جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 225 )

اكنون از آقاى مؤلّف بايد پرسيد: آيا سلمان مى دانست كه زهير
از اين غنيمتِ بى زوال (شهادت) بهره خواهد برد، و امّا امام حسين (عليه السلام) نمى دانست؟!

2. ابن اثير مى گويد امام (عليه السلام) ، پس از شنيدن خبرِ شهادت حضرت مسلم در منزل «ثَعْلَبيّه»، به راهِ خود ادامه داد، تا اين كه در منزل «زُباله» از شهادتِ برادر

( صفحه 226 )

رضاعى اش عبدالله بُقْطُرْ(1) آگاه شد. و در اين جا بود كه به همراهانِ خود فرمود:

قَدْ خَذَلَنَا شَيعَتُنَا، فَمَنْ اَحبَّ أَنْ يَنْصَرِفَ فَلْيَنْصَرِفْ، لَيْسَ عَلَيْهِ مِنَّا ذِمَامٌ.(2)

شيعيان ما به ما خيانت كردند و از يارىِ ما دست برداشتند هر كدام از شما كه بخواهد برگردد، آزاد است; من بارى (حقّى) بر دوش كسى ندارم.

همراهان امام (عليه السلام) با شنيدن سخن آن حضرت، پراكنده شدند. گروهى به طرف راست و گروهى به طرف چپ مسير، و تنها همان ها كه از مكّه با امام بودند در كنار ايشان به سوى مقصدى كه در پيش داشت به راه خود ادامه دادند.

برخوردِ اين گونه امام (عليه السلام) ، اگر چه نوعى تصفيه بود، براى اين بود كه مى دانست گروهى از اعراب، يعنى همان ها كه رفتند مى پنداشتند امام در اين حركت پيروزمندانه وارد كوفه خواهد شد و زمام حكومت را به دست خواهد گرفت و مردم به اطاعت از آن حضرت، تن درخواهند داد. از اين رو، خواست تا بدانند كه براى چه بايد اين راه را طى كنند.

امام حسين (عليه السلام) و همراهانِ آن حضرت، سپس به راه خود ادامه دادند، تا در درّه «عَقَبه» فرود آمدند; در اين جا، مردى از عرب(3) به حضور امام (عليه السلام) بار يافت و پرسيد: كجا مى رويد؟ فرمود: به كوفه. آن مرد عرب گفت: تو را به خدا سوگند، برگرد و به كوفه نرو. در كوفه با نوك نيزه و تيزى شمشير مواجه خواهى

  • 1. علاّمه شعرانى (رحمه الله) در پاورقى نفس المهموم، ص87 مى نويسد: «بُقْطُرْ» به باء موحده ـ بر وزن «بُرْثُنْ» صحيح است.
  • 2. كامل ابن اثير، ج4، ص43.
  • 3. پيرمردى از عشيره عِكْرَمه.
( صفحه 227 )

شد. مردمانى كه از شما دعوت كرده اند; اگر با عبيدالله جنگ كرده و پيروز شدند، كه بار جنگ بر دوش شما نيست و زمينه براى حكومت شما آماده است; آن گاه به كوفه برو و گرنه، نرو... امام حسين (عليه السلام) فرمود:

اِنَّه لايَخْفَى عَلَيَّ مَا ذَكَرْتَ وَلكِنَّ اللهَ لايُغْلَبُ عَلَى اَمْرِهِ;(1)

آن چه گفتى بر من پوشيده نيست ولى خدا آن چه خواهد، همان مى شود. و هيچ گاه در كار خود مغلوب نخواهد شد.

سپس امام (عليه السلام) به همراهِ يارانش از آن منزل كوچ كردند.(2)

نتيجه ديدارها و گفت و گوها

نتيجه ديدارها و گفت و گوهاى امام (عليه السلام) با ديداركنندگان، در درازاى راه، اين بود كه:

1. امام (عليه السلام) از شهادت حضرت مسلم و برادر رضاعى اش «ابن بُقْطُر» در منزل زباله آگاه شد.

  • 1. كامل ابن اثير، ج4، ص43.
  • 2. سخن كوتاه امام حسين (عليه السلام) راه بازگشت را براى همه بگشود و بسيار كسانى كه هنوز اميد پيروزى ظاهرى امام را داشتند، نوميد شده، پراكنده شدند. فرزندان حضرت مسلم و برادران و خويشانش اگر به قصد گرفتن خون او مى رفتند، دانستند كه انتقام در اين سفر امكان پذير نيست و بايد بازگردند. پيام مسلم و سخن امام (عليه السلام) بهترين سند براى بازگشت آن ها بود. ولى جوانمردان به راه خود ادامه دادند. حسين (عليه السلام) نيز اگر به قصد تشكيل حكومت مى رفت از همين جا مانند آن ها كه براى زنده ماندن و به نان و آب و نام رسيدن همراه او بودند و با شنيدن سخن آن حضرت بازگشتند. مى بايست باز گردند، چرا كه معلوم شد راه كوفه راه به دست آوردن حكومت نيست، و خيانت كوفيان وظيفه وفاى به وعده را، از دوش امام حسين (عليه السلام) برداشت; چون وعده اش مشروط بود. حسين (عليه السلام) اگر نمى خواست به مكّه برگردد باآن كه امان داشت مى توانست به بصره برود; زيرا بصريان خيانت پيشه نبودند. ولى نرفت و راه خود را به سوىِ كوىِ شهادت ادامه داد.
( صفحه 228 )

