جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه248)
اين كه اين ها توجيهاتى دارد و با قاعده عقليه تطبيق مى كند؟
مثال شرط متأخّر در عبادات: از وظايف مستحاضه كثيره اين است كه بايد براى هر دونماز يك غسل انجام دهد. بعضى از فقها فتوا داده اند كه غسل زن مستحاضه كثيره براى نماز مغرب و عشاء همان طور كه مدخليت در صحت نماز مغرب و عشاى آن شب دارد، مدخليت در صحت روزه روز گذشته هم دارد در حالى كه با فرارسيدن شب، وقت روزه روز گذشته تمام شده است. به حسب ظاهر، اين از موارد شرط متأخّر است، چون مثلاً روزه روز شنبه با دخول شب تمام شده ولى شرط صحتش عبارت از غسل شب يكشنبه است. البته اين مسأله درارتباط با خصوص روزه است و غسل نسبت به نماز عشائين به عنوان شرط مقارن مطرح است.
مثال شرط متأخّر در معاملات: در باب معاملات نيز در مورد بيع فضولى ـ بنابر بعضى از احتمالات ـ مسأله شرط متأخّر را مطرح كرده اند.
توضيح اين كه در مورد اجازه مالك نسبت به بيع فضولى سه احتمال است:
1 ـ اجازه، ناقل باشد، يعنى تا زمانى كه اجازه تحقّق پيدا نكرده است، نقل و انتقال و ملكيت حاصل نمى شود.
براساس اين مبنا اگر اشكالى هم باشد درارتباط با شرط متقدّم است ولى ما مى خواهيم اشكال را درارتباط با شرط متأخّر مطرح كنيم.
2 ـ اجازه، كاشف باشد و در باب كشف هم دو احتمال است:
الف: كاشفيت اجازه به صورت كشف حكمى باشد. يعنى اجازه بعدى كشف نمى كند كه ملكيت و نقل و انتقال از هنگام بيع حاصل شده است. ولى ما موظّفيم آثار ملكيت را از هنگام بيع بار كنيم. بنابراين فرض هم مسأله شرط متأخّر مطرح نيست.
ب: كاشفيت اجازه به صورت كشف حقيقى باشد، يعنى اجازه بعدى كاشف از اين است كه ملكيت حقيقتاً هنگام بيع حاصل شده است. پس تحقّق ملكيت هنگام بيع به سبب بيع فضولى مشروط به اجازه اى است كه بعد از آن حاصل مى شود و اين مثال براى شرط متأخّر است.
(صفحه249)
درارتباط با شرط متقدّم هم مثال هاى فراوانى در فقه ذكر شده است:
يادآورى مى شود كه مراد ما از شرط متقدّم، جايى است كه شرط قبل از مشروط حاصل شده و معدوم شده و هنگام حصول مشروط خبرى از شرط نيست. امّا از شرطى كه قبل از حصول مشروط حاصل شده و تا حصول آن باقى مانده به شرط مقارن تعبير مى شود.
مثال شرط متقدّم در شرعيات: كسى در حال حيات خود وصيت مى كند كه بعد از مرگ من اين خانه ملك زيد باشد كه از آن تعبير به وصيت تمليكيه ـ در مقابل وصيت عهديه  ـ مى كنند. چند سال بعد از اين وصيت، موصى از دنيا مى رود. به مقتضاى وصيت، به مجرد موت موصى، شخص موصى له ـ يعنى زيد ـ مالك اين خانه مى شود. آيا وصيت چيست؟ وصيت، الفاظى است كه سال ها قبل توسط موصى تلفظ شده و هنگام مرگ او اثرى از آنها نيست،(1) امّا ملكيت، بعد از موت موصى تحقّق پيدا مى كند. به عبارت ديگر: الفاظ وصيت، چند سال قبل صادر شده ولى تأثير آنها در ملكيت، بعد از موت موصى است. اين جا مسأله شرط متقدّم مطرح است، چون الفاظ، موجود شده و معدوم شده اند ولى الان كه ملكيت حاصل مى شود، اثرى از آنها نيست.
