جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه488)
اين كلام مرحوم آخوند در صورتى درست است كه ما تقابل بين اطلاق و تقييد را تقابل عدم و ملكه بدانيم، زيرا اگر تقابل آنها تقابل سلب و ايجاب باشد، تمسّك به اطلاق مانعى نخواهد داشت، هر چند اخذ قصد قربت ـ به معناى داعى امر - در متعلّق امر ممكن نباشد. در سلب و ايجاب، مسأله صلاحيت و قابليّت مطرح نيست.

آيا اطلاق و تقييد، فقط در ارتباط با حكم است؟

اگر چه در فقه معمولاً اطلاق و تقييد را در ارتباط با حكم مطرح مى كنند ولى اين گونه نيست كه اطلاق و تقييد به طور كلّى در رابطه با حكم باشد.
اطلاق و تقييد گاهى در ارتباط با متعلّق حكم است، مثلاً در «أعتق الرقبة» و «أعتق الرقبة المؤمنة» اطلاق و تقييد در رابطه با عتق رقبه است كه به عنوان متعلّق حكم مى باشد.
و گاهى در ارتباط با حكم است، مثل «إذا زالت الشمس فقد وجبت الصلاتان»، كه در اين جا حكم وجوب نماز ظهر و عصر، مقيّد به زوال شمس شده است.
و گاهى در ارتباط با مكلّف است، مثلا در آيه شريفه {للّهِ على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا}،(1) ظاهر اين است كه {من استطاع...} به عنوان عطف بيان براى {الناس} است، پس به عنوان قيد براى {الناس} مى باشد، يعنى {من استطاع} قيد براى مكلّف است.(2)
  • 1 ـ آل عمران:97
  • 2 ـ اين احتمال نيز وجود دارد كه استطاعت به عنوان شرط براى حكم باشد.
(صفحه489)

مصاديق مطلق

در كتب اصولى مصاديقى براى مطلق مطرح شده كه لازم است در اين جا مورد بحث قرار گيرند:

1ـ اسم جنس


همان گونه كه در معناى «شايع في جنسه» گفتيم، مقصود از جنس، جنس منطقى نيست ـ تا در مقابل نوع و فصل قرار گيرد ـ بلكه مراد معنايى است كه افراد مجانس خودش را شامل شود، خواه از نظر منطقى جنس يا نوع يا فصل يا صنف باشد.
مثلا رجل، صنفى از انسان است و اسم جنس بر آن اطلاق مى شود. و نيز دايره اسم جنس، محدود به جواهر نيست، بلكه در باب اعراض هم عنوان اسم جنس تحقق دارد. مثلا كلمه «سواد» اسم جنس است و همه افراد مجانس خود را فرا مى گيرد.
بلكه عنوان اسم جنس، از دايره جواهر و اعراض فراتر رفته و امور اعتباريه را نيز شامل مى شود.مثلا زوجيّت، ملكيّت، رقيّت، حريّت و امثال اين ها، اسم جنس مى باشند و همه افراد تحت پوشش خود را شامل مى شوند. همه زوجيّت ها تحت پوشش عنوان زوجيّت است و...
(صفحه490)
اكنون اين بحث مطرح است كه آيا كيفيت وضع در مورد اسم جنس چيست و موضوع له آن كدام است؟
به نظر مى رسد كه واضع وقتى مى خواسته اسم جنسى مانند لفظ انسان را وضع كند، ماهيت ـ يعنى حيوان ناطق ـ را تصور كرده و لفظ «انسان» را براى همين معناى متصوّر وضع كرده است. بنابراين در اسم جنس اختلافى بين وضع و موضوع له وجود ندارد. در مقام استعمال نيز همين طور است. مستعمل فيه انسان در قضيه «الإنسان بشر» ـ كه قضيّه حمليّه به حمل اوّلى ذاتى است ـ با قضيه «زيد إنسان» ـ كه قضيه حمليه به حمل شايع صناعى است ـ فرقى ندارد، وهر دو داراى يك معنا مى باشند. ولى ملاك حمل در حمل اوّلى ذاتى، عبارت از اتحاد درمفهوم ـ يا حداقل اتحاد در ماهيت، مانند «الحيوان الناطق انسان» ـ و در حمل شايع صناعى عبارت از اتحاد در وجود است.
در قضيه: «الحيوان الناطق إنسان» مى خواهيم بگوييم: «بين حيوان ناطق با انسان، اتحاد ماهوى وجود دارد» ولى اين اتحاد ماهوى ربطى به كلمه انسان ندارد، بلكه مبنايش اين است كه اين قضيّه، قضيّه حمليّه به حمل اوّلى ذاتى است.
امّا در قضيه «زيد إنسان» مى خواهيم بگوييم: «زيد، مصداقى از ماهيت انسان است» و اين مصداق، كارى به محمول ندارد. ماهيت انسان همان معناى انسان است و در محمول چيزى اضافه نشده است.
پس در هر دو قضيّه، انسان در همان ماهيت انسان استعمال شده ولى تنوع قضيّه حمليه، اين تغاير و فرق را اقتضاء دارد. به گونه اى كه اگر ما بخواهيم قضيه «زيد إنسان» را به حمل اوّلى ذاتى ترتيب دهيم، كاذب خواهد شد، زيرا زيد و انسان، نه اتحاد مفهومى دارند، نه اتحاد ماهوى. خصوصيات فرديّه ـ به عنوان ركنيّت ـ در ماهيت زيد دخالت دارند. بله، بين اين دو، اتحاد وجودى مطرح است و همان طور كه منطقيين گفته اند: «وجود طبيعى، عين وجود افراد خودش مى باشد»نه اين كه «ماهيت طبيعى، عين ماهيت افرادش باشد». ماهيت طبيعى با ماهيت افرادش فرق دارد. حتى اگر همه افراد كلّى هم در يك جا جمع شوند، نمى توانيم بين آن افراد و كلّى،
(صفحه491)
قضيه حمليّه به حمل اوّلى ذاتى تشكيل دهيم. ارتباط بين كلّى طبيعى و افرادش، اتحاد در وجود است، خواه در وجود خارجى باشد، مانند زيد و عَمر و بكر و... يا در وجود ذهنى باشد، مثل تصوّرات متكثره اى كه نسبت به طبيعت انسان تحقّق پيدا مى كند. والاّ همان انسان متصوَّر، اگر عنوان متصوَّر بودن به آن ضميمه شود، معناى انسان نخواهد بود ولى با انسان اتحاد وجودى دارد، البته در عالم ذهن.
در نتيجه آنچه ما از اسم جنس مى فهميم اين است كه واضع ماهيت را در نظر گرفته و لفظ را براى همين ماهيت وضع كرده و در مقام استعمال هم لفظ را در همين ماهيت استعمال كرده است و از نظر معناى انسان، هيچ فرقى بين قضيه «الحيوان الناطق إنسان» با قضيه «زيد إنسان» وجود ندارد و محمول در هر دو قضيّه، ماهيّت انسان است.

