جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة249)
متيقّن ـ مثل صيغه عربى ـ بدون اشكال، تأثير در تحقّق مسبّب دارد امّا در ارتباط با اسباب مشكوك چگونه مى توان به {أحلّ الله البيع} تمسك كرد؟ مستشكل مى گويد: درست در همين مورد ـ كه نوعاً محلّ ابتلاست ـ دست ما كوتاه است. {أحلّ الله البيع}مسبّب را مى گويد و شك شما در محدوده اسباب است.
به عبارت ديگر: در اين فرض، اگر شارع، مسبّب را امضا كند لازمه اش اين نيست كه همه اسباب ـ حتى مشكوك السببيّه ها ـ را مورد امضاى خود قرار دهد، زيرا ملازمه اى وجود ندارد. شارع، مسبّب را امضاء كرده است، بعضى از اسباب هم متيقن السببيّة هستند، ممكن است انسان از راه همين اسباب، به مسبّب رسيده باشد، اما اين كه مشكوك السببيّه ها را هم شارع امضا كرده باشد، با توجه به اين كه بيع، معناى مسبّبى دارد و امضاء ـ به طور مستقيم ـ متوجه به مسبّب است، ديگر ملازمه اى وجود ندارد كه اسباب مشكوكه هم مورد امضاء قرار گرفته باشند. لذا در اين فرض اخير  ـ كه عمده هم همين فرض است ـ نمى توان در مورد اسباب مشكوكه به اطلاق {أحلَّ الله البيع} تمسك كرد، مثل اين كه صيغه بيع، غيرعربى باشد يا بيع به صورت معاطات باشد و يا قبول بر ايجاب تقدّم داشته باشد، در اين گونه موارد نمى توان به اطلاق {أحلّ الله البيع} تمسك كرد.
اين اشكال، اشكال مهمّى است و در باب معاملات، ثمره فقهيه بر آن مترتب است زيرا الفاظ و عناوين، ظاهر در اين هستند كه براى مسبّبات وضع شده اند و شما هم مى گوييد: در اين موارد، تمسك به اطلاقات جايز نيست.
محقّق نائينى (رحمه الله) در پاسخ اشكال فوق فرموده است: اين مطلبى كه درباره معاملات مطرح است كه «آيا الفاظ، براى مسبّبات وضع شده اند يا براى اسباب؟» معنايش اين است كه اصل سببيّت را يك امر مفروغ عنه قرار داده اند سپس نزاع كرده اند كه آيا الفاظ معاملات براى اسباب وضع شده اند يا براى مسبّبات؟ ولى ما ريشه اين حرف را قبول نداريم. در معاملات، مسأله سببيّت و مسببيّت مطرح نيست، زيرا سببيّت و مسببيّت در تكوينيات به اين معناست كه ما دو وجود مستقل داريم: يكى
(الصفحة250)
وجود سبب و ديگرى وجود مسبّب، و وجود سبب، علّت موجده براى مسبّب است. سبب، افاضه مى كند مسبب را و موثر در وجود مسبّب است.
در باب نار و احراق، مسأله اين طور است، نار، يك وجود مستقل دارد، احراق هم يك وجود مستقل دارد و نار، موجد احراق و مؤثر در وجود احراق است. آيا در باب معاملات نيز مسأله به همين صورت است؟ يعنى ما دو وجود مستقل داريم كه يكى علت موجده براى ديگرى است؟
ايشان مى فرمايد: معناى سببيّت و مسببيّت در باب معاملات اين است كه بگوييم: عقد بيع ـ يعنى بعت و اشتريت ـ علت موجده براى ملكيت است و تأثير در ملكيت دارد.
گويا كسى به ايشان مى گويد: مگر اين حرف، چه مانعى دارد؟
محقّق نائينى (رحمه الله) مى فرمايد: دليل بر عدم تأثير عقد اين است كه اگر كسى «بعتُ و اشتريتُ» را بگويد ولى در مقام انشاء بيع نباشد، قصد تمليك و تملّك نداشته باشد، نمى توان گفت اين «بعت و اشتريت» مؤثر در ملكيت است. ولى اگر مسأله سببيّت مطرح بود، نفس اين الفاظ بايد در مسبّب تأثير كرده و علّت موجده ملكيت باشند. در حالى كه ما يقين داريم كه اگر به صورت مزاح «بعت و اشتريت» را بگويد، به دنبال آن، ملكيت، تحقّق پيدا نمى كند. از اين جا استفاده مى كنيم كه در باب معاملات، مسأله سببيّت و مسببيّت ـ مانند آنچه در تكوينيات گفته مى شود  ـ مطرح نيست.
ولى آيا وقتى سببيّت كنار رفت، چه چيزى جاى سببيّت را پر مى كند؟
محقّق نائينى (رحمه الله) مى فرمايد: بايد بگوييم: اين «الفاظ» در باب معاملات، به منزله «آلت» مى باشند و «ملكيت»، عبارت از «ذى الآلة» مى باشد و اين آلت، در صورتى آليت دارد كه صاحب اين آلت ـ كه مثلا عبارت از بايع است ـ قصد انشاء معامله و قصد تمليك و تملّك داشته باشد و در حقيقت، روح معامله، متقوّم به قصد بايع است، متقوّم به آن امر باطنى بايع است كه مى خواهد اين مبيع را به مشترى تمليك كند ولى هر امر قلبى، يك مُظْهِرى لازم دارد و اين معنا، بهواسطه الفاظ، تحقّق پيدا مى كند، بهوسطه آليتِ ايجاب و قبول، تحقّق پيدا مى كند.
(الصفحة251)
بعد مى فرمايد: يكى از فرقهايى كه بين «سبب و مسبّب» و «آلت و ذى الآلة» وجود دارد اين است كه ما در باب «سبب و مسبّب»، دو وجودِ متغاير و مستقلّ داريم و يكى از آن دو مؤثر در ديگرى است در حالى كه در باب «آلت و ذى الآلة» بيش از يك وجود مطرح نيست. «آلت» و «ذى الآلة» اتّحاد وجودى دارند و تعدّد در آنها مطرح نيست. در اين صورت {أحلّ الله البيع} وقتى كه ناظر به «ذى الآلة» شد ـ همان چيزى كه از آن به «مسبّب» تعبير مى كرديم ـ ناظر به «آلت» هم خواهد بود زيرا بين اين دو ـ آلت و ذى الآلة ـ اتّحاد وجودى مطرح است و مغايرتى بين اين دو وجود ندارد. بنابر مسأله «اسباب و مسبّبات»، با توجه به اين كه مغايرت وجود داشت، مستشكل مى گفت: «چون {أحلّ الله البيع} ناظر به مسبّب است، نمى تواند ناظر به سببى كه در سببيت آن شك داريم باشد». آن جا، مطلب درست بود. ولى اگر مسأله بر مبناى اتحاد وجود مطرح باشد ديگر گويا فرق نمى كند كه {أحلَّ الله البيع} ناظر به «آلت» باشد يا ناظر به «ذى الآلة» باشد، چون بين اين ها تغايرى وجود ندارد و طبق اين مبنا، در حقيقت، نزاع در اين واقع مى شود كه آيا الفاظ معاملات، براى نفس «آلت» وضع شده اند يا براى «ذى الآلة»؟ در اين صورت، {أحلّ الله البيع} به هركدام ناظر باشد براى ديگرى مفيد است، چون تغاير وجودى بين اين ها مطرح نيست و مسأله سببيّت و مسببيّت در كار نيست كه پاى تعدّد وجود درميان باشد. لذا ايشان مى فرمايد: اگر باب معاملات را از دايره اسباب و مسبّبات خارج كنيم و داخل در دايره «آلت» و «ذي الآلة» بنماييم بنابر هر دو قول، مى توان به اطلاق {أحلّ الله البيع} تمسك كرد، زيرا آيه، خواه ناظر به «آلت» باشد يا ناظر به «ذى الآلة»، بنابر عدم تغاير وجود، اين {أحلّ الله البيع}قابل استفاده است.(1)
بررسى كلام محقّق نائينى (رحمه الله)
بيان محقّق نائينى (رحمه الله) از دو جهت داراى اشكال است:
اشكال اوّل: ايشان در ارتباط با بطلان سببيّت و مسببيّت فرمود: اگر مسأله
  • 1 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص81 و 82 و أجودالتقريرات، ج1، ص49 ـ 51
(الصفحة252)
سببيّت مطرح باشد بايد هرجا «بعت و اشتريت» تحقّق يابد به دنبال آن، مسبّب ـ كه عبارت از ملكيت است ـ تحقّق پيدا كند، هرچند متكلّم، «بعت و اشتريت» را در مقام شوخى و بدون قصد انشاء گفته باشد. در حالى كه مى بينيم اين گونه نيست كه «بعتُ و اشتريتُ» در تمام موارد، سببيّت براى ملكيت داشته باشند.
اين كلام، از شخصيتى مانند مرحوم نائينى خيلى بعيد است. كسانى كه مسأله سببيّت و مسببيّت را مطرح مى كنند نمى خواهند بگويند: اگر كسى «بعتُ» را در خواب هم بگويد، سببيّت دارد، يا اگر كسى «بعتُ» را در مقام اخبار هم گفت، سببيّت دارد. اينان سبب را نفسِ لفظِ «بعت و اشتريت» نمى دانند، بلكه وقتى «بعت و اشتريت» را سبب مى دانند كه در مقام انشاء صادر شده باشد يعنى توأم با قصد انشاء و اراده تمليك و تملّك باشد، نه اين كه مسأله «بعت» را به منزله «نار» قرار داده باشند كه هرجا وجود پيدا مى كند به دنبال آن احراق هم باشد و در «بعت» هم هرجا وجود پيدا كرد، ملكيت حاصل شود و به عبارت ديگر: تأثير «بعت و اشتريت» در ملكيت، يك تأثير تكوينى ـ مانند تأثير نار در احراق ـ نيست، بلكه بايد شرايطى وجود داشته باشد تا «بعت و اشتريت» در ملكيت تأثير كند.
