جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه413)

مسأله دوّم


ماهيت استعمال مجازى چيست؟

آيا استعمال مجازى، استعمال لفظ در غيرماوضع له است؟ يا استعمال در ماوضع له است؟ در اين رابطه نظرياتى مطرح است:

1 ـ نظريه مشهور

مشهور معتقدند: استعمال لفظ بر دو قسم است: استعمال در ماوضع له و استعمال در غيرماوضع له. و استعمال مجازى، استعمال لفظ در غيرماوضع له، به واسطه يكى از علائق مجازيه است، خواه آن علاقه، علاقه مشابهت باشد يا غير علاقه مشابهت ـ از ساير علائق مجازيه ـ باشد. از استعمال در غيرماوضع له، در كلام مرحوم آخوند به «استعمال در معناى مناسب با موضوع له» تعبير شده بود.(1) معناى اين تعبير اين است
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص19
(صفحه414)
كه معناى مجازى، غيرماوضع له است ولى به واسطه يكى از آن علائق، مناسبت و ارتباط با ماوضع له پيدا كرده است.
نكته: مجازى كه علاقه آن مشابهت باشد، «استعاره» و مجازى كه علاقه آن غير از مشابهت ـ از ساير علائق مجازيه ـ باشد «مجاز مرسل» ناميده مى شود.

2 ـ نظريه سكّاكى

سكّاكى، استعاره را از ساير مجازات جدا كرده و معتقد است: استعاره مجاز نيست بلكه استعاره، حقيقت لُغويه است يعنى در مورد استعاره، لفظ در همان معناى لغوى خودش استعمال شده است ولى در اين ميان، تصرّفى عقلى و ذهنى صورت گرفته است. آن تصرّف عقلى اين است كه شما وقتى لفظ «اسد» را در «رجل شجاع» استعمال مى كنيد، در ذهن خود ادّعا مى كنيد كه «رجل شجاع» يكى از مصاديق كلّى «حيوان مفترس» است و به عبارت ديگر: «رجل شجاع» از افراد و مصاديق ادّعائى «حيوان مفترس» است. حال وقتى لفظ «اسد» را در «رجل شجاع» استعمال مى كنيد، در واقع «اسد» را در همان «حيوان مفترس» استعمال كرده ايد. ولى شما در اين جا افراد «حيوان مفترس» را زياد كرده ايد. يعنى «حيوان مفترس» دو فرد دارد: فرد حقيقى و فرد ادّعائى. ولى هردو تحت ماهيت حيوان مفترس مى باشند.
ذكر اين نكته لازم است كه سكّاكى در مورد ساير مجازات ـ غير از استعاره ـ كلام مشهور را پذيرفته است.
ايشان براى اثبات مدّعاى خود در مورد استعاره ادلّه اى اقامه كرده است، از جمله ادلّه ايشان اين است كه:
ما نمى توانيم در مورد استعاره، حرف مشهور را بپذيريم، زيرا واقعيت حرف مشهور اين است كه شما لفظ «اسد» را كه براى «حيوان مفترس» وضع شده، مى آييد و علاقه اش را از «حيوان مفترس» قطع كرده و اين لفظ را در «رجل شجاع» به كار مى بريد. آيا استعمال لفظ «اسد» در «رجل شجاع» چه حُسن و چه صناعت بيانى دارد؟
(صفحه415)
سپس مى گويد: در برخورد با استعمالات استعاره اى، گاهى با مسائلى مواجه مى شويم كه اين مسائل با تبادل و جابه جا شدن لفظ سازگار نيست بلكه حتماً بايد معنا مطرح باشد. مثلا شاعر در توصيف معشوقه خود مى گويد:
  • قامت تُظَلِّلُني مِنَ الشَّمْسِ قامَتْ تُظَلِّلُني وَ مِنْ عجب قامَتْ تُظَلِّلُني وَ مِنْ عجب
  • نَفْسٌ أعَزُّ عَلَىَّ مِنْ نفْسِي شمسٌ تُظَلِّلُني مِنَ الشَّمْسِ شمسٌ تُظَلِّلُني مِنَ الشَّمْسِ

مى گويد: معشوقه من، مقابل من و خورشيد ايستاد و خودش را سايبان قرار داد و شگفت آور است كه چگونه خورشيدى بر من سايه مى اندازد تا مانع از حرارت خورشيد گردد.
سكّاكى مى گويد: اگر لفظ شمس با قطع نظر از معنا بر اين معشوقه اطلاق شده، اين چه تعجّبى دارد كه بگويد: «... و مِنْ عجب، شمسٌ تُظَلِّلُني مِنَ الشَّمسِ». وقتى شمس اوّل در معناى «جاريه» به كار برده شده، چه تعجّبى دارد كه بگويد: جاريه اى بر سر من سايه افكنده تا مانع از حرارت خورشيد گردد؟ آنچه تعجّب آور است اين است كه از خورشيد، سايبان درست كرده است. معلوم مى شود كه معناى شمس بر «جاريه» انطباق پيدا كرده است و اگر مجرّد استعمال لفظ شمس در معناى جاريه ـ به صورت استعاره ـ بود جاى تعجّب نداشت.
سكّاكى مى گويد: اين تعجّب، با آنچه مشهور در مورد مجاز و استعاره مى گويند سازگار نيست و ما مجبوريم استعاره را به صورت ديگر معنا كنيم و بگوييم: «شمس» در معناى خودش استعمال شده ولى شاعر در ذهن خود ادّعا كرده كه شمس داراى دو مصداق است: يكى همان شمس معروف و ديگرى اين جاريه كه معشوقه اوست.
حاصل اين كه استعاره ـ به نظر سكّاكى ـ مجاز نيست بلكه حقيقت لغويّه است. سكّاكى در اين رابطه ادلّه ديگرى هم ذكر كرده است.(1)
  • 1 ـ مفتاح العلوم: 156 ـ 158
(صفحه416)

