جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 270 )

پس از خود تا آخِرِ تاريخ، و بر همه بشريت و تمدّن هاى پس از خود، حق دارد و همه و هر كدام به گونه اى مديون و مرهون اويند.

آيا قيام حسين (عليه السلام) دفاع شخصى بود؟

مؤلّف آورده است كه:

اين مطلب توجّه اهل نظر را جلب مى كند كه امام حسين (عليه السلام) گاهى از تشكيل حكومت اسلامى، سخن مى گويد و در ضمن خطبه اى مى فرمايد: «نَحْنُ اَوْلى بِوِلايَةِ هذا الاَمْرِ مِنْ هؤُلاءِ; ما براى زمامدارى و حكومت اسلامى از اينان يعنى بنى اميّه شايسته تريم. و گاهى، مسئله كناره گيرى را به ميان مى كشد و مى فرمايد: «دَعُونِي اَنْصَرِفُ اِلى مَأمَنِي; مرا آزاد بگذاريد به جايى بروم كه امنيّت داشته باشم». و گاهى، دم از كشته شدن مى زند و مى فرمايد: «اِنِّي لا أَرَى الْمَوْتَ إلاّ سَعَادَةً; من مرگ را به جز سعادت نمى بينم». آيا امام مى خواسته است، هم تشكيل حكومت بدهد و هم كناره گيرى كند و هم كشته شود؟ آيا اين سه مطلب با هم سازگار است؟! براى جواب گويى به اين سؤال بايد گفت: امام حسين (عليه السلام) در مرحله دوّم قيام(1) منظورش اين بود كه علاوه بر نپذيرفتن بيعتِ يزيد، با تشكيل حكومت نيرومند اسلامى چنان كه تقاضاى آزاديخواهان

  • 1. نويسنده شهيد جاويد قيام امام حسين (عليه السلام) را چهار مرحله دانسته است: مرحله اول مقاومت و دفاع در مقابل تهاجم و ضمناً بررسى اوضاع سياسى و زمينه تشكيل حكومت بوده و مرحله دوّم هم مقاومت و دفاع بوده و هم اقدام براى تشكيل حكومت و مرحله سوم و چهارم دفاع خالص بوده است، (شهيد جاويد، صص177 ـ 179).
( صفحه 271 )

عراق بود، حكومت ظلم و فساد را واژگون كند و ريشه ظلم را بسوزاند و اسلام و مسلمانان را نجات دهد و سنت پيغمبر را زنده كند. و در اين راه تا وقتى اوضاع عراق دگرگون نشده بود، پيش رَوِى شايانى حاصل شد، تا آنجا كه مسلم بن عقيل، با خوشحالى به امام خبر داد، كه همه بزرگان و خردمندان كوفه آماده تشكيل حكومت و پشتيبانى شما هستند. و اين سخن امام كه مى فرمايد: «نَحْنُ اَوْلى بِوِلايَةِ هذا الأمْرَ مِنْ هولاءِ المُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ; يعنى ما براى حكومت اسلامى شايسته تريم از اينان كه مقام خلافت را بر خلاف حقيقت براى خود ادّعا مى كنند»، مربوط به اين زمان است كه تصميم داشت تشكيل حكومت بدهد. در اين زمان نه طالب مسالمت بود و نه طالب كشته شدن. طالب مسالمت نبود براى اين كه با مسالمت امكان هرگونه انقلاب اصلاحى از امام به طور موقت سلب مى شد و طالب كشته شدن نبود براى اين كه با كشته شدن آن حضرت با ارزش ترين فرد جهان اسلام; بلكه جهان انسانيت از دست مى رفت و اين براى اسلام خسارت بزرگى بود. و در درجه دوّم يعنى پس از دگرگون شدن اوضاع عراق و تسلط عبيدالله بن زياد بر كوفه كه ديگر امكان پيروزى نظامى نبود. مطلوب امام اين بود ـ البته مطلوب اضطرارى ـ كه صلح شرافتمندانه اى برقرار كند تا نيروهاى آن حضرت به حالت ذخيره بماند و در آينده اقدامات وسيعى را به نفع اسلام شروع كند. و اين سخن امام حسين (عليه السلام) كه: «دَعُونِي اَنْصَرِفُ; مرا آزاد بگذاريد برگردم». و سخنانى از اين قبيل مربوط به اين زمان است و در اين زمان امام براى برقرار كردن صلح فعاليتهاى پر ارزش نمود. و در

( صفحه 272 )

اين هنگام هرگز طالب كشته شدن نبود. و در درجه سوّم يعنى پس از آن كه عُمّال حكومت يزيدى صلح را نپذيرفتند و امام يقين كرد كه اگر تسليم شود او را مثل مسلم بن عقيل ذليلانه خواهند كشت، پس از تهاجم دشمن به حكم ضرورت به دفاع پرداخت و در راه دفاع افتخارآميز شهيد شد. و اين سخن امام كه «اِنّي لا اَرَى المَوْتَ إلاّ سَعَادَةً; من مرگ را جز سعادت نمى بينم»، مربوط به اين زمان است. از آن چه گفتيم معلوم شد كه پيروزى نظامى براى امام مطلوب درجه 1 و صلح شرافتمندانه مطلوب درجه 2 و شهادت مطلوب درجه 3 بوده است. اين مطلوب هاى سه گانه، همه، در طول يكديگر است. با اين تفاوت كه آن حضرت اوّل براى پيروزى نظامى، و بعداً براى صلح فعاليت كرد. ولى براى كشته شدن هيچ گونه فعاليتى نكرد; بلكه اين عُمّال حكومت ضد اسلام بودند كه فرزند پيغمبر را كشتند و چنين خسارت بزرگى را بر جهان اسلام وارد ساختند».(1)

