جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه237)

صورت دوّم: شبهه مصداقيّه در مورد مخصّص منفصل

مثل اين كه مولا امروز بگويد: «أكرم العلماء» و روز بعد بگويد: «لايجب إكرام الفسّاق من العلماء» و معناى فسق هم براى ما معلوم باشد ولى ترديد داشته باشيم كه آيا  ـ  مثلاً ـ زيد، عملى كه موجب فسق باشد مرتكب شده يا نه؟ در اين صورت آيا مى توانيم در مورد «زيد» به عموم «أكرم العلماء» عمل كنيم؟
البته بايد توجه داشت كه در اين جا اگر در «عالم بودن زيد» شك كنيم، نمى توانيم به «أكرم العلماء» تمسك كنيم. همين طور اگر در «فسق زيد عالم» شك كنيم نمى توانيم به «لا يجب إكرام الفسّاق» عمل كنيم، چون اين دو، موردِ شبهه مصداقيه خود دليل عام است. بحث ما در اين است كه آيا در مورد «زيد عالم مشكوك الفسق» مى توان به عموم «أكرم العلماء»تمسك كرد و وجوب اكرام او را استفاده كرد يا نه؟ به عبارت ديگر: آيا تمسك به عامّ، در شبهه مصداقيه مخصّص جايز است يا نه؟
اين مسأله مورد اختلاف واقع شده است.

بحث اوّل: مخصّص منفصل لفظى

در اين جا دو نظريه وجود دارد:

نظريه اوّل (جواز تمسك به عام):

بهترين دليل براى جواز تمسك به عام در ما نحن فيه، دليلى است كه مرحوم آخوند در كفايه از جانب قائلين به جواز مطرح كرده است.
مستدلّ مى گويد: ما در اين جا با دو دليل مواجه هستيم كه هر كدام داراى ظهور مستقلّى مى باشند:
1ـ «أكرم العلماء» با توجه به اين كه مخصّص متّصلى همراه آن نيست، ظهور در عموم دارد و اصالة العموم در آن جريان پيدا مى كند، اصالة العموم حكم مى كند كه اكرام
(صفحه238)
هر عالمى لازم است، به گونه اى كه اگر دليل مخصّص در كار نبود، ما هيچ گونه حالت ترديد و شبهه اى در ارتباط با اكرام زيد عالم نداشتيم.
2ـ «لا يجب إكرام الفسّاق من العلماء» كه به صورت مخصّص منفصل است و در مورد مفاد خودش حجّيت دارد و مى گويد: اكرام عالم فاسق واجب نيست.
بين اين دو ظهور در ارتباط با «عالم فاسق» ابتداً تعارض وجود دارد. زيرا مقتضاى اصالة العموم اين است كه همه افراد علماء ـ حتّى عالم فاسق ـ اكرامشان واجب است. ولى «لا يجب اكرام الفسّاق من العلماء» وجوب اكرام عالم فاسق را نفى مى كند.
امّا وقتى نوبت به مرحله حجّيت مى رسد، با توجه به اين كه دليل خاص، اظهر از دليل عام است، ما در مورد اجتماعشان ـ يعنى عالم فاسق ـ دليل خاصّ را بر دليل عام مقدّم مى داريم. نتيجه اين مى شود كه اكرام عالم فاسق، وجوبى ندارد.
مستدلّ مى گويد: تا اين جا بحثى نيست كه دليل قوى در جايى كه بتواند پياده شود، بر اصالة العموم تقدّم دارد، امّا در موردى كه دليل خاصّ نتواند پياده شود، حجّيت نداشته و معارضى در مقابل اصالة العموم وجود نخواهد داشت و تمسك به اصالة العموم جايز خواهد بود. و ما نحن فيه از اين قبيل است. همان طور كه اگر در عالم بودن كسى شك داشته باشيم، نمى توانيم به «أكرم العلماء» و اصالة العموم مراجعه كنيم. اگر در فسق يك عالم هم شك داشته باشيم، نمى توانيم به «لا يجب اكرام الفسّاق من العلماء» تمسك كنيم، يعنى دليل مخصّص، نمى تواند در مورد «عالم مشكوك الفسق» پياده شود. به عبارت ديگر: در اين جا حجت اقوائى در مقابل اصالة العموم وجود ندارد، به همين جهت مانعى از تمسك به اصالة العموم نيست. و نه تنها مانعى وجود ندارد بلكه چاره اى غير از اين وجود ندارد، چون اصالة العموم در اين جا به عنوان يك حجّت ثابت و بدون رقيب است.(1)
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج 1، ص 342
(صفحه239)
بررسى نظريه اوّل: مرحوم آخوند پس از نقل دليل قائلين به جواز، آن را مورد اشكال قرار داده و معتقد است تمسك به عام در ما نحن فيه جايز نيست. ما نيز اين كلام مرحوم آخوند را قبول داريم لذا در اين جا كلام ايشان را با تقريبى بهتر بيان مى كنيم:

