جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة508)
گيرد، نسبت موجود در آن جمله، نسبت ناقصه خواهد بود و نسبت تامّه نمى تواند محمول در يك قضيّه حمليّه واقع شود. موضوع در قضيّه حمليّه يا بايد مفرد باشد و يا مركّب ناقص، محمول هم همين طور است و نمى شود موضوع يك قضيّه، مركّب تام و محمول هم يك مركّب تام باشد و در عين حال ما قضيّه حمليّه تشكيل دهيم.
ثانياً: نسبت ناقصه، در عرض نسبت تامّه نيست بلكه بر آن تقدّم دارد زيرا در تشكيل قضيّه، اوّل مسأله موضوع و محمول مطرح است بعد مسأله اتّحاد و هوهويت و يا به تعبير ايشان نسبت. پس نسبت در قضيّه حمليّه در طول موضوع و محمول است و از محمول تأخّر دارد، درنتيجه از نسبتى كه در محمول است نيز تأخّر دارد.
ثالثاً: اصلا اين دو نسبت، ربطى به هم ندارند. شما كه دو نسبت در عرض هم فرض كرديد لابد مى خواهيد بگوييد: «موضوع و محمول در اين دو نسبت يك چيز است» و به همين جهت آن را داراى اشكال دانستيد و الاّ اگر موضوع و محمول، دو چيز باشند چه اشكالى دارد كه دو نسبت در عرض هم قرار گيرند؟
ما مى گوييم: خير، موضوع و محمول، يكى نيست، زيرا موضوع در نسبتِ محمول، عبارت از «شىء» است كه «الكتابة» را به آن نسبت داده ايد و نسبت هم با كلمه «له» تفهيم شده است. ولى در اصل قضيّه حمليّه شما، موضوع عبارت، از زيد و محمول، عبارت از مجموع «شيء له الكتابة» است و اين دو نسبت، نه موضوعشان به هم ارتباط دارد و نه محمولشان. در اين صورت، چه مانعى دارد كه اين دو نسبت در عرض هم باشند؟ درنتيجه اين دليل هم نمى تواند بساطت مفهوم مشتق را اثبات كند.

تحقيق در ارتباط با بساطت و تركيب در معناى مشتق

از مباحث گذشته معلوم گرديد كه ادلّه ذكر شده براى اثبات بساطت مفهوم مشتق، نتوانست اين مطلب را به اثبات برساند. و نيز معلوم گرديد كه ادّعاى قائل به تركيب، دخالت مصاديق شىء در مفهوم مشتق نمى باشد بلكه قائل به تركيب مى گويد: مفهوم شىء و مفهوم ذات و امثال اين ها ـ يعنى عناوين عامّه اى كه در همه جا صدق مى كنند
(الصفحة509)
و به عنوان عرض عام بر تمامى اشياء عارض مى شوند ـ در مشتق دخالت دارد.
و ملاحظه شد كه ادلّه بساطت نتوانست اين مطلب را از بين ببرد.
از طرفى اشاره كرديم كه كسى نمى تواند اين معنا را انكار كند كه واقعيّت معناى مشتق، به ذات و مبدأ و تلبّس ذات به مبدأ نياز دارد. و حتّى محقّق شريف (رحمه الله) هم كه قائل به بساطت است مى گويد: «ما قبول داريم كه در انتزاع معناى مشتق، منتزع منه ما عبارت از سه چيز است و اگر اين سه چيز تحقّق نداشته باشد، نمى توانيم آن معناى بسيط مشتق را انتزاع كنيم، آن سه چيز عبارتند از: ذات، مبدأ و تلبّس ذات به مبدأ».
ما وقتى اين حرف ها را كنار هم قرار مى دهيم بحث مى شود كه آيا با شنيدن مشتق، يك معناى بسيطى به ذهن ما مى آيد و اين امور سه گانه از محدوده ذهن خارج است ـ هر چند به صورت منتزع منه مطرح است ـ يا اين كه با شنيدن مشتق، همين ها به ذهن مى آيد و امر انتزاعى و واسطه اى در كار نيست؟ وقتى شما مبدأ را مى شنويد، فقط حدث به ذهن شما مى آيد. وقتى فعل ماضى را مى شنويد، هم حدث و هم نسبت حدث به ذات در زمان گذاشته يا يك معنايى كه منطبق بر زمان گذشته است ـ در زمانيّات ـ به ذهن شما مى آيد. عين همين معنا را درمورد مشتق پياده مى كنيم. شما وقتى ضارب را مى شنويد، باتوجه به اين كه ضارب، اختصاص به انسان دارد، در دايره انسان، معناى «انسان متلبّس به ضرب» به ذهن شما مى آيد، آن هم با وصف ابهامى كه دارد، يعنى زيد يا بكر يا عَمر را مشخص نمى كند.
