جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 220 )

پايان كار امام جز خسارت نبود.

مؤلّف شهيد جاويد مى گويد:

پايان كار امام (عليه السلام) جز خسارت نبود.(1)

بر اين اساس، آن ها كه پيش از ورود به كربلا يا در شب عاشورا، از كاروان شهادت جدا شدند، هيچ گونه عذرى ندارند. آيا كسانى چون عبيدالله، حرّ بن يزيد جعفي، كه از يارى امام (عليه السلام) سرباز زدند، معذورند؟

بنابراين بايد بپذيريم كه امام (عليه السلام) از آغاز حركت خود مى دانست كه پايانِ كار مبارزه با حكومت يزيد، جز شهادت نيست. او خود آگاهانه شهادت را پذيرفته بود و على رغم باورِ مؤلّف، آن را مايه حيات و بقاى آيين جدش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى دانست. و اساساً اقدام به چنين عمل مرگبار و حركتى كه در نهايت، براى اسلام و مسلمانان جز خسارت نبود از امامى كه به تكليف الهى، پاسدار اسلام و مصالح مسلمانان است، پذيرفتنى نيست. و چرا بايد امام (عليه السلام) به نصايح ابن عباس و برادرش محمّد حنفيه، گوش فرا ندهد و خود و يارانش را به راهى بَرَد كه نهايتِ آن كشته شدن و تحميل خسارت بر اسلام و مسلمانان است؟

آرى، اگرچه كارِ امام (عليه السلام) به باورِ ما، پايانش جز شهادت نبود. و امّا اين شهادت و به دنبال آن، اسارتِ اهل بيت (عليه السلام) ، هم چنان كه در پايان اين فصل بدان پرداخته مى شود، قيام و اقدامى پرثمر براى اسلام و بقاى آن بود.

به راستى، اگر آن روز اين عملِ صالح و حركتِ عظيمِ بابركت، تحقّق نمى يافت، حكومت اموى، با شيوه اى كه به كار مى برد، چه بر سر اسلام و مسلمانان مى آورد؟ حكومتى كه مى رفت تا براى هميشه بساط اسلام را برچيند

  • 1. شهيد جاويد، ص393.
( صفحه 221 )

و كار بعثت را تمام كند و نام و ياد محمّد (صلى الله عليه وآله) و دستاوردِ دوران نبوّتش را از يادها بِبَرَد.

پس سكوت امام حسين (عليه السلام) بر اساس تعهّد الهى و تكليف انسانى كه داشت، در آن شرايط سخت و سنگين، فروغلتيدن در هلاكت و تباهى بود. براى همين، آن ها كه امام (عليه السلام) را تنها رها كردند و از اطاعت و يارى او سرباز زدند، خويشتن را به هلاكت و نكبت درافكندند. و در رستاخيز نيز، در پيشگاهِ خداوند و پيامبر (صلى الله عليه وآله) شرمسار خواهند بود و به كيفر گناه خود، خواهند رسيد.

امام حسين (عليه السلام) خود و يارانش را به كام مرگ درافكند، تا اسلام را از مرگ حتمى نجات بخشد و چنين شد. او يك رسالت تاريخى نسبت به اسلام و انسانيّتِ مظلوم داشت و انجام اين رسالت، جز با شهادت او و يارانش امكان پذير نبود. و امام در پرتو آگاهى الهىِ خويش، اين رسالت عظيم را دريافت و در راه تحقّق آن، حماسه عظيم شهادت را رقم زد. براى همين، سخنان سطحى ابن عبّاس و خيرخواهى هاى عاطفى برادرش محمّد بن حنفيه، و مصلحت انديشى ديگرِ مصلحت انديشان، نمى توانست او را از انجام اين رسالت بزرگ باز دارد.