مقدّمه:


آيا حجّيت و عدم حجّيت يك دليل به چه معناست؟
اگر چه مرحوم آخوند در كفايه حجيت را به معناى منجّزيت و معذّريت معنا مى كند(1) ولى حجّيت معناى روشن ترى نيز دارد كه آن معنا با لغت و مسائل عقلايى هم موافق است. دليلِ حجت، دليلى است كه مولا مى تواند در مقابل عبد به آن دليل احتجاج كند. اگر عبد تارك الصلاة باشد، خداوند به {أقيموا الصلاة} در مقابل او احتجاج مى كند. نزاع در اين كه «خبر واحد حجّت است يا نه؟» به اين برگشت مى كند كه اگر مولا به واسطه يك خبر واحد ثقه ـ يا عادل ـ حكمى را به عبد برساند و عبد با آن مخالفت كند، آيا مولا مى تواند به اين خبر واحد در مقابل عبد احتجاج كند؟ و نيز آيا عبد مى تواند در مقابل مولا به آن دليل احتجاج كند؟
براى رسيدن به حجّيت، و اين كه مولا بتواند به دليلى احتجاج كند، سه مرحله در طول يكديگر بايد تحقق داشته باشد:
1ـ دليل حجت، ظهور داشته باشد، يعنى مجمل نباشد، مثلاً اگر مولا بگويد: «جئني بعين» و قرينه اى اقامه نكند كه مراد از عين چيست؟ كلام او مجمل شده و نمى تواند به آن احتجاج كند.
اصالة الظهور تحقق داشته باشد. اصالة الظهور، غير از نفس ظهور است كه در مرحله اوّل مطرح شد. مراد از اصالة الظهور اين است كه اين لفظى كه داراى ظاهر
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج 2، ص 8
(صفحه240)
است، متكلّم نيز لفظ را در همين ظاهر استعمال كرده است. اصالة الظهور، در ارتباط با مراد استعمالى متكلّم است. مثلاً وقتى متكلّم بگويد: «رأيت اسداً» و به دنبال آن قرينه اى بر خلاف ظاهر معناى لغوى اسد اقامه نكرد، كلمه اسد، ظهور در معناى حيوان مفترس ـ كه معناى حقيقى آن است ـ پيدا مى كند و اصالة الظهور مى گويد: متكلّم، لفظ اسد را در معناى ظاهر خودش ـ كه همان معناى حقيقى است ـ(1)استعمال كرده است.
3ـ اكنون كه ظهور لفظ و مراد استعمالى را ثابت كرديم، بايد ببينيم آيا مرادجدّى متكلّم چيست؟
در اين جا اصل ديگرى، به نام اصالة التطابق، مطرح است كه مى گويد: بين اراده جدّى و اراده استعمالى متكلم، تطابق وجود دارد، مگر اين كه قرينه اى بر عدم تطابق وجود داشته باشد.
اين اصل عقلايى، اختصاصى به عموم ندارد و در موارد ديگر هم جريان پيدا مى كند.
در هر كلامى اگر اين مراحل سه گانه وجود داشته باشد مولا و عبد مى توانند در مقابل يكديگر به آن كلام احتجاج كنند.
پس از روشن شدن مقدّمه فوق به بررسى دليل قائلين به جواز مى پردازيم:
در محلّ بحث ما يك عام وجود دارد و يك مخصّص منفصل كه مفهوم آن مشخص است ولى از نظر انطباق مورد شك و ترديد است.
عام، دليل مستقلى است و اگر تنها باشد و مخصّصى نداشته باشد، همه اين
  • 1 ـ يادآورى: اصالة الظهور، معنايى اعم از اصالة الحقيقه است. جايى كه «رأيت أسداً» بدون قرينه بر مجاز باشد، اصالة الحقيقه ـ به عنوان شعبه اى از اصالة الظهور ـ جريان پيدا مى كند. و در جايى كه متكلّم بگويد: «رأيت اسداً يرمي» كلام او ظهور در معناى مجازى پيدا كرده و اصالة الظهور در مورد آن پياده مى شود. اصالة العموم ـ در الفاظ دالّ بر عموم ـ هم به عنوان شعبه اى از اصالة الظهور است.

