جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 273 )

سپس مؤلّف مى گويد:

«امام (عليه السلام) ناگزير راه ديگرى مى بايست انتخاب كند; يعنى ذليلانه تسليم شود و اين دور از شأن و منزلت امام بود. از اين رو به دفاع از خويشتن روى آورد و تا آنجا كه مى توانست مقاومت كرد و در پايان، شرافتمندانه و عزيزانه به شهادت رسيد. بر اين اساس، اگر امام (عليه السلام) راه رهايى داشت و مى توانست با تسليم دشمن شدن خود را از كشته شدن برهاند، هرگز با آن ها نمى جنگيد و به شهادت نمى رسيد».

و اين، همان تحليل نادرست مؤلّف از شهادت امام حسين (عليه السلام) است، كه ما را واداشته است تا از آن به «دفاع شخصى» تعبير كنيم.

تبيين دوباره از هدف امام (عليه السلام)

در اين جا لازم است، اگر چه در پيش گفته ها به تفصيل آمده است، براى بار ديگر به هدف امام (عليه السلام) از درگيرى با يزيد اشاره اى داشته باشيم و روشن است كه متقن ترين منبع براى تبيين هدف امام حسين (عليه السلام) ، افزون بر آن چه در تاريخ عاشورا آمده است; سخنان و نامه هاى آن حضرت است. و در اين باره به پاره اى از سخنان و نامه ها، اشاره مى كنيم:

1. در نامه اى به برادر خود محمّد حنفيه نوشت:

اِنّي لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَلاَبَطِراً وَلاَ مُفْسِدَاً وَلاَ ظاَلِماً، اِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاَحِ فِي اُمَّةِ جَدِّي اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالمَعْروُفِ وَاَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ.(1)

  • 1. نفس المهموم، 74; بحار الانوار، ج44، ص329.
( صفحه 274 )

من نه براى آسايش و خودنمايى، و نه براى فساد و ستم گرى خروج كردم. من براى خوش بختى و اصلاح امّت جدّم چنين كردم. مى خواهم به معروف، امر و از منكر، نهى كنم.

2. در سخنرانى خود در برابر لشكر كوفه و حرّ فرمود:

اَيُّهَا النَّاسُ، اِنَّ رَسوُلَ اللهِ ـ صَلّى اللهُ عَليه وَآله ـ قَالَ: «مَنْ رَآى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاّ لِحُرُمِ اللهِ، نَاكِثاً لِعَهْدِ اللهِ; مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسوُلِ اللهِ ـ صَلّى اللهُ عَلَيهَ وَ آله ـ يَعْمَلُ في عِبَادِاللهِ بِالاِثْمِ وَالعُدْوَانِ; فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيهِ بِفِعْل وَلاَ قَوْل; كَانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» اَلاَ وَاِنَّ هولاءِ قَدْ لَزِموُا طَاعَةَ الشَّيطَانِ وَتَرَكوُا طَاعَةَ الرَّحمَنِ، وَاَظْهَروُا الفَسَادَ; وَعَطَّلوُا الحُدوُدَ، وَاسْتَأثَروُا بِالفَيِ; وَاَحَلّوُا حَرَامَ اللهِ; وَحَرَّموُا حَلاَلَ اللهِ; وَاَنَا اَحَقُّ مِنْ غَيْر.(1)

اى مردم! رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى كه ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و عهد و پيمان الهى را شكسته و با سنّت پيامبر مخالفت كرده و با بندگان خدا با ستم و گناه رفتار مى كند، با زبان، بر وى نتازد و با رفتار و كردار، به مبارزه اش نپردازد; شايسته است كه خداى با همان ظالم محشورش گرداند». بنى اميّه اطاعت شيطان را مى كنند و با اطاعت رحمان سر و كارى ندارند آشكارا فساد مى كنند; مرزهاى حقّ و عدالت را شكسته و مال مردم را برده اند و خورده اند! حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند، و شايسته ترين كس براى جهاد و نبرد با آن ها من هستم بايد با گفتار و رفتار به مبارزه بپردازم.

