جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه455)

نقش اراده مستعمِل در موضوع له الفاظ


بحث در اين است كه آيا موضوع له الفاظ، ذوات معانى و نفس معانى است بدون اين كه خصوصيتى در آن دخالت داشته باشد يا اين كه در موضوعٌ له الفاظ، علاوه بر ذوات معانى، خصوصيتِ مراد بودن معانى نيز دخالت دارد؟ خواه دخالت اراده، به عنوان جزئيت براى موضوع له الفاظ باشد يا به عنوان شرطيت و قيديت.

تحرير محلّ نزاع

آيا كدام اراده، محلّ نفى و اثبات قرار گرفته است؟
در باب اراده، با چهار مرحله اراده برخورد مى كنيم:
1 ـ ماهيت و مفهوم اراده: يعنى همان چيزى كه كلمه «اراده» براى آن وضع شده است، مثلا «انسان» يكى از اسماء اجناس است و براى مفهوم كلّى «حيوان ناطق» وضع شده است. «اراده» نيز براى مفهوم كلّى «الشوق المؤكَّد المحرِّك للعضلات نحو المراد» وضع شده است.
(صفحه456)
بعضى ـ چون مرحوم آخوند ـ كه «اراده» و «طلب» را يك چيز مى دانند ـ كلمه «طلب» را نيز به همين معنا مى دانند.
2 ـ وجود ذهنى اراده: از مرحله ماهيت كه بگذريم به مرحله وجود ذهنى مى رسيم. ماهيت، داراى يك وجود ذهنى است كه عبارت از تصوّر مفهوم «اراده» مى باشد. همان طورى كه وجود ذهنى «انسان» عبارت از تصوّر مفهوم «انسان» است.
3 ـ وجود حقيقى اراده: همان طور كه ماهيت «انسان» داراى يك وجود حقيقى است كه عبارت از افراد خارجى مى باشد، ماهيت «اراده» نيز داراى وجود حقيقى است. وجود حقيقى «اراده» عبارت از شوق واقعى است كه قائم به نفس مريد بوده و محرّك عضلات به طرف مراد است، مثل اراده اى كه باعث شده شما از منزل خارج شويد. اراده هركدام از شما، يك وجود خارجى و حقيقى براى اراده است. ولى اراده  ـ درحقيقت  ـ از سنخ معانى حرفيه است. معانى حرفيه، آن دسته از واقعيات خارجى بودند كه استقلال نداشته و قائم به دو شيء مى باشند. در «زيدٌ في الدار»، علاوه بر «زيد» و «دار»، يك واقعيت سوّم نيز وجود دارد كه آن عبارت از ظرفيت «دار» براى «زيد» و نسبت ظرفى بين «دار» و «زيد» است. ولى اين واقعيت، چون استقلال در وجود ندارد و نيازمند به طرفين است، از آن به معناى حرفى تعبير مى كرديم. «اراده» نيز از سنخ معانى حرفى است، زيرا اراده، واقعيتى است كه متقوّم به دو شيء است هم اراده كننده و هم مراد لازم دارد و نمى شود بدون اين دو محقّق شود. آن شوقى كه قائم به نفس است از يك طرف قيام به نفس دارد و از طرفى محرّك عضلات به طرف مراد است و اضافه اى هم به مراد دارد.
پس وجود خارجى اراده عبارت از اراده قائم به نفس است ولى معناى خارجيت، اين نيست كه در خارج ديده شود و با چشم مشاهده شود بلكه خارجيت هرچيزى به تناسب خودش مى باشد و واقعيت اراده به قيام فى النفس است. در شما قبل از اين كه به درس بياييد، اراده اى كه محرّك به طرف جلسه درس باشد وجود نداشت. اين اراده، قبل از آمدن، در شما تحقّق پيدا كرد و با آن اراده، حركت كرديد. اين خارجيت
(صفحه457)
اراده  است.
4 ـ اراده انشائيه: اين قسم، بر مبناى اتّحاد طلب و اراده تحقّق دارد. اگر ما طلب و اراده را متّحد بدانيم، قسم چهارمى به نام «اراده انشائيه» يا «طلب انشائى» نيز خواهيم داشت.
در باب انشاء، تفسيرى براى انشاء بيان كرديم و گفتيم: متكلّمِ «مُنْشِىء»، با لفظى كه در مورد انشاء به كار مى برد، تحقّق ماهيت را قصد مى كند. با گفتن «افعل» قصد مى كند كه ماهيت طلب تحقّق پيدا كند و اين را ما به «انشاء طلب» و طلب آن را به «طلب انشائى» يا «اراده انشائيه» تعبير مى كنيم.
درنتيجه، در باب اراده چهار نوع اراده وجود دارد: مفهوم اراده، وجود ذهنى اراده، وجود حقيقى و خارجى اراده، وجود انشائى اراده.
حال بحث در اين است كه آيا كسانى كه مى گويند: «اراده در موضوع له الفاظ نقش دارد»، كدام يك از اين اقسام اراده را درنظر دارند؟
ظاهر اين است كه محلّ نزاع در وجود حقيقى اراده است. وجود حقيقى اراده، يك معناى جزئى است زيرا وجود، مساوق با تشخّص و جزئيت است. و وقتى جزئى شد، به تكثر واقعيات، اراده داراى تكثّر مى شود. آيا اين وجود حقيقى اراده در معناى «حيوان ناطق» ـ به صورت جزء يا قيد ـ دخالت دارد؟ يعنى آيا انسان به معناى «حيوان ناطق»ى است كه اراده حقيقى متكلّم به آن تعلّق گرفته است؟

نظريه اوّل (عدم دخالت اراده در موضوع له الفاظ)

