جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه399)
حال ما سؤال مى كنيم: در اشاره عملى، چگونه مسأله را حل مى كنيد؟ هيچ راهى جز اين وجود ندارد كه گفته شود: در امثال اين قضايا در اشاره عملى، مشارإليه قصد شده است نه اشاره. وقتى مى گويد: «زيد است» به اين معنا نيست كه «اشاره، زيد است»، زيرا چنين چيزى معقول نيست، بلكه مراد اين است كه «مشارإليه، زيد است» و كسى نمى تواند بگويد: «در اين جا، اشاره دست، موضوع براى زيد قرار گرفته است و اشاره نمى تواند زيد باشد بلكه مشارإليه، زيد است».
ما مى گوييم: در اشاره لفظى هم مسأله به همين صورت است، يعنى هر تحليلى كه شما در رابطه با اشاره عملى داشتيد، در رابطه با اشاره لفظى نيز همان را مى گوييم. و به تعبير اصطلاحى: محمول، قرينه بر اين است كه مراد از «هذا»، مشارإليه است.
ساير اسماء اشاره نيز در اصل معنايى كه ذكر كرديم يكسان هستند.
در نتيجه، هرچند در ادبيات از اسماء اشاره به عنوان اسم تعبير شده ولى اين ها داراى معناى حرفى مى باشند و همان واقعياتى كه در معانى حرفى تحقّق دارد، در معانى اسماء اشاره نيز تحقّق دارد و آن واقعيت اشاره است.

تحقيق پيرامون معناى ضماير

قبل از شروع بحث بايد دانست كه هيچ دليلى نداريم بر اين كه ضماير داراى يك معناى متساوى هستند. يعنى اگر يك ضميرى داراى معناى حرفى بود، دليل نداريم بر اين كه تمام ضماير بايد داراى معناى حرفى باشند و نيز اگر ضميرى داراى معناى اسمى بود، دليلى نداريم كه همه ضماير بايد داراى معناى اسمى باشند. بنابراين، ما بايد هريك از ضماير را جداگانه ملاحظه كنيم:

ضمير غايب


ظاهر اين است كه ضمير غايب ـ مثل هو، هما، هم و... ـ با اسم اشاره در معناى اشاره مشتركند. يعنى همان طور كه اسم اشاره براى حقيقت اشاره وضع شده است، ضمير غايب نيز همين طور است ولى اختلاف بين آنها در مشارإليه است. مشارإليه در
(صفحه400)
اسماء اشاره، حاضر است ولى در اين دسته از ضماير، غايب است.
حال با توجّه به اين كه اشاره به حاضر، داراى معناى روشنى است، در مورد آن قيد و شرطى ذكر نكرده اند ولى در مورد اشاره به غايب، قيدى ذكر كرده وگفته اند: مرجع ضمير غايب، يا بايد داراى عهد ذكرى باشد و يا داراى عهد ذهنى. و همين معهوديت است كه سبب مى شود بتوانيم به آن غايب اشاره كنيم، زيرا غايب مطلق را نمى توان مشارإليه قرار داد.
خود همين قيد، به عنوان مؤيّد بر اين معناست كه در ضمير غايب، عنوان اشاره مطرح است و چون مشارإليه غايب است، براى تحقّق عنوان اشاره بايد در ضمير غايب جهتى پيدا شود كه آن را نازل به منزله حاضر و مشابه آن قرار دهد. اين جهت، عبارت از همان مسبوقيت ذكرى يا معهوديت ذهنى است. در «جائنى زيد و هو يَبْكي» ضمير «هو» اشاره به «زيد» است و همان طور كه «هذا» اشاره به «مفرد مذكّر غايب» است، «هو» نيز اشاره به «مفرد مذكّر غايب» است و آنچه عنوان اشاره را تحقّق مى بخشد عبارت از مسبوقيت ذكرى است، زيرا گفتيم: غايبى كه نه مسبوقيت ذكرى دارد و نه معهوديت ذهنى، نمى تواند مورد اشاره قرار گيرد نه به اشاره عملى و نه به اشاره لفظى.
ذكر اين نكته لازم است كه در اشاره به غايب نيز ـ مانند اشاره به حاضر ـ غالباً اشاره لفظى همراه با اشاره عملى است و در هر دو، اشاره عملى به يك صورت پياده مى شود، مثلا وقتى مى خواهد بگويد: «او آمد»، دستش را به پشت برمى گرداند، مثل اين كه عملا به غايب اشاره مى كند.
در نتيجه، مى توان گفت: هو و هذا در اصل معناى اشاره و حقيقت اشاره مشتركند ولى هذا اشاره به مشارإليه حاضر و هو اشاره به مشارإليه غايب است. با آن خصوصيتى كه در مورد غايب ذكر شد.

