جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه آيين كشوردارى از ديدگاه امام على (عليه السلام)
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 12 )

چون گردآورنده، بيشتر از ديدگاه بلاغت و شيوايى بى نظير سخنان آن حضرت به اين آثار نگريسته; لذا از اين زاويه به تدوين سخنان آن پرداخته و آن را نيز نهج البلاغه (راه بلاغت) نام نهاده است.

2ـ عهدنامه مالك اشتر

يكى از فصول درخشان نهج البلاغه كه همچون ساير مباحث آن رنگ جاودانگى خورده و به ابديت پيوسته است، عهدنامه مالك اشتر، يا فرمان تاريخى على (عليه السلام) به يار وفادار و صحابى بزرگوارش مالك اشتر نخعى است. اين فرمان، از چهارده قرن پيش تاكنون، به صورت يك منشور جاودانه و انسانى و انسان ساز در تاريخ و فرهنگ اسلامى باقى مانده است. امام على (عليه السلام) آن را هنگامى براى سردار رشيد اسلام و يار پاكبازش، مالك اشتر نوشت كه آن شهيد پاكباخته مى رفت تا در سرزمين مصر، احكام و اوامر مولايش على (عليه السلام) را پياده و اجرا كند.

امام على (عليه السلام) در اين نامه، گرچه مالك اشتر را مخاطب قرار داده و قوانين حكومت عدل اسلامى و خط مشى و چارچوب آن را خطاب به او بيان فرموده است، اما واقعيت آن است كه تمام انسانها، در تمام مكانها و تمام زمانها، مخاطب اين پيمان نامه هستند.

در عهدنامه مالك اشتر، فشرده اى از نظريات و افكار و انديشه هاى جهانتاب على (عليه السلام) آن چنان دقيق و عميق بيان شده است كه مى توان گفت در آن، تكليف تمامى افراد بشر، چه به عنوان يك بنده و مخلوق در برابر پروردگار، چه به عنوان يك انسان در جامعه، چه به عنوان حاكمى كه مسؤول اجراى احكام اسلامى است و چه به عنوان فردى كه تحت

( صفحه 13 )

حمايت قوانين نجات بخش اسلام زندگى مى كند، به وضوح و دقت بيان شده است. سفارش هايى كه آن حضرت در اين نامه خطاب به مالك اشتر و در واقع خطاب به انسان و تاريخ بشريت بيان فرموده است، هرگاه به درستى و به طور كامل اجرا شود، نه تنها ضامن ايجاد و حفظ عدالت اجتماعى و امنيت زندگى و آرامش خاطر و آسايش مردم جامعه است، بلكه بالاتر از آن، عامل مهمى است كه در جامعه انسانى، زمينه هاى مساعدى را ايجاد مى كند تا تمام افراد اجتماع، با علم و آگاهى و درك و ايمان، به خودسازى اسلامى بپردازند و چنان خود را از رذايل و مفاسد پيراسته گردانند كه همگى به صورت بندگانى مؤمن و صالح براى خدا درآيند و راه نجات و رستگارى را طى كنند.

3ـ شخصيت مالك اشتر از ديدگاه على (عليه السلام)

وقتى خبر شهادت آن صحابى بزرگ را براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) آوردند، حضرت با تأثر و اندوه فراوان فرمودند:

لَقَدْ كانَ لِي مِثْلُ ما كُنْتُ لِرَسُولِ اللهِ.

در حقيقت مالك براى من همان طور بود كه من براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودم.

توجه به همين عبارت عميق و پرمعناى امام (عليه السلام) نشان مى دهد به همان صورت كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بزرگترين و شايسته ترين و كامل ترين شاگرد مكتب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)بوده، و همان طور كه هيچ كس به اندازه اميرالمؤمنين (عليه السلام) نسبت به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نزديك نبوده است; به همين

( صفحه 14 )

نسبت مالك اشتر بزرگترين، شايسته ترين و كامل ترين شاگرد مكتب آن حضرت و نزديك ترين شخص به آن وجود مبارك بوده است. اين تعبير امام، ارزنده ترين توصيف را درباره مالك اشتر بيان كرده و بالاترين مقام را براى او قائل شده است; به حدى كه ديگر هيچ كس را در رديف او نمى توان قرار داد. زيرا على (عليه السلام) هم درباره هيچ فرد ديگرى چنين تعبيرى را به كار نبرده است.

