جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه196)
ثانياً: در لغت عرب، الفاظى وجود دارد كه براى دو معنا يا بيشتر از دو معناى متضاد وضع شده است، مثل لفظ «قُرء» كه به معناى «طهر» و «حيض» آمده است و كلمه «جَوْن» كه براى «أسود» و «أبيض» وضع شده است. حال اگر ارتباط ذاتى بين لفظ و معنا را بپذيريم بايد قبول كنيم كه اين گونه الفاظ، اقتضاى دو معناى متضاد را دارند و نيز بايد بين دو معناى ذاتى در متضادين ايجاد علاقه كنيم و اين امر غير ممكن است.
اين مطلب را آيت الله خويى«دام ظلّه» بيان كرده است.(1)

دليل قائلين به ارتباط ذاتى بين لفظ و معنا

همان گونه كه اشاره كرديم قائلين به ارتباط ذاتى، دليلى براى اثبات آن اقامه نكرده اند بلكه با نفى مسأله وضع نتيجه گرفته اند كه ارتباط بين لفظ و معنا ذاتى است. اينان مى گويند:
اگر ما در مسأله ارتباط بين الفاظ و معانى، پاى وضع را به ميان بياوريم اين سؤال مطرح مى شود كه واضع به چه مناسبتى لفظ «ماء» را براى «آب» وضع كرده است؟ و مثلا به جاى «ماء» لفظ «نار» را براى اين معنا انتخاب نكرده است؟ آيا بين لفظ «ماء» و «نار» فرقى وجود دارد؟ اگر فرقى نيست، وضع كردن لفظ «ماء» براى «آب» ترجيح بلامرجّح است و چون ترجيح بلامرجّح محال و باطل است پس بايد بگوييم: بين لفظ «ماء» و معناى «آب» ارتباط ذاتى وجود دارد و وضع، دخالتى در ايجاد ارتباط ندارد.
پاسخ دليل فوق اوّلا: ترجيح بلامرجّح باطل نيست و آنچه ثابت شده اين است كه تحقّق معلول بدون علّت محال است و از آن اصطلاحاً به «ترجّح بلامرجّح» تعبير مى كنند، يعنى
  • 1 ـ محاضرات فى اُصول الفقه، ج1، ص32 و 33
(صفحه197)
وجود ممكن ـ اگر معلول باشد ـ نمى تواند بدون علت باشد و امكان، مساوق با معلوليت است. ولى ترجيح بلامرجّح فعل انسان است و اشكالى ندارد. مثل اين كه انسان تعداد زيادى از يك كتاب را ملاحظه مى كند و يكى از آنها را انتخاب كرده و خريدارى مى كند، اين ترجيح بلامرجّح است و استحاله اى ندارد. شاهد اين امر وجدان است و دليلى هم بر محال بودن آن اقامه نشده است.
ثانياً: بر فرض كه قبول كنيم ترجيح بلا مرجّح محال است، ولى دليلى نداريم كه مرجّح، ارتباط به علاقه ذاتى بين لفظ و معنا داشته باشد. بلكه ممكن است مرجّحات ديگرى هم در كار باشد، مثل اين كه در مقام نام گذارى فرزند مرجّحاتى ـ چون هم نام بودن با ائمّه (عليهم السلام) ـ را ملاحظه كرده و اسمى براى فرزند انتخاب مى كنيم.
در باب وضع هم ممكن است گفته شود: واضع وقتى «آب» را ديده لفظ «ماء» زودتر به ذهنش آمده ـ اگر واضع بشر باشد ـ و همان لفظ را براى «آب» وضع كرده است. مثل القابى كه موقع تأسيس شناسنامه درست كردند، مثلا از كسى مى پرسيدند: لقب تو چيست؟ مى گفت: لقبى ندارم. مى گفتند: به چه چيز علاقه دارى؟ مثلا مى گفت: «به نام مقدّس امام حسين (عليه السلام)»، پس لقب او را حسينى مى گذاشتند.
بنابراين، لازم نيست مرجّحْ علاقه ذاتى بين لفظ و معنا باشد.