كلام مرحوم محقّق اصفهانى:

از كلام مرحوم اصفهانى استفاده مى شود كه انسان در «زيد إنسان» ـ كه با كثرت و تعدّد ارتباط پيدا مى كند ـ با انسان در «الحيوان الناطق إنسان» ـ كه ارتباطى با كثرت ندارد و صرفاً ماهيت را بيان مى كند ـ تفاوت دارد.
ايشان مى فرمايد: معناى متصوّر نسبت به انسان، غير از معناى موضوع له آن است و واضع، اگر چه لفظ انسان را براى خصوص ماهيت انسان وضع كرده ولى آنچه را در مقام وضع تصوّر كرده خصوص ماهيت انسان نبوده بلكه ماهيت لا بشرط قسمى را لحاظ كرده است. مرحوم اصفهانى در مقام تعليل براى نظريه خود مى فرمايد: «تسرية الوضع إلى المعنى بجميع أطواره»، يعنى براى اين كه وضع سرايت داده شود به معنا، با تمام حالات و خصوصياتى كه براى معنا پيش مى آيد.
از عبارت «تسرية الوضع إلى المعنى بجميع أطواره» استفاده مى شود كه در «زيد إنسان» حالت خاصّى براى معناى انسان و در «بكر إنسان» حالت خاص ديگرى براى معناى انسان مطرح است به خلاف «الحيوان الناطق إنسان»، كه حالاتِ معنا در آن
(صفحه492)
دخالت ندارد، چون «الحيوان الناطق إنسان» ناظر به كثرت و تعدّد نيست و صرفاً ماهيت را مطرح مى كند.(1)
بررسى كلام مرحوم اصفهانى:
كلام مرحوم اصفهانى داراى دو اشكال است:
اشكال اوّل: اين كلام مرحوم اصفهانى، از عجايب كلمات است، زيرا معنا داراى اطوار و حالات نيست. معنا ربطى به مرحله وجود ندارد. اتحاد وجودى زيد و عَمر و بكر با انسان، ربطى به معنا ندارد. ممكن است صدها كلّى طبيعى داشته باشيم كه اصلاً يك مصداق هم در خارج نداشته باشند. عالَم معنا و عالم ماهيت و عالم وضع در رابطه با ماهيت، حالات ندارد. وجود يا عدم وجود مصداق براى يك ماهيت، هيچ ربطى به ماهيت ندارد و در ماهيت هيچ اختلاف و تغايرى ايجاد نمى كند و مسأله حالات، كه مرحوم اصفهانى مطرح مى كنند، مربوط به وجود است و وجود، خارج از ماهيت و عارض بر آن است. حتى اگر اصالت مربوط به وجود خارجى باشد، بدان معنا نيست كه وجود داخل در دايره ماهيّت است. ماهيت چه امر اصيلى باشد يا امر اعتبارى، خارج از دايره وجود است. به همين جهت گفته مى شود: «الماهية إمّا موجودة و إمّا معدومة». در تمام ممكنات نسبت وجود و عدم به ماهيت، مساوى است. انسان در دو قضيه «زيد إنسان» و «الحيوان الناطق إنسان» داراى يك معنا مى باشند و هيچ گونه تكثرى در انسان محمول وجود ندارد. ولى قضيه حمليّه بر دو قسم است: بعضى اتحاد در ماهيت را افاده مى كند و بعضى اتحاد در وجود را. و در منطق هم مى گويند: «وجود طبيعى، عين وجود افراد است» و نمى گويند: «ماهيت طبيعى، عين ماهيت افراد است». در ماهيت طبيعى هيچ تكثرى وجود ندارد. در حالى كه ـ در آن طبيعى هايى كه داراى وجودات خارجيّه اند ـ وجود طبيعى، كاملاً متكثر و متعدد است.
  • 1 ـ نهاية الدراية، ج 1، ص 667و668