جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 261 )

تو را به سعادت به پايان رساند و شهادت نصيب مان گرداند كه ما آن را خواهانيم.

آرى، امام حسين (عليه السلام) در شرايط اجتماعى و سياسى ويژه اى بود كه براى حفظ و پاسدارى از اسلام و دستاوردهاى بعثت حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله) ، جز شهادت راه ديگرى نداشت. از اين رو، آگاهانه براى درگيرى با يزيد و يزيديان و رسوا كردن خاندان ابوسفيان قيام كرد و شهادت را به آغوش كشيد.(1)

  • 1. در اين جا لازم است براى توضيح هر چه بيشتر به نكته هايى چند درباره جهاد اشاره شود:
  • 1. جهاد به معناى جنگ با دشمنان اسلام، از واجبات دينى است. و دليل بر وجوب آن، افزون بر اجماع (الجِهادُ فَرْضٌ مِنْ فَرائِضِ الاِسْلامِ اِجْماعاً) مبسوط شيخ طوسى (ج2، ص1)، آيات شريفه ذيل است: ( كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ ) جنگ بر شما مقرر شده است در حالى كه شما را ناپسند است.» (بقره، آيه 216). ( فَاقْتُلُوا ْالْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ ) مشركان را هرجا يافتيد، بكشيد» (توبه، آيه 5)، و نيز در سوره نساء آيه هاى 74، 75، 95 و... و سوره توبه آيه هاى 29، 41 و 73 و سوره محمّد آيه 4 و سوره انفال آيه 65 و آيه هاى ديگر.
  • البته جهاد واجب كفايى است يعنى اگر عدّه لازم براى جنگ آماده شدند، وجوب جهاد از ديگران ساقط مى شود. ولى اگر امام به شخص معيّنى امر به جهاد كند، بر آن شخص واجب عينى مى شود.
  • 2. هدف جهاد در فرهنگ اسلام، جهاد به منظور كشورگشايى و يا سلطه جويى و يا به موجب علل و عوامل اقتصادى از قبيل تهيّه مواد خام و يا تهيّه ابزار براى فروش كالا نيست; بلكه به منظور «اعلاء كلمه حق» است. قرآن كريم اين هدف را چنين ترسيم مى كند: ( الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّـهُمْ فِى الاَْرْضِ أَقَامُوا ْالصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُا ْالزَّكَوةَ وَ أَمَرُوا ْبِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا ْعَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلَّهِ عَـقِبَةُ الاُْمُورِ ) آنان كه اگر در زمين توانمندى دهيم، نماز بر پا دارند و زكات مى پردازند و به كار شايسته فرمان مى دهند و از كار ناپسند باز مى دارند و پايان كارها با خداوند است»، (حجّ، آيه 41).
  • فقها عموماً در مقام تعريف جهاد و بيان ماهيّت آن، از نظر فقه اسلامى هميشه دو جمله «اعلاءِ كَلِمَةِ الاِسْلامِ» و «اِقَامَةِ شَعَائرِ الاِيمَانِ» را ذكر كرده اند (جواهر، ج21، ص3). گويى كه از نظر فقهاى اسلامى جنگى كه به منظور «اعلاء كلمه اسلام و اشاعه توحيد و اقامه شعائرِ ايمان» نباشد; اصولا جهاد نيست و اگر به منظور سلطه جويى و يا به منظورهاى اقتصادى انجام گيرد، حرام است.
  • 3. اقسام جهاد، جنگ در راه اعلاء كلمه حق به دو نوع است، يا جنبه دفاعى دارد و يا جنبه ابتدايى. هر گاه كه ملت اسلام از سوى ملتى ديگر، مورد تجاوز نظامى قرار گيرد، قانون طبيعى دفاع و نيز آيات و روايات در چنين موردى جنگ را كه به صورت دفاعى است بر ملت اسلام واجب مى داند. قرآن كريم مى فرمايد: ( وَقَـتِلُوا ْفِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَـتِلُونَكُمْ ) و در راه خداوند با آنان كه با شما جنگ مى كنند جنگ كنيد»، (بقره، آيه 190).
  • فقها نيز چنين فتوا داده اند: جهاد با كفّارى كه به مسلمين تجاوز كنند به طورى كه احتمال استيلاى آن ها بر مسلمين داده شود يا بخواهند سرزمين شان را بگيرند و يا سرمايه هاى مادى آن ها را ـ هرچند كم باشد ـ تصاحب كنند; واجب است.