2. با شنيدن خبرِ شهادتِ اين دو بزرگوار فرمود: «شيعيان ما به ما خيانت كردند و از يارىِ ما دست برداشتند. هر كدام از شما كه بخواهد برگردد آزاد است من بارى بر دوش كسى ندارم». گروهى از همراهان امام (عليه السلام) با شنيدن اين سخن، امام (عليه السلام) را ترك گفتند و هركدام به سويى رفتند. و تنها كسانى ماندند كه از مكّه با آن حضرت همراه بودند و اين سخن امام (عليه السلام) ، افزون بر اين كه نوعى تصفيه بود; سخن از شهادت بود، نه تأسيس حكومت!!

3. پراكنده شدن همراهان و خبر شهادت حضرت مسلم و ابن بُقْطُر هيچ گونه تزلزلى در عزم پولادين و اراده راسخ امام (عليه السلام) و يارانش ايجاد نكرد.

4. مرد عرب با تحليلِ اوضاع سياسى و موقعيت نظامى كوفه، رفتن امام (عليه السلام) به كوفه را مصلحت امام (عليه السلام) نمى دانست. از اين رو، از امام حسين خواست، تا از اين سفر چشم پوشد. و امّا امام (عليه السلام) فرمود: آن چه گفتى بر من پوشيده نيست و من بر آنم كه تسليم اراده خداوند باشم. بنابراين به راهى كه در پيشِ رو دارم، ادامه خواهم داد.

نتيجه اين كه على رغم تصوّر مؤلّف شهيد جاويد، امام (عليه السلام) مى دانست كه در كوفه نيروى ملّى مورد اطمينانى ندارد كه با اعتماد به آن ها در انديشه تأسيس حكومت باشد. و قهراً اگر مقصود امام (عليه السلام) تأسيس حكومت بود، مى بايست بر پايه اين تحليل، از همان جا (درّه عَقبه)، از همان راهى كه آمده است بازگردد و نمى بايست به گونه اى سخن بگويد كه گروهى از همراهانش او را رها كنند و تنها همان هايى بمانند كه خطبه «خُطَّ المَوت» را با گوش جان شنيده بودند.(1)

  • 1. پاسخ حسين (عليه السلام) به پيرمرد جالب بود; چون كه نخستين بارى بود كه حسين (عليه السلام) مى گفت بر من چيزى پوشيده نيست و راه سلامتى را ميدانم. حسين مردم كوفه را بهتر از دگران مى شناخت، چنان كه از راز پيروزى نيز آگاه بود. ولى پند نصيحت گران را گوش مى داد و با حسن خلق و خوش خويى با آنان روبرو مى شد. هنگام خروج از مكّه پيش بينى كرد و گفت: «مى بينم كه گرگان بيابانى مرا پاره پاره مى كنند». دشمنان حسين (عليه السلام) انسان نبودند; سگان و گرگان درنده بودند. انسان، ياران حسين (عليه السلام) بودند كه براى نجات انسانيّت از دندانِ گرگان و سگان اموى كوشيدند. حسين از همين جا مى توانست به راهى ديگر برود، ولى نرفت. راه ديگر آرمان حسين (عليه السلام) را تأمين نمى كرد.
( صفحه 229 )

آيا با توجّه به اوضاع سياسى و موقعيت نظامى كوفه و آن چه درباره آن سامان براى امام نقل شده، هنوز امام (عليه السلام) اميدوار بود كه بتواند به وسيله همين مردم، حكومت جبّار اموى را سرنگون كند؟ آن چه به نظر قطعى مى رسد، اين است كه امام (عليه السلام) در اين حكومت، در سر، سوداى ديگرى داشت و آن شهادت بود; همان خواستِ خداوند. و او براى تحقّقِ آن، با اراده اى پولادين اين راه را، ادامه مى داد.

3. ابن اثير در جاى ديگر گويد:

چهار نفر در «عَذِيبُ الهَجانات» حضور امام شرفياب شدند، و امام (عليه السلام) از آنان خواست تا درباره مردم كوفه آن چه مى دانند، بگويند. مجمع بن عبيدالله عائذى، كه يكى از آنان بود، گفت: و امّا اشراف كوفه پيمانه هاى طمعورزى شان از رشوه ها، پر شده و سخت فريب خورده اند و به دشمنى با تو از هر سو گرد آمده اند. و امّا ديگران،(1) دل هاشان خواهان توست و شمشيرهاشان  بركشيده از نيام براى كشتن توست.

آنگاه امام (عليه السلام) از فرستاده خود قيس بن مسهّر جويا شد، گفتند: كشته شد و داستان كشته شدن او را براى امام (عليه السلام) بازگو كردند.

امام (عليه السلام) با شنيدن اين خبر، اشك از ديدگانش جارى گشت و نتوانست از گريستن باز ايستد. و در همين حال با ديده اشك آلود

  • 1. همان ها كه قربانى مطامع سوداگران زر و زور و تزويرند.