در:     
 

درس خارج فقه ـ كتاب الزكاة
مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «قدس سره»

درس خارج فقه ـ كتاب الزكاة « دروس « صفحه اصلى  

 

 

 
20 19 18 17 16 15 14 13 12 11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1
40 39 38 37 36 35 34 33 32 31 30 29 28 27 26 25 24 23 22 21
60 59 58 57 56 55 54 53 52 51 50 49 48 47 46 45 44 43 42 41
80 79 78 77 76 75 74 73 72 71 70 69 68 67 66 65 64 63 62 61
87 86 85 84 83 82 81
 
 
 

درس خارج فقه -زکاة / حضرت آية الله العظمى فاضل لنکرانى «مدظله العالى» / جلسه سي و هفتم 4/10/84

بسم الله الرحمن الرّحيم

مسأله سوم: «بنت المخاض ما دخلت في السنة الثانية، وكذا التبيع والتبيعة، وبنت اللبون ما دخلت في الثالثة، وكذا المسنة، والحقة ما دخلت في الرابعة، والجذعة ما دخلت في الخامسة.»

عناويني که در بحث هاي زکات انعام ثلاثه ذکر شد و ما عرض کرديم که توضيحش را خود ايشان بعداً در مسائل آينده مي فرمايند، در اين مسأله توضيح آنها را بيان مي کنند. مي فرمايند: «بنت المخاض» که يکي از زکات هاي شتر بود، عبارت است از: «ما دخلت في السنة الثانية» بچه شتري که سال اول را تمام کرده و وارد سال دوم شده باشد. «تبيع و تبيعه» که در زکات بقر مطرح بود نيز تقريباً همين طور است که سال اول را تمام کرده و در سال دوم وارد شده باشد؛ منتهي يک خصوصيتي در «تبيع و تبيعة» وجود دارد که بعضي از لغويين و اهل لغت در مورد معناي آن گفته اند: تبيع و تبيعه گوساله اي است که همراه مادرش به چراگاه مي رود و به همين مناسبت نيز تبيع نام دارد؛ چون تبيع يعني تابع. آنها ديگر بيان نکرده اند که سنش چقدر بايد باشد؛ شايد اگر کمتر از يک سال هم باشد، عنوان تبيع و تبيعه بر او روشنتر صدق کند؛ براي اين که هر چه سن گوساله کمتر باشد، تبعيتش از مادر بيشتر است. سپس گفته اند که در تبيع و تبيعه بيشتر از اين لازم نداريم که در چراگاه و چريدن تابع مادرش باشد و مقيد به اين نيست که سال اول را تمام کرده و وارد سال دوم شده باشد. لکن در بعضي از روايات که ظاهراً روايت فضلاي خمسه بود، وصف «حولي» هم براي تبيع ذکر شده بود ــ تبيعٌ حولي ـــ و ظاهرش اين است که گوساله سال اولش تمام شده و وارد سال دوم شده باشد؛ همچنان که معروف و مشهور در تبيع و تبيعه همين معناست. علت اين که به کلمه «حول» هم حول مي گويند اين است که انسان هنگامي که وارد سال بعد مي شود، مي گويند تحويل سال شده است و در آن زمان دعاي وقت تحويل را نيز مي خوانند. پس، مقصود از تبيع و تبيعه اين شد که گوساله سال اول را گذرانده و وارد سال دوم شده باشد.

در مورد «بنت اللبون» که در زکات شتر مطرح بود، عبارت است از «ما دخلت في الثالثة»، بچه شتري است که دو سال را پشت سر گذاشته و وارد سال سوم شده باشد؛ « و کذا المسنة» که در بعضي از زکات هاي غنم ذکر مي شد.

در مورد «حقه» نيز مي فرمايند: «والحقة ما دخلت في الرابعة»، آن است که سومين سال را هم پشت سر گذاشته باشد و وارد سال چهارم شده باشد؛ در بعضي از رواياتي که خوانديم، خود امام معصوم فرموده بودند که «وإنما سميت الحقة حقة،ً حقه را حقه نام نهادند لأنّه استحقت أن يرکب ظهرها، براي اين که وقتي سومين سال را گذراند و وارد سال چهارم شد، صلاحيت دارد که کسي بر او رکوب کند و به عنوان مرکب از آن استفاده کند.

