در:     
 

درس خارج فقه ـ كتاب الغصب
مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى«قدس سره»

درس خارج فقه ـ كتاب الغصب « دروس « صفحه اصلى  

 

 

 
10 9 8 7 6 5 4 3 2 1
20 19 18 17 16 15 14 13 12 11
30 29 28 27 26 25 24 23 22 21
40 39 38 37 36 35 34 33 32 31
50 49 48 47 46 45 44 43 42 41
60 59 58 57 56 55 54 53 52 51
70 69 68 67 66 65 64 63 62 61
80 79 78 77 76 75 74 73 72 71
  81
 
 
دروس آيت الله العظمى حاج شيخ محمد فاضل لنكرانى درس جلسه سيزدهم
متن درس جلسه سيزدهم «24شوال المكرم 1425 هـ.ق»

بسم الله الرحمن الرحيم

اين ذيل مسئله را دوباره مي خوانم، بعد ان شاء الله صحبت مي كنم.

وهل عليه ضمانٌ من جهةٍ أخري أم لا؟ أقويهما العدم في الأخير وهو ما إذا نقصت القيمة وأما في غيره فإن كان الهلاك والتلف والإنهدام غير مستند إلي منعه بأن كانت بآفة سماوية وسبب قهري لا يتفاوت في ترتبها بين ممنوعية المالك وعدمها لم يكن عليه ضمانٌ. وأما إذا كان مستنداً إليه كما إذا كانت الدابة ضعيفةً أو في موضع السباع وكان المالك يحفظها فلما منعه المانع ولم يقدر علي حفظها وقع عليه الهلاك ففي الضمان تأملٌ لكنه أحوط.