  • 1. تاريخ طبرى، ج93، 307.
( صفحه 275 )

3. در «ذى حَسم» پس از سپاس و ستايش خداوند فرمود:

اَلاَ تَرَوْنَ اَنَّ الحَقَّ لاَيُعْمَلُ بِهِ; وَاَنَّ البَاطِلَ لاَيُتَنَاهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ المُؤمِنُ في لِقَاءِ اللهِ مُحِقّاً; فَاِنّي لاَ اَرَى المَوْتَ إلاّ شَهادَةً، وَ لاَ الحَيَوةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إلاّ بَرَماً.(1)

آيا نمى بينيد به حقّ عمل نمى شود؟ و كسى از باطل رو نمى گرداند اين جاست كه مردم باايمان آرزومند لقاء و ديدار خدا مى گردد، من مرگ را به جز خوش بختى و زندگى با ستمگران را جز ستوه و بدبختى نمى دانم.

امام حسين (عليه السلام) در اين نامه و اين دوسخنرانى به تصريح، هدف قيام خود را اعلام كرد: كه مبارزه با بى عدالتى، امربه معروف و نهى از منكر، احياى سيره و روش پيامبر (صلى الله عليه وآله) و راه و رسم على (عليه السلام) ، و احياى حقّ و اماته باطل است. سخن بر سرِ تشكيل حكومت اسلامى و اگر توفيق نيافت، صلح شرافتمندانه، نيست; بلكه سخن از امر به معروف و نهى از منكر و احياى اسلام است و در اين راه كشته شدن.

جالب اين كه پيشْ نهادهاى سه گانه; يعنى بازگشت به مكّه و مدينه يا تسليم بى قيد و شرطِ يزيد شدن و يا تبعيد شدن به يكى از مرزها، افزون بر ضعف منبعِ استناد آن، اساساً حتّا براى نظير طبرى، كه از آن ها ياد كرده است، امرى پوشيده است; او مى گويد:

پنداشته اند كه حسين (عليه السلام) ، چنين پيشنهادى به عمر بن سعد كرده باشد.(2)

  • 1. همان.
  • 2. همان، ج9، 312.
( صفحه 276 )

آيا كسى چون حسين (عليه السلام) كه يزيد را بزرگ ترين مصيبت براى اسلام مى داند و بر اين باور است، كه يزيد به پيروى از پدرش، بر سرِ آن است كه اسلام را تباه كند و بساط وحى را برچيند، آيا به او پيشْ نهاد صلح مى دهد؟ آيا حسين (عليه السلام) مى پذيرد كه انسانِ پليد و پلشتى چون يزيد را، كه شعارش اين بود: «لا خَبَرٌ جَاءَ وَ لا وَحيٌ نَزَلْ»(1) بر اريكه حكومت وحى و قرآن ببيند؟ حسين (عليه السلام) روز عاشورا در كربلا در برابر چندين هزار دشمن كه آهنگِ جان او كرده بودند ايستاد، و در حالى كه گروهى زن و فرزند پشت سرش بودند و پس از او بى كس و تنها مى ماندند و به اسارت برده مى شدند، هم چنان استوار و نستوهْ ايستاد و فرمود: «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ;(2) ذلّت و پستى از ساحتِ ما دور است». آيا چنين مرد بزرگ و با عزّت، اكنون كه در محاصره يزيديان است، مى پذيرد كه يا تسليم شود يا او را به هر جا كه مى خواهند تبعيد كنند؟ «هَيْهاتَ»!

اين سخن «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» در روز عاشورا نمايانگر عظمت روح و نيّت و همّت بلندِ امام حسين (عليه السلام) است، و صداى مُهيبِ آن مانند «رعد» در همه آفاق جهان درپيچيد، كه بزرگ مردى چون حسين (عليه السلام) ، آن گاه كه در محاصره دشمن بود، حتّا آب و نان به روى اش بسته شده بود، در حالى كه عدّه اى زن و خواهر و دختر و كودكان همراه داشت، و در حالى كه گرامى ترين عزيزانش را از قبيل پسر و برادر و برادر زادگان و عمو زادگان و دوستان مخلص در خطر كشته شدن مى ديد، محكم و پابر جا ايستاد و بى آنكه كوچك ترين ترديدى در رأى او پديد آيد فرياد برآورد: «هَيْهاتَ مَنَّا الذِّلَّةُ» و تن به پستى و ذلّت نسپرد. آيا چنين مردى را مى سزد كه پيشْ نهادِ تسليم شدن را به انسان پست و پلشتى چون عمرسعد