مثال ديگر: در مورد معاملاتى مانند بيع صرف و سلم، كه نياز به قبض دارند(2)، اگر بين ايجاب و قبول و بين قبض مدّتى فاصله افتاد، اگرچه ايجاب و قبول، لفظ بوده و موجود شده و سپس معدوم شده، ولى الان كه قبض تحقّق پيدا مى كند، آن ايجاب و قبول در ملكيت اثر مى گذارد.(3)
  • 1 ـ به ذهن نيايد كه وصيت حتماً بايد مكتوب باشد. بلكه وصيت با همان لفظ تحقّق پيدا مى كند.
  • 2 ـ در بيع صرف و سلم، علاوه بر ايجاب و قبول، مسأله قبض هم معتبر است. در بيع صرف، قبض ثمن و مثمن اعتبار دارد امّا در بيع سلم قبض ثمن معتبر است.
  • 3 ـ باتوجه به اين كه در بيع صرف و سلم، قبض در مجلس شرط است، بنابراين آنچه حضرت استاد«دام ظلّه» فرموده اند مبتنى بر اين است كه قبض در همان مجلس عقد تحقّق پيدا كرده باشد اگرچه مدّتى بين آن و ايجاب و قبول فاصله شده باشد.
(صفحه250)
بلكه اين اشكال در همه معاملات جريان پيدا مى كند، چون ايجابْ لفظى بوده كه وجود پيدا كرده و معدوم شده و زمانى كه قبول واقع مى شود اثرى از ايجاب نيست.

حلّ اشكال


باتوجه به اين كه قاعده عقليه قابل انخرام و تخصيص نيست، بزرگان علم اصول درصدد حلّ اين مشكل برآمده و راه حل هايى را مطرح كرده اند كه در ذيل به بررسى آنها مى پردازيم:

1 ـ راه حلّ محقّق عراقى (رحمه الله)

مرحوم عراقى با اين اشكال به صورت يك اشكال غامض برخورد نكرده و خيلى به سادگى خواسته اند مسأله را حل كنند.
ايشان فرموده است:
اوّلاً: در مسائل شرعى، ما از همان اوّل مى توانيم خيال خودمان را راحت كرده و بگوييم: «مسائل شرعى، امور اعتبارى است و ربطى به قاعده عقليه ندارد. قاعده عقليه مربوط به واقعيات و تكوينيات است. مربوط به جايى است كه تأثير و تأثّر واقعى وجود داشته باشد، امّا در باب اعتباريات، وقتى شما مى گوييد: «البيع سبب للملكيّة»، اين سببيت، سببيت تكوينيه نيست مسبّب آن هم تكوينى نيست. ملكيت، سببيت و شرطيت از امور اعتبارى مى باشند. وقتى شما مى گوييد: «غسل شب آينده، دخالت در صحت صوم روز گذشته دارد» خيال مى كنيد اين صحت صوم، يك واقعيت است در حالى كه صحت، يك حكم وضعى شرعى است و همان طور كه احكام تكليفيه شرعيه امور اعتبارى هستند، احكام وضعيه شرعيه هم امور اعتبارى مى باشند. حتى در جايى كه خود شارع تصريح به سببيت كند و مثلاً بگويد: «اتلاف مال غير، سبب ضمان
(صفحه251)
است» آنچه واقعيت تكوينيه دارد، عبارت از اتلاف اين موجود خارجى است. و سببيت، امرى اعتبارى است. حتى موضوع ـ يعنى عنوان «مال غير»  ـ هم امرى اعتبارى است. در باب شرطيت هم همين طور است. بنابراين در تشريعيات، ما مشكلى نداريم، چون مسائل اعتبارى ربطى به قاعده عقليه ندارد. قاعده عقليه، مربوط به علت و معلول واقعى است.
سپس مى فرمايد: در عين حال ما مى خواهيم راهى درست كنيم كه مسأله شرط متأخّر و شرط متقدّم، حتى در مورد تكوينيات هم قابل حل باشد.
