جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه206)
آيا مسأله وضع داخل در كدام يك از اين دو نوع جعل است؟
جواب: محقّق نائينى (رحمه الله) مى فرمايد: دليلى نداريم كه جعل خداوند منحصر به اين دو نوع باشد، بلكه مسأله وضع، امر جداگانه اى است.
سؤال: اگر واضع خداوند است، خداوند چگونه وضع را به مردم انتقال داده است؟
جواب: محقق نائينى (رحمه الله) مى فرمايد: در جعل تكوينى، انتقالْ معنا ندارد زيرا جاعل و موجِد خود خداوند است. در جعل تشريعى هم خداوند قوانين و مقرّرات را بهوسيله انبياء در اختيار بشر قرار مى دهد. ولى در مورد مسأله وضع، سه احتمال مطرح است:
1 ـ وضع نيز ـ مانند جعل تشريعى ـ توسط يكى از انبياء به مردم انتقال داده شده است.
2 ـ وضع از طريق الهام به مردم فهمانده شده است.(1)
3 ـ ممكن است از الهام بالاتر رفته و بگوييم: مسأله وضع امرى فطرى است و خداوند، وضع را مانند توحيد در فطرت و نهاد بشر قرار داده است. الهام، هميشگى نيست ولى فطرت هميشگى است.(2)

اشكالات كلام مرحوم نائينى

بر كلام مرحوم نائينى اشكالات متعدّدى وارد است:
اشكال اوّل: نظر به اين كه اهميت وضع توسّط خداوند، به مراتب بيش از اهمّيت وضع توسط بشر است، اگر قرار باشد خداوند الفاظ را براى معانى وضع كرده و توسط يكى از انبياء به بشر ابلاغ كرده باشد، جاى اين سؤال است كه چرا اين مسأله با اهمّيت در كتب آسمانى ذكر نگرديده است؟ و چرا قرآن كريم كه انواع نعمت هاى خداوند را بيان مى كند از اين نعمت بزرگ سخنى به ميان نياورده است؟ بنابراين، آنچه گفته مى شود كه اگر وضع توسط بشر صورت گرفته است پس چرا تاريخ آن را ثبت و ضبط
  • 1 ـ در انسانى كه به او الهام مى شود، خصوصيات نبى ـ مثل عصمت ـ لازم نيست.
  • 2 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص30 و أجود التقريرات، ج1، ص 11 و 12
(صفحه207)
نكرده است؟ اين سؤال در مقابل كسانى كه معتقدند واضع خداوند است و توسط يكى از انبياء به بشر ابلاغ كرده است، به نحو قوى ترى مطرح است.
اشكال دوّم: اگر بنا باشد، خداوند، مسأله وضع را به انسان ها الهام كرده باشد جاى اين سؤال است كه آيا به همه انسان ها ـ تا روز قيامت ـ الهام كرده يا به عدّه خاصى در ابتداى خلقت الهام كرده است؟
ظاهر كلام محقّق نائينى (رحمه الله) اين است كه خداوند مسأله وضع را به همه افراد انسان ـ از ابتداى خلقت تا روز قيامت ـ الهام كرده است، در اين صورت نبايد كسى جاهل به لغات باشد، بلكه تمام افراد بشر بايد به صورت فطرى عالم به لغات باشند و علماى لغت نبايد بر ديگران امتياز داشته باشند. در حالى كه اين گونه نيست.
و اگر مرحوم نائينى بگويد: مسأله وضع، به بشر ابتدائى الهام شده و بقيه افراد بشر بايد تعلّم كنند ـ در كلام مرحوم نائينى اشاره به اين مطلب نيست ولى بر فرض كه ايشان بخواهد چنين چيزى بفرمايد ـ مى گوييم: اگر در عالم يك لغت داشتيم، مى توانستيم فرض كنيم كه مسأله وضع به بشر ابتدائى الهام شده و ديگران در طول تاريخ از راه تعلّم، آن را فرا گرفته اند. ولى با توجّه به اين كه در عالَم، لغات متعددى وجود دارد چگونه مى توان چنين چيزى را پذيرفت؟ آيا مى توان قبول كرد كه خداوند تمام لغات موجود در عالم را به بشر ابتدائى الهام كرد؟
اشكال سوّم: ما مى دانيم كه لغات، متكثّر و متعدّد است و بر اساس كلام مرحوم نائينى بايد وضع در مورد اين لغاتِ متعدّد را به خداوند نسبت دهيم در حالى كه نسبت دادن همه اين لغات به خداوند مشكل است.
توضيح: در رابطه با لغاتِ متعدد يا بايد بگوييم: «هر لغتى توسط يك پيامبر در اختيار مردم قرار داده شده است»، يا بگوييم: هر يك از لغات، به دسته اى از انسان هاى ابتدائى الهام شده است. لغت عربى به يك دسته، لغت فارسى به يك دسته و... و يا بگوييم: هريك از لغات، به صورت فطرى در نهاد دسته اى از افراد بشر قرار داده شده است. و يا تبعيض قائل شويم ـ اگرچه اين مطلب در كلام مرحوم نائينى نيست ـ و
(صفحه208)
بگوييم: بعضى از لغات به صورت الهام بوده و بعضى از لغات، به واسطه پيامبر بوده است.
توجيهات فوق براى ما قابل قبول نيست زيرا:
بديهى است كه مسأله وضع براى سهولت تفهيم و تفهّم و انتقال اغراض است. در حالى كه تكثّر لغات، موجب صعوبت تفهيم و تفهّم است و به جاى اين كه انسان را به هدف نزديك كند، او را از هدف دور مى كند. چون اگر همه مردم دنيا به يك زبان صحبت مى كردند انتقال اغراض به ديگران به آسانى صورت مى گرفت ولى اكنون كه لغات، متعدّد است انسان ها براى انتقال اغراض خود به ديگران بايد ابتدا قسمتى از وقت خود را براى فراگيرى زبان آنان بكار برند و اين خود داراى مشكلاتى است.
بايد توجّه داشت كه هرچند اختلاف زبان ها براى بشر زيان ها و محروميت هايى را به دنبال داشته است ولى در عين حال از آيات الهى است و نشانه قدرت خداوند است كه به بشر توانايى داده است كه اين همه زبان هاى مختلف را بهوجود آورد. و به تعبير ديگر: اگر يك چيزى آيه خداوند بود دليل بر اين نيست كه حتماً بايد به نفع انسان ها هم باشد بلكه حساب اين دو جداى از يكديگر است. معصيتى كه انسان انجام مى دهد از آيات قدرت خداوند است ـ كه به بشر چنين نيرو و قدرتى را داده است ـ ولى در عين حال، فعل خداوند نيست وبه نفع انسان هم نيست. بنابراين، آيه شريفه {و مِن آياتِهِ خلقُ السّمواتِ و الأرضِ و اختلافُ ألْسِنَتِكُمْ و ألْوانِكُمْ}(1) كه اختلاف السنه را از آيات الهى به حساب مى آورد به اين معنا نيست كه اختلاف السنه به نفع بشر است ويا اختلاف السنه ارتباط مستقيم باخداوند دارد و خداوند آن را بهوجود آورده است.
مسأله اختلاف الوان ـ كه در آيه شريفه مطرح شده ـ نيز از يك بُعدش مانند اختلاف السنه است، زيرا نمى توان گفت: اگر سياه پوست ها سفيدپوست بودند به ضرر آنها بود يا اگر سفيدپوست ها سياه پوست بودند به ضرر آنها بود. البته از بُعد ديگرش با
  • 1 ـ الرّوم: 22
(صفحه209)
اختلاف السنه فرق دارد زيرا از خارج براى ما معلوم است كه مسأله اختلاف الوان مربوط به خداوند است.