تأكيدى بر مدّعاى ما:

افزون بر پيش گفته ها، مواردى در منابع استناد مؤلّف: مانند تاريخ طبرى و... وجود دارد كه تأكيد و تأييدى بر مدّعاى ماست و در اين جا، به پاره اى از آنها اشاره مى شود:

1. طبرى در تاريخ خود از «ابومخنف» درباره «زُهَير» و ديدارِ او با امام (عليه السلام) آورده است كه: زهير پس از بازگشت از ديدار خود با امام (عليه السلام) به ياران خود چنين گفت:

( صفحه 222 )

مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَنْ يَتَّبِعَنِي وَإلاّ آخِرَ العَهْدِ.

هريك از شما دوست دارد كه به راهِ من باشد (همراه من با حسين (عليه السلام) بيايد)، بسيار مناسب و به موقع است و هر كه به راهِ من نيايد، بداند كه اين آخرين ديدار من با او، خواهد بود.

سپس گفت:

إِنِّي سَاُحَدِّثُكُم حَدِيثَاً: غَزَوْنَا بِلَنْجَرْ فَفَتَحَ اللهُ عَلَينَا وَأَصَبْنَا غَنَائِمَ، فَقَالَ لَنَا سَلمَانُ البَاهِلّيُ: اَفَرَحْتُمْ بِمَا فَتَحَ اللهُ عَلَيكُمْ وَاَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِم؟ فَقُلنَا: نَعْم; فَقَالَ لَنَا: اِذَا اَدْرَكْتُمْ شَبَابَ آلِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) فَكُونُوا اَشدَّ فَرَحاً بِقِتالِكُمْ مَعَهُمْ مِنْكُم بِمَا اَصَبْتُمْ مِنَ الغَنَائِمْ، فَامّا أنَا فَاِنّي اَسْتَودِعُكُم اللهِ، قَالَ: ثُمَّ وَاللهِ مَازَالَ فِي اَوّلِ القَومِ حَتّى قُتِلَ».(1)

رازى در دل دارم كه ناگزير براى شما بازگو مى كنم در «بلنجر» در نبردِ با كافران، به يارى خداوند بر آنان پيروز شديم و غنيمت هاى بسيارى به دست آورديم. سلمان باهلى(2) گفت: آيا از اين كه در اين جنگ پيروز شده و غنيمت بسيار به دست آورده ايد، شاد و مسروريد؟ گفتيم: آرى. گفت: آينده اى در پيش رو داريد كه در كنار جوانان خاندانِ محمّد (صلى الله عليه وآله) در راه هدفِ بزرگترى با دشمن مى جنگيد و غنيمت هاى بسيار نصيب تان خواهد شد و شادمانى و سرورتان بسى بيش تر خواهد بود. آن گاه زهير پس از افشاى اين راز، به همراهانش گفت: «من اكنون از شما جدا مى شوم و شما را

  • 1. تاريخ طبرى، ج3، ص302.
  • 2. ابن اثير در كامل ج3، ص151 و مفيد در ارشاد ج2، ص73، گفته اند: مقصود از سلمان، در سخن زهير، سلمان فارسى است.
( صفحه 223 )

به خدا مى سپارم. سپس به خدا سوگند، زهير در خطِ مقدّم سپاه بود تا اين كه كشته شد».

نقل طبرى از آن جا كه تاريخ او از منابع استناد مؤلّف شهيد جاويد، بلكه مهمّ ترينِ آنهاست، به لحاظِ استناد آن به ابومخنف، چنان كه برخى گفته اند، در خورِ تأمّل است.