ضمير مخاطب


ظاهر اين است كه در ضمير مخاطب ـ مثل إيّاك و أنت و... ـ معناى اشاره وجود

(صفحه401)
ندارد. اين مطلب، از عبارت خود مرحوم آخوند نيز استفاده مى شود(1) كه فرمود: «الإشارة والتخاطب يستدعيان التشخّص». يعنى مرحوم آخوند قبول داردكه در تخاطب، صحبتى از اشاره نيست بلكه صحبت از تخاطب و مخاطَبَت و مخاطَب است.(2)
به نظر ما، همان طور كه «هذا» براى اشاره ـ كه معنايى حرفى و واقعيت متقوّم به طرفين است ـ وضع شده است، ضمير مخاطب نيز براى مخاطبت ـ كه معنايى حرفى و واقعيتى متقوّم به طرفين است ـ وضع شده است. مخاطبت، داراى واقعيت است و كسى نمى تواند واقعيت آن را انكار كند.
مخاطبت، معنايى حرفى است كه متقوّم به مخاطِب و مخاطَب است و اين واقعيت و اين معناى حرفى در تمام ضماير خطاب وجود دارد، ولى مثلا أنت و إيّاك براى مخاطبت با مفرد مذكر وضع شده اند همان طور كه هذا براى اشاره به مفرد مذكّر وضع شده بود و أنتما و إيّاكما براى مخاطبت با تثنيه مذكّر وضع شده اند و... .
در نتيجه، ضماير خطاب با ضماير غايب در معناى حرفى مشترك مى شوند ولى معناى آنها فرق دارد، ضمير غايب داراى معناى حرفىِ اشاره و ضمير مخاطب داراى معناى حرفىِ مخاطبت است ولى هردو، واقعيتِ متقوّم به طرفين مى باشند.
به نظر ما، اين معنا در مورد ضمير مخاطبْ متعيّن است. ولى بر مبناى كسانى كه وضع عام و موضوع له خاص را قبول دارند احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن اين است كه گفته شود: واضع وقتى مى خواسته ضمير «أنت» و «إيّاك» را وضع كند، كلّىِ مخاطَب ـ نه مخاطَبَت ـ را در نظر گرفته ولى لفظ را براى آن معناى كلّى وضع نكرده است، زيرا لفظى كه براى معناى «كلّى مخاطَب» وضع شده، خود كلمه «مخاطَب» است، بلكه در وضع ضمير أنت و...، پس از درنظر گرفتن معناى «كلّى مخاطَب»، لفظ را براى مصاديق آن وضع كرده است، به همين جهت وقتى شما كلمه «أنت» را از پشت
  • 1 ـ اگرچه ما در اصل مطلب با مرحوم آخوند مخالف بوديم.
  • 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص16
(صفحه402)
ديوار مى شنويد، «مخاطَبِ خاصّ» در نظر شما مى آيد، ولى اگر كلمه «المخاطب» را از پشت ديوار بشنويد، معناى كلّى به ذهن شما مى آيد، زيرا موضوع له لفظ «المخاطب» عبارت از «كلّى المخاطب» است. و همين امر سبب مى شود كه بين كلمه «المخاطب» ـ كه اسم ظاهر است ـ و كلمه «أنت» ـ كه ضمير است فرق گذاشته شود و گفته شود: در هردوى اين ها «كلّى المخاطب» در نظر گرفته شده است. ولى در اسم ظاهر، لفظْ براى همان معناى كلّى و در ضمير، لفظْ براى مصاديق آن معناى كلّى وضع شده است. ذكر اين نكته لازم است كه كسانى كه وضع عام موضوع له خاص را قبول دارند، مثال آن را منحصر در حروف نمى دانند بلكه ضماير خطاب را نيز به عنوان مثالى براى وضع عام و موضوع له خاص مى دانند.
حال اگر كسى بر اساس مبناى خودش در مورد وضع عام و موضوع له خاص، يك چنين احتمالى را در مورد ضمير مخاطب مطرح كند، ما دليلى بر بطلان آن نداريم، همان طور كه دليلى بر بطلان احتمال اوّل نداريم.
تذكّر: بنابر احتمال اوّل، ضمير مخاطب داراى معناى حرفى و بنابر احتمال دوّم داراى معناى اسمى مى باشد.

