في بطن اُمّه و السعيد من سعد في بطن اُمّه.(2) يعنى كسى كه سعيد است، از همان اوّل و قبل از اين كه پا به اين جهان بگذارد، سعادت، همراه او بوده است و كسى كه شقى است، در بطن مادر و قبل از ولادت، شقاوت، همراه او بوده است.
  • 1 ـ شرح المنظومة، قسم المنطق، ص29
  • 2 ـ بحارالأنوار، ج5 ص153و157 باب السعادة و الشقاوة.
(صفحه197)
2 ـ عن أبي عبداللّه (عليه السلام) قال:الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة فمن كان له في الجاهلية أصل فله في الإسلام أصل(1). يعنى مردم به منزله معادن طلا و نقره اند يعنى طلا و نقره اصلى در آنان وجود دارد و به مرور زمان و به واسطه اعمال و افعال، ظاهر مى شود، مانند معدنى كه به مرور زمان، مايه هاى باطنى آن استخراج مى شود.
پس به نظر مرحوم آخوند، سعادت و شقاوت، از مسائل ذاتى است و سؤال از علّت هم در مورد آنها مفهومى ندارد.
مرحوم آخوند در جلد دوم كفايه اضافه مى كند: اگر كسى سؤال كند: روى مبناى شما(مرحوم آخوند) انزال كتب و ارسال رسل، چه فايده اى دارد؟ جواب خواهيم داد: انزال كتب و ارسال رسل، نسبت به كسانى كه داراى سعادت ذاتى هستند، عنوان تذكر دارد همان طور كه قرآن مى فرمايد:{ وذكّر فإنّ الذكرى تنفع المؤمنين}(2). و براى كسانى كه داراى شقاوت ذاتى مى باشند، اتمام حجّت است. همان گونه كه قرآن مى فرمايد: { ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىَّ عن بيّنة و إنّ اللّه لسميع عليم}(3).
  • 1 ـ روى العامّة هذا الخبر عن النبي (صلى الله عليه وآله) هكذا: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة، خيارهم في الجاهليّة خيارهم في الإسلام إذا فقهوا».
  • قال العلاّمة المجلسى (رحمه الله): ويحتمل وجهين:
  • أحدهما: أن يكون المراد أنّ الناس مختلفون بحسب استعداداتهم و قابليّاتهم و اخلاقهم و عقولهم كاختلاف المعادن فإنّ بعضها ذهب و بعضها فضّة فمن كان في الجاهلية خيّراً حسن الخلق عاقلاً فهماً ففي الإسلام أيضاً يسرع إلى قبول الحقّ و يتّصف بمعالي الأخلاق و يجتنب مساوي الأعمال بعد العلم بها.
  • والثاني: أن يكون المراد أنّ الناس مختلفون في شرافة النسب و الحسب كاختلاف المعادن، فمن كان في الجاهليّة من أهل بيت شرف و رفعة فهو في الإسلام أيضاً يصير من أهل الشرف بمتابعة الدين و انقياد الحقّ و الاتّصاف بمكارم الأخلاق فشبّههم (صلى الله عليه وآله) عندكونهم في الجاهلية بمايكون في المعدن قبل استخراجه و عند دخولهم في الإسلام بما يظهر من كمال ما يخرج من المعدن و نقصه بعد العمل فيه. رجوع شود به: مرآة العقول، ج26، ص64
  • 2 ـ الذاريات: 55
  • 3 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص100 و 101 و ج2، ص 14 ـ 17، الأنفال: 42
(صفحه198)
بررسى كلام مرحوم آخوند: ما تا اين جا ثابت كرده ايم كه افعال اختيارى انسان، مربوط به اراده او مى باشد و اراده هم با خلاّقيت و قدرت نفس حاصل مى شود و معناى قدرت اين است كه «إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل» و نسبت قدرت به طرفين، به طور مساوى است و اين چنين نيست كه كسى در اراده عملى، مجبور باشد. خواه آن عمل، معصيت باشد يا اطاعت و يا عمل عادى باشد.
ما در حقيقت، قسمتى از پاسخ به مرحوم آخوند را بيان كرده ايم امّا بعضى از نكات در كلام ايشان را بايد نقد و بررسى نماييم.
ايشان فرمودند:
1ـ سعادت و شقاوت، ذاتى است.
2ـ دليل آن، «الذاتي لايعلّل» است.
3ـ بعضى از روايات نيز ناظر به اين مطلب مى باشند.
البته آيه و روايتى بر طبق قاعده «الذاتي لايعلّل» وارد نشده است و اين، يك قاعده عقلى است.

1ـ مقصود از ذاتى چيست؟

ذاتى در اصطلاح منطق در دو مورد استعمال شده است:
الف: ذاتى در باب كليات خمس.
سه قسم از كليات خمس، داراى عنوان ذاتى و دو قسم آن داراى عنوان عرضى مى باشند. مقصود از ذاتى ـ در باب كليات خمس ـ عبارت از ماهيت و اجزاء ماهيت مى باشد كه آنها عبارتند از نوع و جنس و فصل، و مقصود از عرضى چيزى است كه خارج از ماهيت است و آن بر دو قسم است: عرض خاص و عرض عام. مثلاً حيوان و ناطق، و نيز مجموع «حيوان ناطق»، ذاتى انسان مى باشند و به عبارت ديگر: تمام ماهيت و نيز هر جزئى از اجزاء ماهيت، ذاتىِ شىء مى باشند. بنابراين ذاتى در باب