جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه196)
اراده معصيت و پس از آن، خود معصيت تحقق پيدا مى كند. اگر انسان دقّت كند، متوجّه مى شود كه ريشه اصلى اراده معصيت، مربوط به سوء سريره، و شقاوت ذاتى عاصى است و او به علّت همين سوء سريره، به معصيت تمايل پيدا كرده و به دنبال آن، معصيت را انجام داده است و بديهى است كه در دنبال معصيت، استحقاق عقوبت پيدا مى كند. و همچنين طاعتى كه از فردى محقّق مى شود، و به دنبال آن استحقاق ثواب پيدا مى كند، مسبوق به اراده است امّا ريشه اراده و علت اصلى آن، عبارت از سعادت و حُسن سريره اى است كه در آن شخص موجود است و سعادت و حُسن سريره، براى آن فرد، يك امر ذاتى است.
خلاصه: كسى كه داراى سوء سريره است، تمايل به معصيت و كسى كه داراى حُسن سريره است، تمايل به اطاعت پروردگار پيدا مى كند.
سپس مرحوم آخوند مى فرمايد: كسى نبايد سؤال كند: «لِمَ جعل السعيد سعيداً و الشقيّ شقيّاً»؟ چرا انسانى داراى حسن سريره و سعادت ذاتى مى شود و انسان ديگر داراى خبث سريره و شقاوت ذاتى مى گردد؟ زيرا سؤال مذكور، شبيه اين است كه سؤال كنيم «لِمَ جعل الإنسان إنساناً»؟ همان طور كه سؤال از علّت، در باره ذاتى انسان، مفهومى ندارد، در مانحن فيه نيز سؤال از ذاتى، معنا ندارد و الذاتي لايعلّل(1) يعنى ذاتى قابل تعليل نيست و نيازى به علّت ندارد و بعضى از روايات هم اين مطلب را تأييد مى كند از جمله:
1 ـ عن رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) قال: الشقىّ من شقي في بطن اُمّه و السعيد من سعد في بطن اُمّه.(2) يعنى كسى كه سعيد است، از همان اوّل و قبل از اين كه پا به اين جهان بگذارد، سعادت، همراه او بوده است و كسى كه شقى است، در بطن مادر و قبل از ولادت، شقاوت، همراه او بوده است.
  • 1 ـ شرح المنظومة، قسم المنطق، ص29
  • 2 ـ بحارالأنوار، ج5 ص153و157 باب السعادة و الشقاوة.
(صفحه197)
2 ـ عن أبي عبداللّه (عليه السلام) قال:الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة فمن كان له في الجاهلية أصل فله في الإسلام أصل(1). يعنى مردم به منزله معادن طلا و نقره اند يعنى طلا و نقره اصلى در آنان وجود دارد و به مرور زمان و به واسطه اعمال و افعال، ظاهر مى شود، مانند معدنى كه به مرور زمان، مايه هاى باطنى آن استخراج مى شود.
پس به نظر مرحوم آخوند، سعادت و شقاوت، از مسائل ذاتى است و سؤال از علّت هم در مورد آنها مفهومى ندارد.
مرحوم آخوند در جلد دوم كفايه اضافه مى كند: اگر كسى سؤال كند: روى مبناى شما(مرحوم آخوند) انزال كتب و ارسال رسل، چه فايده اى دارد؟ جواب خواهيم داد: انزال كتب و ارسال رسل، نسبت به كسانى كه داراى سعادت ذاتى هستند، عنوان تذكر دارد همان طور كه قرآن مى فرمايد:{ وذكّر فإنّ الذكرى تنفع المؤمنين}(2). و براى كسانى كه داراى شقاوت ذاتى مى باشند، اتمام حجّت است. همان گونه كه قرآن مى فرمايد: { ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىَّ عن بيّنة و إنّ اللّه لسميع عليم}(3).
  • 1 ـ روى العامّة هذا الخبر عن النبي (صلى الله عليه وآله) هكذا: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة، خيارهم في الجاهليّة خيارهم في الإسلام إذا فقهوا».
  • قال العلاّمة المجلسى (رحمه الله): ويحتمل وجهين:
  • أحدهما: أن يكون المراد أنّ الناس مختلفون بحسب استعداداتهم و قابليّاتهم و اخلاقهم و عقولهم كاختلاف المعادن فإنّ بعضها ذهب و بعضها فضّة فمن كان في الجاهلية خيّراً حسن الخلق عاقلاً فهماً ففي الإسلام أيضاً يسرع إلى قبول الحقّ و يتّصف بمعالي الأخلاق و يجتنب مساوي الأعمال بعد العلم بها.
  • والثاني: أن يكون المراد أنّ الناس مختلفون في شرافة النسب و الحسب كاختلاف المعادن، فمن كان في الجاهليّة من أهل بيت شرف و رفعة فهو في الإسلام أيضاً يصير من أهل الشرف بمتابعة الدين و انقياد الحقّ و الاتّصاف بمكارم الأخلاق فشبّههم (صلى الله عليه وآله) عندكونهم في الجاهلية بمايكون في المعدن قبل استخراجه و عند دخولهم في الإسلام بما يظهر من كمال ما يخرج من المعدن و نقصه بعد العمل فيه. رجوع شود به: مرآة العقول، ج26، ص64
  • 2 ـ الذاريات: 55
  • 3 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص100 و 101 و ج2، ص 14 ـ 17، الأنفال: 42
(صفحه198)
بررسى كلام مرحوم آخوند: ما تا اين جا ثابت كرده ايم كه افعال اختيارى انسان، مربوط به اراده او مى باشد و اراده هم با خلاّقيت و قدرت نفس حاصل مى شود و معناى قدرت اين است كه «إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل» و نسبت قدرت به طرفين، به طور مساوى است و اين چنين نيست كه كسى در اراده عملى، مجبور باشد. خواه آن عمل، معصيت باشد يا اطاعت و يا عمل عادى باشد.
ما در حقيقت، قسمتى از پاسخ به مرحوم آخوند را بيان كرده ايم امّا بعضى از نكات در كلام ايشان را بايد نقد و بررسى نماييم.
ايشان فرمودند:
1ـ سعادت و شقاوت، ذاتى است.
2ـ دليل آن، «الذاتي لايعلّل» است.
3ـ بعضى از روايات نيز ناظر به اين مطلب مى باشند.
البته آيه و روايتى بر طبق قاعده «الذاتي لايعلّل» وارد نشده است و اين، يك قاعده عقلى است.

