جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه204)
پاسخ دليل دوّم: واضع بودن بشر، منافاتى با اين ندارد كه اختلاف السنه و الوان را از آيات خداوند بدانيم، زيرا توانايى وضع لغات توسط خداوند به بشر اعطاء شده است و اين خود از آيات و نشانه هاى خداوند است كه موجودى چنين پرقدرت، خلق كرده كه قادر بر وضع لغات است.

ادلّه اى كه واضع بودن بشر را نفى مى كند

مرحوم نائينى دو دليل بر نفى واضع بودن بشر اقامه كرده است:
دليل اوّل: مسأله وضع، داراى اهمّيتى ويژه است و اساس زندگى انسان ها را تشكيل مى دهد، زيرا انسان ها، مقاصد خود را از راه زبان به يكديگر تفهيم مى كنند. به همين جهت، مسأله وضع در تاريخ بشر شايد از مهم ترين وقايع باشد. با وجود اين، در هيچ يك از كتاب هاى تاريخى روز معينى را به عنوان روز وضع معرفى نكرده اند، و اگر وضع، توسط بشر انجام گرفته بود، تاريخ نبايد چنين مسأله مهمى را فراموش كند و ذكرى از آن به ميان نياورد. بنابراين واضعْ بشر نيست.
دليل دوّم: الفاظ، از تركيب حروف به دست مى آيد و كيفيت تركيب حروف، نامتناهى است و نيز گاهى الفاظ، از تركيب كلمات بهوجود مى آيد. بنابراين، الفاظ، غيرمتناهى مى باشند.
معانى نيز غيرمتناهى است زيرا معانى، محدود به موجودات ممكن نيست بلكه شامل واجب الوجود و ممتنع الوجود نيز مى شود و واضح است كه مجموعه «واجب، ممكن، ممتنع» نامتناهى است. بنابراين، معانى نيز ـ مانند الفاظ ـ غيرمتناهى است.
حال با توجّه به اين كه انسان، محدود و قدرت او نيز محدود است و موجود محدود  ـ هرچند هم متعدّد باشد ـ نمى تواند الفاظ نامحدود را براى معانى نامحدود وضع كند، ما ناچاريم مسأله وضع را در ارتباط با موجودى نامتناهى بدانيم كه آن ذات مقدّس پروردگار است.
محقق نائينى (رحمه الله) در تأييد مطلب فوق مى فرمايد:
(صفحه205)
اگر واضع، بشر باشد، اين سؤال پيش مى آيد كه آيا چگونه الفاظى كه براى معانى وضع كرده بود به ساير افراد بشر منتقل كرد؟ بديهى است كه انتقال دفعى وضع ميليون ها لفظ براى ميليون ها معنا، غيرممكن است. و اگر گفته شود: «انتقال، تدريجى بوده است»، اين سؤال مطرح مى شود كه با توجّه به محدود بودن امكانات انسان ها در آن زمان، در مدتى كه وضع الفاظ براى معانى هنوز به مكان هاى دور از واضع نرسيده بود آنان چگونه مقاصد خود را به يكديگر تفهيم مى كردند؟ آيا با اشاره صحبت مى كردند يا با الفاظ؟ نمى توان گفت با اشاره مقاصد خود را تفهيم مى كردند و از طرفى با الفاظ هم نمى توانستند صحبت كنند چون فرض اين است كه هنوز از وضع اطلاع پيدا نكرده اند.
علاوه بر اين، مشكل ديگرى در رابطه با خود وضع مطرح است و آن اين است كه آيا واضع وقتى خواست الفاظ را وضع كند چگونه مقاصد خود را به ديگران تفهيم كرد؟
آيا مثلا گفت: «أيّها النّاس»، يا گفت: «وَضَعْتُ»، يا ليوان آب را به دست گرفت و گفت: «هذا ماءٌ»؟ در حالى كه فرض اين است هنوز وضعى صورت نگرفته و مخاطبين، معناى «أيّهاالنّاس»، «وضعتُ»» و «هذا» را نمى دانند.
و بر فرض اين كه وضع به كمك اشاره را بپذيريم، مشكل ديگرى مطرح است زيرا اشاره در مورد مفاهيم جزئيه است، مثل اين كه كسى ـ در حال اشاره كردن به كتاب ـ به فرزندش بگويد: كتاب را به من بده، در حالى كه وضع در مورد مفاهيم كلّيه است و نمى توان با در دست گرفتن ظرفى آب، لفظ ماء را براى كلّى آن وضع كرد.
