جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة123)
پاسخ اشكال اوّل: به نظر ما اين اشكال قابل قبول نيست، زيرا آن مطلبى كه ملاك بود بر اين كه صحيحى نتواند به اصالة الاطلاق تمسك كند، ملاك متزلزلى نبود كه ما بتوانيم از آن دست برداريم بلكه آن مطلب براساس يك مبناى محكم و غير قابل تزلزلى بود.
توضيح: ما به مستشكل مى گوييم: شما مى گوييد: تمسك به اطلاق در شبهه مصداقيه خودِ مطلق جايز است يا مى گوييد: تمسك صحيحى به اطلاق، از قبيل تمسك به مطلق در شبهه مصداقيه خودش نيست؟
اگر بگوييد: تمسك صحيحى به اطلاق، از قبيل تمسك به مطلق در شبهه مصداقيه خود مطلق نيست. مى گوييم: شما نمى توانيد چنين چيزى بگوييد، زيرا صحيحى، اگر در شرايط قسم دوّم و سوّم بگويد: «اين ها در مسمّى و موضوع له مدخليتى ندارد»، حرفى نيست ولى در ارتباط با تمام الاجزاء و شرايط قسم اوّل ـ كه اكثريت شرايط را تشكيل مى دهد ـ مى گويد: «تمام اين ها دخالت در مسمى دارند. به گونه اى كه اگر يك شرط يا يك جزء كنار رود، اسم صلاة و عنوان صلاة تحقق ندارد». پس كسى نمى تواند بگويد كه مسأله تمسك صحيحى به مطلقات غير از تمسك به مطلقات در شبهه مصداقيه خود مطلقات است.
و اگر بگوييد: تمسك به عام و مطلق، در شبهه مصداقيه خودش جايز است، مى گوييم:
اوّلا: اين مطلب از نظر علمى درست نيست.
ثانياً: هيچ كس قائل به اين معنا نشده است كه در مورد شك در عالميت زيد بتوانيم به عموم «أكرم كلّ عالم» تمسك كرده و اكرام او را بر خود لازم گردانيم و يا در مورد شك در رقبه بودن زيد به اطلاق أعتق رقبة تمسك كرده و عتق او را جايز بدانيم. چنين چيزى امكان ندارد، زيرا قبل از انطباق حكم عتق رقبه، لازم است موضوع آن ـ كه رقبه بودن است ـ احراز شود.
بنابراين عدم جواز تمسك به اطلاق براى صحيحى روى پايه محكمى است و
(الصفحة124)
جاى ترديد و انكار در آن نيست.
حال بياييم در فقه و بررسى كنيم ببينيم آيا واقعاً جايى صحيحى تمسك به اطلاق كرده است؟
اوّلا: براى ما روشن نيست كه صحيحى تمسك به اطلاق كرده باشد.
ثانياً: اگر صحيحى تمسك به اطلاق كرده باشد شايد، مبناى خود را فراموش كرده است. و الاّ با توجه به مبناى خودش در اصول و اين كه صحيحى است ديگر به خودش اجازه نخواهد داد كه به اطلاق {أقيمواالصلاة} تمسّكى داشته باشد. پس در صورت تمسك صحيحى به اطلاق، ما بايد عمل او را توجيه كنيم، زيرا مبنايش قابل تزلزل نبود. بايد بگوييم: «اين شخص، فراموش كرده كه در اصولْ صحيحى است و صحيحى نمى تواند تمسك به اطلاق داشته باشد».
امّا مسأله صحيحه حمّاد، غير از چيزى است كه ما در ارتباط با آن بحث مى كنيم زيرا بحث ما در اطلاقِ لفظى است ما مى خواهيم ببينيم آيا صحيحى مى تواند از اطلاق {أقيمواالصلاة} استفاده كند يا نه؟ ولى در صحيحه حمّاد، اطلاق لفظى وجود ندارد، بلكه آنچه در صحيحه حمّاد است اطلاق مقامى است.