1ـ مقصود از ذاتى چيست؟

ذاتى در اصطلاح منطق در دو مورد استعمال شده است:
الف: ذاتى در باب كليات خمس.
سه قسم از كليات خمس، داراى عنوان ذاتى و دو قسم آن داراى عنوان عرضى مى باشند. مقصود از ذاتى ـ در باب كليات خمس ـ عبارت از ماهيت و اجزاء ماهيت مى باشد كه آنها عبارتند از نوع و جنس و فصل، و مقصود از عرضى چيزى است كه خارج از ماهيت است و آن بر دو قسم است: عرض خاص و عرض عام. مثلاً حيوان و ناطق، و نيز مجموع «حيوان ناطق»، ذاتى انسان مى باشند و به عبارت ديگر: تمام ماهيت و نيز هر جزئى از اجزاء ماهيت، ذاتىِ شىء مى باشند. بنابراين ذاتى در باب
(صفحه199)
كليات خمس، از دايره ماهيت و اجزاء ماهيت تجاوز نمى كند.
ب: ذاتى در باب برهان.
ذاتى در باب برهان، داراى معناى وسيع ترى است و علاوه بر ماهيت و اجزاء ماهيت، شامل لوازم ماهيت نيز مى شود، مانند زوجيت، نسبت به اربعه. وقتى گفته مى شود: «زوجيّت، لازمه ماهيت اربعه است»، مفهومش اين است كه وقتى اربعه را تصور كرديد، زوجيّت هم به عنوان يكى از لوازم لاينفكّ، ملازم با اربعه است، امّا زوجيّت، به عنوان ماهيّت اربعه نيست بلكه لازمه ماهيت آن مى باشد.