وقتى مثال بالاترى ذكر كنيد و بگوييد: «أبيض»، آيا از «أبيض» چه چيز فهميده مى شود؟ آيا از «أبيض» معناى «شىء له البياض» يا «شيء اتّصف بالبياض» را نمى فهميم؟ چرا، ولى اين كه آيا شىء عبارت از جسم است يا انسان است يا جماد است؟ كارى با اين ها نداريم. درعين حال، مفهوم ابيض براى ما هيچ ابهامى ندارد. اگر كسى ناآشنا به لغت عرب باشد و از شما معناى ابيض را سؤال كند ـ بدون اين كه كارى به جسم و امثال اين ها داشته باشد ـ شما در جواب مى گوييد: ابيض چيزى است كه معروضِ بياض است، ابيض عبارت است از «شيء عرض له البياض،
(الصفحة510)
شيء اتّصف بالبياض».
به عبارت ديگر: اگر چه در واقعيت معناى مشتق ـ ولو به صورت منتزع منه كه آنان مى گويند ـ ما سه چيز لازم داريم ولى آيا آنچه متبادر از معناى مشتق است يك معناى بسيط غير از اين سه چيز است يا اين كه نفس همين واقعيّت به ذهن مى آيد؟ همان طور كه در «زيد في الدار»، آن واقعيت ظرفيّت متقوّم به زيد و دار در ذهن مى آيد، از شنيدن ضارب هم همان واقعيّت معناى مشتق به ذهن مى آيد؟
بنابراين وقتى انسان همه جوانب مسأله را ملاحظه مى كند و از طرفى مى بيند ادلّه بساطت ناتمام است و ازطرفى مصاديق شىء، نقشى در معناى مشتق ندارند، انسان مى تواند بگويد: آنچه از معناى مشتق به ذهن تبادر مى كند يك معناى تركيبى است به اين صورت كه ما يك ذات داريم و يك حدث و يك ارتباط بين ذات و حدث. يعنى همان معنايى كه در اَفعال وجود دارد، در مشتق هم وجود دارد ولى بنابرمشهور، در افعال، زمان يا چيزى كه در زمانيّات منطبق بر زمان است ـ مثل ترقّب و تحقّق ـ مطرح مى باشد. در مشتق هم همان معنا مطرح است، بدون اين كه قيد زمان يا مسأله ترقّب و تحقّق ـ كه در زمانيّات منطبق بر زمان مى شود ـ وجود داشته باشد. آيا بين «ضَرَبَ» و «ضارب» فرق ديگرى وجود دارد؟ اگر ما حيثيّت زمان يامشابه زمان را از «ضَرَبَ» كنار بزنيم، آيا اين خصوصيّات سه گانه در «ضَرَبَ» وجود ندارند؟ آيا معناى بسيطى در مورد آن مطرح است؟ خير، در آنجا مبدأ و ذات و نسبت مطرح است، در ضارب هم همين طور است، بدون اين كه مسأله زمان يا مشابه زمان در مفهوم ضارب به حسب وضع نقشى داشته باشد.
لذا به نظر مى آيد كه مشتق داراى يك معناى مركّبى است و اين تركيب، تركيب تحليلى نيست كه با معناى بساطت مخالفتى نداشته باشد، خير، همين معنا به ذهن انسان مى آيد. فرقى نمى كند كه شما بگوييد: «ضارب» يا بگوييد: «شيء ثبت له الضرب». اگر شما به منظور «ضارب» بگوييد: «شيء ثبت له الضرب» آيا كسى مى گويد: «اين دو با هم متغايرند، ضارب، معناى بسيطى است و «شيء ثبت له
(الصفحة511)
الضرب» معناى مركّبى است»؟ خير، فرقى بين اين دو نيست.
ممكن است به ذهن شما بيايد كه در زبان فارسى، ما از كلمه «ضارب» يك معنا  ـ  يعنى «زننده» ـ را استفاده مى كنيم.
