جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه197)
وجود ممكن ـ اگر معلول باشد ـ نمى تواند بدون علت باشد و امكان، مساوق با معلوليت است. ولى ترجيح بلامرجّح فعل انسان است و اشكالى ندارد. مثل اين كه انسان تعداد زيادى از يك كتاب را ملاحظه مى كند و يكى از آنها را انتخاب كرده و خريدارى مى كند، اين ترجيح بلامرجّح است و استحاله اى ندارد. شاهد اين امر وجدان است و دليلى هم بر محال بودن آن اقامه نشده است.
ثانياً: بر فرض كه قبول كنيم ترجيح بلا مرجّح محال است، ولى دليلى نداريم كه مرجّح، ارتباط به علاقه ذاتى بين لفظ و معنا داشته باشد. بلكه ممكن است مرجّحات ديگرى هم در كار باشد، مثل اين كه در مقام نام گذارى فرزند مرجّحاتى ـ چون هم نام بودن با ائمّه (عليهم السلام) ـ را ملاحظه كرده و اسمى براى فرزند انتخاب مى كنيم.
در باب وضع هم ممكن است گفته شود: واضع وقتى «آب» را ديده لفظ «ماء» زودتر به ذهنش آمده ـ اگر واضع بشر باشد ـ و همان لفظ را براى «آب» وضع كرده است. مثل القابى كه موقع تأسيس شناسنامه درست كردند، مثلا از كسى مى پرسيدند: لقب تو چيست؟ مى گفت: لقبى ندارم. مى گفتند: به چه چيز علاقه دارى؟ مثلا مى گفت: «به نام مقدّس امام حسين (عليه السلام)»، پس لقب او را حسينى مى گذاشتند.
بنابراين، لازم نيست مرجّحْ علاقه ذاتى بين لفظ و معنا باشد.

نظريه دوّم (ارتباط بين لفظ و معنا ناشى از وضع است)

از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه ارتباط ذاتى بين لفظ و معنا ـ به هر يك از معانى چهارگانه كه در نظر بگيريم ـ باطل است و ظاهر اين است كه ارتباط بين لفظ و معنا ناشى از وضع است و دليلى هم كه براى نفى وضع مطرح شد دليل درستى نبود.
(صفحه198)
(صفحه199)

مسأله دوّم


واضع چه كسى است؟

در ارتباط با اين كه «واضع چه كسى است؟» نظرياتى وجود دارد:
عده اى معتقدند: واضع، خداوند متعال است.
و عده اى عقيده دارند: واضع، بشر است.
قائلين به قول دوّم، خود دو دسته اند:
جماعتى، واضع را شخص معيّن مى دانند.
و جماعتى قائلند: افراد متعددى در وضع دخالت دارند.
در اين جا به بررسى نظريات مى پردازيم:

نظريه اوّل (واضع، خداوند است)

بيشتر اصوليين اهل تسنن و مرحوم نائينى از علماى شيعه، معتقدند: واضع، خداوند است. قائلين به اين قول، براى اثبات مدّعاى خود دو نوع دليل ذكر كرده اند: نوع
(صفحه200)
اوّل، ادلّه اى است كه جنبه اثباتى دارد و نوع دوّم ادلّه اى است كه واضع بودن بشر را نفى مى كند، اگرچه نتيجه هردو دسته دليل يك چيز است.

ادلّه براى اثبات اين كه واضع، خداوند است

مهم ترين ادلّه اى كه براى اثبات اين مطلب اقامه كرده اند دو دليل است:

دليل اوّل:

