جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه250)
بلكه اين اشكال در همه معاملات جريان پيدا مى كند، چون ايجابْ لفظى بوده كه وجود پيدا كرده و معدوم شده و زمانى كه قبول واقع مى شود اثرى از ايجاب نيست.

حلّ اشكال


باتوجه به اين كه قاعده عقليه قابل انخرام و تخصيص نيست، بزرگان علم اصول درصدد حلّ اين مشكل برآمده و راه حل هايى را مطرح كرده اند كه در ذيل به بررسى آنها مى پردازيم:

1 ـ راه حلّ محقّق عراقى (رحمه الله)

مرحوم عراقى با اين اشكال به صورت يك اشكال غامض برخورد نكرده و خيلى به سادگى خواسته اند مسأله را حل كنند.
ايشان فرموده است:
اوّلاً: در مسائل شرعى، ما از همان اوّل مى توانيم خيال خودمان را راحت كرده و بگوييم: «مسائل شرعى، امور اعتبارى است و ربطى به قاعده عقليه ندارد. قاعده عقليه مربوط به واقعيات و تكوينيات است. مربوط به جايى است كه تأثير و تأثّر واقعى وجود داشته باشد، امّا در باب اعتباريات، وقتى شما مى گوييد: «البيع سبب للملكيّة»، اين سببيت، سببيت تكوينيه نيست مسبّب آن هم تكوينى نيست. ملكيت، سببيت و شرطيت از امور اعتبارى مى باشند. وقتى شما مى گوييد: «غسل شب آينده، دخالت در صحت صوم روز گذشته دارد» خيال مى كنيد اين صحت صوم، يك واقعيت است در حالى كه صحت، يك حكم وضعى شرعى است و همان طور كه احكام تكليفيه شرعيه امور اعتبارى هستند، احكام وضعيه شرعيه هم امور اعتبارى مى باشند. حتى در جايى كه خود شارع تصريح به سببيت كند و مثلاً بگويد: «اتلاف مال غير، سبب ضمان
(صفحه251)
است» آنچه واقعيت تكوينيه دارد، عبارت از اتلاف اين موجود خارجى است. و سببيت، امرى اعتبارى است. حتى موضوع ـ يعنى عنوان «مال غير»  ـ هم امرى اعتبارى است. در باب شرطيت هم همين طور است. بنابراين در تشريعيات، ما مشكلى نداريم، چون مسائل اعتبارى ربطى به قاعده عقليه ندارد. قاعده عقليه، مربوط به علت و معلول واقعى است.
سپس مى فرمايد: در عين حال ما مى خواهيم راهى درست كنيم كه مسأله شرط متأخّر و شرط متقدّم، حتى در مورد تكوينيات هم قابل حل باشد.
در مورد تكوينيات، مثلاً گفته اند: «نار، سببيت براى احراق دارد به شرط اين كه جسمى كه نار مى خواهد در آن تأثير كند مجاور با نار باشد و مانعى ـ مثل رطوبت ـ هم در كار نباشد».(1)
مرحوم عراقى مى فرمايد: ما بايد اين شرطيت را تحليل كنيم، سپس ببينيم آيا شرط متأخّر امكان دارد يا نه؟ در مسأله نار و احراق، ما در خارج ملاحظه مى كنيم كه طبيعت نار نمى تواند تأثيرى در احراق داشته باشد والاّ براى احتراق جسم، مجاورت و قابليت احتراق لازم نبود. بلكه طبيعت نار داراى حصصى است كه يكى از آنها مى تواند مؤثّر در احراق باشد و در ساير حصص آن، يك چنين ويژگى وجود ندارد. اين حصّه خاصّه بايد داراى خصوصيتى باشد كه آن خصوصيت، در ساير حصّه ها وجود ندارد. اصولاً معناى اين كه «طبيعت، تحصّص به حصص متعدّد پيدا مى كند»، اين است كه هر حصّه داراى مزيتى است كه در حصّه هاى ديگر وجود ندارد. والاّ اگر همه حصصْ همان طبيعت باشند و در هر حصه اى خصوصيت زايدى وجود نداشته باشد، عنوان حصص نمى تواند مفهومى داشته باشد. بنابراين همين كه ما حصه اى از طبيعت را مطرح مى كنيم، به معناى اين است كه اين حصّه داراى مزيتى مخصوص به خود است
  • 1 ـ از اين مسأله گاهى به «عدم المانع» و گاهى به «شرط» تعبير مى شود و مرحوم عراقى در اين جا از آن به «شرط» تعبير كرده اند ولى در جهتى كه ما بحث مى كنيم فرقى نمى كند زيرا هردو از اجزاء علت مى باشند.