اشكال دوّم: به محقّق نائينى (رحمه الله) مى گوييم: مطلب شما درارتباط با «آلت و ذي الآلة» را قبول كرديم و پذيرفتيم كه ما نحن فيه از باب «آلت و ذي الآلة» است ولى اين بيان شما كه «آلت و ذى الآلة، اتحاد وجودى دارند» به چه معناست؟ شما مى گوييد: «آلت و ذي الآلة، يك وجود است ولى سبب و مسبّب دو وجود مى باشند». روشن است كه سبب و مسبّب، دو وجودند ولى معناى اين كه «آلت و ذي الآلة، يك وجودند» چيست؟
آيا اگر كسى ديگرى را به قتل رساند، «آلت قتل» ـ مثل كارد ـ با «ذي الآلة» ـ كه عبارت از قتل است ـ يك چيز است؟ «كارد»، يكى از جمادات است، يكى از موجودات جوهريه است ولى «قتل»، از مقوله فعل است، عمل انسان است و به انسان، ارتباط دارد. چگونه مى توان گفت: «كارد، با قتل اتحاد وجودى دارند؟» قبلا كه اراده قتل تحقّق پيدا نكرده بود، كارد وجود داشت، حالا كه كارد هست و به دنبال اين آلت، قتل
(الصفحة253)
تحقّق پيدا كرده، بگوييم: «قتل و كارد شىء واحدى مى باشند». انسان چگونه مى تواند در مورد «آلت و ذي الآلة» اتحاد وجودى را مطرح كند؟ خصوصاً در ما نحن فيه در باب معاملات شاهد قوى داريم كه بين «آلت و ذي الآلة» كمال مغايرت وجود دارد و آن اين است كه «آلت» عبارت از لفظ و قول است. لفظ، يك امر واقعى است يعنى در عالم لفظى خودش داراى واقعيت است لذا شما در مقام حكايت مى گوييد: «فلانٌ تلفّظ بلفظ بِعْتُ»، آيا اين حكايت از چيست؟ آيا حكايت از واقعيت نيست؟ بدون شك، حكايت از واقعيت است. اگر زيد دروغ گفته باشد، شما مى گوييد: «زيد دروغ گفت»، اين، حكايت از يك واقعيت است. همان گونه كه «نار» داراى يك واقعيت است، لفظ هم داراى واقعيت لفظى غيرقابل انكار است. ولى «ذي الآلة» عبارت از ملكيت است و ملكيت، يك امر اعتبارى مى باشد. چگونه ممكن است امرى واقعى با امرى اعتبارى اتحاد داشته باشند؟ امر اعتبارى، ربطى به مسأله واقعيت ندارد، واقعيت هم ربطى به امر اعتبارى ندارد. شما نمى توانيد بگوييد: «ملكيت، با كتاب ـ يا بازيد ـ اتحاد دارد». كتاب، طرف اضافه ملكيت است، زيد، طرف اضافه ملكيت است ولى زيد داراى واقعيت است و ملكيت، اعتبارى مى باشد. كتاب داراى واقعيت است و ملكيت، اعتبارى است و معقول نيست كه بگوييم: «بين كتاب و ملكيت، يا بين زيد و ملكيّت، اتحاد وجود دارد».
در مانحن فيه، مسأله همين طور است. اين الفاظ ـ چون داراى واقعيتند ـ سببيت دارند، و مسبّب ـ كه شما به آن ذي الآلة مى گوييد ـ امرى اعتبارى است. چگونه معقول است كه يك امر اعتبارى و يك واقعيت، با همديگر متّحد باشند؟ لذا اگر شما مسأله سببيّت و مسببيّت را هم كنار گذاشته و به جاى آن مسأله «آلت و ذي الآلة» را بگذاريد نمى توانيد از مسأله تعدد وجود رهايى يابيد اگر چه يكى وجود واقعى و تكوينى و ديگرى وجود اعتبارى است. و اگر تعدّد وجود مطرح شد، اشكال سببيّت و مسببيّت در اين جا پياده مى شود، زيرا آن اشكال، روى سببيّت و مسببيّت دور نمى زند و اساس آن اشكال را تعدّد وجود سبب و مسبّب تشكيل مى داد و مستشكل مى گفت: {أحلّ الله البيع} ناظر به مسبّب است، و سبب، وجود ديگرى غير از مسبّب است و اگر يك سببى