در مورد تكوينيات، مثلاً گفته اند: «نار، سببيت براى احراق دارد به شرط اين كه جسمى كه نار مى خواهد در آن تأثير كند مجاور با نار باشد و مانعى ـ مثل رطوبت ـ هم در كار نباشد».(1)
مرحوم عراقى مى فرمايد: ما بايد اين شرطيت را تحليل كنيم، سپس ببينيم آيا شرط متأخّر امكان دارد يا نه؟ در مسأله نار و احراق، ما در خارج ملاحظه مى كنيم كه طبيعت نار نمى تواند تأثيرى در احراق داشته باشد والاّ براى احتراق جسم، مجاورت و قابليت احتراق لازم نبود. بلكه طبيعت نار داراى حصصى است كه يكى از آنها مى تواند مؤثّر در احراق باشد و در ساير حصص آن، يك چنين ويژگى وجود ندارد. اين حصّه خاصّه بايد داراى خصوصيتى باشد كه آن خصوصيت، در ساير حصّه ها وجود ندارد. اصولاً معناى اين كه «طبيعت، تحصّص به حصص متعدّد پيدا مى كند»، اين است كه هر حصّه داراى مزيتى است كه در حصّه هاى ديگر وجود ندارد. والاّ اگر همه حصصْ همان طبيعت باشند و در هر حصه اى خصوصيت زايدى وجود نداشته باشد، عنوان حصص نمى تواند مفهومى داشته باشد. بنابراين همين كه ما حصه اى از طبيعت را مطرح مى كنيم، به معناى اين است كه اين حصّه داراى مزيتى مخصوص به خود است
  • 1 ـ از اين مسأله گاهى به «عدم المانع» و گاهى به «شرط» تعبير مى شود و مرحوم عراقى در اين جا از آن به «شرط» تعبير كرده اند ولى در جهتى كه ما بحث مى كنيم فرقى نمى كند زيرا هردو از اجزاء علت مى باشند.
(صفحه252)
اگرچه دنبال حصّه، كلمه «خاصّه» و «صاحب مزيت» را هم نياوريم. ولى در عين حال در اين جا ما عنوان «خاصّه» را به دنبال «حصّه» مطرح مى كنيم. آيا خصوصيت آن حصّه خاصّه از نار چيست كه سبب شده تا آن حصّه خاصّه از حصص ديگر امتياز پيدا كرده و بتواند در احراق مؤثّر باشد؟
مرحوم عراقى مى فرمايد: آن خصوصيت عبارت از اضافه و نسبتى است كه بين نار و خصوصيات معتبر در جسم وجود دارد. آن خصوصيات، عبارت از مجاور بودن آن جسم با نار و عدم رطوبت آن جسم و ـ درحقيقت ـ استعداد و قابليت جسم براى تحقّق احراق است. ما وقتى اين نار را با نارهاى ديگر كه فاقد اين اضافه و خصوصيت هستند ملاحظه مى كنيم مى بينيم كه ويژگى اين حصّه در ثبوت همين اضافه است.
پس ما بايد درارتباط با اين اضافه بحث كنيم. آيا يك شىء مى تواند هم به يك امر مقارن و فعلى اضافه داشته باشد و هم به يك امر استقبالى؟ آيا مى تواند هم به يك امر مقارن اضافه داشته باشد و هم به امرى كه در گذشته تحقّق يافته و منعدم شده اضافه داشته باشد؟
مرحوم عراقى مى فرمايد: يكى از خصوصيات اضافه اين است كه مى تواند يك طرف آن فعليت داشته باشد و طرف ديگر آن امر استقبالى يا امرى باشد كه در گذشته تحقّق پيدا كرده و منعدم شده است.
براى توضيح كلام ايشان لازم است مثالى مطرح كنيم:
علم، امرى ذات الاضافه است. يك اضافه به نفس انسان و يك اضافه به معلوم دارد. در اين امر اضافى شرط نيست كه معلوم انسان هميشه فعليت داشته باشد، بلكه اگر امر استقبالى هم باشد مانعى ندارد. مثلاً ما الان علم داريم كه فردا دوشنبه است در حالى كه فردا يك امر استقبالى است و بعداً تحقّق پيدا مى كند. در اين جا علم ما فعليت دارد ولى معلوم آن فعليت ندارد و مربوط به زمان آينده است. و يا انسان گاهى از طريقى علم پيدا مى كند كه مثلاً فلان حادثه در يك ماه ديگر تحقّق پيدا مى كند، در اين جا كسى نمى تواند مناقشه كند و بگويد: «علم انسان نمى تواند به آينده تعلّق بگيرد».