جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه122)
صنفى باشد و اين ده مسأله هم به عنوان يك صنف ديگر از مسائل نحو داراى جامع صنفى ديگرى باشد. يعنى ممكن است ما در علم نحو دو صنف داشته باشيم، مثلا «معربات» به عنوان يك صنف و «مبنيات» به عنوان صنف ديگر مطرح باشند.
بنابراين جامعى كه شما پيدا كرده ايد نمى تواند براى استكشاف حال مسائل مشكوك مورد استفاده قرار گيرد.
بيان اشكال به عبارت ديگر: معناى جامع نوعى اين است كه تمام مصاديق را شامل مى شود، مثل كلمه انسان كه تمام مصاديق خود را شامل مى شود و فرقى بين مسلمان و كافر و صحيح و بيمار و غيره وجود ندارد. همه افراد، در اين عنوان كه جامع نوعى است واردند. حال از شما ـ كه مى خواهيد جامع نوعى درست كنيد ـ سؤال مى كنيم: آيا مسائل مشكوك را داخل در اين علم مى دانيد يا نه؟
اگر داخل باشند، معنايش اين است كه اين مسائل مشكوك به عنوان صنف ديگرى است و جامعى كه بين آن صد مسأله پيدا كرده ايد به عنوان جامع صنفى است، پس الآن كه مى خواهيد از جامع بين اين صد مسأله استفاده كنيد، تا وقتى كه وضعيت اين ده مسأله معلوم نگردد نمى توانيد بدست آوريد كه آيا اين جامع، صنفى است يا نوعى؟ اگر مشخص شود كه اين ها جزء مسائل علم نحو است، ممكن است اين جا دو صنف وجود داشته باشد، يك صنف همان صد مسأله كه جامع بين آنها را پيدا كرده ايد و يك صنف هم اين ده مسأله باشد.
و اگر اين ده مسأله خارج باشند، جامع بين صد مسأله به عنوان جامع نوعى خواهد  بود.
خلاصه اين كه تا وضعيت مسائل مشكوك مشخص نشود نمى توان جامعى كه بين مسائل مشخص وجود دارد به عنوان جامع نوعى دانست.
نكته قابل توجّه: در جامع نوعىِ مشخص، كم و زياد بودن افراد تفاوتى ندارد. مثلاً نوع انسان، مركب از حيوان و ناطق است و انسان به عنوان يك «جامع نوعى» مطرح است خواه ده ميليون فرد داشته باشد يا هزار ميليون.
(صفحه123)
ولى در مسأله مورد بحث ما اين گونه نيست، زيرا ما جامع نوعى را بدست نياورديم. اگر يقين پيدا مى كرديم مسائل علم نحو همين صد مسأله است مى توانستيم بين اين ها جامعى درست كنيم ولى فرض اين است كه ما هنوز نمى دانيم جامع چيست؟ چون فرض اين است كه مسائل مشكوك داريم و مى خواهيم با ملاك تمايز، وضعيت آنها را روشن كنيم. اگر اين مسائل مشكوك، جزء علم باشد ممكن است مسائل قطعى، يك صنف باشند و اين مسائل ـ كه فعلا مشكوكند ـ نيز يك صنف باشند و بين هر دو صنف، يك جامع نوعى درست كنيم. ولى اين مجرّد احتمال است، زيرا ممكن است اين مسائل، جزء علم نباشد و همان جامعى كه بين مسائل قطعى درست كرديم به عنوان جامع نوعى مطرح باشد. آنوقت اشكال مى شود كه شما نوعيت اين جامع را از كجا بدست آورديد؟

5 ـ نظريه آيت الله خويى«دام ظلّه»

آيت الله خويى«دام ظلّه» پس از نقل كلام مشهور و كلام مرحوم آخوند مى فرمايد: تحقيق اين است كه اطلاق هيچ كدام از اين دو قول را نمى توان پذيرفت. بلكه مسأله تمايز علوم بايد در دو مقام مورد بحث قرار گيرد:
1 ـ تمايز در مقام تعليم و تعلّم: يعنى استاد، ضابطه اى در اختيار محصّل قرار دهد تا محصل با استناد به آن ضابطه، قدرت پيدا كند كه مسائل علم مورد بحث را از مسائل ساير علوم جدا سازد. مثلا محصّل مى خواهد علم نحو ياد بگيرد، استاد ضابطه اى در اختيار او قرار مى دهد تا با استناد به آن ضابطه بفهمد كه كدام مسأله مربوط به علم نحو است و كدام مسأله مربوط به علم نحو نيست.