موضوع مسئله ديروز اين بود كه اگر بين مالك و مالش يك منعي تحقق پيدا بكند، مالك را منع بكند عن دابته المرسلة يا منعش بكند عن الدخول في داره، يا منعش بكند عن القعود علي فراشه، عطف به همه اين ها كردند اين صورت را: اگر منعش كند از اين كه مالش را بفروشد و بعد المنع اين مبيع تنزل قيمت پيدا بكند و نقصان قيمت سوقيه، نه نقصان قيمت مستند به لاغري و امثال ذلك، آن كه در عبارت مطرح است از نظر قيمت بازار تنزل بكند. در تمامي اين ها فرمودند كه از نظر غصب و غاصب بودن كه مستلزم ضمان يد است، در كلمات اين ها نوعاً مسئله ضمان يد را كه مطرح مي كنند در مورد غاصب است، مي فرمايند از نظر ضمان يد كه لازمه غصب است اين ضماني ندارد. اما از جهت ديگر آيا ضمان دارد يا نه؟ اين جا تفسير مي دهند؛ مي گويند كه در اين قسم اخير كه مسئله تنزل قيمت سوقيه است، بدون اين كه هيچ تغييري در متاع داده شده باشد فقط قيمت بازارش تنزل كرده باشد، اين جا مي فرمايند كه اقوي اين است كه علاوه بر اين كه غصب نيست و ضمان يد تحقق ندارد، از جهت ديگر هم ضماني در كار نيست و خصوص اين مسئله مورد اختلاف است؛ در بعضي از كلمات در همين نقصان قيمت سوقيه هم قائل هستند به اين كه ضمان تحقق دارد، مثل صاحب رياض و بعضي ديگر از فقها؛ شهيد اول در كتابهايش مختلف نظر داده؛ در بعضي از كتبش قائل به ضمان شده و در بعضي از كتابهايش قائل به عدم ضمان شده. صاحب رياض كه بر مسئله ضمان تقريباً تأكيد دارد، عمده مستندش همان لا ضرر ولا ضرار في الاسلام است؛ قاعده نفي ضرر. و ما عرض كرديم كه اين قاعده اصلاً به طور كلي در فقه نبايد آورده بشود؛ اين مربوط به يك مسئله حكومتي است و به دايره منصب حكومت ارتباط دارد، آن هم حكومت خود رسول خدا كه منحصر بوده به زمان خودش، مربوط به رسالت و نبوت نيست. صاحب جواهر هم در آخر مي فرمايد كه نبايد در اين معنا مناقشه كرد كه تنزل قيمت سوقيه اين مبيع را كم و زياد نمي كند؛ قيمت سوقيه بالا برود يا پايين بيايد، فرقي در اين مسئله ايجاد نمي كند، لذا نمي شود به قاعده لاضرر تمسك كرد. تأييدي كه من ديروز عرض كردم كه نديدم در كلمات، در رابطه با خود عين مغصوبه، آن جايي كه ضمان يد تحقق دارد. ضمان يد هم كه علي فرض التلف تقريباً فعليت پيدا مي كند. در آن جايي كه ضمان يد مطرح است، اگر يك نفري يك جنسي را يك سال پيش غصب كرد، بعد از شش ماه اين ترقي قيمت پيدا كرد، ولو ترقي زياد، بعد از شش ماه ديگر، شخص غاصب گفت عين را ببريم به مغصوب منه پس بدهيم، توبه كرد از غصبي كه كرده، ولي در حالي كه مي خواهد برود تحويل بدهد، ديگر قيمت تنزل پيدا كرده، آن قيمت بالا از بين رفته، آيا كسي در اين جا مي گويد شخص غاصب حالا كه پشيمان شد، بايد آن تنزل قيمت را هم جبران بكند؟ ظاهر اين است كه كسي اين حرف را نزده. نتيجه اين حرف در مانحن فيه ظاهر مي شود كه اگر كسي منع كرد مالكي را از اين كه متاع خودش را بفروشد در نتيجه اين نتوانست بفروشد و بعد از مدتي هم اين مبيع تنزل قيمت پيدا كرد، ما نمي توانيم بگوييم كه اين تنزل قيمت بر عهده مانع است و مانع بايد جبران بكند. اما در مثال هاي ديگر ايشان اين چنين تفصيل مي دهند: آن جايي كه منع كرد صاحب دابه را عن دابته المرسله اين دابه به خودي خود رفت و تلفي برايش پيدا شد يا منع كرد صاحب فراش را عن القعود علي فراشه و بعد اين فراش تلف شد يا منع كرد صاحب خانه اي را از اين كه وارد خانه اش بشود، نه اين كه خودش رفت سكونت كرد يا كسي را اسكان داد، فقط جلوگيري كرد از اين كه صاحب خانه برود درخانه خودش سكونت بكند. آيا در اين جا اگر تلفي تحقق پيدا كرد كه در فرض تلف هم ضمان فعليت پيدا مي كند و اثر بر آن بار مي شود، آيا ضماني هست يا نه؟ اين جا ايشان تفصيل مي دهند، مي گويند كه اگر اين تلف هيچ گونه استنادي به اين مانع نداشته باشد، مانع آمد نگذاشت كه اين صاحب دابه در تعقيب دابه اش باشد، لكن دابه به مرگ الهي از بين رفت يا به سببي از بين رفت كه اگر مالك و صاحبش هم ممنوع نشده بود به آن سبب از بين مي رفت، مثل اين كه در مسير اين دابه يك چاه خيلي عريضي حفر كردند كه اگر دابه از روي اين چاه مي خواست عبور بكند، چه صاحبش همراهش باشد و چه همراهش نباشد، مي افتاد در اين چاه و تلف مي شد؛ اين تلف استناد به مانع ندارد. اگر تلف استناد به مانع نداشته باشد، هيچ گونه ضماني ندارد. ضمان يد را كه اول گفتيم ندارد، حالا هم هيچ گونه ضماني بر عهده اين نيست، براي اين كه تلف استناد به اين ندارد و غصبي هم كه تحقق پيدا نكرده. اما اگر فرض كرديم در يك جا اين منع مالك سبب شد براي تلف اين دابه مثل اين كه دابه يك دابه ضعيفي بود در مسير خودش مي توانست مثلاً از كنار چاه عبور بكند، لكن روي ضعفش افتاد در چاه به طوري كه اگر صاحبش همراهش بود، محافظتش مي كرد و نمي گذاشت كه توي چاه بيفتد. اين چون صاحبش را ممنوع كرد، اين آمد و اين مسير را طي كرد و افتاد در چاه. يا اين كه رفت خواه ناخواه در يك محلي كه مركز سباع و دردندگان بود كه اگر صاحبش مي توانست اين دابه را تعقيب بكند، نمي گذاشت برود در محلي كه مركز سباع و درندگان باشد. اين جا كه شما مي گوييد از نظر غصبي ضمان ندارد، آيا از اين نظر كه مالك را منع كرده از اين كه دابه خودش را تعقيب بكند و دابه هم بدون اين كه شعوري داشته باشد رفت در مركزي كه مركز سباع و درندگان بود، آن سباع و درندگان ريختند و اين دابه را كشتند و تلف كردند؛ آيا در اين جا هم كه تلف در حقيقت استناد به مانع دارد، ضماني اصلاً براي اين مانع وجود ندارد؟ يا اين كه ضمان يد كه عبارت از ضمان غصب باشد وجود ندارد؟ ايشان اول مي فرمايند: ففي الضمان تأمل لكنه أحوط . احوط اين است كه بگوييم ضمان در كار است و احوطش هم تقريباً احوط وجوبي است. حالا اين جا چرا احتمال ضمان اين قدر قوي است؟ براي خاطر اين كه تلف عرفاً و از نظر عقلا استناد به اين دارد. اگر صاحبش همراهش بود، صاحبش اين را حفظش مي كرد، نمي گذاشت كه در محل سباع برود، ممانعت مي كرد از اين راه و اين چون مالك را منع كرده از اين كه حفاظت بكند دابه خودش را، اين بلا سر دابه آمد، لذا به احتمال قوي اتلف مال الغير اين جا را شامل مي شود، ولو اين كه اين خودش تلف نكرده او را، ولي تلف استناد به اين پيدا كرده و چون استناد به اين پيدا كرده، بعيد نيست كه بگوييم كه مقتضاي احتياط وجوبي اين است كه ضماني در كار باشد. آن نكته اي را كه من ديروز خدمت بعضي از آقايان عرض مي كردم اين جا يك صورت را خصوصاً با ملاحظه حرف هاي پريروز ما شايد در درجه اول به ذهن بيايد كه اگر يك راعي - يك چوپان - گله خودش را برده بيابان و گله خودش را مي چراند و اين طرف و آن طرف مي برد، حالا اگر يك كسي آمد و اين چوپان را ممانعت كرد از اين كه حفظ بكند آن گله را؛ گله چوپان لازم دارد، به لحاظ آن حرفي كه پريروز زديم و در ذيل بيان مرحوم سيد عرض كرديم كه بين كسوب و غير كسوب ممكن است فرق وجود داشته باشد، لقائل أن يقول بر اين راعي هم عنوان كسوب منطبق است و چون عنوان كسوب بر آن منطبق است ممكن است بگوييم كه مثلاً ضماني هست در كار براي خاطر اين كه اين جلوي كسبش را گرفته و كسبش عبارت از حفاظت و مراقبت از گوسفند ها بوده و اين ممانعت كرده از اين معنا و نگذاشته اين به كسب خودش اشتغال پيدا بكند. لكن در اين جا نكته اي كه هست اين است كه ما مسئله ضمان را در چه رابطه اي مطرح مي كنيم؟ مسئله ضمان را در رابطه با گوسفند ها مطرح مي كنيم نه در رابطه با راعي كه كسوب است و شغلش هم عبارت است از چراندن و چوپاني است، لذا اين دو تا نبايد با هم مخلوط بشود. بايد بين كسوب بودن راعي و آن گوسفند هايي كه تحت مراقبت اين هستند فرق قائل بشويم و ما ضمانمان در رابطه با آن گوسفند ها است نه در رابطه با اين كه يك كسوبي را از شغل خودش منع كرده و نگذاشته به شغل خودش ادامه بدهد. آن بر فرض ما حكم به ضمان كرديم، اما ضمان راعي من جهة رعيه غير از ضمان گوسفند هايي است كه اين مانع شده راعي را از اين كه آن گوسفند ها مورد مراقبت و محافظت قرار بگيرند؛ لذا اين دوتا با هم مخلوط نشود؛ اين ضمان ها هم با هم مخلوط نشود.