(صفحه252)
اگرچه دنبال حصّه، كلمه «خاصّه» و «صاحب مزيت» را هم نياوريم. ولى در عين حال در اين جا ما عنوان «خاصّه» را به دنبال «حصّه» مطرح مى كنيم. آيا خصوصيت آن حصّه خاصّه از نار چيست كه سبب شده تا آن حصّه خاصّه از حصص ديگر امتياز پيدا كرده و بتواند در احراق مؤثّر باشد؟
مرحوم عراقى مى فرمايد: آن خصوصيت عبارت از اضافه و نسبتى است كه بين نار و خصوصيات معتبر در جسم وجود دارد. آن خصوصيات، عبارت از مجاور بودن آن جسم با نار و عدم رطوبت آن جسم و ـ درحقيقت ـ استعداد و قابليت جسم براى تحقّق احراق است. ما وقتى اين نار را با نارهاى ديگر كه فاقد اين اضافه و خصوصيت هستند ملاحظه مى كنيم مى بينيم كه ويژگى اين حصّه در ثبوت همين اضافه است.
پس ما بايد درارتباط با اين اضافه بحث كنيم. آيا يك شىء مى تواند هم به يك امر مقارن و فعلى اضافه داشته باشد و هم به يك امر استقبالى؟ آيا مى تواند هم به يك امر مقارن اضافه داشته باشد و هم به امرى كه در گذشته تحقّق يافته و منعدم شده اضافه داشته باشد؟
مرحوم عراقى مى فرمايد: يكى از خصوصيات اضافه اين است كه مى تواند يك طرف آن فعليت داشته باشد و طرف ديگر آن امر استقبالى يا امرى باشد كه در گذشته تحقّق پيدا كرده و منعدم شده است.
براى توضيح كلام ايشان لازم است مثالى مطرح كنيم:
علم، امرى ذات الاضافه است. يك اضافه به نفس انسان و يك اضافه به معلوم دارد. در اين امر اضافى شرط نيست كه معلوم انسان هميشه فعليت داشته باشد، بلكه اگر امر استقبالى هم باشد مانعى ندارد. مثلاً ما الان علم داريم كه فردا دوشنبه است در حالى كه فردا يك امر استقبالى است و بعداً تحقّق پيدا مى كند. در اين جا علم ما فعليت دارد ولى معلوم آن فعليت ندارد و مربوط به زمان آينده است. و يا انسان گاهى از طريقى علم پيدا مى كند كه مثلاً فلان حادثه در يك ماه ديگر تحقّق پيدا مى كند، در اين جا كسى نمى تواند مناقشه كند و بگويد: «علم انسان نمى تواند به آينده تعلّق بگيرد».
(صفحه253)
تعلّق علم به امور گذشته كه ديگر بحثى ندارد. اين همه حوادث كه در گذشته واقع شده و الان اثرى از آنها نيست ولى در عين حال براى انسان معلوم است. در حالى كه علم انسان، فعليت دارد ولى معلوم آن گذشته است.
