جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه128)

تحقيق در ارتباط با مفهوم غايت

ما با وجود اين كه مفهوم شرط و مفهوم وصف را مورد مناقشه قرار داديم و با وجود اين كه در باب مفاد هيئت، همان نظريه مشهور در باب وضع حروف ـ يعنى جزئى بودن مفاد هيئت ـ را قائل هستيم و انتقاء جزئى، دليل بر انتفاء كلّى نيست، وكسانى كه قائل بودند غايت حكم، داراى مفهوم است بر اساس كلّى بودن مفاد هيئت اين حرف را مى زدند، ولى در عين حال در اين جا مى خواهيم بگوييم: «غايتِ حكم، داراى مفهوم است». دليل ما بر اين مطلب، استعمالات عرفيّه است. در دستوراتى كه پدر نسبت به فرزندش و يا موالى عرفيه براى عبيدشان صادر مى كنند، اگر غايتْ به عنوان غايتِ حكم باشد، عرف مى گويد: «اين حكم هنگام حصول غايت، منتفى است» و نزد عرف فرقى بين جزئى بودن حكم و كلّى بودن آن وجود ندارد. فرقى نمى كند كه وجوبْ از هيئت افعل ـ كه داراى معناى حرفى و جزئى است ـ استفاده شود يا از «يجب» كه وجوبش از مادّه استفاده شده و كلّى است.
وقتى عرف چنين چيزى را بگويد، ديگر نيازى به وضع و انصراف و اطلاق و امثال اين ها نداريم.
در نتيجه ما در مقابل مرحوم حائرى قرار گرفتيم، ايشان حتّى بنابر كلّى بودن مفاد هيئت افعل ـ كه در حاشيه درر الفوائد فرمودند ـ ثبوت مفهوم براى جمله مغيّا به غايت را انكار كردند ولى ما حتى بنابر قول به جزئى بودن مفاد هيئت هم قائل به ثبوت مفهوم شديم.
(صفحه129)