و امّا زهير، كسى است كه پس از بازگشت از مراسم حجّ در طول راه مى كوشيد تا با امام (عليه السلام) ديدارى نداشته باشد. ولى كوشش او، راه به جايى نبرد و سرانجام توفيق يار او شد و با امام (عليه السلام) ديدار كرد. و اى كاش مى دانستيم كه در اين ديدارِ كوتاه، ميان او و امام (عليه السلام) ، چه گذشت كه آن چنان دگرگون شد و پس از بازگشت به خيمه خود، با همسر و همراهانش بِدْرود گفت و به كاروان امام (عليه السلام) پيوست؟

آيا امام (عليه السلام) سخنِ سلمان باهلى را به يادَش آورد؟ آيا آن غنيمتِ سرورانگيز كه سلمان باهلى از آن خبر داده بود; غنيمت شهادت بود؟ آيا در صورت پيروزىِ ظاهرى بر يزيديان و تأسيسِ حكومت در كوفه، دست يابى به مقامى رفيع بود، كه زهير بدان اميد، دست از خانه و خاندان شست و سر از پا نشناخت، تا به صف حسينيان پيوست؟

به راستى، چه انگيزه اى زهير را به وجد آورده بود، كه آن گونه دلداده فرزند پيامبر شد؟ اگر مراد از غنيمت، موقعيت هاى دنيايى بود كه زهير با پيروزى امام حسين (عليه السلام) به آنها دست مى يافت، بِدْرود او و اين كه اين ديدارِ آخرين است، چه معنا داشت؟ ناگزير بايد پذيرفت كه امام (عليه السلام) در اين ديدارِ شورانگيز با اِكسيرِ نگاهِ خود، مس وجودِ زهير را به گوهرى ناب تبديل كرد. و او را با معنويت خويش، آن چنان در حوزه جاذبه شهادت، قرار داد كه ديگر «آن سرايى» شده

( صفحه 224 )

بود; از اين رو، سر از پا نمى شناخت و براى وصول به آن منزلتِ بى بديل، با همه تعلّقات خود، چه رسد به همسر و همراهان، بِدْرود گفت:

كيميا دارى كه تبديلش كنى *** گر چه جوى خون بود نيلش كنى(1)

بنابراين، هم امام (عليه السلام) مى دانست كه فرجام اقدامش شهادت است، و هم، زهير دريافته بود كه سخن سلمان، كه گفته بود: «در آينده با جوانانِ خاندانِ محمّد (صلى الله عليه وآله) خواهى بود و غنيمت سرورانگيزتر و نشاط آورترى نصيب تو خواهد شد»، همان بودنِ با حسين (عليه السلام) و كشته شدن در راه اوست. از اين رو، فراخوانِ حسين را با گوش جان شنيد و سخت بدان پاى بند شد و همراه او و جوانانش، كه همگى از خاندان پيامبر بودند، به كربلا رفت، تا در كنار فرزند بزرگوار پيامبر (صلى الله عليه وآله) از غنيمت شهادت، كه سعادت ابدى و سرور جاودانه است، برخوردار شود.(2)