مرحوم نائينى، پس از بيان مطالب فوق نتيجه مى گيرد كه واضع خداوند است.
سؤال: درمورد خداوند، دونوع جعل مطرح است: جعل تكوينى و جعل تشريعى.(1)
  • 1 ـ جعل تكوينى، مربوط به مقام خلقت خداوند است. بنابراين، اطلاق جاعل بر خداوند به اعتبار خالق بودن اوست.
  • و جعل تشريعى، مربوط به مقام قانون گذارى خداوند است كه خداوند براى بشر، احكام و قوانينى را جعل مى كند. و اطلاق جاعل بر خداوند به اعتبار مشرِّع بودن اوست.
(صفحه206)
آيا مسأله وضع داخل در كدام يك از اين دو نوع جعل است؟
جواب: محقّق نائينى (رحمه الله) مى فرمايد: دليلى نداريم كه جعل خداوند منحصر به اين دو نوع باشد، بلكه مسأله وضع، امر جداگانه اى است.
سؤال: اگر واضع خداوند است، خداوند چگونه وضع را به مردم انتقال داده است؟
جواب: محقق نائينى (رحمه الله) مى فرمايد: در جعل تكوينى، انتقالْ معنا ندارد زيرا جاعل و موجِد خود خداوند است. در جعل تشريعى هم خداوند قوانين و مقرّرات را بهوسيله انبياء در اختيار بشر قرار مى دهد. ولى در مورد مسأله وضع، سه احتمال مطرح است:
1 ـ وضع نيز ـ مانند جعل تشريعى ـ توسط يكى از انبياء به مردم انتقال داده شده است.
2 ـ وضع از طريق الهام به مردم فهمانده شده است.(1)
3 ـ ممكن است از الهام بالاتر رفته و بگوييم: مسأله وضع امرى فطرى است و خداوند، وضع را مانند توحيد در فطرت و نهاد بشر قرار داده است. الهام، هميشگى نيست ولى فطرت هميشگى است.(2)

اشكالات كلام مرحوم نائينى

بر كلام مرحوم نائينى اشكالات متعدّدى وارد است:
اشكال اوّل: نظر به اين كه اهميت وضع توسّط خداوند، به مراتب بيش از اهمّيت وضع توسط بشر است، اگر قرار باشد خداوند الفاظ را براى معانى وضع كرده و توسط يكى از انبياء به بشر ابلاغ كرده باشد، جاى اين سؤال است كه چرا اين مسأله با اهمّيت در كتب آسمانى ذكر نگرديده است؟ و چرا قرآن كريم كه انواع نعمت هاى خداوند را بيان مى كند از اين نعمت بزرگ سخنى به ميان نياورده است؟ بنابراين، آنچه گفته مى شود كه اگر وضع توسط بشر صورت گرفته است پس چرا تاريخ آن را ثبت و ضبط
  • 1 ـ در انسانى كه به او الهام مى شود، خصوصيات نبى ـ مثل عصمت ـ لازم نيست.
  • 2 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص30 و أجود التقريرات، ج1، ص 11 و 12
(صفحه207)
نكرده است؟ اين سؤال در مقابل كسانى كه معتقدند واضع خداوند است و توسط يكى از انبياء به بشر ابلاغ كرده است، به نحو قوى ترى مطرح است.
اشكال دوّم: اگر بنا باشد، خداوند، مسأله وضع را به انسان ها الهام كرده باشد جاى اين سؤال است كه آيا به همه انسان ها ـ تا روز قيامت ـ الهام كرده يا به عدّه خاصى در ابتداى خلقت الهام كرده است؟
ظاهر كلام محقّق نائينى (رحمه الله) اين است كه خداوند مسأله وضع را به همه افراد انسان ـ از ابتداى خلقت تا روز قيامت ـ الهام كرده است، در اين صورت نبايد كسى جاهل به لغات باشد، بلكه تمام افراد بشر بايد به صورت فطرى عالم به لغات باشند و علماى لغت نبايد بر ديگران امتياز داشته باشند. در حالى كه اين گونه نيست.