اطلاق مقامى به اين معناست كه اگر مولا در يك مقامى درصدد بيان اجزاء و شرايط و معرفى آنها بود و ما ملاحظه كرديم كه قسمتى از اجزاء و شرايط را متعرض شده و قسمت ديگر را مطرح نكرد، اين سكوت در مقام بيان به عنوان اطلاق مقامى قابليت تمسك دارد. قابليت تمسك آن تا اين حدّ است كه مرحوم آخوند در كفايه در مسأله قصد قربت ـ به معناى اتيان به داعى امر ـ مى گويد: قصد قربت نمى تواند پايش را در متعلّق امر بگذارد و حتى مولا از طريق دو امر هم نمى تواند مسأله قصد قربت را در دايره متعلّق امر بياورد، سپس مى فرمايد: بلى اگر يك اطلاق مقامى وجود داشته باشد ما مى توانيم به اين اطلاق مقامى تمسك كرده و بگوييم: قصد قربت در فلان چيز اعتبار ندارد.
اطلاق مقامى به اين كيفيت است كه گاهى مولا ـ بدون اين كه مسأله امر و نهى و
(الصفحة125)
تكليف در كار باشد ـ در مقام اين برآمده كه اجزاء و شرايط مأموربه را مشخص كند مثل اين كه امام صادق (عليه السلام) در صحيحه حمّاد كارى به امر ندارد بلكه مى خواهد نماز را بيان كند، مأموربه را مشخص كند. اگر مولا در مقام بيان اجزاء و شرايط باشد و ما مشاهده كرديم كه مسائلى را به عنوان اجزاء و شرايط مطرح كرد و مثلا اسمى از سوره نياورد و يا در مقام عمل سوره را اتيان نكرد ما از اين اطلاق در مقام بيان مى توانيم استفاده كنيم كه سوره جزئيت ندارد و اين استفاده، اختصاصى به اعمّى ندارد و هر كسى ـ چه صحيحى و چه اعمّى، چه در ارتباط با اجزاء چه شرايط قسم اوّل يا قسم دوّم يا قسم سوّم ـ مى تواند از اطلاق مقامى استفاده كند.
پس اشكال اين مستشكل، خارج از محلّ بحث ماست. بحث ما در ارتباط با اطلاق لفظى است و ايشان پاى اطلاق مقامى را به ميان آورد. و اطلاق مقامى هم مى تواند مورد تمسك صحيحى واقع شود هم مورد تمسك اعمى.
اشكال دوّم: مستشكل مى گويد: ما قبول داريم صحيحى نمى تواند به اطلاق تمسك كند و اعمى مى تواند به اطلاق تمسك كند، ولى آيا كدام اطلاق مورد بحث است؟ حتماً اطلاقى مورد بحث است كه شرايط تمسك به اطلاق ـ يعنى تماميت مقدّمات حكمت ـ در ارتباط با آن وجود داشته باشد. در حالى كه ما در هيچ لفظ مطلقى از الفاظ عبادات در كتاب و سنت نداريم كه شرايط تمسك به اطلاق در مورد آن وجود داشته باشد. مثلا در قرآن بارها {أقيمواالصلاة} ذكر شده است ولى اين {أقيمواالصلاة} در مقام بيان نيست بلكه به نحو اجمال مى خواهد حكم وجوب صلاة را بيان كند. به عبارت ديگر: {أقيمواالصلاة} در مقام بيان ايجاب صلاة به نحو اجمال است، ولى اين كه آيا صلاة چيست و مأموربه در اين آيات كدام است؟ {أقيمواالصلاة}ها در مقام بيان ماهيت و تفصيل متعلّق امر نيستند. در {آتواالزكاة}هم مسأله به همين صورت است.
خلاصه اين كه ما اگر در الفاظ عبادات در كتاب و سنت حتى يك لفظ مطلقى داشتيم كه شرايط تمسك به اطلاق در آن وجود داشت مى توانستيم بگوييم: بين
(الصفحة126)
صحيحى و اعمّى، فرق وجود دارد ولى صغراى اين مسأله منتفى است و ما حتى يك مورد براى آن پيدا نمى كنيم.(1)
پاسخ اشكال دوّم: اين اشكال، معنايش اين نيست كه شما ثمره را قبول نداريد بلكه معنايش اين است كه اين ثمره، مصداق ندارد. به عبارت ديگر: شما كبراى اين مسأله را پذيرفته ايد كه صحيحى نمى تواند به اطلاق تمسك كند و اعمى مى تواند ولى مى گوييد: «اين مسأله صغرى ندارد». و پيدا نشدن صغرى، ربطى به مسأله ترتب ثمره ندارد و ثمره در جاى خود محفوظ است هرچند مصداقى براى آن پيدا نشود.