در مورد «جذعه» نيز بيان مي کنند: «والجذعة ما دخلت في الخامسة»، جذعه آن است که وارد در سال پنجم شده باشد. چيزي که توجه به آن در اين مسأله مهم است اين است که نصاب ابل را به تنهائي مورد نظر قرار نداده بلکه مجموعه عناويني که در نصاب انعام ثلاثه مطرح است را بيان کرده تا کسي خيال نکند که اين عناوين همه در رابطه با ابل است يا همه در رابطه با بقر است. بلکه مجموعه زکات­هايي که در تمامي انعام ثلاثه ذکر و عنوان هايشان را بيان کرديم، از نظر سنّي اين طور هستند. لذا تصور نشود که مجموعه اين عناوين فقط در رابطه با زکات يکي از انعام ثلاثه است. اين نکته­اي است که در اين مسأله خيلي بايد مورد توجه قرار داد.

(اشکال و جواب)

 

مسأله چهارم: «من وجب عليه من الابل كبنت المخاض مثلا ولم تكن عنده وكان عنده أعلى منها بسن كبنت اللبون دفعها وأخذ شاتين أو عشرين درهما، وإن كان ما عنده أخفض بسن دفعها ودفع معها شاتين أو عشرين درهما، ولا يجزي ابن اللبون عن بنت المخاض اختيارا على الاقوى، نعم إذا لم يكونا معا عنده تخير في شراء أيهما شاء، لكن لا ينبغي ترك الاحتياط بشراء بنت المخاض.»

در اين مسأله تقريباً سه صورت تصور مي شود که هر کدام را بايد مستقلاً ملاحظه کرد؛ مسأله اين است که کسي در نصاب إبل مثلاً بنت المخاض بر او واجب شد، در حالي که بنت مخاض ندارد و در اختيارش نيست که بپردازد، ــ( همانگونه که عرض کردم، سه صورت در اينجا تصور مي شود) ـــ يک وقت اين است که نزد اين شخص عنوان ديگري هست که از نظر سنّي بالاتر از بنت مخاض است، مثلاً بنت اللبون دارد که هم از نظر سن و هم از نظر قيمت از بنت مخاض بالاتر است. اينجا چه کند؟ در درجه اول چيزي که بر او واجب بوده، بنت مخاض است که ندارد لکن بنت لبون دارد، ايشان مي فرمايند: بر حسب روايتي که انشاءالله مي خوانيم بالاتر را بدهد و از فقيري که اين زکات را به او تحويل داده است مي تواند دو گوسفند يا بيست درهم بگيرد به علت تفاوتي که بين بنت لبون و بنت مخاض تحقق دارد.

پس، صورت اول اين است که اگر مورد زکات را ندارد ولي چيزي که از آن بالاتر است ـــ هم از نظر سن و هم از نظر قيمت ـــ را دارد، شارع فرموده همان اعلي را بدهد ولي تفاوت قيمتش را که دو گوسفند يا بيست درهم است، از فقير بگيرد. البته در بعضي از روايات نيز دارد که لازم نيست حتماً بنت لبون باشد، بلکه اگر إبن لبون هم باشد کفايت مي کند و در اينجا ديگر اگر إبن لبون را داد، هيچ مسأله اي مطرح نيست و لازم نيست چيزي اضافه بدهد و يا چيزي بگيرد.