و اگر مرحوم نائينى بگويد: مسأله وضع، به بشر ابتدائى الهام شده و بقيه افراد بشر بايد تعلّم كنند ـ در كلام مرحوم نائينى اشاره به اين مطلب نيست ولى بر فرض كه ايشان بخواهد چنين چيزى بفرمايد ـ مى گوييم: اگر در عالم يك لغت داشتيم، مى توانستيم فرض كنيم كه مسأله وضع به بشر ابتدائى الهام شده و ديگران در طول تاريخ از راه تعلّم، آن را فرا گرفته اند. ولى با توجّه به اين كه در عالَم، لغات متعددى وجود دارد چگونه مى توان چنين چيزى را پذيرفت؟ آيا مى توان قبول كرد كه خداوند تمام لغات موجود در عالم را به بشر ابتدائى الهام كرد؟
اشكال سوّم: ما مى دانيم كه لغات، متكثّر و متعدّد است و بر اساس كلام مرحوم نائينى بايد وضع در مورد اين لغاتِ متعدّد را به خداوند نسبت دهيم در حالى كه نسبت دادن همه اين لغات به خداوند مشكل است.
توضيح: در رابطه با لغاتِ متعدد يا بايد بگوييم: «هر لغتى توسط يك پيامبر در اختيار مردم قرار داده شده است»، يا بگوييم: هر يك از لغات، به دسته اى از انسان هاى ابتدائى الهام شده است. لغت عربى به يك دسته، لغت فارسى به يك دسته و... و يا بگوييم: هريك از لغات، به صورت فطرى در نهاد دسته اى از افراد بشر قرار داده شده است. و يا تبعيض قائل شويم ـ اگرچه اين مطلب در كلام مرحوم نائينى نيست ـ و
(صفحه208)
بگوييم: بعضى از لغات به صورت الهام بوده و بعضى از لغات، به واسطه پيامبر بوده است.
توجيهات فوق براى ما قابل قبول نيست زيرا:
بديهى است كه مسأله وضع براى سهولت تفهيم و تفهّم و انتقال اغراض است. در حالى كه تكثّر لغات، موجب صعوبت تفهيم و تفهّم است و به جاى اين كه انسان را به هدف نزديك كند، او را از هدف دور مى كند. چون اگر همه مردم دنيا به يك زبان صحبت مى كردند انتقال اغراض به ديگران به آسانى صورت مى گرفت ولى اكنون كه لغات، متعدّد است انسان ها براى انتقال اغراض خود به ديگران بايد ابتدا قسمتى از وقت خود را براى فراگيرى زبان آنان بكار برند و اين خود داراى مشكلاتى است.
بايد توجّه داشت كه هرچند اختلاف زبان ها براى بشر زيان ها و محروميت هايى را به دنبال داشته است ولى در عين حال از آيات الهى است و نشانه قدرت خداوند است كه به بشر توانايى داده است كه اين همه زبان هاى مختلف را بهوجود آورد. و به تعبير ديگر: اگر يك چيزى آيه خداوند بود دليل بر اين نيست كه حتماً بايد به نفع انسان ها هم باشد بلكه حساب اين دو جداى از يكديگر است. معصيتى كه انسان انجام مى دهد از آيات قدرت خداوند است ـ كه به بشر چنين نيرو و قدرتى را داده است ـ ولى در عين حال، فعل خداوند نيست وبه نفع انسان هم نيست. بنابراين، آيه شريفه {و مِن آياتِهِ خلقُ السّمواتِ و الأرضِ و اختلافُ ألْسِنَتِكُمْ و ألْوانِكُمْ}(1) كه اختلاف السنه را از آيات الهى به حساب مى آورد به اين معنا نيست كه اختلاف السنه به نفع بشر است ويا اختلاف السنه ارتباط مستقيم باخداوند دارد و خداوند آن را بهوجود آورده است.
مسأله اختلاف الوان ـ كه در آيه شريفه مطرح شده ـ نيز از يك بُعدش مانند اختلاف السنه است، زيرا نمى توان گفت: اگر سياه پوست ها سفيدپوست بودند به ضرر آنها بود يا اگر سفيدپوست ها سياه پوست بودند به ضرر آنها بود. البته از بُعد ديگرش با
  • 1 ـ الرّوم: 22