نظريه دوّم (واضع، بشر است)

آنچه وجدان بر آن دلالت دارد و تاريخ حكايت مى كند اين است كه هم اصل تكثّر لغات و هم توسعه لغات توسّط بشر صورت گرفته است، ولى نه يك بشر خاص ـ مثلا «يعرب بن قحطان» درمورد لغت عرب ـ بلكه همه افراد بشر در اين مسأله سهيم مى باشند.
مؤيد اين مطلب اين است كه ما همه روزه شاهد پيدا شدن معانى جديد و بى سابقه در مورد اكتشافات مى باشيم و به تبعيّت از آن، الفاظ جديدى كه توسّط خود مخترعين و مكتشفين وضع مى شود را مشاهده مى كنيم و در زبان هاى ديگر نيز به تناسبِ خود، لغت ديگرى در برابر آن معنا وضع مى كنند. راز اين مطلب اين است كه وقتى مخترع چيزى را اختراع مى كند براى اشاره به آن و معرفى آن راهى جز وضع ندارد، بشر نيز وقتى احساس كرد براى سهولت تفهيم و تفهّم نياز به وضع الفاظ براى معانى دارد، الفاظ را براى معانى وضع كرد ولى در ابتداى امر، چون معانى محدود بوده الفاظ نيز محدود بوده است. سپس به مرور زمان، پيدايش معانى جديد، الفاظ جديدى را طلب كرد و زبانها توسعه پيدا كرد.
بنابراين، واضع شخص خاص نيست بلكه افراد متعددى در مسأله وضع دخالت دارند.
سؤال: مرحوم نائينى اشكالى را در رابطه با كيفيت وضع مطرح كرده و فرمود: اگر معنا جزئى باشد، وضع، مشكلى ندارد، مثل اين كه انسان با اشاره به فرزندى كه تازه متولّد شده او را نام گذارى كند، ولى در معانى كلّيه چگونه مى تواند مثلا «ماء» را در برابر «كلّى آب» وضع كند؟
جواب: واضع، وقتى لفظ «ماء» را براى «آب» وضع مى كند و مثلا مى گويد: «هذا ماء»، معلوم نيست كه آيا اين «ماء» براى معناى كلّى وضع شده است يا براى معناى
(صفحه210)
جزئى. سپس وقتى روزهاى ديگر و نسبت به آب هاى ديگر لفظ «ماء» را اطلاق مى كند، معلوم مى شود كه لفظ «ماء» براى مفهوم كلّى وضع شده است و انطباق بر موارد به عنوان فرديّت است.
نتيجه بحث در مورد واضع
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه واضع، بشر است، آن هم نه يك بشر، بلكه افراد و گروه هاى زيادى در مسأله وضع دخالت دارند و هر گروهى براى خود زبان خاصى را بهوجود آوردند و مسأله تعصّب، نقش زيادى در تكثّر لغات داشته است، كه نمى خواستند با زبان گروه هاى ديگر صحبت كنند.