جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه572)
مشابهت، بين رجل شجاع و اسد برقرار است. در علايق مجازى، پاى لفظ در ميان نيست. آنوقت شما كه لفظ زيد را مى گوييد و نوعِ لفظى زيد را اراده مى كنيد، چه علاقه اى بين اين نوعِ لفظى و معناى زيد ـ كه عبارت از موجود خارجى است ـ وجود دارد؟
ايشان مى فرمايد: همان طور كه در اين جا، استعمال، نه حقيقت است و نه مجاز، در باب استعمالِ محقِّق وضع نيز مى گوييم: اوّلين استعمالى كه مى خواهد وضع را درست كند نه عنوان استعمال حقيقى و نه عنوان استعمال مجازى دارد. ولى در عين حال، صحيح است. خصوصاً روى مبناى ايشان كه صحت را به معناى حسن استعمال معنا مى كند و حسن استعمال، در اين موارد محقّق است.(1)

احتمال دوّم: اين استعمال، حقيقى است

مبناى اين احتمال، اين است كه بين مانحن فيه و اطلاق لفظ و اراده نوع، فرق بگذاريم و بگوييم: در مورد اطلاق لفظ و اراده نوع، راهى نيست براى اين كه استعمال را استعمال حقيقى بدانيم ولى در اين جا راه هست. اگر ما ادّعا كرديم استعمال محقِّق وضع ـ يعنى استعمال اوّل ـ استعمالِ حقيقى است چه تالى فاسدى به دنبال خواهد داشت؟ آيا در استعمال حقيقى شرط است كه مسبوق به وضع باشد؟ اگر چنين چيزى مطرح باشد نمى شود اوّلين استعمالِ محقّق وضع، جنبه حقيقت داشته باشد ولى ممكن است گفته شود: چه دليلى دلالت مى كند كه استعمال حقيقى بايد مسبوق به وضع باشد؟ بلكه مى توان گفت: اگر استعمال، مقارن با وضع هم باشد، در حقيقى بودن آن كفايت مى كند. و ما دليلى بر خلاف اين معنا نداريم.
اگر اين مبنا را پذيرفتيم، ممكن است در مانحن فيه گفته شود: استعمالِ محقِّق وضع، استعمال حقيقى است. ولى در مسأله اطلاق لفظ و اراده نوع، نمى توان چنين
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص32
(صفحه573)
حرفى زد، آنجا استعمال، محقِّق وضع نيست بلكه خود استعمال آن هم محلّ بحث بود. آنجا اطلاق لفظ و اراده نوع بود و نوع هم نوعِ لفظى بود كه هيچ مسانختى با معنا  ندارد.

