جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه27)
قاعدتاً ايشان مى خواهد بفرمايد: «در اين جا هم اشتباه مفهوم به مصداق پيش آمده است» ولى چرا اين مطلب را ذكر نكرد؟ بله اگر موارد زيادى را از قلم حذف مى كرد مى گفتيم: «موارد ذكر شده، به عنوان نمونه بوده است» ولى ايشان همه موارد را به جز مورد «فعل» مطرح كرد. البته اين اشكال، خيلى مهم نيست.
اشكال چهارم: كه اشكالى مهم و اساسى است اين است كه:
اوّلا: ايشان فرمود: « در «جاء زيد لأمر كذا» كلمه «أمر» در معناى «غرض» استعمال نشده است». ما مى گوييم: «اگر ما كلمه «أمر» را برداشته و به جاى آن كلمه «غرض» ـ  يعنى مفهوم غرض  ـ را بگذاريم و بگوييم: «أمر، در مفهوم غرض، استعمال شده است» چه اشكالى پيش مى آيد؟» ما هيچ بطلانى در عبارت «جاء زيد لغرض كذا» نمى بينيم. در تعبيرات روزمرّه خودمان هم گاهى مى گوييم: لغاية كذا، لهدف كذا. حال شما بگوييد: لام آن هم افاده غرض مى كند. ما مى گوييم: هيچ منافاتى وجود ندارد.
ثانياً: ايشان فرمود: مدخول لام، چيزى است كه مصداق غرض است. ما از مرحوم آخوند مى خواهيم كه اين عبارت را توضيح دهد. مثلا اگر زيد براى ملاقات عَمر آمده باشد و غرض او از آمدن، ملاقات عَمر باشد، طبق فرموده مرحوم آخوند، ملاقات، مصداق غرض است. اين جا از مرحوم آخوند سؤال مى كنيم: شما كه مى گوييد: امر، در مصداق غرض استعمال شده، آيا در مصداق غرض، بما أنّه مصداق للغرض، استعمال شده يا در مصداق غرض، بما أنّه مصداق للشىء، استعمال شده است؟
اگر بگوييد:«كلمه أمر در ملاقات استعمال شده به عنوان اين كه ملاقات مصداق غرض است».
مى گوييم: چگونه چنين چيزى ممـكن است كه كلمه «أمر» بتواند در ملاقات ـ به عنوان اين كه ملاقات، مصداق غرض است ـ استعمال شود ولى در خود غرض نتواند استعمال شود؟ اگر در مصداق غرض ـ بما أنّه مصداق للغرض ـ بتواند استعمال شود، بايد به طريق اولى بتواند در خود غرض استعمال شود.
و اگر بگوييد: «كلمه «أمر» در مصداق غرض ـ يعنى ملاقات ـ استعمال شده ولى
(صفحه28)
به عنوان اين كه اين مصداق براى شىء است».
مى گوييم: در اين صورت، اشتباه مفهوم به مصداق پيش نمى آيد. اشتباه مفهوم به مصداق، در جايى است كه مصداق غرض را با مفهوم غرض مقايسه كنيد نه اين كه مصداق غرض را در ارتباط با مفهوم شىء درنظر بگيريد.
اكنون مثال روشنترى را مورد بحث قرار مى دهيم كه در آن «لام» ذكر نشده تا موجب اشتباه گردد.
در مثال «شغلني أمر كذا» مرحوم آخوند ابتداءاً فرمود: «أمر به معناى شأن است» سپس فرمود: أمر در اين جا در مفهوم شأن استعمال نشده بلكه در مصداق شأن استعمال شده است. ولى آيا مصداق شأن چيست؟ مطالعه، مهمان دارى، بيمارى و... مصاديق شأن مى باشند. ما از مرحوم آخوند سؤال مى كنيم: آيا در اين جا كه أمر در مصداق شأن استعمال شده است بر اساس چه عنوانى اين استعمال صورت گرفته است؟ اگر در مصداق شأن، به عنوان اين كه مصداق شأن است استعمال شده است، در اين صورت بايد به طريق أولى بتواند در مفهوم شأن استعمال شود. و اگر در مصداق شأن به عنوان اين كه مصداق شىء است استعمال شده باشد، ديگر اشتباه مفهوم به مصداق پيش نمى آيد. اشتباه مفهوم به مصداق در جايى است كه مصداق شأن با مفهوم شأن اشتباه شود. نه اين كه مصداق شىء، با مفهوم شىء درنظر گرفته شود.