مى گوييم: همين «زننده» نيز محلّ بحث است كه آيا معناى بسيطى است يا معناى مركّب؟ زننده اى كه هم زدن در آن مطرح است، هم شخص مطرح است و هم ارتباط بين زدن و شخص در آن مطرح است. البته كلمه، واحد است ولى منافات ندارد كه همين كلمه واحد، معناى تركيبى داشته باشد، خصوصاً در مشتق ازنظر لغت عرب و لغات ديگر كه ما مى بينيم مادّه وجود دارد و هيئت هم وجود دارد و هركدام از اين ها وضع مستقلّى دارند. و جاى تعجّب است كه با وجود اين مسائل، چطور ادّعا مى شود كه مشتق، يك مفهوم بسيط دارد؟ مادّه و هيئت، مثل دو كلمه اند، همان طور كه در غلام زيد وقتى مسأله تركيب را مطرح مى كرديم مى گفتيم: «دو معنا به ذهن مى آيد». هر چند غلام زيد از نظر ادبى جمله نيست بلكه يك كلمه است.
غلام زيد مبتدا يا خبر واقع مى شود، مضاف و مضاف اليه كلمه واحده مى باشد ولى ذهن ما از شنيدن غلام، به يك معنا و از شنيدن زيد، به معناى ديگر منتقل مى شود. در باب مشتق كه مركّب از هيئت و مادّه است، مادّه، تحصّل مستقلّى ندارد مگر به صورت مصدر و اسم مصدر، و وقتى هم در ضمنِ مشتق واقع مى شود، تحصّل مستقلّى ندارد ولى در عين حال آيا مادّه اى كه در ضمن مشتق مى آيد، براى چيزى وضع نشده است؟ پيداست كه ارتباط مادّه و هيئت و تحصّل مادّه در ضمن هيئت خاصّى به نام مشتق، بيانگر بيش از يك معناست و نمى تواند بيانگر يك معنا باشد. جايى كه دو وضع وجود دارد، دو موضوع له وجود خواهد داشت. لذا به نظر مى رسد كه مشتق داراى يك معناى تركيبى است و اين معناى تركيبى عبارت از مفهوم شىء و مفهوم ذات ـ كه عام ترين مفاهيم است ـ به ضميمه مبدأ و به ضميمه تلبّس و ارتباط مفهوم شىء به مبدأ مى باشد.
(الصفحة512)
اشكالى بر كلام آيت الله خويى«دام ظلّه»
در بحث هاى گذشته گفتيم: آيت الله خويى«دام ظلّه» مركّب بودن مفهوم مشتق را پذيرفته است و يكى از ادلّه اى كه بر آن اقامه كرده، مسأله تبادر بود و ما اين ها را قبول كرديم ولى ايشان مطلب ديگرى نيز دارد كه در اين جا مى خواهيم با كلام خود ايشان آن را جواب دهيم.
ايشان در ارتباط با معناى بساطت، حرف مرحوم آخوند را ردّ كرده و مى فرمود: مسأله تحليل عقلى را كه مرحوم آخوند ذكر مى كند، همان تركيب است و اصولا قائل به تركيب، همين تحليل عقلى را قائل است و قائل به بساطت كسى است كه مى گويد: «به هيچ عنوان تركيب وجود ندارد، حتّى عند التحليل».
همان گونه كه گذشت ما از كلام شارح مطالع و محقّق شريف (رحمه الله) خلاف اين را استفاده كرديم. اكنون مى خواهيم از حرف خود آيت الله خويى«دام ظلّه» در ردّ اين حرف ايشان استفاده كنيم، پس مى گوييم:
ايشان كه براى اثبات تركيب، به تبادر تمسّك مى كند ـ و ما هم آن را قبول داريم ـ سؤال اين است كه آيا تركيبى كه در اين جا متبادر است، تركيب تحليلى است يا تركيب عند استماع اللفظ؟ تركيب تحليلى به اين معناست كه انسان بعد از شنيدن لفظ، بايد مدّتى فكر كرده و مسأله را زير و رو كند تا تركيب تحقّق پيدا كند. اين تركيب تحليلى با تبادر سازگار نيست، معناى تبادر مربوط به مسأله ادراك و تصوّر است و كسى نمى تواند تبادر را در ارتباط با تحليل مطرح كند. تبادر مربوط به اين مقام است كه انسان لفظى را بشنود و چيزى به ذهن او بيايد، تبادر يعنى انسباق به ذهن، مبادرت به ذهن و مبادرت به ذهن از مرحله تصوّر است. تصوّر يعنى صورت ذهنيّه و اين مربوط به مقام تبادر است.
بنابراين اگر ما بساطت مرحوم آخوند را كه مربوط به وحدت ادراك و وحدت تصوّر بود ولى عندالتحليل، دو شىء مى شد ـ مثل حجر كه عندالتحليل به «شىء له الحجرية» تحليل مى شد ـ قائل شويم اين تحليل نمى تواند با تبادر ارتباط داشته باشد.