نتيجه نظريّه مؤلّف در تبيين هدف هاى امام حسين (عليه السلام) اين است كه امام حسين (عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى بپاخاست. و امّا با اين كه در آغاز از پشتوانه نيرومندى برخوردار بود، سرانجام با شكست مواجه شد و همه اميدها به ياس انجاميد، و گفت و گوهاى امام (عليه السلام) با عمر سعد، در شب عاشورا كه به مكّه يا مدينه برگردد يا تسليم بى قيد و شرط يزيد شود تا او چه مصلحت بيند يا به يكى از مرزهاى كشور اسلامى تبعيد شود ـ نيز، به جايى نرسيد; با اين كه «عمر سعد» آن را مفيد دانسته بود و عبيدالله زياد نيز، با آن موافق بود.

  • 1. شهيد جاويد، 215.
( صفحه 273 )

سپس مؤلّف مى گويد:

«امام (عليه السلام) ناگزير راه ديگرى مى بايست انتخاب كند; يعنى ذليلانه تسليم شود و اين دور از شأن و منزلت امام بود. از اين رو به دفاع از خويشتن روى آورد و تا آنجا كه مى توانست مقاومت كرد و در پايان، شرافتمندانه و عزيزانه به شهادت رسيد. بر اين اساس، اگر امام (عليه السلام) راه رهايى داشت و مى توانست با تسليم دشمن شدن خود را از كشته شدن برهاند، هرگز با آن ها نمى جنگيد و به شهادت نمى رسيد».

و اين، همان تحليل نادرست مؤلّف از شهادت امام حسين (عليه السلام) است، كه ما را واداشته است تا از آن به «دفاع شخصى» تعبير كنيم.

تبيين دوباره از هدف امام (عليه السلام)

در اين جا لازم است، اگر چه در پيش گفته ها به تفصيل آمده است، براى بار ديگر به هدف امام (عليه السلام) از درگيرى با يزيد اشاره اى داشته باشيم و روشن است كه متقن ترين منبع براى تبيين هدف امام حسين (عليه السلام) ، افزون بر آن چه در تاريخ عاشورا آمده است; سخنان و نامه هاى آن حضرت است. و در اين باره به پاره اى از سخنان و نامه ها، اشاره مى كنيم:

1. در نامه اى به برادر خود محمّد حنفيه نوشت:

اِنّي لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَلاَبَطِراً وَلاَ مُفْسِدَاً وَلاَ ظاَلِماً، اِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاَحِ فِي اُمَّةِ جَدِّي اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالمَعْروُفِ وَاَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ.(1)

  • 1. نفس المهموم، 74; بحار الانوار، ج44، ص329.
( صفحه 274 )

من نه براى آسايش و خودنمايى، و نه براى فساد و ستم گرى خروج كردم. من براى خوش بختى و اصلاح امّت جدّم چنين كردم. مى خواهم به معروف، امر و از منكر، نهى كنم.

2. در سخنرانى خود در برابر لشكر كوفه و حرّ فرمود:

اَيُّهَا النَّاسُ، اِنَّ رَسوُلَ اللهِ ـ صَلّى اللهُ عَليه وَآله ـ قَالَ: «مَنْ رَآى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاّ لِحُرُمِ اللهِ، نَاكِثاً لِعَهْدِ اللهِ; مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسوُلِ اللهِ ـ صَلّى اللهُ عَلَيهَ وَ آله ـ يَعْمَلُ في عِبَادِاللهِ بِالاِثْمِ وَالعُدْوَانِ; فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيهِ بِفِعْل وَلاَ قَوْل; كَانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» اَلاَ وَاِنَّ هولاءِ قَدْ لَزِموُا طَاعَةَ الشَّيطَانِ وَتَرَكوُا طَاعَةَ الرَّحمَنِ، وَاَظْهَروُا الفَسَادَ; وَعَطَّلوُا الحُدوُدَ، وَاسْتَأثَروُا بِالفَيِ; وَاَحَلّوُا حَرَامَ اللهِ; وَحَرَّموُا حَلاَلَ اللهِ; وَاَنَا اَحَقُّ مِنْ غَيْر.(1)

اى مردم! رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى كه ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و عهد و پيمان الهى را شكسته و با سنّت پيامبر مخالفت كرده و با بندگان خدا با ستم و گناه رفتار مى كند، با زبان، بر وى نتازد و با رفتار و كردار، به مبارزه اش نپردازد; شايسته است كه خداى با همان ظالم محشورش گرداند». بنى اميّه اطاعت شيطان را مى كنند و با اطاعت رحمان سر و كارى ندارند آشكارا فساد مى كنند; مرزهاى حقّ و عدالت را شكسته و مال مردم را برده اند و خورده اند! حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند، و شايسته ترين كس براى جهاد و نبرد با آن ها من هستم بايد با گفتار و رفتار به مبارزه بپردازم.

  • 1. تاريخ طبرى، ج93، 307.