جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه225)

رجوع به اصل بحث:

پس از بيان مقدّمه فوق، به اصل بحث خودمان رجوع مى كنيم. ما معتقد بوديم كه هيئت اِفْعَلْ براى انشاء بعث و تحريك اعتبارى وضع شده است ولى داعى و محرّك براى انشاء بعث و تحريك اعتبارى، نوعاً عبارت از اين است كه آمر مى خواهد اين مأموربه در خارج تحقّق پيدا كند. در اين قبيل موارد، ما مى گوييم: استعمال، حقيقت  است.
ولى گاهى داعى و محرّك براى انشاء بعث وتحريك اعتبارى، عبارت از تعجيز و تسخير و...است.در اين گونه موارد، ما استعمال را مجازى مى دانيم ولى به همان كيفيتى كه خودمان در ارتباط با مجاز گفتيم. يعنى در اين موارد نيز صيغه افعل، در انشاء بعث و تحريك اعتبارى استعمال شده است ولى روى بعث و تحريك اعتبارى توقف نكرده است بلكه معناى حقيقى به منزله پلى براى هدف اصلى است.
هدف اصلى در{ فأتوابسورة من مثله}(1) عبارت از تعجيز و در{ كونوا قردة خاسئين}(2) عبارت از تسخير و در{ اعملوا ماشئتم}(3) عبارت از تهديد و انذار و در «ألا يا أيّهاالليل الطويل ألا انجلي» عبارت از تمنّى و در بعضى از موارد هم عبارت از ترجّى است ولى مستعمل فيه در همه اين موارد، عبارت از بعث و تحريك اعتبارى است. و مانعى هم ندارد كه ما قسم اوّل را ـ كه هدف در آن تحقّق مأمور به است و معناى حقيقى به عنوان پل قرار نگرفته است ـ استعمال حقيقى بدانيم و قسم دوم را  ـ  كه هدف در آن، تعجيز و تسخير و... است و معناى حقيقى به منزله پل براى عبور و رسيدن به آن هدف قرار گرفته است ـ استعمال مجازى بدانيم.
  • 1 ـ البقرة: 23
  • 2 ـ البقرة: 65
  • 3 ـ فصّلت: 40
(صفحه226)

بحثى قرآنى

مرحوم آخوند در اين جا وارد يك بحث قرآنى شده و آن اين است كه در قرآن به موارد زيادى برخورد مى كنيم كه خداوند متعال استفهام مى كند. مثلاً از موسى (عليه السلام)سؤال مى كند:{ وما تلك بيمينك يا موسى}(1). و استفهام، از شؤون جهل است و كسى كه عارف و آگاه به واقعيات بوده و{ بكلّ شىء عليم}(2) است، چه معنا دارد كه استفهام كند؟
و يا در قرآن به موارد زيادى از تمنى و ترجّى برخورد مى كنيم. آياتى در قرآن داريم كه در آنها{ لعلّهم يهتدون}(3) بكار رفته است و لعّل به معناى ترجّى - يعنى اميدوارى - است و اميدوارى در مورد عجز مطرح مى شود. كسى كه هيچ گونه عجزى ندارد و قدرت او مطلق و{ على كلّ شىء قدير}(4) است، اميدوارى و ترجّى در مورد او چه معنايى دارد؟ اميد به اهتداء، در مورد كسى است كه جاهل باشد. و تمنّى در مورد كسى است كه عاجز باشد و چون در مورد خداوند متعال، هيچ شائبه جهل و عجز وجود ندارد، پس اين ليت و لعلّ هايى كه در قرآن بكار رفته به چه معناست؟

راه حلّ مرحوم آخوند


مرحوم آخوند، همان طور كه براى طلب، وجودى انشائى قائل شد و مفاد هيئت اِفْعَلْ را عبارت از انشاء طلب قرار داد، در اين جا نيز مى گويد: ادوات استفهام، براى استفهام حقيقى وضع نشده اند بلكه براى استفهام انشائى وضع شده اند و استفهام انشائى، غير از استفهام حقيقى است. آنچه ملازم با جهل است، استفهام حقيقى است و اين ملازمه، در استفهام انشائى وجود ندارد. سپس مى فرمايد: ولى داعى بر اين
  • 1 ـ طه: 17
  • 2 ـ الشورى: 12
  • 3 ـ الأنبياء: 31، السجده: 3
  • 4 ـ البقرة: 106
(صفحه227)
استفهام انشائى مختلف است. گاهى داعى بر آن، عبارت از استفهام حقيقى است يعنى كسى كه استفهام انشائى كرده، واقعاً جاهل بوده و مى خواهد از طريق استفهام، به واقعيت مسأله پى ببرد. و گاهى هم داعى براى استفهام انشائى، چيز ديگر است، مثلاً در{ و ما تلك بيمينك يا موسى}(1) داعى براى استفهام انشائى، عبارت از اين است كه خداوند، روى لطفى كه به حضرت موسى (عليه السلام) دارد، مى خواهد با او صحبت كند.
مرحوم آخوند نظير اين مطلب را در مورد ترجّى و تمنّى نيز مى گويد. ايشان مى فرمايد: الفاظ تمنّى و ترجّى نيز در انشائياتِ از اين ها استعمال مى شود ولى داعى به اين ترجّى و تمنّى انشائى، گاهى همان تمنّى و ترجّى حقيقى است و گاهى چيز ديگر مثل ميل به اهتداء مردم است.
حاصل فرمايش مرحوم آخوند اين است كه جهل و عجز در استفهام و تمنّى و ترجّى حقيقى مطرح است درحالى كه مستعمل فيه در تمامى موارد، عبارت از انشائياتِ از اين مفاهيم است.(2)