  • 1. مثنوى، دفتر دوّم، بيت 694.
  • 2. زهير عثمانى و از على (عليه السلام) دور بود ولى حسين (عليه السلام) را دوست مى داشت. در تاريخ نيامده كه حسين (عليه السلام) چه در مكّه و چه در مدينه از فردى دعوت كرده باشد ولى در بيابان از زهير دعوت كرد و او را گرامى داشت. حيف است زهير جوان مردِ دلير، نابغه نظامى، سردار بزرگ عرب، يزيدى بماند. بايد حسينى شود. حسين (عليه السلام) هم زهير را دوست داشت. در اين سفر بارها حسين (عليه السلام) گفت هر كس مى خواهد برود و با من نيايد، ولى زهير را گفت كه با وى بيايد. مردمى كه از دورِ حسين (عليه السلام) پراكنده شدند شايستگى نداشتند كه به شهادت برسند. شهادت مقام شامخى است هر كسى لياقت آن ندارد: «هرگز پر طاووس به كركس ندهندش». ولى زهير شايستگى دارد و بايد بدين فيض عظيم نايل گردد. زهير هر چند در ظاهر از حسين دور است ولى در باطن به حسين نزديك است. جوان مردى حسين (عليه السلام) نمى گذارد كه شايستگان محروم شوند. حسين (عليه السلام) زهير را به بزم شهادت صلا داد. زهير لبيك گفت و جام شهادت را تا پايان بنوشيد. چه رازى در اين دعوت نهفته بود؟ حسين پسر عمويش را دعوت نكرد. برادرش را دعوت نكرد. ولى زهير را دعوت كرد. از خويش دعوت نكرد ولى از بيگانه دعوت كرد. آيا چه رازى در اين دعوت نهفته بود؟!
  • زهير از ياران بنى اميّه بود و از سران نظامى آن ها به شمار مى رفت. ولى بر حسين (عليه السلام) با ديده قداست و بزرگوارى مى نگريست. زهير ساكن شهر كوفه بود و پس از مرگ معاويه براى حسين نامه ننوشت و با فرستاده حسين (عليه السلام) يعنى مسلم بيعت نكرد و با خلافت يزيد موافق بود ولى حسين (عليه السلام) را دوست مى داشت. وه كه دوستى چه كارها مى كند و زهير مى دانست كه حسين در برابر يزيد قيام كرده و مى دانست كه حسين در اين قيام كشته خواهد شد; چون او متخصّص نظامى بود. از قواى يزيد اطلاع داشت. ياران حسين را هم مى شناخت و نمى خواست به حسين نزديك شود، مبادا پس از كشته شدن حسين (عليه السلام) در دربار يزيد مسوول به شمار آيد. اگر اين نابغه نظامى پيروزى حسين را به چشم مى ديد از حسين دورى نمى كرد زيرا هم حسين را دوست مى داشت و هم پيروزى با حسين بود و مسئوليتى براى وى در آينده تصور نمى شد. ولى زهير يقين داشت كه حسين كشته خواهد شد. و اگر به حسين نزديك شود نامش در ليست سياه يزيد قرار خواهد گرفت. حسين زهير را با يك ديدار دگرگون ساخت و يزيدى، حسينى گرديد و نارى، نورى شد.
  • زهير يك شبه راه صد ساله رفت و به عالى ترين مقام انسانى رسيد و سردار بزرگ حسين گرديد. زهير نه تنها نابغه نظامى بود، متفكّر بود، سخنور بود. بسيار خردمند بود، دانشور بود، اطلاعات جغرافيايى داشت. در عرب، به ويژه در قوم خود بسيار محترم بود. پس از آن كه حسينى شد همه امكانات خود را تحت اختيار حسين (عليه السلام) گذارد و هر چه نيرو داشت در راه حسين به كار برد. هميشه در برابر حسين جان بركف و گوش بر فرمان ايستاده بود. راه زهير، راه حسين (عليه السلام) شد و آرمان زهير، آرمان حسين. وَهْ كه دوستى چه كارها مى كند. آنان كه دعوى دوستى حسين مى كنند چرا به راه حسين نمى روند؟ زهير كه از زيارت حجّ برمى گشت، نمى خواست با حسين هم منزل گردد و تماسى حاصل شود. مبادا به يزيد گزارش دهند. ولى حسين (عليه السلام) با زهير، هم منزل گرديد و كاروان شهادت در جايى فرود آمد كه زهير در آن جا فرود آمد. زهير با ياران خود ناهار مى خورد كه فرستاده حسين به سراغش آمد و ابلاغ كرد: حسين تو را مى خواهد. زهير به حضور حسين شرفياب شد. يزيدى رفت و حسينى بازگشت. دستور داد كه خرگاهش را در زمره خيمه و خرگاه حسين قرار دهند. آرى دوستى قوى ترين جاذبه هاست. زهير را با حسين در يك منزل فرود مى آورد. زهير را احضار مى كند، به حضور مى رساند. تاريكى اش را مى برد، روشنايى اش مى بخشد، سرانجام حسينى مى شود و خيمه و خرگاهش را در خيمه و خرگاه حسين قرار مى دهد، (پيشواى شهيدان، ص157).