جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة141)
است كه بين زوجيت و اربعه وجود دارد به طورى كه زوجيت را به عنوان لازم ماهيت اربعه مطرح كرده است. ولى اگر علّت و جهتى وجود نداشته باشد، راه انتقال براى شما بسته است.
البته بايد به اين نكته هم توجه داشت كه ما در منطق، با دو برهان برخورد مى كنيم، از يكى به برهان لمّى و از ديگرى به برهان إنّى تعبير مى كنيم. در يكى از راه علّت، منتقل به معلول مى شويم و در ديگرى از راه معلول، به علت انتقال پيدا مى كنيم.
حال ببينيم در برهان لمّى، از راه وجود علت، به چه چيزِ معلول پى مى بريم؟ آيا از راه وجود علت، فقط به وجود معلول منتقل مى شويم؟ يا اين كه ماهيّت معلول را هم كشف مى كنيم؟
واقعيت اين است كه در برهان لمّى از وجود علت كشف مى كنيم وجود معلول را، امّا ماهيت معلول براى ما قبلا روشن شده است. آنچه براى ما مشكوك است وجود معلول است كه آن را از راه وجود علّت كشف مى كنيم. و نيز در برهان إنّى كه از وجود معلول پى به علت مى بريم آيا چه چيزِ علت را كشف مى كنيم؟ آيا ممكن است از راه وجود معلول، ماهيت علت را كشف كنيم؟ خير، برهان إنّى روى اين معنا استوار نشده است. در برهان إنّى از راه وجود معلول، وجود علت را كشف مى كنيم امّا ماهيت علت، قبلا براى ما روشن بوده است. آنچه براى ما مشكوك بوده عبارت از وجود علت است. به بيان ديگر: چون تفكيك بين معلول و علّت، عقلا محال است پس هرگاه معلول، موجود بود، كشف مى كنيم كه علّت هم موجود است و وقتى علّت، موجود بود، كشف مى كنيم كه معلول هم موجود است.
درنتيجه، اين انتقالى كه در اين دو برهان در منطق مطرح است، فقط در ارتباط با وجود است و الاّ معنا ندارد كسى بگويد: من از راه وجود علّت، ماهيتِ معلول را كشف مى كنم يا از راه وجود معلول، ماهيت علّت را كشف كنم.
بنابراين كسى مسأله برهان لِم و إن را در اين جا مطرح نكند. آنها در ارتباط با دو وجود است كه بين آنها تقدّم و تأخّر رتبى تحقق دارد و وجود علت ـ در عالم رتبه ـ
(الصفحة142)
تقدّم بر وجود معلول دارد. درنتيجه، اگر انسان بخواهد به ماهيتى انتقال پيدا كند، نياز به جهت و ملاك دارد.
مقدّمه سوّم: مسأله صحيح و اعم كه ما مى خواهيم از راه تبادر ثابت كنيم، مربوط به عالم ماهيت و عالم وضع است، زيرا الفاظ عبادات، مثل اسماء اجناسند كه براى ماهيت وضع شده اند، يعنى همان طور كه معناى انسان مربوط به عالم ماهيت و وعاء ماهيت است، معناى صلاة هم مربوط به ماهيت و وعاء ماهيت است. بحث در اين است كه آن ماهيتى كه لفظ صلاة براى آن وضع شده يا نامگذارى شده عبارت از چه ماهيتى است؟ لذا نتيجه مى گيريم كه مسأله تبادر، ارتباط به وجود ندارد بلكه مربوط به مقام ماهيت است، مسأله تبادر، مثل يك كتاب لغت است. ما وقتى به كتاب لغت مراجعه مى كنيم و مى خواهيم معناى يك كلمه را درك كنيم تمام همّت و تلاش ما متوجّه ماهيت موضوع له است و هيچ كارى به اين نداريم كه آيا اين ماهيت، در خارج وجود دارد يا نه؟ و چه بسا ماهيت، از ماهياتى باشد كه در خارج وجود ندارد و يا اصلا استحاله دارد ولى ما كارى به مقام وجود نداريم.
امام خمينى «دام ظله»، پس از بيان مقدّمات فوق خطاب به مرحوم آخوند مى فرمايد: شما در ارتباط با لفظ صلاة و موضوع له آن چه چيزى در دست داريد؟
مرحوم آخوند جواب مى دهد: آثار.
از ايشان سؤال مى شود: آيا اين آثار، آثار و لوازمِ چيست؟ آيا معراجيت و قربانيت و امثال آن از آثار ماهيت صلاة است يا از آثار وجود آن؟ آن هم نه هر وجودى، وجود ذهنى صلاة، معراجيت و قربانيت ندارد. شما اگر صد بار هم ماهيت صلاة را در ذهن خود تصور كنيد، چنين آثارى را ندارد بلكه اين آثار، آثار وجود خارجى صلاة است. تازه هر وجود خارجى صلاة هم اين آثار را ندارد بلكه اين آثار، مربوط به وجود خارجى نمازهاى صحيح است، درنتيجه فاصله بين آثار و ماهيت زياد است، ماهيت قبل از وجود خارجى است، وجود خارجى هم قبل از اين آثار است. برفرض كه از جهت ديگر هم صرف نظر كنيم كه هر وجود خارجى معروض اين آثار و لوازم نيست. آن وقت سؤال
(الصفحة143)
اين است كه آنچه در اختيار شماست آثار وجودات خارجى ماهيت صلاة است و شما از آثار وجودات خارجى ماهيت صلاة چگونه و روى چه ملاكى به ماهيت صلاة منتقل مى شويد؟ از راه خود وجود هم نمى توان به ماهيت انتقال پيدا كرد زيرا وجود، عارضِ قابلِ انفكاك ماهيت صلاة است. يك عرضِ قابل انفكاك كه ممكن است متحقّق شود و ممكن است متحقّق نشود چگونه مى تواند انسان را به معروض منتقل كند؟ ممكن است كسى در مورد عرضِ لازم ـ مثل لازم ماهيت ـ حرفى بزند ولى در مورد عرض مفارق ـ كه گاهى هست و گاهى نيست ـ به چه ملاكى مى توان از اين عرض، انتقال به معروض پيدا كرد؟ چه رسد به اين كه اين عرض هم ملاك نيست بلكه لوازم اين عرض در اختيار شماست. معراجيت و مقرّبيت و نهى از فحشاء و منكر در دسترس شماست. آيا اين لوازم وجود خارجى ماهيت صلاة چگونه مى تواند دست شما را بگيرد و در ارتباط با تبادر ـ كه مربوط به عالم ماهيت است ـ راه گشاى شما باشد؟
در حقيقت، همان اشكالى كه شما (مرحوم آخوند) به اعمّى ها مى كنيد متوجه خودتان نيز هست. شما به اعمى ها مى گوييد: شما كه تصوير جامع نكرديد، با عدم تصوير جامع چگونه مى توانيد تبادر معناى اعم از صحيح و فاسد را ادعا كنيد؟ ما (امام خمينى) هم به شما همين حرف را مى زنيم مى گوييم: عالم ماهيت، دو مرحله مقدّم بر لوازم وجود است آن هم يك سنخ از وجود كه عبارت از وجود خارجى است آن هم شعبه اى از وجود خارجى كه عبارت از خصوص نمازهاى صحيحه است. خصوص نمازهاى صحيحه، اين آثار را دارد، وإلاّ اگر همين «الصلاة معراج المؤمن»(1) را به دست اعمّى بدهيم نمى گويد: كلّ صلاة معراج المؤمن بلكه مى گويد: صلاتى كه صحيح باشد معراج مؤمن است.
خلاصه اين كه آنچه از كلام حضرت امام«دام ظله» در ارتباط با اشكال به مرحوم آخوند استفاده مى شود در درجه اوّل عبارت از مسأله استحاله است كه ايشان
  • 1 ـ اعتقادات مجلسى، ص29.
(الصفحة144)
مى فرمايد: مسأله تبادر، استحاله دارد و نمى توان از راه لوازم الوجود به ماهيت منتقل شد. چه مناسبتى است بين ماهيت و بين لوازم وجود، با تقدّم و تأخّر ـ به دو رتبه ـ كه در اين جا وجود دارد.
اين اشكال، علاوه بر اين كه مسأله تبادر را زير سؤال مى برد مسأله صحت سلب را هم زير سؤال مى برد. به مرحوم آخوند گفته مى شود: شما در صحت سلبتان هم راهى نداريد. شما مى گوييد: «الصلاة الفاسدة ليست بصلاة»، مى گوييم: «مگر ماهيت صلاة براى شما متبيّن است كه مى گوييد: «الصلاة الفاسدة ليست بصلاة»؟ اگر مى خواهيد بگوييد: «الصلاة الفاسدة ليست بصلاة صحيحة»، اين را اعمّى هم مى گويد». امّا اگر كلمه صحيحه را برداشتيد و به جاى آن ماهيت صلاة را گذاشتيد و گفتيد: «الصلاة الفاسدة ليست بماهية الصلاة»، سؤال مى كنيم: شما ماهيت صلاة را از كجا بدست آورديد؟ شما كه نتوانستيد تصوير جامع مستقيم داشته باشيد، از راه آثار هم دو رتبه فاصله وجود دارد و معقول نيست انسان از لوازم وجود، به ماهيت انتقال پيدا كند آن هم ماهيتى كه داراى وعاء خاص است.(1)

بررسى اشكال

حاصل اشكال امام خمينى«دام ظله» اين بود كه تبادر ـ به نحوى كه مرحوم آخوند بيان كرد ـ با تصوير جامع ـ به نحوى كه ايشان بيان كرد ـ مستحيل است. در اين جا خود حضرت امام«دام ظله» راه حلّى براى اشكال فوق مطرح كرده است كه مطلب را از استحاله به امكان مى رساند ولى در عين حال، دليل نداريم كه هر ممكنى، واقع هم مى شود، بلكه بايد براى وقوع ممكن، دليل اقامه كرد. امّا آيا اين راه حلّ ـ يعنى تبديل استحاله به امكان ـ براى مرحوم آخوند هم مفيد خواهد بود؟ چنين چيزى معلوم نيست.
  • 1 ـ مناهج الوصول إلى علم الاُصول، ج1، ص162 ـ 164 و تهذيب الاُصول، ج1، ص82 ـ 84
(الصفحة145)
راه حلّ ايشان داراى دو مقدّمه است:
مقدّمه اوّل: غرض از وضع ـ در باب الفاظ ـ عبارت از تفهيم و تفهّم به سهولت است، زيرا بشر ملاحظه كرد اگر بخواهد مقاصدش را از راه اشاره تفهيم كند بسيار مشكل است و در بعضى موارد هم امكان ندارد، مثل اين كه زيد ديروز به منزل شما آمده و حالا شما در مدرسه هستيد و مى خواهيد به عَمر بگوييد: «زيد، ديروز به منزل ما آمده است». اين مطلب را عادتاً نمى شود با اشاره تفهيم كرد. به عبارت ديگر: اگر مراد انسان، حاضر باشد مى توان با اشاره به دست يا اشارات ديگر، مطلب را رساند ولى در مورد امور غايب، تفهيم و تفهّم به وسيله اشاره، امرى غيرممكن يا مشكل است. به همين جهت، بشر ملاحظه كرد بهترين راه براى تفهيم و تفهّم، استفاده از الفاظ است به اين كيفيت كه الفاظى را براى معانى وضع كند كه اين الفاظ، به عنوان رمز براى آن معانى بوده و بر آنها دلالت كنند، حال واضع، هر كسى مى خواهد باشد. و اين مطلب، يك امر جعلى اعتبارى است و هيچ گونه علقه ذاتى بين لفظ و معنا هم وجود ندارد. اين مطلب را در بحث هاى گذشته به تفصيل مطرح كرديم.
مقدّمه دوّم: واضعى كه مى خواهد لفظى را در برابر يك معناى كلّى وضع كند، و يك ماهيت و حقيقت را به عنوان موضوع له قرار دهد آيا ضرورتى دارد كه اين معنا با تمام خصوصيات ـ به جنس و فصل و ساير جهات آن ـ براى واضع، معلوم باشد؟ يا اين كه وضع در اسماء اجناس هم شبيه وضع در اعلام شخصيه است. پدرى كه براى مولود خود نام گذارى مى كند، آيا تمام جهات اين فرزند، برايش روشن است؟ خير، اين گونه نيست. پدر، در بسيارى از موارد، اطلاعى ندارد و از جنس و فصل سردرنمى آورد و حتى گاهى بعضى از خصوصيات جسمى فرزند هم برايش روشن نيست ولى مى گويد: كلمه «زيد» را براى اين موجود خارجى قرار دادم. در باب اسماء اجناس نيز همين طور است، مثلا اگر خواستند كلمه «انسان» را براى همين ماهيت وضع كنند، بشر اوّليه، مثل يعرب بن قحطان ـ كه مى گويند واضع لغت عرب بوده ـ آيا قبلا منطق خوانده بود؟ آيا او مى دانست كه ماهيت انسان عبارت از حيوان ناطق است و حيوان، به عنوان