در:     
 

درس خارج فقه ـ كتاب الغصب
مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى«قدس سره»

درس خارج فقه ـ كتاب الغصب « دروس « صفحه اصلى  

 

 

 
10 9 8 7 6 5 4 3 2 1
20 19 18 17 16 15 14 13 12 11
30 29 28 27 26 25 24 23 22 21
40 39 38 37 36 35 34 33 32 31
50 49 48 47 46 45 44 43 42 41
60 59 58 57 56 55 54 53 52 51
70 69 68 67 66 65 64 63 62 61
80 79 78 77 76 75 74 73 72 71
  81
 
 
متن درس سي وچهارم
متن درس سي وچهارم «27ذي القعدة 1425هـ.ق»

بسم الله الرحمن الرحیم

ما هنوز از آن مسئله مثلي و قيمي خارج نشديم. بعد از اين كه امام بزرگوار قدس سره مي فرمايند: و تعيين المثلي والقيمي موكول إلي العرف، و البته در تعريف مثلي و قيمي همان طوري كه كتاب مكاسب و كتاب جواهر را ملاحظه فرموديد، حرف هاي مختلفي زده شده و تعريف هاي زيادي شده، ولي چون نه در آيه اي وارد شده و نه در روايتي، ما عرض كرديم كه حاكم در اين راه عرف است و ضابطه اش را هم آن روز بيان كرديم. حالا در اين مسئله مثلي و قيمي دو استظهار دارند ايشان كه اين دو باقي مانده؛ يكي از آنها تقريباً با مسئله آينده يكي مي شود و يكي هم يك استظهاري است در رابطه با تعيين بعضي از مصاديق مثلي. آن كه با مسئله آينده تقريباً يكي است، اين است - درست دقت بفرماييد - مي فرمايند: اگر ما يك جنسي را مثلي قرار داديم، مثلاً گندم را كه تقريباً يك مصداق ظاهر براي مثلي هست، مقصود اين نيست كه هر صنفي از گندم جاي صنف ديگر را مي گيرد، اختلاف بين اصناف گندم از جهات مختلف و از نظر قيمت مخصوصاً فراوان است، به لحاظ اين كه گندم ها مختلف است و استفاده مثلاً ناني كه از اين ها مي شود، كاملاً مختلف است، پس ما كه گندم را مثلي مي دانيم و مي گوييم اگر غاصبي گندمي را غصب كرد و آن گندم تلف شد بايد مثل آن را به مالك بپردازد، مقصود مماثلت در نوع گندم نيست. مثلاً اگر يك گندمي كه خيلي مرغوب است به لحاظ موقعيت محلي يا ساير شرايط ديگر، اين را غصب كرد و در دست غاصب تلف شد، حالا اين هرنوع گندمي را، هر صنف گندمي را بخواهد بپردازد، اين كافي نيست، بايد در اين نوع گندم اصنافش را هم ملاحظه بكنيم، براي اين كه اصناف مختلفه اي دارد و اين اصناف مختلفه، هم در صفات مختلف اند و هم در قيمت مختلف اند. هر صنفي كه از آن صنف در دست غاصب تلف شده، معناي مثلش اين است كه از همان صنف داده بشود. مثلاً اگر فرضاً گندم، گندم قم بود، ديگر جاهاي ديگري كه گندمش مثلاً به قم نمي رسد و اين ارزش را ندارد، آن جايگزين اين عين مغصوبه اي كه تلف شده، نمي شود، بايد از همين صنف باشد و تازه با يك اغماضي در اين رابطه، براي اين كه اصناف يك نوع هم گاهي متفاوت اند، ولي تفاوت اصناف ديگر چندان تفاوت مهمي نيست كه ما ملاحظه بكنيم، آن تفاوت اصناف را در رابطه با هر صنفي ديگر بايد از آن صرف نظر كرد و به تعبير ايشان لا ينظر إليه است، منتهي اين مسئله اي را كه من عرض كردم، ايشان در مسئله بعد همين را متعرضند، به صراحت و براي اين سه مثال مي زنند؛ يكي مسئله حنطة است كه عرض كرديم در رأس مصاديق مثلي، مسئله حنطة قرار دارد و مثال مي زنند به برنج. برنج يك نوع است، اما همين نوع داراي اصناف خاصي است و از نظر قيمت و از نظر خصوصيات هم كاملاً متفاوت اند. اگر اين غاصب يك برنجي را