بررسى نظريه سكّاكى

كلام سكّاكى داراى دو اشكال است كه ما ناچاريم براى دفع اشكال، كلام ايشان را توجيه كنيم اگرچه توجيه اوّل، خلاف ظاهر است.
اشكال اوّل: شما وقتى لفظ «اسد» را در «زيدِ شجاع» استعمال مى كنيد و يا حتّى «زيد» را ذكر نمى كنيد و مى گوييد «أسَدٌ عَلَىَّ و في الحروبِ نعامةٌ»، كلمه «اسد» اسم جنس است و براى معنايى كلّى وضع شده است كه بر تمام مصاديق اسد قابل انطباق است. در اين صورت، اگر لفظ «اسد» را حتّى در مورد «اسد خاص» استعمال كنيم اين استعمال، استعمال در غيرماوضع له خواهد بود زيرا اسد براى اسد خاص وضع نشده است. همان طور كه اگر «انسان» را در مورد «زيد» استعمال كنيم به گونه اى كه لفظ «انسان» بر معناى خاص دلالت كند، چنين استعمالى، استعمال در غيرماوضع له خواهد بود، زيرا «انسان» براى معناى كلّى وضع شده است. به همين جهت گفتيم: حمل در قضيّه «زيدٌ إنسانٌ» با قضيّه «الإنسان حيوان ناطق» فرق مى كند، چون «انسان» و «حيوان ناطق» داراى ماهيت واحدى هستند اگرچه از نظر مفهوم، مغايرت داشته باشند ولى در «زيدٌ إنسانٌ» حملش حمل شايع صناعى است و در حمل شايع صناعى اتّحاد در ماهيت مطرح نيست بلكه اتّحاد در وجود مطرح است و «زيدٌ إنسانٌ» يعنى «زيدٌ مصداقٌ من مفهوم الإنسان». بنابراين، استعمال لفظ «انسان»، در خصوص «زيد»، استعمال در غيرماوضع له است، زيرا «انسان» براى «زيد» وضع نشده است. وقتى كلّى با مصداق حقيقى خودش يك چنين حسابى داشته باشد، استعمال «اسد» ـ كه بر معناى كلّى وضع شده است ـ درخصوص يك «رجل شجاع» ـ كه فرد ادّعايى است نه حقيقى ـ به طريق اولى داراى اشكال خواهد بود، زيرا معناى «اسد» يك معناى كلّى است و خصوصيت و فرديّت در آن مطرح نيست.
در حالى كه ظاهر كلام سكّاكى اين است كه «اسد» در «خصوص رجل شجاع» استعمال مى شود و اگر ما ظاهر كلام سكّاكى را درنظر بگيريم، بايد چنين استعمالى را استعمال در غيرماوضع له بدانيم و نمى توانيم آن را حقيقت لغويه بناميم.
(صفحه417)
توجيه كلام سكّاكى: براى دفع اشكال فوق، ناچاريم كلام سكّاكى را توجيه كرده و بگوييم: ما «اسد» را در معنا و مفهوم كلّى خودش استعمال مى كنيم و به هيچ عنوان از دايره وضع بيرون نمى آييم ولى در كنار اين استعمال، ادّعا مى كنيم كه «زيد» هم از افراد اين ماهيت كلّى است. و به عبارت ديگر: لفظ «اسد» در معناى كلّى خود استعمال شده نه در زيد، ولى اين عنوان كلّى ـ به كمك ادّعاء ـ بر يك فرد تطبيق داده شده است. البته اين توجيه، خلاف ظاهر كلام سكّاكى است ولى براى دفع اشكال از كلام ايشان ناگزير از چنين توجيهى هستيم.
اشكال دوّم: هرچند ما در مورد اسماء اجناس ـ مثل لفظ اسد ـ اشكال را حل كرديم ولى در رابطه با اعلام شخصيّه اشكال باقى است، زيرا اعلام شخصيّه براى معناى كلّى وضع نشده اند تا بتوان براى آنها مصداق ادّعايى درست كرد، مثلا لفظ «حاتم» را كه از ابتدا براى شخص خاصى وضع شده است چگونه در ديگران به صورت استعاره به كار مى بريد؟
توجيه كلام سكّاكى: براى دفع اشكال فوق، ناچاريم توجيه ديگرى در كلام سكّاكى مرتكب شويم و بگوييم:
در مورد اعلام شخصيّه به جاى «فرديت ادعائيّه» بايد «عينيّت ادّعائيّه» بگذاريم. «عينيّت ادّعائيّه» به اين معناست كه وقتى «زيد» در جود و سخاوت به حدّ بالايى رسيده است به او كلمه «حاتم» را اطلاق كنيم به اين كيفيت كه «حاتم» را در معناى خودش استعمال كرده ولى ادّعا مى كنيم «زيد، همان حاتم است». و كسى خيال نكند «حاتم» در يك معناى كلّى استعمال شده است چون اگر در معناى كلّى استعمال شده بود بايد ملتزم شويم كه استعمال آن از ابتداى امر، استعمال در غيرماوضع له بوده است زيرا ما مشاهده مى كنيم «حاتم» در شخص استعمال مى شود، پس از اوّل براى شخص استعمال شده است نه بر معناى كلّى. در نتيجه راهى جز ادّعاى عينيّت نداريم. مثل اطلاق «بوعلى» بر كسى كه در فلسفه مهارت دارد. در اين جا نيز ادّعاى عينيّت مطرح است نه اين كه گفته شود: بوعلى در يك معناى كلّى استعمال شده است.