جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه303)
«علامت بودن» را بردارد و به جاى آن «معنا» را بگذارد و بگويد رفع براى معناى فاعليت وضع شده است آيا اشكالى دارد؟ بنابراين ادعاى عدم وضع در مورد مقيس عليه صحيح نيست و در مورد حروف نيز نمى تواند ادعاى درستى باشد.
اشكال سوّم: در جمله «سرتُ من البصرة» كلمه «سرتُ» سير را به مخبر نسبت مى دهد «بصره» هم معناى خود را دارد. آيا «مبتدئيت» از كجا استفاده شده است؟ آيا جز اين است كه از «مِنْ» استفاده شده است؟
اين جا با مسأله حركات اعراب فرق دارد، زيرا در مثال «جائنى زيدٌ» حركت رفع، علامت فاعل و زيد، فاعل است و ما مى خواهيم خصوصيت فاعليت را بيان كنيم و نمى خواهيم كلمه اى مطرح كنيم كه در معناى فاعل استعمال شده باشد ولى در «سرت من البصرة» مى خواهيم با نفس همين عبارت، مبتدئيت را بيان كنيم به همين جهت اگر بخواهيم جمله فوق را به معناى اسمى ترجمه كنيم مى گوييم: «ابتداء سيري من البصرة». حال جاى اين سؤال است كه «مبتدئيت» در «سرت من البصرة» از كجا استفاده شده است؟ آيا مى توان گفت: با آمدن «مِنْ» معناى «مبتدئيت» به بصره اضافه شده است؟ بديهى است كه چنين چيزى را نمى توان پذيرفت، زيرا اين امر مستلزم استعمال كلمه بصره در غير موضوع له است. بنابراين معناى «مبتدئيت» تنها در رابطه با «مِنْ» مطرح خواهد بود. و ما ناچاريم مسأله وضع را در مورد حروف پذيرفته و بگوييم: حروف نيز موضوع له دارند.
ولى آيا موضوع له حروف چيست؟ اين محلّ بحث است.

نظريه چهارم (نظريه مرحوم محقق نائينى)

كلام محقق نائينى (رحمه الله) مقابل كلام مرحوم آخوند است.
خلاصه كلام ايشان اين است كه بين معانى حرفى و معانى اسمى تباين ذاتى وجود دارد، زيرا معانى اسمى، اِخطارى و معانى حرفى ايجادى هستند.
معانى اِخطاريه آن دسته از معانى هستند كه با قطع نظر از استعمال، داراى
(صفحه304)
واقعيت مى باشند و استعمال، به منزله واسطه اى است براى اين كه ذهن سامع را به واقعيت متوجّه كند. و مراد از واقعيت، تنها وجود خارجى نيست بلكه در عالم مفهوم نيز هست. وقتى متكلّم، كلمه «انسان» را استعمال كرد، اين يك مفهوم است و با گفتن «انسان» از جانب متكلّم، بين شما و اين مفهوم، ارتباط برقرار مى شود و صورتى از اين مفهوم در ذهن شما مجسّم مى شود.
معانى ايجاديه آن دسته از معانى هستند كه با قطع نظر از استعمال، واقعيت ندارند ـ نه از جهت وجود خارجى و نه از جهت مفهوم ـ و استعمال، نقش ايجادكننده آن معانى را دارد.
محقق نائينى (رحمه الله)در توضيح كلام خود مى فرمايد:
موجود خارجى بر دو قسم است: جوهر و عرض.
جوهر موجودى است كه در تحقق خارجى اش به موضوع نياز ندارد بلكه وجودِ فى نفسه و مستقل است.
عرض موجودى است كه در تحقق خارجى اش به موضوع نياز دارد، مثل بياض كه نمى تواند بدون محلّ در خارج محقق شود و بايد جسمى باشد تا بياض بتواند به عنوان عرض بر آن عارض شود.
سپس مى فرمايد: در عالم مفهوم و ذهن نيز دو نوع مفهوم داريم:
دسته اى از مفاهيم در عالم مفهوميت استقلال دارند يعنى براى تصور ذهنى آنها، به مفهوم ديگرى نياز نيست، مثل مفهوم «انسان» كه براى تصور آن نيازى به تصور چيز ديگر نيست. و حتى لازم نيست جمله اى گفته شود بلكه با شنيدن لفظ «انسان» مخاطب مى تواند مفهوم آن را تصور كند. اعراض نيز با وجود اين كه در تحقق خارجى خود به موضوع نياز دارند ولى در وجود ذهنى خود استقلال دارند و در تصور مفهوم آنها نيازى به موضوع نيست و همان گونه كه ما مفهوم «انسان» را به طور مستقل و بدون نياز به چيز ديگرى تصور مى كنيم در مورد تصور مفهوم «بياض» نيز اين گونه عمل مى كنيم، يعنى به تصور جسم، نياز نداريم.