  • 1. روضة الواعظين، ص191.
  • 2. الاحتجاج، ج2، ص99; مثير الاحزان، ص55; بحار الانوار، ج45، ص83.
( صفحه 277 )

بدهد؟ «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ»!! آرى، اين شعار حسين در برابر دشمن از محكمات عاشورا است. بنابراين آن چه اتّفاق افتاد، از قبيل نصايح و مواعظ، همه و همه، براى اين بود كه حجّت را بر دشمن تمام كند و راه هر گونه عذرآورى را به روى عمر سعد و همپالگى هاى او بربندد. در روز عاشورا، بارها و بارها، با لشگر دشمن سخن گفت و آن ها را از شخصيّت خود و دودمان و تبارش آگاه كرد، تا مگر، «حرّ» ديگرى بيدار شود و در صف آزادگان و بهشتيان درآيد. و دريغا، كه سخنان آن بزرگِ بزرگان در آن كوردلانِ حرام خوار، و فريب خوردگانِ بى مغز، تأثير نگذاشت.

حسين (عليه السلام) را كه با صميميت و مظلوميت براى تفكيك اسلام «نَبَوى» از اسلام «اُمَوى» بپاخاسته بود به شهادت رساندند و زن و فرزند و خاندان او را به اسارت بردند، و داغ ننگِ ابدى را بر دامن خود فرونشاندند.(1)

