جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة272)
يكى از مقوله لفظ و ديگرى از مقوله معناست ـ ملازمه واقعيّه درست كند؟ لفظ و معنا دو امر متباين بوده و واضع نمى تواند بين دو امر متباين ـ كه هيچ ملازمه اى بين آنها وجود ندارد ـ ملازمه واقعيّه و تكوينيّه درست كند.
و اگر گفته شود: «واضع، بين لفظ و معنا ملازمه اعتباريه درست مى كند» ما مى گوييم: ملازمه اعتباريه چه معنايى مى تواند داشته باشد، مگر در هرچيزى مى توان ملازمه اعتباريه را مطرح كرد؟
علاوه براين، ما گفتيم: «واضع، در مقام وضع، همان كارى را انجام مى دهد كه پدر در مقام نام گذارى فرزند انجام مى دهد»، آيا اگر شما از چنين پدرى سؤال كنيد: چه كارى مى خواهى انجام دهى، او مى گويد: مى خواهم بين لفظ و معنا ملازمه ايجاد كنم؟ اصلا مسأله ملازمه مطرح نيست. واقعيت مسأله اين است كه اين لفظ جاى اشاره عمليه را بگيرد. جاى آن اشاره اى كه در همه جا راه ندارد را بگيرد، چون اشاره، تنها در صورت حضور مشاراليه مطرح است در حالى كه پدر گاهى درغياب فرزند مى خواهد او را موضوع براى حكمى قرار دهد، آنجا چگونه به او اشاره كند؟ در اين جا آمده اند به جاى اشاره عمليه، يك لفظ را جايگزين كرده اند كه هم با حضور مشاراليه و هم با غياب او و هم با موتش و هم با حياتش، به عنوان علامت براى مشاراليه و معرِّف براى آن است.
معرِّف بودن، يك مطلب و جعل ملازمه مطلبى ديگر است و بين اين ها ارتباطى وجود ندارد.

تحقيق در ارتباط با اشتراك لفظى

از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه ادلّه قائلين به ضرورى الوجود بودن اشتراك لفظى و نيز ادلّه قائلين به ضرورى العدم بودن آن ناتمام است.
مقتضاى تحقيق اين است كه اشتراك لفظى نه ضرورى الوجود است و نه ضرورى العدم، بلكه امرى ممكن است كه مى تواند در خارج تحقّق داشته باشد و وقوع،
(الصفحة273)
بهترين دليل براى امكان آن است. ما به وضوح مى بينيم كه اشتراك لفظى در خارج تحقّق دارد و حتى الفاظى وجود دارند كه مشترك لفظى بين دو معناى متضادند، مثلا كلمه «قُرْء» كه در قرآن كريم استعمال شده، هم به معناى «طهر» و هم به معناى «حيض» است و هر دو معنا، معناى حقيقى آن مى باشند. و الفاظ مشتركى كه معانى آنها متضاد نباشند فراوان است.
(الصفحة274)
(الصفحة275)

منشأ تحقّق اشتراك لفظى

بحث در اين است كه آيا چه چيزى سبب تحقّق اشتراك لفظى گرديده است؟ آيا در الفاظ كمبودى وجود دارد؟ چرا به جاى وضع لفظ «عين» براى هفتاد معنا، هفتاد لفظ براى آن هفتاد معنا وضع نكرده اند؟ چرا يك لفظ رابراى «طهر» و يكى را براى «حيض» وضع نكرده اند بلكه لفظ «قرء» رابراى آن دو معناى متضاد وضع كرده اند كه چه بسا موجب اشتباه شود؟ در آيه شريفه {و المطلقات يتربّصن بأنفسهن ثلاثة قروء}(1) كه قرينه نيست از كجا انسان بفهمد مراد از «قرء» كدام يك از آن دو معناست؟ و اگر قرينه اقامه شود ـ كه نوعاً قرائن لفظيه است ـ نتيجه اين مى شود كه دو لفظ را براى رساندن يك معنا به كار برده اند، در اين جا اين سؤال مطرح مى شود كه چرا از اوّل نيامدند يك لفظ را براى همين معنا وضع كنند بدون اين كه براى افهام مقصود، نياز به تعدّد لفظ باشد؟
پس با وجود اين كه ضرورتى براى تحقّق اشتراك لفظى نبوده است چه چيزى سبب شده كه اشتراك لفظى تحقّق پيدا كند؟
  • 1 ـ البقرة: 228
(الصفحة276)
در اين جا سه راه گفته شده است:

راه اوّل براى تحقّق اشتراك لفظى


اين راه از انضمام دو مطلب به يكديگر حاصل مى شود:
مطلب اوّل: قبائل و طوائف مختلف در زمانهاى سابق با وجود اين كه در اصل يك لغت مشترك بودند ـ مثلا زبان همه آنان عربى بود ـ ولى در عين حال، هر قبيله اى براى خودش اصطلاح خاصى داشت. در زمان ما نيز ـ كه مسأله قبائل مطرح نيست ـ هر بلدى براى خودش اصطلاح خاصى دارد. يك بلد، از فلان معنا به يك لفظ تعبير مى كنند و بلد ديگر از همان معنا به لفظ ديگر تعبير مى كنند، با اين كه هر دو داراى يك زبان مى باشند، مثلا هر دو فارسى زبان هستند. اين مطلب، كاشف از اين است كه معناى اشتراك در لغت اين نيست كه در تمامى الفاظ، اشتراك تحقّق داشته باشد و مثلا همه عرب زبانها در تمام اين الفاظ مشترك با يكديگر اشتراك داشته باشند. بلكه اين معنا به حسب بلاد ـ در زمان ما ـ و به حسب قبائل ـ در زمانهاى گذشته متفاوت بوده است، مثلا در زمان سابق در قبيله اى از كلمه «عين»معناى «چشم»رااراده مى كردند نه معناى ديگر. و در قبيله ديگر وقتى كلمه «عين» گفته مى شد، معناى «چشمه» را اراده مى كردند نه معناى ديگر. و در قبيله سوّم، معناى سوّم را اراده مى كردند. علت اين كه در قبائل به اين صورت بوده، اين است كه دليلى نداريم كه واضع، خداوند يا شخص معيّن باشد بلكه به اعتبار اختلاف قبائل و كشورها و بلاد، واضعين، فرق مى كنند. چه مانعى دارد كه رئيس يك قبيله بگويد: ما در قبيله خودمان، «عين» را به معناى «چشم» مى دانيم نه غير از آن، و رئيس قبيله دوّم ـ با توجه به قبيله اوّل يا بدون توجّه به آن ـ بگويد: ما «عين» را به معناى «چشمه» مى دانيم و هم چنين قبائل ديگر.
مطلب دوّم: محقّقين از لغويين كه كتاب لغت مى نوشته اند، مقيّد بودند كه همه قبائل و طوايف را بررسى و تفحّص كنند. مثلا گفته اند «جوهرى» براى تدوين