از مالك غصب كرد كه آن برنج مثلاً مال يك محل خوبي در شمال بود كه از نظر برنج امتياز داشت، بايد در مقام اداء المثل از همان صنف بدهد، و الا برنج ديگري، كفايت نمي كند. و مخصوصاً در زمان ما كه ما مي بينيم يك تفاوت بسيار فاحش بين برنج داخلي و برنج خارجي هست، هردو برنج است، حالا اگر يك برنج داخلي را غصب كرد و در دست غاصب تلف شد، ديگر نمي توانيم بگوييم برنج خارجي مماثل با برنج داخلي است و در مقام اداء المثل كفايت مي كند، بايد حتماً مسئله برنج داخلي مطرح باشد در مقابل خارجي. تازه داخلي اش هم داراي اصناف مختلفه اي هست كه گفتيم بايد آن هم رعايت بشود. سومين مثالي كه ايشان در اين مسئله آينده مي زنند مسئله خرما است، مسئله تمر است. تمر داراي اصناف خيلي زيادي هست، گاهي بعضي از اصنافش حد اعلاي قيمت را دارد، مثل اين كه من شنيدم كه بعضي از اينها در مدينه پيدا مي شود، ولي قيمتش كيلويي ده هزار تومان است، يك كيلو خرما و بعضي از خرماها اين قدر پيش پا افتاده و پست است كه داراي يك قيمت خيلي معمولي است كه اصلاً با قيمت كيلويي ده هزار تومان قابل مقايسه نيست. اين سه مثال را ايشان در مسئله آينده ذكر مي كنند. حالا در اين جا در استظهار دومشان كه من اول ذكر كردم، مي فرمايند كه ظاهر اين است كه حبوب و ادهان و امثال اين ها از مثليات هستند. معناي اين كه حبوب از مثليات است، پيداست كه مقصودشان مطلق الحبوب نيست. حبوبات انواعش، مثلاً لوبيا، مثلاً نخود، مثلاً لپه و امثال ذلك، هركدامشان مثلي هستند و مثلي به همين نحوي كه در باب حنطه عرض كرديم. مثلاً درباره همين نخود، درست است كه همه نخودها نخود هستند، ولي نخود در بعضي از جاها با خصوصياتي كه در آن وجود دارد، بيشتر مورد رغبت است و ارزش بيشتري دارد، بعضي از نخودهايي كه مال بعضي از جاهاي ديگر است، شايد به يك دهم قيمت آن نخود هم نرسد. پس اين كه ما مي گوييم حبوبات، اولاً هركدام را مستقل حساب مي كنيم، نه اين كه مثلاً بگوييم حبوبات مقصود اين است: نخود و لوبيا و لپه و امثال ذلك، همه از مثليات هستند. به جاي نخود، لوبيا بدهد، به جاي لوبيا، نخود بدهد، اين نيست مقصود. هركدام در صنف خودش و در محل خودش با رعايت اين چيزي كه در مسئله آينده ذكر مي فرمايند كه من عرض كردم در رابطه با حنطه و در رابطه با برنج و در رابطه با تمر. پس اين كه اين جا مي فرمايند: حبوبات و ادهان، مثلاً ادهان از مثليات هستند، يعني ايشان مي خواهند بگويند روغن حيواني و روغن نباتي مثل هم مي مانند. پس يك شخصي برود يك پيت روغن حيواني را از يك كسي غصب بكند و به جايش روغن نباتي بدهد، نه، هركدام در رابطه با خودش. روغن حيواني در رابطه با خودش و اصناف خودش، روغن نباتي هم همين طور، و الا روغن نباتي كه مثليت با روغن حيواني ندارد. اين عرف است. كدام عرفي بين روغن حيواني و روغن نباتي مسئله مماثلت را قائل است؟ كمال اختلاف بين اينها از هر جهت وجود دارد؛ هم از نظر رغبات، هم از نظر قيمت و هم از نظر خصوصياتي كه در اين ها وجود دارد. پس عمده نكته اين است كه اين كه ايشان در اين جا مي فرمايند: حبوبات و ادهان مثليات هستند، مقصود من اين است كه اشتباه نشود، حبوبات اولاً در نوع خودش، ثانياً در نوع خودش هم به لحاظ اصناف متعدده اي كه تحت اين نوع واقع شده، و الا كليه حبوبات مثليات هستند.