مرحوم آخوند معتقد است: اراده، نقشى در موضوع له الفاظ ندارد. ايشان براى اثبات مدّعاى خود سه دليل ذكر مى كند ولى ادلّه طرف مقابل را ذكر نمى كند و تنها اشاره مى كند به مطلبى كه از «عَلَمين» ـ شيخ الرئيس و خواجه نصيرالدين طوسى ـ در اين زمينه ذكر شده است.
دليل اوّل مرحوم آخوند: ما وقتى لفظ «انسان» را مى شنويم جز معناى «حيوان
(صفحه458)
ناطق» چيزى به ذهنمان تبادر نمى كند و وقتى لفظ «زيد» را مى شنويم، ذهن ما به هيكل خارجى زيد انتقال پيدا مى كند و چيزى به عنوان تعلّق اراده حقيقيّه به اين دو معنا، در ذهن ما خطور نمى كند. پس تبادر، دليل بر اين است كه «حيوان ناطق» تمامِ موضوع له لفظ «انسان» و در اعلام شخصيّه نيز همين ذوات خارجى، تمامِ موضوع له مى باشند. و اراده، مدخليتى در موضوع له ندارد، نه به صورت جزئيت و نه به صورت قيديت.
دليل دوّم: مبناى قضاياى حمليّه بر «هوهويت» است. در قضيّه حمليّه «زيدٌ قائمٌ» مى خواهيم بگوييم: زيد، همان قائم است و بين آن دو، اتّحاد كامل تحقّق دارد.
مرحوم آخوند مى فرمايد: هوهويت، در صورتى است كه اراده، در معناى «زيد» و معناى «قائم» نقش نداشته باشد، زيرا اگر «زيد» را به «زيد مراد» و «قائم» را به «قائم مراد» معنا كرديم، اراده اى كه همراه با معناى «زيد» است با اراده اى كه همراه با معناى «قائم» است، فرق پيدا كرده و دو حقيقتِ مختلف مى شوند چون متعلَّق آن دو، با يكديگر تفاوت دارد. مثلا اگر گفته شود: «زيدٌ في الدار»، و سپس در مورد همين زيد گفته شود: «زيدٌ في المدرسة»، در اين جا دو ظرفيت مطرح است: دار و مدرسه. و امكان ندارد يك ظرفيت محقّق باشد. در باب اراده نيز وقتى مراد فرق كند، «زيدِ مراد» با يك اراده مراد بوده و «قائمِ مراد» با اراده ديگر مراد بوده است و نمى توان بين «زيد» و «قائم»، قائل به هوهويت شد. همان طور كه نمى توانيم بگوييم: بين «زيد» و «عَمْر»، هوهويت وجود دارد.
درنتيجه اگر بخواهيم بگوييم: اراده، در معناى موضوع له نقش دارد، ناچاريم در تمام قضاياى حمليّه قائل به تجريد شويم و بگوييم: براى تشكيل قضيّه «زيد قائم»، ما ناچاريم «زيد» را از اراده اى كه در معناى آن وجود دارد تجريد كرده و همچنين اراده اى كه در معناى «قائم» وجود دارد كنار بزنيم تا بتوانيم قضيّه حمليّه تشكيل دهيم. آيا واقعاً اين طور است كه در تشكيل قضيّه «زيدٌ قائمٌ» ما نياز به تجريد داريم؟ خير، مسأله تجريد مطرح نيست و درنتيجه اراده، دخالتى در معناى موضوع له ندارد.
(صفحه459)
دليل سوّم: اگر قيد اراده، در موضوع له الفاظ اخذ شده باشد ديگر در باب الفاظ، لفظى را نمى يابيم كه داراى «وضع عام و موضوع له عام» باشد زيرا موضوع له «انسان» وقتى عامّ است كه معناى آن «حيوان ناطق» باشد ولى اگر «حيوان ناطق» مقيّد به «اراده» شد و منظور از «اراده» هم «وجود حقيقى اراده» بود، معناى «انسان»، جزئى خواهد شد چون ـ همان گونه كه گفتيم ـ وجود، مساوق با تشخص و جزئيت است و وجود حقيقى اراده، يك معناى جزئى است. و مفهوم كلّى، هرگاه مقيّد به جزئى شود، جزئى خواهد شد. درنتيجه، موضوع له در تمام موارد، خاصّ و جزئى خواهد بود و ما موضوع له عام نخواهيم داشت.(1)

نظريه دوّم (دخالت اراده در موضوع له الفاظ)

قائلين به دخالت اراده در موضوع له الفاظ، براى اثبات مدّعاى خود، ابتدا دو مقدّمه ذكر مى كنند:
مقدّمه اوّل: در افعال اختياريّه، اگرچه علت غايى از نظر تحقّق خارجى، متأخّر از فعل اختيارى است و غايت، بعد از تحقّق فعل بر آن مترتّب مى شود ولى همين علت غايى، از نظر وجود ذهنى، جزء علل مؤثر در تحقّق است و شايد مهم ترين علت ايجاد باشد. وقتى انسان بخواهد كارى را انجام دهد، اولين چيز كه به عنوان مبادى اراده مطرح است، تصوّر آن فعل مى باشد. تصوّر يعنى التفات ذهن. دومين چيزى كه مطرح مى شود عبارت از تصديق به فايده آن عمل است معناى تصديق به فايده اين است كه نتيجه آن عمل، روشن و مشخّص باشد.
تصديق به فايده، همان علت غايى است. علّت غايى، از نظر وجود خارجى، متأخّر از فعل است امّا از نظر تصديق ذهنى و وجود ذهنى، جزء عوامل مؤثر در ايجاد آن فعل  است.
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص22 و 23