نظريه دوّم (ارتباط بين لفظ و معنا ناشى از وضع است)

از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه ارتباط ذاتى بين لفظ و معنا ـ به هر يك از معانى چهارگانه كه در نظر بگيريم ـ باطل است و ظاهر اين است كه ارتباط بين لفظ و معنا ناشى از وضع است و دليلى هم كه براى نفى وضع مطرح شد دليل درستى نبود.
(صفحه198)
(صفحه199)

مسأله دوّم


واضع چه كسى است؟

در ارتباط با اين كه «واضع چه كسى است؟» نظرياتى وجود دارد:
عده اى معتقدند: واضع، خداوند متعال است.
و عده اى عقيده دارند: واضع، بشر است.
قائلين به قول دوّم، خود دو دسته اند:
جماعتى، واضع را شخص معيّن مى دانند.
و جماعتى قائلند: افراد متعددى در وضع دخالت دارند.
در اين جا به بررسى نظريات مى پردازيم:

نظريه اوّل (واضع، خداوند است)

بيشتر اصوليين اهل تسنن و مرحوم نائينى از علماى شيعه، معتقدند: واضع، خداوند است. قائلين به اين قول، براى اثبات مدّعاى خود دو نوع دليل ذكر كرده اند: نوع
(صفحه200)
اوّل، ادلّه اى است كه جنبه اثباتى دارد و نوع دوّم ادلّه اى است كه واضع بودن بشر را نفى مى كند، اگرچه نتيجه هردو دسته دليل يك چيز است.

ادلّه براى اثبات اين كه واضع، خداوند است

مهم ترين ادلّه اى كه براى اثبات اين مطلب اقامه كرده اند دو دليل است:

دليل اوّل:

آيه شريفه {وَ عَلَّمَ آدمَ الأسماءَ كلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ على الملائكةِ فقال أنْبِئونِى بأسماءِ هولاء إنْ كُنْتُمْ صادقينَ}.(1)
تقريب استدلال:
آيه شريفه مى فرمايد: خداوند همه اسم ها را به آدم (عليه السلام) ياد داد. و معلوم است كه قبل از تعليم اسماء بايد وضعى وجود داشته باشد و از جانب خداوند، هر اسمى براى مسمّاى خود وضع شده باشد، مثلا اوّل كلمه سماء براى آسمان وضع شده باشد و پس از آن خداوند به آدم ياد بدهد. و وجود اسماء، قبل از تحقّق وضعْ غير ممكن است. بنابراين قبل از خلقت آدم (عليه السلام)، وضع وجود داشته و چون قبل از خلقت آدم، انسانى وجود نداشته است پس واضع، خداوند است.
پاسخ دليل اوّل: در قسمتى از آيه فرموده است: {ثُمَّ عَرَضَهُمْ على الملائكة} و ضمير «هُم» براى ذوى العقول است و اين نشان مى دهد كه آنچه در استدلال بيان شده نمى تواند مراد آيه باشد. «هُم» نه تنها «اسماء» نيستند بلكه همه مسمّيات هم نيستند. مسأله تعليم اسماء اين گونه نبوده است كه مثلا خداوند به آدم (عليه السلام) بگويد: اسم اين چيز آسمان است و بعد هم خداوند از ملائكه سؤال كند كه اسم اين چيز چيست؟ و آنان بگويند: نمى دانيم. مسأله، به اين صورت نبوده زيرا اوّلا: از كجا معلوم كه ملائكه نمى دانسته اند؟ ثانياً: بر فرض كه نمى دانسته اند، اين مسأله مهمى نيست كه خداوند موجودى را با آن همه مزايا بخواهد براى ملائكه معرفى كند و خليفة الله بودن او را
  • 1 ـ البقرة: 31