اشكال:

اين تعبير ايشان با ملاحظه مسئله آينده خوب روشن مي شود كه در مسئله آينده عرض كرديم كه مثال هاي روشن براي مثلي عبارت از گندم و برنج و خرما است؛ آن جا مي فرمايند هركدام در رابطه با آن صنف عين مغصوبه تالفه، نه در رابطه با اصناف ديگرش. اين يك استظهاري است كه اين جا كردند و عرض كرديم تماميتش در رابطه با مسئله بعد كه شايد امروز ان شاء الله عين عبارت مسئله بعد را هم بخوانيم. استظهار دومشان كه خيلي مورد ابتلاء هست و همه گرفتار اين معنا هستيم و مبتلاي به اين هستيم، مي فرمايند كه مصنوعات به مكائن يعني آنهايي كه دستاورد كارخانه جات است، كارخانه جات آنها را به وجود مي آورند، ولو اين كه فرض كنيد عنوان ظرفي دارد، ولي چون از يك كارخانه بيرون مي آيد و قاعدتاً اين كارخانه در آن رعايت شده كه ظرف هايي كه از اين كارخانه بيرون مي آيد، داراي خصوصيت واحده باشند. وسائل چايي؛ نعلبكي، استكان و امثال ذلك، اين ها را ايشان مي فرمايند: ظاهر اين است كه بگوييم مثليات هستند. مخصوصاً باتوجه به آن ضابطه اي كه ما عرض كرديم كه آن هم ضابطه عرفي بود در تعيين مثلي و قيمي، اين بسيار به نظر من ضابطه خوبي است كه مثلي آن است كه عرف اگر نمونه اش را ديد، باقي را هم به همين قياس مي كند و مي گويد ديدن بقيه لزومي ندارد، قاعدتاً آنها هم مثل همين است، البته ممكن است تخلف هم بشود، ولي به حسب طبع تخلف تحقق پيدا نمي كند. يك نمونه گندم را كه ديد، مي گويد لابد اين گندمي كه اين جا انباشته شده براي فروش از همين نمونه است و به همان نمونه اكتفا مي كند، اما در باب بعضي مخصوصاً از قيميات مثل عبيد و اماء و غنم و بقر وامثال ذلك اين طور نيست كه آدمي كه مي خواهد ده تا گوسفند بخرد يا ده تا گاو بخرد، يك گاوي را نشانش بدهند، بگويد ما ده تا اين طوري مي خريم، اين طور نيست، بايد از نظر عرف بايد تمامي ده تا گاو را ملاحظه بكند و خصوصياتشان را از نظر رنگ و چاقي و لاغري و خصوصيات ديگري كه در آنها هست ملاحظه بكند، و الا نمي تواند بگويد ما اين گاو را ديديم و اين به عنوان نمونه كفايت مي كند. در مسئله عبيد و اماء ديگر اين معنا خيلي روشن است، منتهي گفتيم چون مورد ابتلاء ما نيست، كسي مي خواهد ده تا امه بخرد، آيا مي رود بازار امه فروش ها، يك نمونه امه را نشانش مي دهند؟ يا اين كه او مقيد است به اين كه ده تا را دانه به دانه ملاحظه بكند، خصوصياتشان را ببيند، ببيند مورد نظر او هست يا نه، و الا ده تا امه را اين طور نيست كه با ملاحظه يكي بگويد بقيه هم لابد اين طور هستند، اين يك نمونه اي است براي بقيه، نه، آنها دانه به دانه از نظر عرف بايد خصوصياتشان ملاحظه بشود. هرجايي كه دانه دانه از نظر عرف بايد خصوصياتش ملاحظه بشود، قيمي است، و هرجا كه عرف به مشاهده نمونه و قياس بقيه با اين نمونه، ولو اين كه گفتم گاهي از اوقات ممكن است تخلف هم پيدا بشود، لكن تخلف غير طبيعي است، طبعاً يك خروار گندم را كه مي خواهد بفروشد و يك مشتش را نشان مشتري مي دهد، آن بقيه گندم ها  هم همين خصوصيت را دارند، نه اين كه داراي اوصاف و جهات ديگر باشند. با توجه به اين معنايي كه ما براي مثلي و قيمي ذكر كرديم، اين معنا روشن مي شود كه آيا اين اجناسي را كه كارخانه به وجود مي آورد و به تعبير اينها مصنوعات با مكائن كه مقصود از مكائن همين كارخانه جات است و اين كارخانه جات هم تقريباً يك نواخت است، عرف هم با اين ها معامله يكنواخت مي كند؛ اگر شما ده تا بشقاب بخواهيد بخريد، يك بشقابش را كه به شما نشان بدهند، مي گويند بقيه هم از همين قبيله است. شما نمي گوييد ده تا بشقاب مثل ده تا امه مي ماند، دانه دانه من بايد همه را ملاحظه بكنم، ده تا نعلبكي كه مي خواهيد بخريد، بگوييد دانه دانه من بايد همه را نگاه بكنم، عرف اين كار را نمي كند؛ عرف يك نعلبكي با خصوصيات را كه ديد مي پرسد كه از اين نعلبكي كه از اين كارخانه خارج شده با خصوصياتي كه در اين كارخانه وجود دارد، ده تا مي خواهم، يكي از آنها را هم كه ديد كفايت مي كند براي او.