آيه شريفه {وَ عَلَّمَ آدمَ الأسماءَ كلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ على الملائكةِ فقال أنْبِئونِى بأسماءِ هولاء إنْ كُنْتُمْ صادقينَ}.(1)
تقريب استدلال:
آيه شريفه مى فرمايد: خداوند همه اسم ها را به آدم (عليه السلام) ياد داد. و معلوم است كه قبل از تعليم اسماء بايد وضعى وجود داشته باشد و از جانب خداوند، هر اسمى براى مسمّاى خود وضع شده باشد، مثلا اوّل كلمه سماء براى آسمان وضع شده باشد و پس از آن خداوند به آدم ياد بدهد. و وجود اسماء، قبل از تحقّق وضعْ غير ممكن است. بنابراين قبل از خلقت آدم (عليه السلام)، وضع وجود داشته و چون قبل از خلقت آدم، انسانى وجود نداشته است پس واضع، خداوند است.
پاسخ دليل اوّل: در قسمتى از آيه فرموده است: {ثُمَّ عَرَضَهُمْ على الملائكة} و ضمير «هُم» براى ذوى العقول است و اين نشان مى دهد كه آنچه در استدلال بيان شده نمى تواند مراد آيه باشد. «هُم» نه تنها «اسماء» نيستند بلكه همه مسمّيات هم نيستند. مسأله تعليم اسماء اين گونه نبوده است كه مثلا خداوند به آدم (عليه السلام) بگويد: اسم اين چيز آسمان است و بعد هم خداوند از ملائكه سؤال كند كه اسم اين چيز چيست؟ و آنان بگويند: نمى دانيم. مسأله، به اين صورت نبوده زيرا اوّلا: از كجا معلوم كه ملائكه نمى دانسته اند؟ ثانياً: بر فرض كه نمى دانسته اند، اين مسأله مهمى نيست كه خداوند موجودى را با آن همه مزايا بخواهد براى ملائكه معرفى كند و خليفة الله بودن او را
  • 1 ـ البقرة: 31
(صفحه201)
مطرح كند وخصوصيت علمى چنين موجودى دانستن تعدادى لفظ باشد. اين معنا براى آيه معناى درستى نيست، و معناى صحيح آيه چيز ديگرى است كه مفسّرين بزرگوار ـ خصوصاً مرحوم علاّمه طباطبايى ـ پيرامون آن بحث كرده و نكات دقيقى ذكر  كرده اند.(1)
  • 1 ـ (وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّها، ثُمَّ عَرَضَهُمْ...)، اين جمله اشعار دارد بر اين كه اسماء نامبرده و يا مسمّاهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، كه در پس پرده غيب قرار داشته اند و به همين جهت علم به آنها غير آن نحوه علمى است كه ما به اسماء موجودات داريم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آنكه آدم به ملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى به آن اسماء شده باشند و در داشتن آن علم با او مساوى باشند براى اين كه هرچند در اين صورت آدم به آنان تعليم داده ولى خود آدم هم به تعليم خدا آن را آموخته بود. پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد و اصولا نبايد احترام بيشترى داشته باشد و خدا او را بيشتر گرامى بدارد و اى بسا ملائكه از آدم برترى و شرافت بيشترى مى داشتند.
    و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نبايد ملائكه به صرف اين كه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند و استدلالشان باطل شود، در ابطال حجّت ملائكه اين چه استدلالى است كه خدا به يك انسان مثلا علم لغت بياموزد و آنگاه وى را به رخ ملائكه مكرّم خود بكشد و به وجود او مباهات كند و او را بر ملائكه برترى دهد، با اين كه ملائكه آن قدر در بندگى او پيش رفته اند كه (لايَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ يَعمَلُونَ} يعنى: «از سخن خدا پيشى نمى گيرند و به امر او عمل مى كنند»(سوره انبياء، آيه 27)، آنگاه به اين بندگان پاك خود بفرمايد: كه اين انسان جانشين من و قابل كرامت من هست و شما نيستيد؟ آنگاه اضافه كند كه اگر قبول نداريد و اگر راست مى گوئيد كه شايسته مقام خلافتيد و يا اگر درخواست اين مقام را مى كنيد، مرا از لغت ها و واژه هائى كه بعدها انسانها براى خود وضع مى كنند، تا به وسيله آن يكديگر را از منويات خود آگاه سازند، خبر دهيد.
    علاوه بر اين كه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براى اين است كه از راه لغت، هر شنونده اى به مقصد درونى و قلبى گوينده پى ببرد؟ و ملائكه بدون احتياج به لغت و تكلّم و بدون هيچ واسطه اى، اسرار قلبى هر كسى را مى دانند، پس ملائكه يك كمالى مافوق كمال تكلّم دارند.
    و سخن كوتاه آنكه معلوم مى شود آنچه آدم از خدا گرفت و آن علمى كه خدا به وى آموخت، غير آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند، علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم به اسماء