علاوه بر اين كه خود ايشان استعمال «أمر» در مفهوم «شىء» را جايز دانسته و مفهوم «شىء» را يكى از دو معناى حقيقى لفظ امر مى داند.
خلاصه اشكالات ما به مرحوم آخوند اين است:
اوّلا: اشتراك لفظى كه شما فرموديد درست نيست.
ثانياً:بر فرض كه اشتراك لفظى را بپذيريم، دو معناى «طلب» و «شىء» خصوصيتى ندارند بلكه بايد ساير معانى را نيز درنظر بگيريم و هريك از معانى ديگر نيز بايد مستقلا به عنوان يكى از معانى امر مطرح باشند، يعنى امرْ مشترك لفظى بين معانى متعدّد است.
(صفحه29)

كلام مرحوم نائينى

مرحوم نائينى در ارتباط با معانى امر قائل به اشتراك معنوى است. البته در بعضى از تقريرات ايشان(1)، فقط مسأله تمايل ايشان به اشتراك معنوى نقل شده و گفته شده است: «التزام به اشتراك لفظى، مشكل تر است، هرچند آن معناى مشترك معنوى را به خوبى نمى توان در قالب يك لفظ تبيين كرد».
ولى در بعضى ديگر از تقريرات ايشان(2)، گفته شده است: معناى مشترك معنوى عبارت از واقعه اى است كه داراى اهميت في الجملة باشد» يعنى در معناى امر، دو خصوصيت معتبر است: يكى عنوان واقعه و ديگرى اهميت في الجملة.
مرحوم نائينى فرموده است: اين معنايى است كه هم معانى غير اشتقاقى را شامل مى شود و هم معناى اشتقاقى طلب را دربرمى گيرد، مثلا در باب «شأن»، وقتى گفته مى شود: «شغلني أمر كذا» و «أمر» به معناى «شأن» دانسته مى شود، حتماً چيزى كه انسان را مشغول مى كند امر حادثى است و داراى اهميت مى باشد. در فعل عجيب، غرض و شىء(3) نيز همين طور است. و نيز اين معنا شامل معناى حدثى طلب هم مى شود. اگر مولا چيزى را از عبدش طلب كرد، نفس همين طلب، يك واقعه و داراى اهميت في الجملة است زيرا به عنوان دستور مولاست و تبعيت از آن لازم است.
درنتيجه مرحوم نائينى درواقع دو ادّعا دارد:
1 ـ لفظ امر به عنوان مشترك معنوى نسبت به معانى متعدد است.
2 ـ قدرجامع در اين مشترك معنوى عبارت از «واقعه اى است كه داراى اهميت في الجملة باشد».(4)
  • 1 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص128
  • 2 ـ أجودالتقريرات، ج1، ص86 و 87
  • 3 ـ زيرا شىء داراى معناى عامى است كه بعداً پيرامون آن صحبت خواهيم كرد.
  • 4 ـ أجودالتقريرات، ج1، ص86 و 87
(صفحه30)
اشكالات ادعاى اوّل مرحوم نائينى در ارتباط با ادّعاى اوّل مرحوم نائينى ـ يعنى اشتراك معنوى ـ دو اشكال وجود دارد:
اشكال اوّل: آيا جامعيتى كه در قدرمشترك ادّعا مى كنيد به چه كيفيتى است؟ ظاهر اين است كه ايشان جامعيت ذاتى و ماهوى را ادعا مى كند نه جامعيت عرضى و نه جامعيت انتزاعى و اعتبارى.
توضيح: ما كه اين جا اجتماع كرده ايم، جامعيت هاى مختلفى داريم:
يك جامعيت ما جامعيت ذاتى و ماهوى است و آن اين است كه همه ما از افراد ماهيت انسان مى باشيم و انسان به عنوان يك نوع كه مشتمل بر جنس و فصل است جامع ما جمعيت است.