لذا منشأ استظهار ايشان كه اين استظهار را هم اول ذكر مي كنند عبارت از همين معنا است. و آن مطلب (مطلب اول) را هم گفتم  در مسئله ثاني مطرح مي كنند كه ما تقريباً بحثش را كرديم، ولي چون عبارتش را نخوانديم، براي شما عين عبارت را مي خوانم: إنما يكون مثل الحنطة مثلياً - اين كه ما حنطه را گفتيم از مصاديق مثلي است،عنوان مثلي بودنش به چه لحاظ است؟ - إذا لوحظ أشخاص كل صنف منها علي حدة؛ در صورتي كه ملاحظه صنف بشود كه اين گندم مثلاً مربوط به كجاست؟ گندمي كه مثلاً در آذربايجان با آن آب و هواي خوب و آن زمين مستعد بيرون مي آيد، غير از گندمي است كه مثلاً در جاهاي گرمسيربا نداشتن آب و هواي خوب و زمين مساعد به وجود مي آيد؛  و لم يلاحظ أشخاص صنف مع أشخاص صنف آخر منها؛  گندم يك صنف را با گندم صنف ديگر نمي توانيد ملاحظه بكنيد، براي چه؟ براي اين كه مبائن له في كثير من الصفات والخصوصيات؛ گندم اصناف متعدده دارد كه مبائنت با هم دارند در خيلي از صفات و خصوصيات؛ فإذا تلف عنده مقدار من صنف خاص من الحنطة يجب عليه دفع ذلك المقدار من ذلك الصنف؛ از همان صنفي كه تلف شده در دست غاصب؛ لا صنف آخر؛ نه اين كه گندم يك طور ديگري را بپردازد به عنوان اداء المثل؛ نعم؛ اين دفع توهم اين است كه ما اصناف را هم كه ملاحظه كنيم، اشخاص هر صنفي يك تفاوت مختصري با هم دارند، آن را ايشان مي فرمايد بايد غمض عين كرد از آن، و الا لازمه اش اين است كه اصلاً ما مثلي تقريباً در عالم نداشته باشيم؛ نعم التفاوت الذي بين أشخاص ذلك الصنف؛ همان صنفي كه به مالك مي پردازد، آن تفاوتي كه بين اشخاصش است؛ لا ينظر إليه؛ ديگرتوجهي به آن تفاوت نيست، براي اين كه آن تفاوت خيلي يسير است؛ و كذلك الأرز؛ و همين طور است مسئله برنج؛ فإن فيه أصنافاً متفاوتة جداً؛ برنج ها در كمال اختلاف هستند از نظر صنف. به لحاظ همان برنج هاي معمول در نجف تعبير به آن اعتبار است؛ فأين العنبر من الحويزاوي أو غيره؟؛ يك برنجي در نجف و عراق معروف است به نام برنج عنبر كه آن ديگر در صدر برنج ها قرار گرفته، آن وقت ايشان مي گويند أين برنج عنبر از برنج حويزاوي و غيره كه آنها در درجات بعدي قرار گرفتند؛ فإذا تلف عنده مقدار من العنبر يجب عليه دفع ذلك المقدار منه؛ از همان عنبر بايد بپردازد؛ لا من غيره و كذلك الحال في التمر وأصنافه؛ اين جا ادهان را هم تكرار كردند؛ والأدهان وغير ذلك مما لا يحصي ؛ مثلا در باب بعضي از ميوه جاتي هم كه داراي اصناف متعدده اي هستند اين طور است. يك حكايتي را نقل مي كنند كه يكي از ولاتي كه در تبريز والي بوده و بعداً هم به مقام بالاتر رسيده، يكي از تجار تبريز يك عصري از اين والي دعوت مي كند در منزلش. در پذيرايي از اين والي مي گويند 130 نوع انگور برايش آورده بود؛ انگور تازه؛ اينقدر دايره اصنافش متعدد است كه تمام اصناف انگور را در پذيرايي از اين احضار كرده بود. آن وقت مگر ما مي توانيم  بگوييم انگوري به عنوان عين مغصوبه تلف شد، وظيفه غاصب اين است كه انگور بدهد؟ نه، لازم اين است كه از همان صنفي كه تلف شده انگور بدهد، نه از مطلق انگور، ولو اين كه چند درجه پست تر از آن صنف باشد. مسئله بعد فردا إن شاء الله.