راه حلّ ديگر

بنابر راهى كه ما ذكر كرديم، حلّ اشكال به صورت ديگرى است، زيرا ما مى گوييم:
استفهام، تمنّى و ترجّى در تمام اين موارد، در همان استفهام حقيقى و تمنّى و ترجّى حقيقى استعمال شده است با اين فرق كه در غير مورد خداوند، مستعمل فيه، همان معناى حقيقى است و مسأله، به همين جا خاتمه پيدا مى كند ولى در مورد خداوند، اگرچه مستعمل فيه، همان معناى حقيقى است امّا در معناى حقيقى توقّف نمى كند، بلكه استفهام و تمنّى و ترجّى حقيقى به منزله پلى براى هدف ديگر است.
بنابراين، مستعمل فيه در حقيقت و مجاز، در جميع موارد يكسان است و تنها
  • 1 ـ طه: 17
  • 2 ـ كفاية الاُصول، ج1 ،ص102و103
(صفحه228)
فرقى كه ميان آن دو است ركود بر معناى حقيقى و عبور از آن مى باشد.
مؤيّد اين روش در مانحن فيه اين است كه هرچند مرحوم آخوند در اين جا استفهام انشائى و تمنّى و ترجّى انشائى درست كرده ولى ما گفتيم: «انشاء نمى تواند به امور واقعيّه تعلّق بگيرد» در حالى كه استفهام و تمنّى و ترجّى، از واقعياتند.

بحث دوم

آيا مفاد هيئت اِفْعَلْ، خصوص بعث و تحريك وجوبى است يا بر اعم از وجوب و استحباب(1) دلالت مى كند؟


قبل از ورود به بحث، تذكّر نكته اى را لازم مى دانيم:
در فرق بين وجوب و استحباب، وقتى از مادّه امر ـ يعنى أ،م،ر ـ بحث مى كرديم به اين نتيجه رسيديم كه اگرچه هريك از وجوب و استحباب، بسيط مى باشند ولى بين آنها تفاوت وجود دارد و تفاوتشان به شدّت و ضعف است. امّا در آنجا چون هنوز وارد مباحث مربوط به طلب و اراده نشده بوديم و پيرامون مفاد هيئت اِفْعَلْ، بحثى نكرده بوديم و هنوز به اين نتيجه نرسيده بوديم كه هيئت اِفْعَلْ، ربطى به طلب ندارد، لذا در آنجا، وقتى مى خواستيم فرق بين وجوب و استحباب را مطرح كنيم، طبق همان حرف مشهور، بر كلمه«طلب» تكيه كرديم و بحث مى كرديم كه آيا وجوب، طلبِ مركّب است يا طلبِ بسيط؟ و ما كه در آنجا مسأله شدّت و ضعف را اختيار كرديم، بنابر همان پايه طلب بود.
ولى اكنون كه آن مراحل را گذرانده ايم، اگرچه اصل مسأله ـ يعنى اين كه فرق بين وجوب و استحباب، به شدت و ضعف است ـ به قوّت خودش باقى است ولى بحث اين
  • 1 ـ به نحو اشتراك لفظى يا معنوى.
(صفحه229)
است كه ما شدّت و ضعف را به چه چيز اضافه كنيم؟ آنجا چون هنوز مسائل طلب و اراده و مفاد هيئت افعل را مطرح نكرده بوديم، ناچار بوديم به تبعيت از قوم، مسأله طلب را مطرح كنيم، امّا اكنون كه مى بينيم طلب، هيچ گونه ارتباطى به هيئت اِفْعَلْ ندارد بلكه مفاد هيئت اِفْعَلْ انشاء بعث و تحريك اعتبارى است، بايد مسأله وجوب و استحباب را در ارتباط با اين بعث و تحريك اعتبارى قرار دهيم نه در ارتباط با طلب، يعنى براى بعث و تحريك اعتبارى، دو مرتبه قائل شويم: مرتبه شديد و مرتبه غير شديد. بعث و تحريك وجوبى، مرتبه شديد و بعث و تحريك استحبابى، مرتبه غير شديد آن مى باشد.
حال بايد ببينيم آيا بعث و تحريك اعتبارى، واقعاً داراى دو مرتبه است؟
براى پاسخ به اين سؤال، لازم است مقدّماتى ذكر شود:
مقدّمه اوّل: آيا همه موارد بعث و تحريك حقيقى، در يك سطح و مرتبه اند يا اين كه بعث و تحريك هاى حقيقى داراى مراتبى هستند؟
آنچه ما وجداناً ملاحظه مى كنيم اين است كه بعث و تحريك هاى حقيقى داراى مراتبى مى باشند: انسان گاهى دست فرزند خود را مى گيرد و با كمال شدّت و عصبانيت، به طرف مراد خود مى كشاند و گاهى همين عمل را انجام مى دهد ولى شدّت و قوّت قبلى را ندارد.
مقدّمه دوم: گفتيم: اراده، صفتى قائم به نفس است كه داراى واقعيت مى باشد ولى آيا اراده داراى شدت و ضعف است يا حالت يكنواختى دارد؟
مرحوم آخوند در تفسير اراده فرمود:«الإرادة هوالشوق المؤكّد المستتبع لتحريك العضلات نحوالمراد».(1)
آيا اين عبارت مى خواهد بگويد: اراده، داراى حالت يكنواختى است و در آن، شدّت و ضعف، تصوّر نمى شود؟ مخصوصاً با توجه به اين كه دنبال شوق، كلمه«المؤكّد» را
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص96