جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة532)
عبارت از چيزى است كه از يك واقعيت اخبار مى كند. يعنى انشاء نيست كه اختيار آن در دست انشاءكننده باشد تا هرگونه خواست انشاء كند و به هركيفيتى خواست اعتبار كند. قضيّه خبريّه، به عنوان نقشه واقع و صورت واقع است و مى خواهد واقع را نشان بدهد و چيزى اضافه بر واقع ندارد. اگر شما ديديد زيد در حياط مدرسه ايستاده، وقتى مى آييد اين قصّه را نقل مى كنيد، آيا چيزى از خودتان بر آن اضافه مى كنيد؟ خير، وقتى انسان در مقام اخبار است مى خواهد همان واقعيّت را به كسى كه از آن واقعيّت اطلاع ندارد منتقل كند، به خلاف مقام انشاء كه شخص انشاء كننده چيزى را از خودش انشاء مى كند. بنابراين آنچه در قضاياى حمليّه بايد به عنوان اساس، مورد نظر واقع شود عبارت از اين نيست كه متكلّم چيزى را اعتبار كند، مگر متكلّم مى خواهد از خودش چيزى را بر واقعيّت اضافه كند؟ خير، بايد واقعيّت را ملاحظه كرد. واقعيّت در قضاياى حمليّه عبارت از اتّحاد واقعى و هوهويت است. اتّحاد واقعى بين زيد و قائم، بين زيد و انسان، بين انسان و حيوان ناطق، ولى اين اتّحاد واقعى گاهى هم در مرحله وجود است و هم در مرحله ماهيّت، و گاهى فقط در مرحله وجود است نه در مرحله ماهيّت، مثل اتّحاد در زيد قائم.
براساس همين مبنا بود كه ما در بحث مبسوطى كه پيرامون قضاياى حمليّه ـ در جلد اوّل ـ مطرح كرديم گفتيم: در قضاياى حمليّه، نسبت وجود ندارد. قائم را نمى توان به زيد نسبت داد بلكه آنچه را مى توان به زيد نسبت داد، قيام است. اگر شما گفتيد: «زيد له القيام»، قيام را به زيد نسبت داده ايد ولى «زيد له القيام» قضيّه حمليّه نيست. قضيّه حمليّه، «زيد قائم» است. بين زيد و قائم، نسبت وجود ندارد، زيد همان قائم و قائم همان زيد است و غير از قائم و زيد چيزى نداريم. قضاياى حمليّه، متقوّم به اتّحاد و هوهويت است و حدّاقل اتّحاد هم اتّحاد در وجود است. حال ممكن است اتّحاد در مراحل بالاتر هم باشد و ممكن است فقط اتّحاد در وجود باشد ولى ما پائين تر از اتّحاد در وجود نداريم.
حال كه چنين است ما به صاحب فصول (رحمه الله) مى گوييم:
(الصفحة533)
اين كه شما در دو شىء متغايرالوجود ـ مثل جسم و بياض ـ مى خواهيد اتّحاد اعتبارى درست كرده و قضيّه حمليّه تشكيل دهيد، آيا شما مى خواهيد واقعيّتى را بيان كنيد يا مى خواهيد از خودتان مايه بگذاريد؟ شما اگر بخواهيد واقعيّت را بيان كنيد، هيچ گاه بين جسم و بياض، به حسب واقع، اتّحاد و هوهويّت تحقّق ندارد. بياض، وجودى عرضى و جسم، وجودى جوهرى است و اتّحاد وجودى بين اين ها غير ممكن است و اگر ـ به حسب واقع ـ اتّحاد وجودى غيرممكن شد، شما هم كه مى خواهيد واقعيّت را خبر دهيد، قضيّه حمليّه، قضيّه انشائيّه نيست كه بگوييم: فلان چيز اعتبار شده و فلان چيز اعتبار نشده است. شما مى خواهيد تصوير و نقشه واقع را نشان دهيد و در الجسم و بياض امكان ندارد به صورت قضيّه حمليّه بتوانيد واقعيّت را نشان دهيد، زيرا ملاك قضيّه حمليّه، اتّحاد است و حدّاقل مراتب آن هم اتّحاد در وجود است و بين جسم و بياض، اتّحاد وجودى امكان ندارد. بنابراين آنچه شما مى گوييد كه «گاهى اتّحاد، اعتبارى و مغايرت، حقيقى است» نمى تواند ارتباطى به قضاياى حمليّه داشته باشد.
ولى ما فعلا عرض را نمى خواهيم حمل بر ذات كنيم بلكه مى خواهيم در مورد «الجسم أبيض» بحث كنيم. آيا جسم با أبيض ـ به حسب واقعيّت ـ دو چيز هستند؟ خصوصاً اگر ما در معناى مشتق، قول به بساطت را نفى كنيم ـ كه همين كار را هم كرديم ـ و قائل به تركيب شويم، معناى «أبيض» عبارت از «شىء له البياض» مى شود. آيا اين «شىء له البياض» مغاير با جسم است يا اين كه اين دو، يك واقعيّت مى باشند و بين آن ها هوهويّت و اتّحاد برقرار است؟ واقع مسأله اين است كه بين اين ها اتّحاد و هوهويّت برقرار است و اين دو، يك واقعيّت مى باشند در اين صورت، ما در اخبار از اين واقعيّت و ارائه اين واقعيت، چيز ديگرى لازم نداريم و اگر جمله ما همان نقشه واقعيّت و صورت واقعيّت باشد، اين قضيّه حمليّه درست است.
از اين جا ما به مسائلى پى مى بريم:
1 ـ آنچه صاحب فصول (رحمه الله) مى گفت باطل است. اگر چه صاحب فصول (رحمه الله) بين
(الصفحة534)
«الجسم بياض» و «الجسم أبيض» فرق گذاشت ـ و واقعاً هم بين اين دو، فرق وجود دارد ـ ولى معنايى را كه صاحب فصول (رحمه الله) در «الجسم أبيض» مطرح كرد، معناى تامّ و تمامى است امّا آنچه در مورد «الجسم بياض» بيان كرد، معناى صحيحى نيست زيرا بين جسم و بياض هيچ گونه اتّحادى وجود ندارد، بين وجود جسم و وجود عرض، كمال مغايرت وجود دارد. حال كه چنين است، شما در «الجسم بياض» چه كارى مى خواهيد انجام دهيد؟ در «الجسم بياض» مى خواهيد همان واقعيت را ارائه دهيد. در «الجسم بياض» ـ به حسب واقعيّت ـ هيچ گونه اتّحاد و هوهويّتى تحقّق ندارد. و اگر واقعيّت را كنار مى گذاريد و همان طورى كه عبارت شما دلالت مى كند، مجموعه مركّبى از جسم و بياض را موضوع و خصوص بياض را محمول قرار مى دهيد، اين مطلب با قطع نظر از اشكالى كه مرحوم آخوند به ايشان وارد كرد ـ يعنى مغايرت بين جزء و كلّ ـ اشكال ديگرى نيز دارد و آن اين است كه ما از صاحب فصول (رحمه الله) سؤال مى كنيم: شما اين قضيّه اى كه اين گونه اعتبار مى كنيد چه نامى بر آن مى گذاريد؟ ما گفتيم: مسأله انشاء دركار نيست كه اعتبار به دست انشاءكننده باشد، اين جا مسأله اعتبار مطرح نيست. شما در مقام اخبار مى باشيد و اخبار، كارى به اعتبار شما ندارد. اخبار يعنى بهوسيله الفاظ، آينه اى به دست مستمع بدهيد كه از آن آينه، واقعيّت را نگاه كند و حقيقت را ملاحظه كند. البته مقصود ما جمله خبريه صادقه است نه كاذبه. آن وقت اين چه معنا دارد كه جمله خبريّه را در اختيار اعتبار خودتان قرار داده و مجموع را به عنوان شىء واحدى اعتبار كرده و موضوع قرار دهيد و بياض را هم محمول؟
در نتيجه اين حرف صاحب فصول (رحمه الله) با قطع نظر از اشكال صاحب كفايه (رحمه الله)، حرف باطلى است، زيرا در واقعيّت، دو مطلب متغاير و غيرقابل حمل است. حمل جوهر برعرض ياعرض بر جوهر، امكان ندارد و با اعتبار نمى توان تغاير واقعى را برطرف كرد.
لذا يكى از نتايجى كه بر آن مطلب اساسى ما مترتّب مى شود بطلان كلام صاحب فصول (رحمه الله) است.
2 ـ مرحوم آخوند و جماعتى ديگر از بزرگان معتقدند در قضاياى حمليّه اگر چه به
(الصفحة535)
حسب واقعيّت، اتّحاد و هوهويّت وجود دارد ولى ما در تشكيل قضيّه حمليّه بايد يك مغايرت اعتبارى بين موضوع و محمول درست كنيم. به حسب واقع، هيچ گونه مغايرتى بين جسم و ابيض وجود ندارد، ابيض، همان جسم و جسم، همان ابيض است، ولى يك مغايرت اعتبارى در تشكيل قضيّه حمليّه ضرورت دارد.
اين حرف، هم مورد اشاره مرحوم آخوند قرار گرفته و هم بزرگانى چون مرحوم محقّق اصفهانى در حاشيه كفايه مطرح كرده اند.(1)
ما مى خواهيم ببينيم ضرورت اعتبار مغايرت از كجا پيدا شده و اعتبار مغايرت چه لزومى دارد؟
چيزى كه مى تواند به عنوان منشأ اين حرف باشد اين است كه گفته شود: چون در قضايا، نسبت وجود دارد و نسبت شىء به خودش غيرمعقول است لذا بايد بين منسوب و منسوب اليه مغايرتى وجود داشته باشد.
ما هم در مباحث جلد اوّل كه پيرامون قضيّه حمليّه بحث مى كرديم و هم در بحث هاى اخير، جواب اين مطلب را بيان كرديم و گفتيم: در قضاياى حمليّه، نيازى به نسبت نداريم. ما در مورد قضيّه حمليّه، نظريه مشهور را قبول نداريم. مشهور مى گويند: قضيّه حمليه، متقوّم به سه چيز است: موضوع و محمول و نسبت. ولى ما مى گوييم: قضيّه حمليّه، نيازى به نسبت ندارد تا شما بياييد از طريق اعتبار نسبت، مغايرتى اعتبارى بين منسوب و منسوب اليه درست كنيد. ما مى گوييم: قضاياى حمليّه، متقوّم به اتّحاد است. و ما در همين بحث، دايره قضاياى حمليّه را به جايى مى رسانيم كه تعقّل نسبت در آنجا نمى شود.
و يا ممكن است دليل اينان بر چنين حرفى اين باشد كه «لا يحمل الشيء على نفسه» يعنى چيزى بر خودش حمل نمى شود، پس حتماً بايد مغايرتى وجود داشته باشد، هر چند مغايرت اعتبارى باشد.
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص85، نهاية الدراية، ج1، ص161
(الصفحة536)
ما در جواب اين حرف مى گوييم: حمل الشيء على نفسه، هيچ مانعى ندارد. شما وقتى مى گوييد: «الإنسان حيوان ناطق» و جنس و فصل را محمول و نوع را موضوع قرار مى دهيد، آيا چه مغايرتى بين «حيوان ناطق» و «انسان» اعتبار مى كنيد؟ اجمال و تفصيل، كه واقعيّت آن مى باشد و ما بحث در اعتبار داريم. انسان، نوع است و نوع ـ به حسب منطق ـ عبارت از چيزى است كه براى آن جنس و فصل باشد، پس انسان همان حيوان ناطق است. علاوه بر اين، شما وقتى مى خواهيد ماهيّت انسان را به صورت حيوان ناطق مطرح كنيد، چه چيزى غير از واقعيّت مسأله شما را وادار مى كند كه اعتبار مغايرت كنيد؟ همان طور كه شما در «زيد قائم» واقعيت خارجيّه را منعكس مى كنيد، بدون اين كه اعتبار مغايرت لازم باشد در «الإنسان حيوان ناطق» ـ كه ماهيّت را بيان مى كنيد و مطلبى را كه منطقيين در ارتباط با ماهيت انسان مطرح كرده اند، به صورت جمله خبريّه و قضيّه حمليّه منتقل مى كنيد ـ نيز نيازى به اعتبار مغايرت نيست. لذا هرچه انسان فكر مى كند كه اين ضرورت اعتبار مغايرت در قضاياى حمليّه از كجا پيدا شده است وجهى براى آن نمى يابد، جز اين كه در ذهن ما كرده اند كه در قضيّه حمليّه، نياز به يك نوع اتّحاد و يك نوع مغايرت داريم. مگر قضيّه حمليّه به منزله خمير است كه ما ببينيم چه موادّى لازم دارد؟ قضيّه حمليّه، آينه واقع است و در تشكيل آن به چيزى غير از واقعيّت نياز نداريم. فرقى نمى كند بين اين كه دست مخاطب را بگيريم و ببريم به او نشان دهيم كه زيدْ قائم است و بين اين كه با قضيّه حمليّه و جمله خبريّه اين مطلب را برايش ذكر كنيم. همان طور كه در صورت اوّل، مغايرتى لازم نيست، در صورت دوّم نيز هيچ گونه مغايرتى ضرورت ندارد.
لذا به نظر مى رسد تنها ملاك براى قضيّه حمليّه، همان اتّحاد و هوهويّتى است كه به حسب واقعيّت است. خواه اين اتّحاد و هوهويّت، فقط به حسب وجود خارجى باشد ـ كه اين اقلّ مراتب اتّحاد است ـ يا علاوه بر آن به حسب ماهيّت هم باشد و يا بالاتر از آن به حسب مفهوم هم باشد.
درنتيجه ما در قضاياى حمليّه، هيچ وجهى براى اعتبار تغاير نمى بينيم، بلكه شايد