نظريه دوّم در ارتباط با كيفيت وضع در حقيقيت شرعيّه

اگر كسى كيفيت مذكور در كلام مرحوم آخوند را انكار كرده و بگويد: «هرچند آنچه مرحوم آخوند فرموده است، امكان دارد ولى هر ممكنى واقعيت و ثبوت ندارد و وضع به اين كيفيت ـ كه مرحوم آخوند فرمود ـ تحقّق ندارد».
دراين صورت، نوبت بهوضع تعيّنى مى رسد.(1) آيا كسى مى تواند وضع تعيّنى را انكار كند و بگويد: كثرت استعمال اين الفاظ در معانى مستحدثه به حدّى نرسيده است كه اين الفاظ، بدون قرينه دلالت بر معانى مستحدثه بنمايند.
اگر كسى چنين چيزى بگويد، خلاف واقعيت را گفته زيرا ترديدى نيست كه در زمان صادقين (عليهما السلام) وقتى اين الفاظ در لسان ائمّه (عليهم السلام) و ساير مردم استعمال مى شده، همين معانى جديد، اراده مى شده است بدون اين كه قرينه اى همراه آن باشد. كارى به مسأله نقل ائمه (عليهم السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نداريم. الان هم وقتى ما به روايتى از امام صادق (عليه السلام)برخورد مى كنيم و مى بينيم در آن روايت، لفظ صلاة و صوم و... وجود دارد، بدون اين كه بحث را مبتنى بر ثبوت يا عدم ثبوت حقيقت شرعيه بنماييم، بدون هيچ ترديدى، معانى شرعيه را مى فهميم و هيچ كس نمى تواند اين معنا را انكار كند.
قبل از زمان صادقين (عليهما السلام) تا زمان اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز به همين صورت بوده
  • 1 ـ البته ما گفتيم: معلوم نيست عنوان «وضع تعيّنى» در اين جا صادق باشد ولى «حقيقت تعينيّه» عنوان صحيحى خواهد بود. به همين جهت گفتيم: نسبت بين وضع و حقيقت، نسبت عموم و خصوص مطلق است. وضع، عبارت است از همان وضع تعيينى و در باب تعيّن، وضعى وجود ندارد. آنچه تحقّق پيدا مى كند، حقيقت است. بنابراين اگر ما در اين جا تعبير به «وضع تعيّنى» مى كنيم به جهت تبعيت از علماء و تبعيت از مرحوم آخوند است.
(صفحه574)
است. آيا مى توان باور كرد كه اين الفاظ در زمان خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ـ كه فاصله طولانى بيست و پنج سال با رحلت حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) داشت ـ در معانى جديد ظهور نداشته است؟ يا اين كه بايد اطمينان ـ بلكه يقين ـ داشته باشيم كه در لسان اميرالمؤمنين (عليه السلام)هم ظهور در معانى جديد داشته است و براى دلالتش بر معانى جديد، نيازى به قرينه نداشته است. امّا در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله)، يك وقت كثرت استعمال را در لسان خود رسول خدا (صلى الله عليه وآله)ملاحظه مى كنيم. آيا در لسان آن حضرت، كثرت استعمال به حدّى رسيد كه براى اين الفاظ، وضعى تعيّنى بهوجود آورد؟ و يك وقت در لسان مجموعه مسلمانان ـ اعم از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و مردم ـ ملاحظه مى كنيم. آيا در اين مجموعه، كثرت استعمال به حدّى رسيد كه دلالت اين الفاظ بر اين معانى بدون نياز به قرينه باشد؟
اين فرض را هم ـ ظاهراً ـ نمى توان انكار كرد كه اگر ما استعمالات را ملاحظه كنيم درمى يابيم كه اين مسأله تحقّق پيدا كرده است. خصوصاً با توجه به اين نكته كه اگر لفظ صلاة از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) صادر مى شد، مسلمانان روى اعتقاد به نبوّت كه به ايشان داشتند خود را موظّف مى دانستند دستورات حضرت را عملى كنند، لذا شايد به دنبال اين لفظ صلاة، هزاران استعمال ديگر پيش مى آمد و هركس مثلا به ديگرى مى گفت: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «صلّ عند رؤية الهلال». درنتيجه، اين واقعيت را نمى توان انكار كرد كه در مجموعه مسلمانان حتى در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كثرت استعمال به حدّى رسيد كه دلالت اين الفاظ بر معانى جديد، نيازى به قرينه نداشت.
ولى اگر استعمالات شخص رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را درنظر بگيريم و بخواهيم بگوييم: كثرت استعمال شخص ايشان به حدّى رسيد كه ديگر در افاده اين معانى، نيازى به قرينه نبود، ادعاى چنين چيزى مشكل است.
نكته جالب اين است كه آنچه گفتيم، در كلام مرحوم آخوند نيز مورد اشاره قرار گرفته است. ايشان مى فرمايد: كثرت استعمال، در مجموعه مسلمانان به حدّى رسيده است كه بدون نياز به قرينه بر معنا دلالت كند ولى در خصوص لسان شارع نمى توان
(صفحه575)
اين كثرت استعمال را پذيرفت.(1)
اين حرف، صحيح است ولى نكته اى كه در اين جا لازم است ملاحظه شود اين است كه آيا ثمره عملى بر چه چيز مترتّب است؟ آنچه موجب مى شود «صلّ عند رؤية الهلال» را بر معناى مستحدث حمل كنيم، آيا كثرت استعمال در لسان رسول خدا (صلى الله عليه وآله)به تنهايى چنين نقشى دارد يا اين كه اگر كثرت استعمال در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به اين حدّ نرسيده بود ولى در مجموعه جامعه اسلامى ـ اعم از رهبر و مردم ـ اين كثرت، به حدّ وضع تعيّنى رسيده بود همين كفايت مى كند كه ما «صلّ عند رؤية الهلال» در لسان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را بر معناى جديد حمل كنيم؟ ظاهر اين است كه همين مقدار كفايت مى كند و لازم نيست كثرت استعمال در لسان خصوص رهبر، به حدّ وضع تعيّنى برسد.
مثال: كلمه بسيجى در فرهنگ انقلاب ما داراى معناى خاصّى است كه در لغت به اين معنا نيست. آيا اين كلمه در لسان حضرت امام خمينى«دام ظلّه» چند بار استعمال شده است كه به حدّ وضع تعيّنى رسيده است؟ شايد ايشان بيش از 50 بار استعمال نكرده باشد. ولى استعمال ايشان، ملاك نيست. الان نزد مردم انقلابى ايران، اين كلمه بسيجى ـ روى كثرت استعمال ـ به حدّى رسيده است كه وقتى اطلاق شود، معناى جديد از آن فهميده مى شود. و كسى احتمال نمى دهد كه از آن، معناى لغوى اراده شود اين مسأله، نه تنها در لسان مردم است بلكه خود امام بزرگوار«دام ظلّه» ـ كه توجه به موقعيت استعمالى اين لفظ در بين توده مردم و جامعه دارد ـ نيز وقتى اين كلمه را مى فرمايد، بر همين معنا حمل مى شود.
اين جاكسى نمى تواند بگويد: مگر حضرت امام«دام ظلّه» چندبار كلمه بسيجى را در اين معنا استعمال كرده است كه به حدّى رسيده باشد كه ما را از قرينه بى نياز كند؟ لازم نيست در كلام ايشان كثرت استعمال باشد بلكه كثرت استعمال در جامعه اسلامى هم
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص33 و 34
(صفحه576)
كفايت مى كند. همان طور كه ممكن است كسى كه براى اولين بار كلمه بسيجى را به كار مى برد، با توجه به آنچه در جامعه مى بيند، اين لفظ را در معناى جديد استعمال كند.
بنابراين آنچه مرحوم آخوند فرمود كه «ما وضع تعيّنى در خصوص لسان شارع را قبول نداريم»، حرف صحيحى است ولى ما مى گوييم: چنين چيزى لازم نيست بلكه حصول وضع تعيّنى در لسان جامعه اسلامى، براى ثبوت حقيقت شرعيه كفايت مى كند، و همان ثمره اى كه در بحث حقيقت شرعيه گفتيم بر آن مترتب مى شود.
اللّهم وفّقنا لما تحبّ وترضى
الحمد لله ربّ العالمين
بهار 1374