جامعيت ديگر ما جامعيت عرضى است. چيزهايى به عنوان عرض عام و عرض خاص مطرح است و ما در جامع عرضى با هم مشترك هستيم.
جامعيت ديگر ما جامعيت اعتبارى و انتزاعى و به تعبير ديگر، جامع عنوانى است. جامع عنوانى عبارت از «اجتماع ما در اين مجلس» است. «اجتماع ما در اين مجلس» جامعى است كه همه ما را زير پوشش خود گرفته است.
حال به مرحوم نائينى مى گوييم: ظاهر اين است كه شما جامع ذاتى را اراده كرده ايد. در جامع ذاتى، حداقل چيزى كه لازم است، اشتراك در جنس است. اگر اشتراك در جنس و فصل باشد، جامع ذاتى كامل است. جنس، اولين چيزى است كه در ارتباط با ماهيت و ذات مطرح است و اگر دو چيز، حتى در جنس هم اشتراك نداشتند، معلوم مى شود كه جامع ذاتى بين آن دو تحقق ندارد. حال ببينيم آيا در مانحن فيه مى توان اشتراك در جنس ـ كه حداقل چيزى است كه در جامع ذاتى لازم است ـ را تصور كرد؟ روشن است كه نمى توان يك معناى جنسى تصور كرد كه بعضى از انواع آن، معناى حدثى و اشتقاقى و بعضى ديگر از انواع آن، معناى جامد و غيراشتقاقى باشند. زيرا ما سؤال مى كنيم آيا خود اين جامع جنسى كه شما آن را به عنوان قدرجامع
(صفحه31)
مطرح مى كنيد، معنايى حدثى و اشتقاقى است يا معنايى غير حدثى و غيراشتقاقى؟
اگر خود جامع جنسى معنايى حدثى و اشتقاقى باشد، پس چطور معانى غيرحدثيه به عنوان نوع براى اين جنس هستند؟
و اگر اين جامع جنسى معنايى غيرحدثى و غيراشتقاقى باشد، چگونه مى شود معانى حدثيه به عنوان نوع براى اين جنس باشند؟
و ما نمى توانيم جامع جنسى را به گونه اى فرض كنيم كه نه حدثى باشد و نه غيرحدثى. جامع جنسى بايد انواعش در اين جنس شركت داشته باشند. بله شما اگر عرض عام را مطرح كنيد، مى توانيد انواع متضاد را تحت آن قرار دهيد. مفهوم شىء به عنوان عرض عام است و هم بر واجب الوجود هم بر ممكن الوجود و هم بر ممتنع الوجود صدق مى كند. ولى شما در اين جا مى خواهيد جامع ذاتى و جنسى درست كنيد و در جامع جنسى نمى توان دو نوعِ متضاد داشت كه يك نوع آن عبارت از معناى حدثى و اشتقاقى و نوعِ ديگر آن عبارت از معناى غيرحدثى و غيراشتقاقى باشد، زيرا اگر خودش اشتقاقى است، غيراشتقاقى نمى تواند نوع آن باشد و اگر خودش غيراشتقاقى است، اشتقاقى نمى تواند نوع آن باشد.
اشكال دوم: آيا در مشترك معنوى مى توان تصور كرد كه لفظى براى قدرجامعى وضع شده باشد و داراى جمع هاى مختلفى باشد و هر جمعى بر معناى خاصى دلالت كند؟ در مورد مشترك لفظى، تصوير اين معنا آسان است، زيرا هريك از معانى داراى وضع مستقلّى است و مانعى ندارد كه «عين» به معناى چشم با «أعين» و «عين» به معناى چشمه با «عيون» و «عين» به معناى شخصيت با «أعيان» جمع بسته شود. اين ها هم در وضع و هم در موضوع له داراى استقلالند و ارتباطى بين آنها وجود ندارد.
ولى تصوير اين مطلب در مشترك معنوى ممكن نيست زيرا اگر شما بخواهيد لفظ مشترك معنوى را در همان معناى مشترك استعمال كنيد ـ كه تنها در اين صورت جنبه حقيقت دارد ـ چگونه مى شود جمع هاى مختلفى داشته باشد و هرجمعى داراى معناى