ولى به نظر مى رسد اين حرف درست نيست. چگونه مى توانيم كبرايى را براى مسأله مطرح كنيم در حالى كه نتوانيم حتى يك عدد صغرى براى آن پيدا كنيم؟ اين چه ثمره عمليه اى مى شود؟ چگونه مى شود بحثى با اين دامنه وسيع، هيچ ثمره عمليه اى نداشته باشد؟ به همين جهت ما بايد اين اشكال را بررسى كرده ببينيم آيا واقعيت همين است؟
اوّلا: به اين مستشكل مى گوييم: الفاظ عبادات، منحصر به صلاة نيست كه شما در قرآن موارد زيادى از {أقيمواالصلاة} را ملاحظه كرديد و گفتيد: هيچ يك از اين ها در مقام بيان نيست. محلّ نزاع صحيحى و اعمى منحصر به لفظ صلاة نيست بلكه همه الفاظ عبادات محلّ بحث است حتى عباداتى كه وجوب غيرى و جنبه شرطيت دارد.
ثانياً: اين حرف شما ممكن است از نظر عقلا مورد قبول نباشد. آيا شما تمام روايات در باب عبادات را با دقّت بررسى كرده ايد و ملاحظه كرده ايد كه در هيچ يك از آنها اطلاقى وجود ندارد؟ خصوصاً در باب حجّ با آن گستردگى كه دارد و گاهى يك روايت آن يك هفته وقت انسان را مى گيرد تا به مفاد آن پى ببرد. آيا شما همه اين
  • 1 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص77 و 78، نهاية الأفكار، ج1، ص96، محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص178
(الصفحة127)
روايات را ديده ايد و حتى در يك مورد آن به لفظ مطلقى كه شرايط تمسك به اطلاق در آن باشد برخورد نكرده ايد؟ اين ادعاى بزرگى است. شايد از يك نفر به صورت عادى محال باشد كه بتواند يك چنين بررسى كاملى را انجام دهد و شايد اگر چند نفر هم جمع شوند نتوانند يك چنين تتبع كاملى در ارتباط با روايات داشته باشند.
ثالثاً: ما كه در مقابل شما ادعائى نداريم ولى همين قرآن را ملاحظه مى كنيم. شما مى گوييد: «در {أقيمواالصلاة} اطلاق وجود ندارد»، مى گوييم: قبول داريم ولى در آيه وضو چرا اطلاق وجود نداشته باشد؟ آيه وضو مى فرمايد: {يا ايّها الّذين آمنوا إذا قُمْتُمْ إلى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلى المرافق وامسحوا برؤوسكم و أرجلكم إلى الكعبين}(1)، اين وضو كه عبارت از غَسْلَتان و مَسْحَتان است و آيه آن را بيان مى كند حال اگر ما در {فاغسلوا وجوهَكم} شك كرديم كه آيا غسل الوجه بايد از بالا به پايين باشد يا از پايين به بالا؟ اگر از روايات قطع نظر كنيم، چرا نتوانيم به اطلاق {«فاغسلوا وجوهكم} تمسك كنيم؟ مى گوييم: {فاغسلوا وجوهَكم} مثل اين است كه شما به فرزند خود مى گوييد: برو لب حوض و صورتت را بشوى. او به هر طريقى دلش خواست صورتش را مى شويد، از بالا به پايين يا از پايين به بالا يا از وسط. اطلاق آيه نيز به همين صورت است. هرچه دليل مقيِّد داشته باشيم اخذ مى كنيم ولى اگر دليل مقيِّد نداشته باشيم چه اشكالى دارد كه اين اطلاق را مورد تمسك قرار دهيم؟ اتفاقاً در مباحث وضو در بسيارى از موارد از آيه وضو به عنوان دليل استفاده مى شود. آيا وضو از الفاظ عبادات نيست؟ آيا در قرآن نيست؟ آيا تمسك به اطلاق در آن جايز نيست؟
همچنين در آيه تيمم كه مى فرمايد: {فتيمّموا صعيداً طيّباً}(2) و بعد هم تيمم را معنا مى كند و مى فرمايد: {فامسحوا بوجوهكم و أيديكم منه}(3) ماهيت تيمم مسح
  • 1 ـ المائدة: 6
  • 2 ـ المائدة: 6
  • 3 ـ همان.