در متن ديگرى حضرت، خطاب به اهالى مصر، مالك اشتر را اين چنين معرفى مى فرمايند:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ، وَ لا يَنْكُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِج، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ، فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ، لا كَلِيلُ الظُّبَةِ، وَ لا نَابِي الضَّرِيبَةِ، فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لا يُقْدِمُ وَلا يُحْجِمُ، وَ لا يُؤَخِّرُ وَ لا يُقَدِّمُ اِلاّ عَنْ أَمْرِي، وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ، وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ.(1)

پس از ستايش پوردگار، من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى وحشت، نمى خوابد، و در لحظه هاى ترس از دشمن روى نمى گرداند، بر بدكاران از شعله هاى آتش تندتر است، او مالك پسر حارث مَذحَجى است.


  • 1 . نهج البلاغه، نامه 38.

( صفحه 15 )

آن جا كه با حق است، سخن ان را بشنويد، و از او اطاعت كنيد. او شمشيرى از شمشيرهاى خداست كه نه تيزى آن كُند مى شود، و نه ضربت آن بى اثر است. اگر شما را فرمان كوچ كردن داد، كوج كنيد، و اگر گفت بايستيد، بايستيد كه او در پيشروى و عقب نشينى و حمله، بدون فرمان من اقدام نمى كند.

مردم مصر! من شما را بر خود برگزيدم كه او را براى شما فرستادم; زيرا او را خيرخواه شما ديدم، و سرسختى او را در برابر دشمنانتان پسنديدم.

تمجيدى از زبان دشمن

وقتى خبر شهادت مالك به معاويه رسيد، بى درنگ بالاى منبر رفت، تا اين خبر را به عنوان خبرى خوش براى مردمانى همچون خود اعلام كند! در آن خطبه چنين گفت:

«اى مردم، بدانيد على بن ابى طالب [عليه السلام] داراى دو دست بود و امروز هر دو دستش قطع شده و بى دست مانده است; يك دستش عمار ياسر بود كه در جنگ صفين كشته شد و دست ديگرش، مالك اشتر بود كه خبر مرگ او هم امروز به من رسيد. پس شادمان باشيد كه على  [عليه السّلام] بى دست مانده است.»

ملاحظه مى شود كه معاويه از روى نادانى، توصيفى از مالك اشتر بر زبان جارى كرده كه به نوبه خود، نشان دهنده مقام و شخصيّت مالك است; زيرا وقتى كه معاويه از مالك به عنوان دست دوّم على (عليه السلام) نام مى برد، معلوم مى شود كه حتى دشمنان پليد هم مى دانسته و اعتراف داشته اند كه مالك اشتر از نزديك ترين ولايق ترين ياران آن حضرت است.

( صفحه 16 )

4ـ ارزش و اهميت سرزمين مصر

اوضاع سياسى سرزمين مصر و ارزش و اهميت آن هم از متن فرمان مبارك امام (عليه السلام) مشهود است و هم از مخاطب آن، اگر مصر در آن زمان براى جهان اسلام اهميتى نداشت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، يار باعظمت خود را كه به تعبير معاويه دست دوم آن حضرت محسوب مى شده به فرمانروايى آن جا انتخاب نمى كرد و چنانچه مصر از ارزش والايى برخوردار نمى بود، حضرت امير (عليه السلام) چنين عهدنامهاى را براى فرمانروايىِ آن سرزمين نمى نگاشتند، همه اوضاع و احوال نشان مى دهد كه مصر براى حكومت اسلامى آن روز، اهميت شايانى داشته و از ويژگى خاصى برخوردار بوده است.

بر همين اساس، وقتى على (عليه السلام) پس از بيستوپنج سال سكوت و خانه نشينى و تحمل خار در چشم و استخوان در گلو و دم نزدن، براى حفظ كيان اسلام، بر مسند خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه حقّ ديرينه اش بود، نشست به عنوان اولين قدم، قيس بن سعد بن عباده را كه از افراد طرف اعتمادش بود، به عنوان والى مصر انتخاب كرد. قيس به زودى وارد مصر شد و ولايت و حكومت آن جا را به عهده گرفت. اما معاويه كه از مدتى پيش، چشم طمع به مصر دوخته بود و آرزو داشت آن جا را تحت نفوذ خود درآورد و از سويى با على (عليه السلام) دشمنى ديرينه داشت، زمان را براى فتنه انگيزى مناسب ديد و بلافاصله براى قيس، نامه اى نوشت و به او پيشنهاد كرد كه على (عليه السلام) را رها كرده و در عوض با وى بيعت كند. معاويه در اين نامه، تمام حقّه ها و نيرنگ هاى رذيلانه را به كار برده بود. از يك طرف، قيس را كاملاً تطميع كرده وبه او وعده هاى بزرگ و فريبنده داده