2 ـ تمايز در مقام تدوين: يعنى مدوِّنِ اوّل كه مى خواهد يك سلسله مسائل را به عنوان مسائل اين علم تدوين كند نياز به معيار و ضابطه اى دارد تا بر اساس آن، مسائل اين علم را از مسائل علوم ديگر جدا سازد، مثلا اگر يك مدوّن مى خواهد مسائل علم صرف و علم نحو را جداگانه تدوين نمايد بر اساس چه معيارى مسأله اى را جزء
(صفحه124)
علم صرف و مسأله ديگر را جزء علم نحو بداند؟
آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد: اين دو مقام با يكديگر تفاوت دارند.
در مقام اوّل، چون هدف اين است كه متعلّم بفهمد فلان مسأله، آيا مربوط به اين علم است يا مربوط به علم ديگر است؟ تمايز در اين مقام، راه هاى مختلفى دارد و ممكن است به هريك از موضوع يا محمول يا غرض باشد و حتّى ممكن است استاد، فهرستى اجمالى از مسائل علم را در اختيار محصّل قرار دهد و مثلا بگويد هر مسأله اى كه در اين فهرست ذكر شده، مسأله اى نحوى است و هر مسأله اى كه ذكر نشده، خارج از مسائل علم نحو است.
دليل اين مطلب اين است كه حقيقت هر علمى، حقيقتى اعتبارى است و وحدتى كه حاكم بر مسائل علم است، وحدتى اعتبارى است. يعنى مجموعه مسائلى كه از آن به «علم نحو» تعبير مى كنيم، داراى تركيبى اعتبارى است.
معناى مركب اعتبارى اين است كه يك سلسله مسائلى را كنار هم گذاشته و مجموعه اين ها را به اعتبار اين كه در غرض واحدى دخالت دارند، به عنوان علم واحدى ناميده اند.(1)
و تمييز هر مركب اعتبارى از مركب اعتبارى ديگر ممكن است به يكى از امور مذكور باشد.
ولى تمايز در مقام دوّم (مقام تدوين) به دو صورت است:
صورت اوّل: علمى كه در مقام تدوين آن برآمده اند داراى ثمره اى عملى و فايده اى خارجى است، مثل اكثر علوم متداول ـ مانند فقه، اصول، نحو، صرف و... ـ . تمايز
  • 1 ـ مثل تركّب اعتبارى كه در باب نماز مطرح است. نماز از خصوصيات مختلف تركيب شده است ولى اين تركّب، يك تركّب حقيقى نيست زيرا مقولات مختلف قابل اجتماع واقعى نيستند، بلكه تركّب ـ در مورد نماز ـ تركّبى اعتبارى است به لحاظ اين كه شارع مقدّس ملاحظه كرده است كه اين مجموعه ـ كه به عنوان «صلاة» نام گذارى شده ـ در آثار و اهدافى ـ مثل معراجيت مؤمن و مقرّبيت كلّ تقي و... ـ دخالت دارد.
(صفحه125)
اين گونه علوم به تمايز اغراض است، زيرا آنچه سبب مى شود كه مدوِّن، عده اى از مسائل متباين را مثلا به عنوان علم اصول مطرح كند و عده ديگرى را به عنوان علم فقه مطرح كند، چيزى جز اين نيست كه مجموعه اوّل در غرض خاصى و مجموعه دوّم در غرض خاص ديگرى اشتراك دارند. و اگر در اين جا، غرض را به عنوان ملاك تمايز علوم ندانيم بلكه تمايز علوم را به تمايز موضوع بدانيم همان اشكالى كه مرحوم آخوند بر مشهور وارد كرد در اين جا نيز وارد مى شود، يعنى لازم مى آيد كه هر بابى بلكه هر مسأله اى علم مستقلى باشد.