بحث چهارم


مفهوم استثناء

در باب مفهوم استثناء، اصل مفهوم بودن مورد ترديد است و انسان احتمال مى دهد كه اين مربوط به منطوق قضيه استثنائيه باشد.
به عبارت ديگر: در ادبيات مى خوانيم كه استثناى از نفى، اثبات و استثناى از اثبات، نفى است. «جاءنى القوم الاّ زيداً» مجىء را براى زيد نفى مى كند و «ما جائني من القوم الاّ زيدٌ» مجىء را براى زيد اثبات مى كند. در اين مطلب، ترديدى وجود ندارد. بحث در اين است كه آيا اين مطلب دلالت بر انحصار مى كند؟ يعنى آيا «جائنى القوم الاّ زيداً» همان طور كه عدم مجىء زيد را اثبات مى كند، مى خواهد بگويد: «عدم مجىء، انحصار به زيد دارد؟ و آيا «ما جائنى من القوم الاّ زيدٌ» همان طور كه مجىء را براى زيد ثابت مى كند، مى خواهد بگويد: «مجىء منحصر به زيد است»؟
ابوحنيفه معتقد است استثناء دلالت بر انحصار نمى كند. ايشان به روايت نبوى «لا  صلاة إلاّ بطهور»(1) استشهاد كرده مى گويد: اگر استثناء دلالت بر انحصار كند، معنايش اين است كه با تحقّق طهور، صلاة هم تحقق پيدا مى كند، در حالى كه در
  • 1 ـ وسائل الشيعة، ج 1 (باب 1 من أبواب الوضوء، ح 1 و 6)
(صفحه130)
بسيارى از اوقات، با تحقّق طهور، صلاة وجود ندارد. وآن در جايى است كه شرايط ديگر وجود ندارد.(1)
در پاسخ ابوحنيفه گفته مى شود: در «لاصلاة إلاّ بطهور» نبايد مستثنى منه را شامل نماز فاقد اجزاء و شرايط ديگر بدانيم. عرف از اين تعبيرات اين گونه استفاده مى كند كه اين مجموعه مركّب، اگر همه اجزاء و شرايطش تحقّق داشته باشد ولى از ناحيه طهور، كمبود داشته باشد، نمازْ تحقّق پيدا نمى كند. از طرف ديگر، اگر ساير اجزاء و شرايط تحقّق داشت و طهور هم تحقق پيدا كرد، حتماً نماز تحقّق پيدا مى كند. البته در اين صورت اگر صلاة را اسم براى صحيح بدانيم، مسمّى تحقق دارد و اگر اسم براى اعم بدانيم، مأموربه تحقّق دارد. چون هم صحيحى و هم اعمّى قبول دارند كه مأموربه عبارت از صلاة صحيحه است، اگرچه در مورد مسمّى بين آنان اختلاف وجود دارد. بنابراين معناى روايت اين مى شود كه «صلاة صحيح ـ در مقام تسميه يا در مقام مأموربه بودن ـ نمى تواند با همه اجزاء و شرايط تحقق پيدا كند، مگر اين كه طهور همراه آن باشد». اصولاً اين گونه تعبيرات در مواردى بكار مى رود كه با قطع نظر از مستثنى، مشكل ديگرى در مستثنى منه وجود نداشته باشد.
در نتيجه استدلال ابوحنيفه درست نيست.
بعضى ديگر عقيده دارند كه جمله مشتمل بر استثناء دلالت بر حصر مى كند والاّ جمله «لا اله الاّ الله» نمى توانست بر توحيد دلالت كند. در حالى كه «لا اله الاّ الله» به عنوان كلمه توحيد است و در صدر اسلام هركس شهادت مى داد و در شهادتش كلمه «لا اله الاّ الله» را مطرح مى كرد، حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) شهادت او را مى پذيرفت(2).
مرحوم آخوند مى فرمايد: اين را نمى توان دليل بر حصر دانست، زيرا ممكن است ادعا شود كه در اين جا قرائن و شواهدى همراه اين مسأله بوده كه هركس اين گونه
  • 1 ـ شرح العضدي على مختصر الاُصول ، ص 265. رجوع شود به كفاية الاُصول، ج 1، ص 326
  • 2 ـ الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة، ص195، مطارح الأنظار، ص187
(صفحه131)
شهادت مى داده، مقصودش توحيد بوده است. و نمى توان اين را به عنوان معيارى كلّى در ارتباط با همه جمل استثنائيه قرار داد.(1)
مرحوم آخوند در ارتباط با كلمه «لا اله الاّ الله» اشكالى را مطرح كرده و آن را پاسخ مى دهند كه در ذيل به بررسى آن مى پردازيم:(2)
اشكال: «لا» در «لا اله الاّ الله» نياز به خبر دارد و خبر آن، يا «موجود» است و يا «ممكن» و امر سومى هم وجود ندارد. در هر صورت داراى اشكال است و هيچ گونه دلالتى بر توحيد ندارد.
بيان مطلب:
اگر خبر را «ممكن» بگيريد، در اين صورت، در ارتباط با «الله» فقط امكان را ثابت كرده ايد نه وجود را. و امكان «الله» نمى تواند توحيد را ثابت كند. آنچه توحيد را ثابت مى كند، وجود «الله» است. و اگر خبر را «موجود» بگيريد، در اين صورت، در ارتباط با «الله» وجود را ثابت كرده ايد، امّا در ناحيه مستثنى منه گفته ايد: «شريك البارى وجود ندارد» در حالى كه وجود نداشتن شريك البارى براى اثبات توحيد كفايت نمى كند بلكه بايد امتناع شريك البارى ثابت شود.
مرحوم آخوند در پاسخ اين اشكال مى فرمايد:
كلمه «اله» به معناى واجب الوجود ـ در مقابل ممكن الوجود ـ است.(3) و معنايش اين است كه جز خداوند متعال، واجب الوجود ديگرى تحقق ندارد. يعنى در ارتباط با خداوند، وجوبِ وجود و در ارتباط با غير خداوند، امتناع وجود مطرح است. زيرا فقط
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج 1، ص 327
  • 2 ـ كلام مرحوم آخوند در اين جا ربطى به بحث مفهوم ندارد، بلكه مطلبى است كه ايشان در اين جا به مناسبت مطرح كرده است. هرچند مقرّر درس حضرت امام خمينى (رحمه الله) در «تهذيب الاُصول» اين مسأله را با مفهوم خلط كرده است.
  • 3 ـ در فلسفه مى گويند: «نسبت ممكن الوجود، به وجود و عدم مساوى است ولى وقتى از امكان بيرون آمديم، در يك طرف با واجب الوجود برخورد مى كنيم و در طرف ديگر با استحاله وجود».
(صفحه132)
امكان داراى اين خصوصيت است كه هم اضافه به وجود دارد و هم اضافه به عدم، امّا وقتى از امكان بيرون آمديم، يا وجوبِ وجود مطرح است و يا استحاله وجود.(1)
ما در پاسخ مرحوم آخوند مى گوييم:
اين كلام شما نه با لغت موافق است، نه با تاريخ و نه با قرآن. زيرا توحيد بر چهار قسم است: توحيد در ذات، توحيد در صفات، توحيد در افعال و توحيد در عبادت. آيا اعراب جاهلى در كدام يك از اقسام توحيد داراى اشكال بودند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آنان فرمود: «قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا»؟
روشن است كه آنها در مرحله توحيد در ذات دچار اشكال نبودند، زيرا قرآن كريم مى فرمايد: {ولئن سألتهم من خلق السموات و الأرض ليقولنّ الله}(2) يعنى اگر از اين اعراب جاهلى سؤال كنى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ در جواب مى گويند: «خالق آسمانها و زمين، خداوند است». و ما هيچ نشنيده ايم كه آنها بتها را به عنوان خالق و آفريننده جهان بدانند. اين آيه شريفه هم بر توحيد در ذات دلالت دارد و هم بر توحيد در فعل. و كسى كه اين دو مرحله از توحيد را قائل باشد، توحيد در صفات را هم قائل خواهد بود.
بنابراين مشكل آنها فقط مسأله توحيد در عبادت بوده است. آنها بت مى پرستيدند و وقتى از آنها سؤال مى شد: چرا بت مى پرستيد؟ مى گفتند: {ما نعبد هم الاّ ليقرّبونا الى الله زلفى}(3) يعنى علت اين كه ما اين بتها را عبادت مى كنيم اين است كه اين ها ما را به خدا نزديك مى كنند.
بنابراين وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در چنين جوّى مى فرمايد: «فلاح و رستگارى شما در مسأله توحيد است»، مراد همان توحيد در عبادت است.
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج 1، ص 327 و 328
  • 2 ـ لقمان: 25
  • 3 ـ الزمر: 3