  • 1. يكى از ابواب كتاب الحجّة اصول كافى «بَابُ أنّ الأئِمّةَ (عليهم السلام) يَعْلَمُونَ مَتى يَمُوتُونَ وَاَنَّهُم لايَمُوتُونَ إلاّ بِاِخْتِيار مِنْهُم. امامان (عليهم السلام) مى دانند كه چه وقت مى ميرند، و نمى ميرند مگر به اختيار خود». و در همين باب آمده است كه امام ابوعبدالله صادق فرمود:
  • أىُّ اِمام لايَعْلَمُ مَا يُصِيبُه وَاِلى مَا يَصِيرُ، فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّة لِلَّهِ عَلَى خَلْقِه، هر امامى كه نداند چه به وى مى رسد و چه پايانى دارد او حجت خدا بر خلقش نيست; يعنى امام به حق نيست»، (ج1، ص258).
  • خطاى برخى  ـ كه امام حسين (عليه السلام) فريب متظاهران به طرفدارى را، خورده بود، و امّا در كربلا اوضاع را بر خلاف آن چه تصور كرده بود و گريزناپذير يافته است، و ناخواسته به سوى كشته شدن رفته است ـ در اين است كه پنداشته اند امام (عليه السلام) مى خواست هدفش را در عين حفظ جان، به تحقق رساند. حال آن كه از همان آغاز آهنگ آن داشت كه با ايثار جانش به آن تحقق بخشيده و چاره و راهى جز ايثار جان نمى ديد. او شهادتش را با سياست روشن طراحى شده اى به صورت فاجعه آميز و هيجان آور ترتيب داد تا دستگاه حاكم را نشانه رود و پيش از هر كارى نقش يزيد و سردارانش، مانند «عبيدالله بن زياد» و «عمر سعد» تباه و بر آب گردد. و اين امر عقلايى است شرايط اجتماعى در دوره امامت آن بزرگوار به گونه اى بود كه مردم خود را با حكومت هاى ناقص و فاقد مقتداى صالح وفق داده بودند از اين رو كمتر بيگانگى يزيد را از اسلام و امامت قرآنى، احساس مى كردند. خليفگانى چون ابوبكر و بدتر از اين دو، عثمان و حاكم مستبد و تزويرگرى چون معاويه را از سرگذرانده بودند تا آنجا كه آماده بودند با حاكمى فاسق چون يزيد، مدارا كرده و همزيستى مسالمت آميز داشته باشند. امام حسين (عليه السلام) پيش از هر كار ماهيت يزيد را افشا كرده و توانست در اين سازگارى و مسالمت و سكوت، اخلال كند. براى همين با داشتن برنامه و آگاهى دقيق از جريانات و حوادث و آن چه در پيش رو خواهد داشت، زندگى پربارش رابه گونه اى تنظيم كرد كه او را به هدفش نزديك تر كند. و مى دانيم كه مهمترين حادثه در زندگى هر كس از جمله امام حادثه مرگ اوست كه آخرين حادثه زندگى است. امام (عليه السلام) به گونه اى از مدينه به سوى مكه و از مكه به سوى عراق حركت خود را آغاز كرد، كه در پايان مسير حركتش او را به هدف نزديكتر كند و روشن است كه پديد آوردن اين چگونگى، نقشه و برنامه اى مى طلبد تا آخرين جزء زندگى با ديگر اجزاى آن انسجام لازم رابيابد و پيوستگى مطلوب حاصل گردد. اشعارى كه به آنها استشهاد مى كرد: «سَامضي وَمَا بِالمَوتِ عَار عَلَى الفَتَى   /   اِذَا مَانَوى حَقّاً وَجَاهَدَ مُسْلِماً». و نيز پاسخ هايى كه به خير خواهان مى داد و اين كه جدش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در خواب فرموده است:
  • «اِنَّ اللهَ شَاءَ اِنْ يَرَاكَ قَتِيلا وَيَراهُمْ سَبَايَا; بى گمان خدا خواسته تو شهيد شوى و ايشان اسير» حاكى از اين بود كه آن شهيد از شهادت خود و يارانش و همين طور، از اسارت زن و فرزندانش، آگاه است. براى همين، نه تنها شهادتش را طراحى كرد; بلكه اسارت اهل بيتش را نيز، به گونه اى طراحى كرد كه به شهادت او و يارانش بيانجامد و نتيجه مطلوب را بدهد. و اسيران بتوانند در پرتو خون هايى كه در عاشوراء ريخته شده است، افشاگرى كنند و بذر آگاهى را بر دل ها بپاشند. به گونه اى كه امامان (عليهم السلام) پس از او با گشودن مدرسه ها و برافراشتن پرچم خونين عاشورا، به جهاد علمى عظيمى اقدام كنند و شجره نبوّت را بالنده و بارور سازند.
  • اين حقيقت كه امام حسين (عليه السلام) از شهادت و اسارت آگاه بوده و آن را به دقت و حساب شده تنظيم كرده است مسلم و غير قابل انكار و مؤيّد به اسناد تاريخى بى شمار و معتبر است. جالب اين كه، همه آن ها كه ايشان را از رفتن به سوى عراق منع كرده، برحذر مى داشتند، همگى مى دانستند كه شرايط به گونه اى است كه شمشيرها همه به سوى اوست و آن حضرت نيز، همه را تأييد مى فرمود. تنها كسى كه امام (عليه السلام) را به رفتن به سوى عراق تشويق مى كرد عبدالله بن زبير بود و تشويق او حاكى از اين بود كه در صورت عزيمت به عراق و كوفه سرانجامى جز شهادت ندارد; زيرا مسلم بوده كه فرزند زبير در سر هواى حكومت داشت و در اين راه، يزيد دشمن او بود و حسين رقيب او. و مى دانسته، تا زمانى كه حسين (عليه السلام) در مكّه باشد مردم به سراغ او نرفته و با او بيعت نخواهند كرد. از اين رو، وجود حسين (عليه السلام) در مكه بر ابن زبير گران آمد، چون مردم آن سامان او را طراز حسين (عليه السلام) نمى دانستند. و او را هيچ چيز خوش تر از هجرت حسين (عليه السلام) نبود. و ابن عبّاس نيز به اين حقيقت پى برده بود و به امام (عليه السلام) گفته است: «شما با رفتن به عراق، دل ابن زبير را شاد مى كنى» و به ابن زبير نيز، گفته: «كه حسين مى رود و حجاز را به تو وامى گذارد; قَدْ خَرَجَ الحُسَينُ وَخَلَتْ لَكَ الحِجَازُ»، (مقاتل الطالبين، ص110).