2ـ معناى «الذاتي لايعلّل» چيست؟

براى پاسخ به سؤال مذكور، ابتدا به ذكر مقدّمهاى مى پردازيم:
هر محمولى را كه براى يك موضوع، ثابت مى كنند، از سه صورت خارج نيست:
1ـ گاهى جانب ثبوت محمول براى موضوع ضرورت دارد.
2ـ گاهى جانب عدم محمول براى موضوع ضرورى است.
3ـ گاهى نه جانب ثبوت، ضرورت دارد و نه جانب عدم، يعنى موضوع، هم با وجود محمول سازگار است و هم با عدم آن.
حال ببينيم آيا كدام يك از سه صورت مذكور، نيازمند به علّت است؟
اگر ثبوت محمول براى موضوع ضرورى باشد، به نحوى كه امكان انفكاك بين آنها نباشد، در اين صورت، نيازى به علّت، وجود ندارد و معنا ندارد كه كسى سؤال كند: «چرا آن محمول براى آن موضوع ثابت است؟»، زيرا محمول، ضرورى الثبوت است. شما وقتى مى گوييد: «الإنسان إنسان» يا «الإنسان حيوان»، اگر از شما سؤال شود: «مادّه و جهت قضيّه مذكور چيست؟» خواهيد گفت: «اين قضيّه، ضروريّه است» يعنى ثبوت حيوانيت ـ در مورد قضيه الإنسان حيوان ـ براى انسان ضرورى است، لذا وجهى ندارد كسى سؤال كند: «لِمَ جعل الإنسان حيواناً»، حيوانيت، قابل انفكاك از انسانيت نيست تا كسى از علت آن سؤال كند. همچنين در قضيّه «الإنسان ناطق». بنابراين،
(صفحه200)
قضيّه ضروريّه موجبه، از دايره سؤال از علّت خارج است. قضيّه ضروريه سالبه نيز اين چنين است. وقتى مى گوييد: «الإنسان ليس بحجر بالضرورة»، در اين صورت، سؤال از علّت درباره عدم حجريّت، مفهومى ندارد و انسان، هميشه ملازم با عدم حجريّت است و اين، مطلب تازه اى نيست كه علّت، آن را به وجود آورده باشد.
امّا در قسم سوم، يعنى جايى كه نه ثبوت محمول ضرورى است و نه عدمش ضرورت دارد، اگر شما محمول را براى موضوع، ثابت كرديد، جاى سؤال از علّت هست كه كسى سؤال كند: «جانب ثبوت و عدم ثبوت محمول، براى موضوع، به طور مساوى بود، چه شد كه جانب ثبوت، رجحان پيدا كرد؟ يا چه چيز سبب شد كه جانب عدم، رجحان پيدا كرد؟» لذا در باب ماهيات ممكن الوجود، مى توان از علّت سؤال كرد.
بنابراين در قضيّه «الذاتي لايعلّل»، ملاك عدم نياز به تعليل، ضرورى الثبوت يا ضرورى العدم بودن محمول است و اين ملاك، در چهار مورد وجود دارد: مجموع ماهيت، جنس ماهيت، فصل ماهيت، لازم ماهيت. و در غير اين موارد، مى توان از علّت، سؤال نمود. مثلاً: نمى توان سؤال كرد: «لِمَ جعل الإنسان انساناً؟» ولى مى توان گفت: «لِمَ وجد الإنسان»، چون انسانيت، براى انسان، ضرورى است امّا وجود، براى او ضرورت ندارد. ماهيت انسان، نسبت به وجود و عدم، متساوى است و اين چنين نيست كه يكى از طرفين براى او ضرورت داشته باشد.

3ـ معناى سعادت و شقاوت چيست؟

مفهوم سعادت و شقاوت، در محيط عقلاء و در محيط شرع، متّحد است. سعيد به كسى گفته مى شود كه به خواسته ها و آمال خود رسيده باشد و شقي به كسى گفته مى شود كه نتوانسته به خواسته هاى خود جامه عمل بپوشاند. ولى چون اغراض انسانها مختلف است، معنا نيز فرق پيدا مى كند.
مفهوم سعيد، از ديد و نظر مردمى كه تمام توجهشان به امور مادى است اين است كه انسان به تمام مسائل و امور زندگى، اعمّ از جاه، مقام، تمتّعات و لذّات، نائل