خب چون فردا وفات رئيس مذهب و درحقيقت بزرگترين استاد همه ماها - كه ما همه به شاگردي او اگر بپذيرد جداً افتخار مي كنيم - امام صادق صلوات الله عليه است و هفته گذشته هم سالروز تخريب قبور ائمه بقيع سلام الله عليهم اجمعين بود. يك دو سه جمله اي من در اين رابطه لازم ديدم صحبت بكنم. اولاً مي گويم همه ما جداً بدون تعصب با نظر واقع بيني اگر آن ها قبول داشته باشند ما بايد افتخار بكنيم كه بزرگ ترين استاد ما امام صادق و امام باقر عليهما السلام هستند كه اين دو بزرگوار در همان قبرستان بقيع مدفونند. اول من يك اظهار تأسف و تأثري بكنم؛ جداً من بر اين معنا متأسفم كه ما مسلمان ها يك افرادي را كه شخصيت هاي بزرگي در رابطه با اصل اسلام داشتند، ما اين ها را بياييم به دست خودمان  تحقير بكنيم و قبورشان را تخريب بكنيم، موقعيتشان را متزلزل بكنيم. بابا اين دنيا است كه شما ملاحظه مي كنيد. دنيا را برويد ببينيد براي يك سرباز گمنام چقدر احترام و اهميت قائل است. آن وقت يك شخصيت هايي آن هم شخصيت هايي كه در رابطه با اصل اسلام نقش داشتند، اين چهار هزار شاگردي كه امام صادق صلوات الله و سلامه عليه داشته اين چهار هزار شاگرد كه همه اهل مدينه و اهل عراق نبودند؛ چهار هزار؛ آن هم در آن زمان. اين ها در سطح عالم منتشر شدند؛ اسلام را اين ها پخش كردند؛ مسائل اسلام را اين ها به مردم گفتند. شما ببينيد چقدر تنها در رابطه با فقه با اين كه دست هاي زيادي كار مي كرده كه نگذارند بيانات اين ها به ما برسد، مع ذلك آن مقداري كه رسيده حدود سي چهل هزار روايت است. اين سي چهل هزار روايت تقريباً از دست اين ها در رفته و الا نبايد بگذارند كه يك روايتش هم به دست ما برسد. اين جور معاند و مخالف بودند با شخصيت هاي اسلامي؛ چرا؟ براي خاطر يك تخيل و يك توهم و يك اشتباه و يك بي شعوري و نفهمي. چرا؟ چرا زدند قبور ائمه بقيع را ضريحشان و بارگاهشان را از بين بردند؟ مي فرماييد شرك است؟ چه شركي است؟ اگر شرك است پس چرا از رسول خدا محفوظ ماند؟ مگر شرك قابل تخصيص است؟ كسي مي تواند بگويد شرك حرام است الا در فلان جا؟ اين الا ندارد از عموماتي كه قابل تخصيص نيست، مسئله شرك است. شرك اصلاً قابل تخصيص نيست. شما مي آييد مي گوييد كه رسول خدا چون رسول خدا بوده شرك در مورد او جايز است يا اين كه بفهميد اين كار شرك نيست اصلاً. گنبد و بارگاه و زيارت و اين ها چه ارتباطي به مسئله شرك دارد كه اين خيال موهوم و اين بي شعوري شما را وادار كرد به اين كه قبور ائمه بقيع، اين شخصيت هاي عالم اسلام را كه اسلام به وسيله اين ها انتشار پيدا كرده، اين جور مورد هتك شما واقع بشود. شما ببينيد ائمه ما در گسترش اسلام چه نقشي داشته اند. در زمان حضرت رضا سلام الله عليه آن مجلسي كه مأمون ترتيب داد، حالا غرضش چه بود كاري با آن ندارم، مجلسي كه ترتيب داد از بزرگ ترين علماي يهود بودند، از علماي نصارا بزگ ترينشان بودند، از آن هايي كه منكر خدا بودند همه بودند. امام با هركدام از آنها به زبان خودشان صحبت كرد و با كتاب خودشان صحبت كرد و همه را محكوم كرد. نتيجه اين محكوميت چيست؟ نتيجه اين محكوميت ثبوت اسلام است. در سراسر شهرهاي اسلامي. اين ها يك همچنين شخصيت هايي بودند. حالا شما مي آييد اين شخصيت ها را به دست خودتان خورد مي كنيد، به دست خودتان تحقير مي كند، به دست خودتان شخصيتشان را از بين مي بريد. اين درست است؟ اين شعور اسلامي اقتضاي اين مسائل را دارد؟ يا آن كه ريشه اش را كه مي دانيد، آن دومي گفت حسبنا كتاب الله. همين را دروغ گفت. مگر حسبنا كتاب الله نمي گويي؟ گفت چرا؟ مگر در كتاب خدا ندارد كه رسول خدا «ما ينطق عن الهوي إن هو إلا وحي يوحي»؛ إن هو إلا وحي يوحي؛ مثل زيد عدل . اگر از شما بپرسند كه فرق بين زيدٌ عادلٌ و زيدٌ عدلٌ چيست؟ شما مي گوييد زيدٌ عدلٌ مي خواهد بگويد كه زيد اصلاً تجسم عدالت است. اين قدر عدالتش قوي است. اين همين تعبير درباره رسول خدا است. إن هو إلا وحي يوحي؛ اين تجسم وحي الهي است. آيا در باب كسي كه تجسم وحي الهي است ما بياييم بنشينيم و بگوييم حسبنا كتاب الله؟ بگوييم إن الرجل ليهجر؟ خودم ديدم اين عبارت را؛ در صحيح بخاري كه بعد از كتاب خدا مهم ترين كتاب از نظر اين ها صحيح بخاري است؛ من خود صحيح بخاري را ندارم، لكن يك شرح مفصلي بر صحيح بخاري نوشته شده به نام الساري كه تقريباً هفت هشت ده جلد است كه من آنها را دارم. در صدر صفحه اصل صحيح بخاري نوشته شده و در ذيل صفحه شرح داده. در اين صحيح بخاري در چند موردش همين جريان إن الرجل ليهجر را نقل مي كند. يك جا مي گويد و قال رجل إن الرجل ليهجر، يك جا مي گويد و قال الرجل إن الرجل ليهجر، در اوايل صحيح بخاري، آنجا به صراحت مي گويد و قال فلان إن الرجل ليهجر. شما كه مي گوييد حسبنا كتاب الله، خب كتاب خدا كه مي گويد إن هو إلا وحي يوحي، پس چرا مي گوييد إن الرجل ليهجر؟ حالا همه حرف ها را هم ما كنار بگذاريم بگوييم غير از كتاب خدا ما به چيز ديگري اعتماد نمي كنيم، اين كتاب خدا است. مگر در كتاب خدا نيست إن هو إلا وحي يوحي؟ پس چرا مي گوييد حسبنا كتاب الله؟ و دستوري كه رسول خدا داد كه قلم و دوات بياوريد من يك چيزي بگويم بنويسيد كه بعد از اين گرفتار ضلالت و گمراهي نشويد و اين آقا جلوگيري كرد. و بدانيد نه تنها جلوگيري كرد مي شد جلويش را بگيرند آن جا، كار را از ارزش ساقط كرد. يعني بعد از اين جريان اگر رسول خدا هم چيزي مي فرمودند و مي نوشتند اين با قول خودش اثر آن را از بين برد. لذا رسول خدا فرمود بلند شويد و در حضور من تنازع و دعوا نداشته باشيد، برويد سراغ كارتان. و ديگر دستور نداد قلم و دوات بياورند، براي اين كه كار را از ارزش ساقط كرد اين. اگر كاغذ و قلم هم مي آوردند، رسول خدا هم چون خودشان نمي نوشتند، دستور مي دادند يك چيزي را بنويسيد، ديگر ارزشي نداشت، اصلاً زمينه ارزشش را از بين برد. بالاخره آن كه واقعاً مايع تأسف است اين است كه شيعه از صدر اسلام مظلوم بوده و حالا هم مظلوم بوده، الان هم مظلوم است. شما در اين جريان عراق مي بينيد با اين كه اكثريت اهل عراق شيعه هستند، شيعه خالص هم هستند، مع ذلك تمام گروه ها در عراق با اين ها مخالفند. آمريكايي ها يك طرف، صدامي ها يك طرف، سازمان القاعده يك طرف، آن مرد نمي دانم فلان كه مجهول است يا واقع است آن هم معلوم نيست، اون هم از يك طرف، آخر اين جرياني بود كه در عاشوراي امسال در بين الحرمين اين ها واقع كردند و تقريباً صدها نفر كشته شدند. آخر براي چه؟ اينها داشتند براي امام حسين عزاداري مي كردند، اينها كه به جنگ كسي نمي خواستند بروند، اين ها كه سلاح نداشتند، به چه مناسبت در بين الحرمين يك همچنين حادثه اي واقع شد؟ اين ها همه حكايت مي كند از اين كه شيعه كمال مظلوميت را دارد و همان طوري كه در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام مي گويد: «أشهد أنك أول من غصب حقه»؛ اول كسي كه غصب شده حقش امير المؤمنين است و اول مظلوم در عالم اميرالمؤمنين است، شيعيان اميرالمؤمنين هم همين طوربيچاره ها مظلومند. تنها گروهي كه در عالم مثل اين كه اجماع بر خلافشان قائم شده، اين تعداد اندك شيعه علي بن ابي طالب هستند. اين را خواستم به مناسبت فردا كه روز  تعطيل است عرض كنم. باقي هم إن شاء الله شنبه.