صورت دوّم: علمى كه در مقام تدوين آن برآمده اند داراى ثمره اى عملى و فايده اى خارجى نيست، مثل علم فلسفه كه هدفش احاطه علمى به حقايق اشياء است ولى از نظر عملى ثمره اى بر آن مترتب نمى شود.
آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد: در اين جا تمايز يا «بالذّات» يا «بالموضوع» و يا «بالمحمول» است. سپس دو مثال مى زند:
مثال اوّل: اگر موضوع علمى، كره زمين باشد، در اين علم از خصوصيات مختلفى كه ممكن است در مورد كره زمين پيش بيايد، بحث مى شود، مثل، كميّت، كيفيت، و... .
مثال دوّم: اگر موضوع علمى، انسان باشد، در اين علم از خصوصيات انسان  ـ خصوصيات ظاهرى و خصوصيات باطنى ـ بحث مى شود.
سپس مى فرمايد: در مثل اين ها، تمايز يا «بالذات» است و يا «بالموضوع» و لا ثالث لهما. بلى در بعضى موارد نيز تمايز به «محمول» است، مثل اين كه علمى بحث كند از چيزهايى كه حركت براى آنها ثابت است خواه جوهر باشند يا عرض.(1)
به نظر مى رسد در عبارت ايشان تهافت وجود دارد، زيرا در ابتداى بحث فرمود: در اين گونه موارد تمايز يا بالذات است يا بالموضوع يا بالمحمول و بدون اين كه ضابطه اى مطرح كند به ذكر مثال پرداخت. و بعد از ذكر مثالها فرمود: در اين ها تمايز يا بالذات است و يا بالموضوع و لا ثالث لهما. و سپس مثالى براى تمايز به محمول  مى زند.
  • 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص26 ـ 28
(صفحه126)

اشكالات كلام آيت الله خويى«دام ظلّه»

اشكال اوّل: اگر ما تمايز در مقام تدوين را به اغراض بدانيم ـ همان طور كه مرحوم آخوند تمايز در مقام تدوين را به تمايز اغراض دانست(1) ـ در اين صورت چه فرقى است بين غرضى كه ثمره عملى بر آن مترتب است و غرضى كه ثمره عملى ندارد؟
آيا اگر غرض علمى «صون اللسان عن الخطأ في المقال» باشد و غرض علم ديگرى «معرفة الأشياء و العلم بحقايق الأشياء كما هي» باشد، تفاوتى بين اين دو غرض وجود دارد؟ خصوصاً با توجّه به اين كه گفتيم: «مراد مرحوم آخوند از غرض، همان وجود ذهنى غرض است كه در مقام تدوين، عنوان باعثيت و محرّكيت دارد و هنوز به مقام عمل نرسيده است». اين مطلب را قبلا نيز گفتيم كه: «غرض از نظر وجود خارجى، متأخر از معلول است ولى از نظر وجود ذهنى، تقدّم بر معلول داشته و نسبت به معلول، جنبه باعثيت و محرّكيت دارد». حال وقتى وجود ذهنى غرض، به عنوان محرّك براى تدوين علم بود چه تفاوتى وجود دارد بين اين كه اين وجود ذهنى غرض، در خارج ـ به عنوان يك ثمره عملى ـ تحقّق عينى پيدا كند يا اين كه خارجيت آن به همان جهت نفسانيت باشد كه عبارت از معرفت و علم  است؟
به عبارت ديگر: در مقام تدوين كه وجود ذهنى غرض مطرح است، فرقى نيست كه غرض «صون اللسان عن الخطأ في المقال» باشد يا «معرفة الأشياء و العلم بحقائقها كما هي» باشد. و در مقام تدوين، فرقى بين اين دو علم تحقّق پيدا نكرده است و همين مقدار براى ايجاد تمايز در مقام تدوين كفايت مى كند. پس چرا آيت الله خويى«دام ظلّه» در مورد علمى كه ثمره عملى دارد تمايز را به اغراض دانست و در
  • 1 ـ مرحوم آخوند فرمود: قد انقدح بما ذكرنا أنّ تمايزالعلوم إنّما هو باختلاف الأغراض الداعية إلى التدوين لا الموضوعات و لا المحمولات. كفاية الاُصول، ج1، ص5