  • و امّا جهاد ابتدايى، اين قسم از جهاد در حقيقت، بازگشت به جهاد دفاعى دارد; چرا كه اسلام تجاوز به ناموسِ مقدّسِ توحيد را نمى پذيرد. و در نتيجه با شرك و مشركين همزيستى مسالمت آميز ندارد. و جنگ با مشركين را واجب مى داند; و إلاّ; يعنى اگر جهادِ دفاعى نباشد، نه تنها مسجد، كه صومعه و كنيسه و اصولا مراكز عبادت خداى يكتا، در تمام مذاهب آسمانى، چه يهود، و چه مسيحيّت، در معرض ويرانى و انهدام قرار خواهد گرفت. از اين رو، بايد متجاوز به توحيد با دست خودِ مردم دفع شود. قرآن كريم در دو آيه درباره دفاع از توحيد چنين فرموده است:
  • 1. ( وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْض لَّفَسَدَتِ الاَْرْضُ وَلَـكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْل عَلَى الْعَــلَمِينَ ) و اگر خداوند برخى مردم را با برخى ديگر باز نمى داشت زمين تباه مى گرديد، امّا خداوند بر جهانيان بخششى بزرگ دارد»، (بقره، آيه 251).
  • 2. ( وَ لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْض لَّهُدِّمَتْ صَوَ مِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَ تٌ وَ مَسَـجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا ) و اگر خداوند برخى مردم را به دست برخى ديگر از ميان بر نمى داشت بى گمان ديرها (راهبان) و كليساها(ى مسيحيان) و كنشت ها(ى يهوديان) و مسجدهاى كه نام خداوند را در آن بسيار مى برند ويران مى شد»، (حجّ، آيه 40).
  • 4. جايگاه جهاد و شهادت در اسلام، در اهميت جهاد و شهادت در راه خداوند و اعلاء كلمه توحيد و اقامه شعائر ايمان همين بس، كه افزون بر آيه هاى قرآن در فضيلت جهاد و منزلت والاى مجاهدان در راه خدا و مكانت شهيد و شهادت، على (عليه السلام) فرمود: «بى ترديد جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداى تنها به روى اولياى خاصّ خويش گشوده است و آن جامه خويشتن بانى و زِرهِ نفوذناپذير الهى است بر پيكر پيكار جويان و سپرِ اطمينان بخش او براى مجاهدان است. پس هر كه از سربى ميلى جهادِ در راه خدا را وانِهد، خداى جامه ذلّت بر اندامش فرو پوشد و در گرفتارى اش بپيچد. از درون به خود كم بينى و بلاهت آلوده شود و پرده اى ازكم انديشى و پرگويى بر قلبش فرود آيد. به كيفر تباه كردن جهاد، حق از او روى بگرداند. به سختى و رنج گرفتار شود و از عدل و انصاف، محروم مانَد، (نهج البلاغه، خطبه 27).
  • در آموزه هاى دينى، شهادت يعنى كشته شدن در راه خدا، به گونه اى عالى تعظيم و تجليل شده است: آيه هاى 154 سوره بقره و 169ـ171 سوره آل عمران.
  • و امّا شهيد، آن انسان متعالى است كه فروغ درخشان حيات را در نهايت هوشيارى و آزادى و آشنايى به چگونگى و ماهيت زندگى در اين جهان كه از ديدگاه خِرَد امرى مطلوب و مرغوب است، به دفاع از ارزش هاى متعالى و حيات انسانى آدميان فدا كرده است. و براى ايفاى اين پيمان، به ميدان شهادت شتافته و با سلاح دشمن كشته شده و جان عاريت را به خداى خويش سپرده است. امام سجاد (عليه السلام) با توجّه به جايگاهِ رفيع شهيد، از خداوند طلب كرد تا در سلك شهيدان قرار گيرد; آن ها كه با شمشيرهاى دشمنان خدا كشته مى شوند; «نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيوُفِ اَعْدَائِهِ» (صحيفه سجّاديه دعاى يكم).
  • 5. چون اسلام پديد آمد و خدا براى بنده و پيامبرش آن پيروزى و گشايش درخشان را فراهم آورد، شعله شرارت و فساد باند اموى فرونشست و تمايلات ابوسفيان و يارانش منكوب و مقهور گشت و به بركت فرقان عظيم و صراط مستقيم و هم، شمشير بُرّاى محمّد (صلى الله عليه وآله) ، كه هر مقاومتى را درهم مى شكست، حجاب بطلان از چهره حقايقى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از جانب خداوند آورده بود، كنار رفت. اين جا بود كه ابو سفيان و فرزندان و يارانش چاره اى جز تسليم نديدند; چه بدين وسيله مى توانستند، جان خود را كه در صورت مقاومت بر باد مى رفت، حفظ كنند. اين بود كه به ظاهر ايمان آوردند ولى دل شان از دشمنى محمد و خاندان او مالامالِ درد و سينه شان از آتش كينِ وى، جوشان بود. و پيوسته دسيسه ها و كينه ها بر ضد او فراهم مى آوردند. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با اين كه از دشمنىِ نهان آن ها بى خبر نبود، با كمك هاى مالى فراوان و گفتار و كردار محبت آميز در جلب دوستى ايشان مى كوشيد و بدين اميد كه شايد اصلاح و هدايت شوند، هميشه با سينه اى باز و چهره اى گشاده با آن ها روبرو مى شد. عيناً همان روشى كه با ديگر منافقان و بدخواهانش داشت. اين گونه رفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله) موجب شده بود كه ايشان بناچار دشمنى خود را با وى نهان بدارند و از ترس يا طمع، پوششى از تظاهر به دوستى بر اين كين و بدخواهى بيفكنند. و اين وضع موجب گشت كه مردم تدريجا باند اموى را حتى در زادگاه و موطن كوچكش مكّه بدست فراموشى بسپرند.
  • در ميدان هاى فتح و پيروزى پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) امويان فقط به اين شناخته شدند كه از خاندان پيامبر و صحابه اويند. هنگامى كه با هوش شيطنت آميز معاويه، كار امويان سامان يافت، اهريمن وار دست به سوى احكام دين دراز كردند و آن را دست خوش تحريف و تباهى قرار دادند و كاروان زندگى مردم را به سوى جاهليت و لاابالى گرى و دين ناباورى منحرف ساختند. و به تعقيب منظور اصلى خود; يعنى جلب سود مادى و حفظ امتيازات طبقاتى پرداختند. توده مردم از اين همه، بى خبر بودند; چه اصل كلى و معروف اسلامىِ «الاِسْلامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ، اسلام، گذشته را پاك مى كند»، بر سوابق ننگين بنى اميه پوشش ضخيم مى افكند، به خصوص كه رسول اكرم نيز آنان را عفو كرده و در جلب محبت شان كوشيده بود و پس از آن حضرت نيز، خليفگان سه گانه، كسانى از اين دودمان پليد را به خود نزديك ساخته و به حكومت و امارت بر مسلمانان و امتيازات فوق العاده سرافراز ساخته بودند. لذا باند اموى توانست تنها در زمان معاويه 20 سال با استقلال و بى آن كه مورد مؤاخذه قرار گيرد يا خود، كسى را از بدى ها منع كند، به زندگى موفقيت آميز خود ادامه دهد، (به مقدّمه امام شرف الدين بر كتاب گرانسنگ «صلح الحسن شيخ راضى آل ياسين»، ترجمه آيت الله سيّد على خامنه اى رجوع شود).
  • و اما درگيرى امام حسين (عليه السلام) با يزيد، درگيرى دوباره اسلام با جاهليت ابوسفيان و شرك و اشرافيت قريش بود. درك شرايط اجتماعى سياسى حاكم برجهان اسلام در دوره امامت امام حسين (عليه السلام) از اهميت ويژه اى برخوردار است.
  • على الاصول، در يك نظام اجتماعى رويارويى با ظلم مقطعى و موردى، امرى دور از انتظار نيست، و امّا، اگر نظامى به لحاظِ ريشه اى و ساختارى چنان كج بالا رود كه ديگر عدالت ورزيدن در آن نظام، امرى ناممكن شود، امكانات بسيارى را مى طلبد كه پايه هاى آن نظام را بلرزاند و زمينه فروريختنِ آن را فراهم آورد. امام حسين (عليه السلام) با چنين نظامى درگير بود; نظامى كه از همان آغاز بر پايه دروغ و تحريف و بى عدالتى بنا شده بود. و با روى كار آمدن يزيد، به عنوان خليفه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مردم با ظلم مضاعف روبرو بودند. بى عدالتى شكل اجتماعى به خود گرفته بود، به گونه اى كه هركس وارد چرخه آن نظام مى شد، نمى توانست عدالت بورزد. و تنها امكاناتى كه امام (عليه السلام) در لرزاندن پايه هاى اين نظام و فروريختن آن داشت، شهادت بود. از اين رو، براى نجات جامعه از اين بن بستى كه با آن روبرو شده بود، آگاهانه به ميدان شهادت گام نهاد و دست كم، در همان روزهاى آغازين شهادت خود و يارانش، مشروعيت را، از نظام اموى باز ستاند و باند اموى را، كه دين خدا را مايه فريبكارى، و بندگان خدا را بردگانى حلقه به گوش، و مال خدا را ملك اختصاصى خود قرار داده بودند، رسوا ساخت.
( صفحه 262 )