خلاصه فرمايش مرحوم عراقى اين است كه وقتى مسأله شرطيت، به اضافه رجوع كرد، مشكل شرط متقدّم و شرط متأخّر حل مى شود، زيرا اضافه، به مضاف و مضاف اليه نياز دارد ولى لازم نيست كه مضاف اليه آن مقارن باشد بلكه گاهى مقارن، گاهى متقدّم و گاهى متأخّر است. و وقتى اين معنا را بتوانيم در تكوينيات به  اين صورت حل كنيم، در مسائل شرعيه كه از امور اعتباريه است به طريق اولى حل مى كنيم.(1)
اشكال حضرت امام خمينى (رحمه الله) بر مرحوم عراقى
امام خمينى (رحمه الله) خطاب به مرحوم عراقى مى فرمايد: شما در مسأله شرط متقدّم و مقارن، قاعده اى عقلى درارتباط با علت و معلول مطرح كرده و تلاش كرديد كه با اين قاعده برخوردى پيش نيايد. آن قاعده عقلى اين بود كه «علت ـ به جميع اجزائش ـ تقدّم رتبى بر معلول دارد. امّا ازنظر زمان، مقارنت زمانى با معلول دارد». ولى ما در فلسفه يك قاعده عقلى مسلّم ديگرى هم داريم كه از آن به «قاعده فرعيت» تعبير مى كنند و آن اين است كه «ثبوت شي لشيء فرع ثبوت المثبت له»(2) يعنى در قضاياى موجبه، اثبات محمول براى موضوع، فرع ثبوت موضوع و وجود موضوع است. در قضيّه موجبه «زيد قائم» نمى توان قيام را براى زيد ثابت كرد در حالى كه زيد وجود نداشته باشد. بله، در قضيه سالبه محصّله گفته اند: سالبه محصّله، با انتفاء موضوع هم سازگار است. قضيّه «ليس زيد بقائم» هم مى سازد با اين كه زيد باشد و قائم نباشد و
  • 1 ـ نهاية الأفكار، ج1، ص279 ـ 286
  • 2 ـ بداية الحكمة، ص20
(صفحه254)
هم مى سازد با اين كه اصلاً زيدى وجود نداشته باشد تا بخواهد اتّصاف به قيام پيدا كند.
باتوجه به آنچه گفته شد، حضرت امام خمينى (رحمه الله) مى فرمايد: اگر الان نار تحقّق داشته باشد ولى شرط آن بخواهد در آينده تحقّق پيداكند، آيا اضافه وجود دارد يا نه؟ اگر مى گوييد: «اضافه وجود دارد» معنايش اين است كه هم اضافه تحقّق دارد و هم مضاف اليه. پدرى كه دو سال ديگر صاحب فرزند مى شود، نمى توان براى او «ابوّت فعليه» ثابت كرد. ابوّت و بنوّت، متضايفين مى باشند و اگر يكى فعليت داشت بايد ديگرى هم فعليت داشته باشد. در باب اضافه هم نمى شود مضافْ فعليت داشته باشد امّا مضاف اليه آن فعليت نداشته باشد.(1)
به نظر ما اين كلام حضرت امام خمينى (رحمه الله) كلام صحيحى است. بنابراين كلام مرحوم عراقى نمى توان اشكال شرط متأخّر و متقدّم را حل كند.
در اين جا ممكن است كسى بر ما اشكال كرده و بگويد: شما در توضيح كلام مرحوم عراقى مثال علم به آينده و گذشته را مطرح كرده و قبول كرديد كه در باب اضافه ممكن است يكى از طرفين آن فعليت داشته و طرف ديگر مربوط به آينده يا گذشته باشد. پس چگونه در اين جا كلام امام خمينى (رحمه الله) را پذيرفتيد. در حالى كه امام خمينى (رحمه الله) اين معنا را قبول نكردند.
در پاسخ مى گوييم: در فلسفه گفته شده است كه: در باب علم ـ حتى نسبت به چيزهايى كه الان وجود دارد و تقارن هست ـ دو معلوم وجود دارد: معلوم بالذات و معلوم بالعرض. صورت حاصل از موجود خارجى در نفس انسان، عبارت از معلوم بالذات و خود آن موجود خارجى معلوم بالعرض است. اصلاً اطلاق معلوم بر موجودات خارجى به خاطر معلوم بالعرض بودن آنها است. مثلاً وقتى گفته مى شود: «مجىء زيد براى من معلوم است»، معنايش اين است كه مجىء زيد براى من معلوم بالعرض است، زيرا مجىء زيد، امرى خارجى است و امر خارجى نمى تواند با نفس انسان ارتباط پيدا كند
  • 1 ـ مناهج الوصول إلى علم الاُصول، ج1، ص338 و 39 3ومعتمد الاُصول، ج1، ص 28و29 وتهذيب الاُصول، ج1، ص210 و 211