(صفحه241)
مراحل سه گانه در آن پياده مى شود. امّا در اين جا كه مخصّص دارد آيا چه وضعى پيدا خواهد كرد؟
مرحله اوّل در مورد آن مسلّم است و عام، ظهور در معناى خودش دارد.
مرحله دوّم هم مسلم است. اصالة العموم اقتضاء مى كند كه عام در همان معناى خودش استعمال شده باشد.
اما نسبت به مرحله سوّم با مشكل مواجه مى شويم، زيرا در مقابل عام، يك دليل مخصّص وجود دارد و ما وقتى به سراغ آن دليل مخصِّص مى آييم مى بينيم مراحل سه گانه در مورد آن وجود دارند و لازمه اصالة التطابق بين ارادتين، اين است كه مراد جدّى مولا، به اكرام فسّاق از علماء تعلّق نگرفته است. حال يا به عدم وجوبش تعلّق گرفته و يا به حرمت آن.(1) و چون خاصّ مقدّم بر عامّ است،(2) عدم تعلّق اراده جدّى مولا به اكرام فساق از علماء، مانع از جريان اصالة التطابق در مورد عام مى شود. همان اصالة التطابق كه مى خواست معناى عموم را مراد جدّى مولا قرار دهد.
وقتى دليل خاصّ، اراده جدّى را مشخص كرد، ما ناچاريم در مورد عام مسأله تطابق بين دو اراده را كنار گذاشته و بگوييم: «مراد استعمالى، غير از مراد جدّى است». البته اين بدان معنا نيست كه در مورد عام فقط مراد استعمالى وجود دارد و مراد جدّى در مورد آن مطرح نيست بلكه ما ادعا مى كنيم عدم جريان اصالة التطابق در عام، نسبت به مقدارى است كه دليل خاص شامل مى شود، يعنى نسبت به اكرام فساق از علماء. و در موردى كه دليل خاص شامل نمى شود، مراد جدى وجود دارد.
در نتيجه تقدم دليل خاص،جلوى توسعه دايره اصالة التطابق را در مورد عام مى گيرد و دايره مراد جدى مولا در ارتباط با عام را محدود مى كند به عالم غير فاسق. و در اين جا مراد جدى در عام، داراى عنوانى سلبى است و لزومى هم ندارد كه داراى
  • 1 ـ فرقى نمى كند كه دليل مخصِّص ما «لا يجب إكرام الفسّاق من العلماء»، يا «لا تكرم الفسّاق من العلماء» باشد.
  • 2 ـ خواه تقدّم آن، به جهت اظهريّت باشد يا به جهت ديگر.