( صفحه 263 )

( صفحه 264 )

نتايج و آثار شهادت امام حسين (عليه السلام)

معاويه در دوره حكومت خود بر شام (دوران خليفه دوّم و سوّم)، با تلاشى مُجِدّانه توانسته بود پايگاهى به ظاهر استوار، براى خويش فراهم آورد، و مردم آن سامان را با خود همراه و به بخشش هاى خود اميدوار سازد. از اين رو، مردم شام همه طرفدار و كمك كار او بودند. و بدين ترتيب، موقعيت او در جهان

( صفحه 265 )

اسلام بسى بالا گرفت و در ديگر اقطارِ قلمروِ اسلام، به اين كه از قريش است; يعنى از خاندان رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) و از صحابه اوست، شناخته شد، تا آنجا كه از بسيارى از مسلمانانِ با سابقه و صحابه مخلص مانندِ ابوذر، مقداد، عمّار، مشهورتر گشت. و بدين ترتيب، بار ديگر باندِ اموى رشد كرد و به نام «بنى هاشم» آشكارا عليه بنى هاشم، پنجه درافكند و در نهان نيز، دسيسه ها و توطئه هاى خود را عليه اسلام، تعقيب نمود. و در پايان حياتِ خسارت بار خويش، عليرغم تعهّدى كه در معاهده صلح با امام حسن (عليه السلام) سپرده بود، پسرش يزيد را به عنوان جانشين خود معرفى كرد.(1) يزيد كسى بود كه به لحاظِ روحى منافق و دوچهره و خيانت كار بود. شرم و آزرم را در وى راه نبود. سگ ها را جامه اى بافته مى پوشانيد و به هر سگى غلامى بخشيده بود، كه خدمتش كند. ميمون ها را دوست مى داشت و نگه دارى مى كرد.(2) معاويه با بيعت گرفتن از مردم براى يزيد، بزرگ ترين خيانت را درباره اسلام مرتكب شد. يزيد هيچ گونه اعتقادى به اسلام و نبوّت نداشت. و اين بى اعتقادى خود را آشكارا اعلام كرد. نبوّت و خلافت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را بازيچه و ساخته پرداخته بنى هاشم مى دانست. براى همين، در سروده اى گفت:

«لَعِبَتْ هاشِمُ بِالمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْىٌ نَزَلَ; خاندان هاشم با سلطنت بازى كردند و گرنه، نه خبرى از آسمان آمده و نه وحى اى نازل شده است».

  • 1. در مادّه دو، از قراردادِ صلح ميان امام مجتبى (عليه السلام) و معاويه، آمده است كه پس از معاويه حكومت متعلّق به حسن (عليه السلام) است و اگر براى او حادثه اى پيش آمد، متعلّق به حسين، و معاويه حقّ ندارد كسى را به جانشينى خود انتصاب كند، (صلح امام حسن، ص356).
  • 2. يزيد، ميمونى را نزد خود قرار داده و ابوقيس ناميده بود و ته مانده جام شرابش رابه وى مى نوشانيد. گاه وى را سوار بر گورخرى مى كرد و به مسابقه اسب دوانى اش مى فرستاد.