اما روايت: روايت در باب سيزدهم از ابواب زکات انعام، حديث اول است که روايتي مفصل و صحيح است راوي­اش هم زراره است که در اين حديث فروضي را مطرح مي کند که به اين بحث ارتباطي ندارد. در ذيل حديث اول مي فرمايد:  «ومن وجبت عليه إبنة مخاضٍ که موضوع بحث ماست ولم تکن عنده بنت مخاض را ندارد و نزد او اين عنوان ثابت نيست وکانت عنده إبنة لبونٍ به جاي بنت مخاض بنت لبون دارد که به علت اين که سنش بالاتر است، قيمتش نيز بيشتر است؛ ولي هر دو در مؤنث بودن يکسانند؛ دفعها همان بنت لبون را بدهد کافي است؛ و لازم نيست برود بنت لبون را به بنت مخاض تبديل کند لکن وأعطاه المصدّق شاتين أو عشرين درهما، مصدَّق يعني آن فقيري که به او زکات و صدقه داده مي شود، دو گوسفند يا بيست درهم به دهنده زکات بدهد. فرض ديگري که ذکر مي کند اين است که ومن وجبت عليه إبنة مخاضٍ که موضوع همين مسأله ما بود ولم تکن عنده لکن وکان عنده إبن لبونٍ در اين فرض به جاي بنت لبون، إبن لبون دارد که در تأنيث هم با بنت مخاض يکسان نيست؛ بلکه اين مذکر است و مورد زکات مؤنث؛ فإنّه يقبل منه إبن لبون، ابن لبون از او پذيرفته مي شود وليس يدفع معه شيئا، ديگر چيزي هم لازم نيست بپردازد؛ إبن لبون را به جاي بنت مخاض بپردازد، کفايت مي کند.

روايت بعدي هم اينگونه مي فرمايد: «ومن بلغت صدقته إبنة مخاض، کسي که زکاتش به بنت المخاض مي رسد وليست عنده إبنة مخاض، اما بنت مخاض ندارد لکن وعنده إبنة لبونٍ، ولي بنت لبون دارد که از نظر تأنيث با بنت مخاض يکسان است و فقط از نظر سن با هم فرق مي کنند، فإنّه يقبل منه إبنة لبونٍ ويعطيه المصدّق شاتين أو عشرين درهما، بنت لبون را به عنوان زکات به فقير بدهد و آن فقيري که اين زکات را مي گيرد، چون مورد زکات با چيزي که او الآن مي پردازد، از نظر سني با هم فرق مي کنند، لازم است که دو گوسفند يا بيست درهم بدهد. ومن لم تکن عنده يعني بنت مخاض ندارد علي وجهها يعني مي گويد بنت مخاض مقابل او نيست و در اختيار او نيست وعنده إبن لبونٍ ذکر فإنّه يقبل منه إبن لبون وليس معه شيءٌ براي اين که مذکر بودن در حقيقت جبران تأنيثش را مي کند؛ چرا که شايد اهميت مسأله تأنيث در انعام ثلاثه بيشتر از مذکر بودن است به لحاظ اين که حيوانات ماده صلاحيت حمل و شير دارند اما در مورد حيوانات نر چنين نيست و در حقيقت ذکوريت إبن لبون جبران مؤنث بودن بنت مخاض را مي کند با اين که إبن لبون سنش بيشتر از بنت مخاض است.

(اشکال و جواب)

خلاصه آن چه تا کنون در اين مسأله گفتيم اين است که اگر کسي در درجه اول لازم است که به عنوان زکات بنت مخاض بپردازد در حالي که بنت مخاض ندارد، اينجا اگر بنت لبون داشته باشد شارع همان را به جاي بنت مخاض مي پذيرد و لازم نيست که اين شخص برود به زحمت بنت مخاضي تهيه کند؛ همان را مي پردازد و مصدق که عبارت از آن فقيري است که زکات را به عنوان صدقه اخذ مي کند، به علت تفاوتي که علي القاعده بين بنت لبون و بنت مخاض وجود دارد، دو گوسفند يا بيست درهم به دهنده زکات بايد بدهد؛ ولي اگر ابن لبون بخواهد بدهد، با اين که در تذکير و تأنيث بنت مخاض با  ابن لبون با هم فرق مي کنند، مي فرمايد ابن لبون کافي است و لازم نيست که فقير چيزي را به دهنده زکات بپردازد؛ خود او نيز لازم نيست که چيزي اضافه بر ابن لبون به فقير بدهد. تا اينجا دو صورت بيان شد، صورت ديگري هم اين مسأله دارد که آن را انشاءالله فردا عرض مي کنيم.