ضمير متكلّم

همين دو احتمالى كه در مورد ضمير مخاطب مطرح شد، در ضمير متكلّم نيز به كيفيت زير جريان دارد:
احتمال اوّل: ضماير متكلّم ـ مثل «أنا» و «نحن» ـ براى معناى «اشاره» ـ كه معنايى حرفى است ـ وضع شده اند. ولى تفاوتى كه بين ضمير متكلّم با ضمير غايب و اسم اشاره وجود دارد اين است كه در ضمير متكلّم، «اشاره به نفس» و در ضمير غايب «اشاره به غايب» و در اسم اشاره «اشاره به حاضر» مطرح است.
در اين جا يك مويّد وجوددارد كه باعث مى شود ما همين احتمال را بپذيريم و آن همان چيزى است كه در مورد اسم اشاره و ضمير غايب گفتيم. و آن اين است كه در
(صفحه403)
اكثر موارد كه ضمير متكلّم به كار برده مى شود همراه با اشاره عملى به نفس است، مثلا متكلّم مى گويد: «من اين كار را كردم». و به خودش اشاره مى كند و خيلى بعيد است كه كسى بگويد: معناى «أنا» اشاره نيست و ما با اشاره عملى آن را تأييد مى كنيم، زيرا اشاره عملى نمى آيد غير اشاره را تأييد كند. پس توأم بودن «أنا» با اشاره عملى مؤيّد اين است كه معناى «أنا» همان معناى اشاره است ولى «اشاره به نفس»، روى اين احتمال، «أنا» داراى معناى حرفى است زيرا اشاره، معناى حرفى است.
احتمال دوّم: ضمير متكلّم ـ مثل «أنا» و «نحن» ـ براى مصاديق مفهوم كلّى «المتكلّم» وضع شده اند. به عبارت ديگر: واضع وقتى خواسته است لفظ «أنا» را وضع كند، مفهوم كلّى «المتكلّم» را درنظر گرفته ولى «أنا» را براى مصاديقِ آن مفهوم كلّى وضع كرده است نه براى خود آن مفهوم كلّى، زيرا آنچه براى خود آن مفهوم كلّى وضع شده، لفظ «المتكلّم» است. بنابراين، وضع در مورد «أنا» به صورت «وضع عام وموضوع له خاص» ودر موردلفظ«المتكلّم»به صورت«وضع عاموموضع له عام» مى باشد. شاهد اين مطلب اين است كه اگر كسى لفظ «المتكلّم» را بشنود معناى «كلّى المتكلّم» به ذهنش مى آيد ولى اگر كلمه «أنا» را بشنود، «متكلّم خاص» به ذهنش مى آيد.
اين احتمال، بنابر مبناى كسانى كه وضع عام موضوع له خاص را قبول دارند احتمال صحيحى خواهد بود.
نتيجه بحث در ضماير
از بحث هاى گذشته معلوم گرديد كه در تمام ضماير، معناى حرفى امكان داشت، در ضمير غايب، اشاره به غايب و در ضمير مخاطب، مخاطبت و در ضمير متكلّم، اشاره به نفس، و اشاره و مخاطَبت، معناى حرفى مى باشند ولى چون دليلى بر يكسان بودن ضماير اقامه نشده است، در ضمير متكلّم و مخاطبْ احتمال ديگرى نيز جريان داشت كه بر اساس آن، معناى ضمير متكلّم و ضمير مخاطب، معناى اسمى خواهد بود ولى به عنوان وضع عام و موضوع له خاص.