(صفحه305)
دسته اى ديگر از مفاهيم در عالم مفهوميت استقلال ندارند بلكه براى تصور آنها به چيز ديگر نياز است و معانى حروف از اين دسته مفاهيم مى باشند. اگر حرفى به تنهايى استعمال شود معنايى از آن استفاده نمى شود به خلاف اين كه كلماتى چون انسان يا بياض را به تنهايى استعمال كنيم.
ما وقتى به تعبيرات نحويين و لغويين در معانى حروف مراجعه مى كنيم مى بينيم نمى گويند: «مِنْ معناها ابتداء الغاية»، بلكه مى گويند: «مِنْ لابتداء الغاية». اين لام چيست؟ چرا در معانى اسماء نمى آيد؟ چرا وقتى الابتداء را معنا مى كنند نمى گويند: «الابتداء للابتداء» بلكه ابتداء را به معناى ابتداء معنا مى كنند؟ ذكر لام در معانى حرفى براى اين جهت است كه معانى حرفى، استقلالى ندارند، بلكه مِنْ ـ مثلا ـ براى افاده ابتدائيت بين «سرتُ» و «البصرة» است ولى خود «مِنْ» به تنهايى معنايى ندارد. بنابراين معانى حرفى معانى غير مستقل بوده و براى حروف ـ با قطع نظر از متعلّقات آنها ـ نمى توانيم معنايى قائل شويم.
محقق نائينى (رحمه الله)، سپس مى فرمايد: علاوه بر آنچه گفته شد، فرق مهمى بين معانى اسماء و حروف وجود دارد و آن اين است كه معانى اسمى، معانى اخطارى هستند چون در آنها مفهوم و واقعيت، وجود دارد و به عبارت ديگر: معانى اسمى، استقلال به مفهوميت دارند. وقتى متكلّم، كلمه «انسان» را استعمال مى كند، در حقيقت بين مخاطب و مفهوم انسان، ارتباط ايجاد مى كند. به همين جهت با شنيدن لفظ «انسان»، مفهوم آن به ذهن مخاطب خطور مى كند. و استعمال، نقش ارتباطى دارد. ولى معانى حرفى اين گونه نيست، زيرا حروف معناى مستقلى ندارند كه با تلفظ آنها بين معنا و ذهنِ مخاطب ارتباط حاصل شود، بلكه معانى حرفى، ايجادى هستند.
سپس مى فرمايد: با توجّه به اين كه اسم ها از جهت مفهوم استقلال دارند، در عالم مفهوم هيچ گونه ارتباطى بين آن ها وجود ندارد. «جسم» از نظر مفهوم مستقل است، «بياض» نيز مستقل است و در عالم مفهوم ارتباطى بين آن دو وجود ندارد. هنگامى كه گفته مى شود: الجسم له البياض، لام مى آيد و در مقام استعمال بين آن دو ارتباط
(صفحه306)
برقرار مى كند. بنابراين معانى حرفى فقط در ضمن جمله تحقق پيدا مى كنند، بايد جسم يك طرف و بياض طرف ديگر باشد تا لام بتواند بين آن دو ارتباط برقرار كند. به خلاف معانى اسمى كه نيازى به جمله نداشت و مفرد هم معنايش به ذهن خطور مى كرد. به همين جهت از معانى حرفى به معانى ايجادى تعبير مى شود، يعنى آن معانى كه با قطع نظر از استعمال، واقعيتى ندارند حتى در عالم اعتبار. و آنچه به معناى حرفى واقعيت داده همين استعمال است.
سپس مى فرمايد: مسأله ايجادى بودن معانى حرفى شبيه باب عقود و ايقاعات است. قبل از اجراى عقد نكاح، بين زوج و زوجه ارتباطى وجود نداشت و با نفس صيغه، بين آن دو ارتباط زوجيت ايجاد مى شود، در باب حروف هم تا وقتى استعمال محقّق نشود و جمله اى تشكيل نگردد، هيچ واقعيتى به عنوان معناى حرفى وجود ندارد بلكه مقام حروف از مقام عقود و ايقاعات پائين تر است زيرا عقود و ايقاعات اگرچه نسبت به مسبّباتِ خود جنبه ايجادى دارند ولى مسبّب آنها ـ با قطع نظر از عقد يا ايقاع  ـ در عالم مفهوميت، استقلال دارند و همانند معانى اسمى، قابليت تصور استقلالى دارند. يعنى همان گونه كه «انسان» به طور مستقل قابل تصور است زوجيت و ملكيت نيز اين چنين است ولى در حروف چنين چيزى وجود ندارد.
و از طرفى در باب عقود و ايقاعات يك واقعيت اعتبارى نيز وجود دارد يعنى از نظر عالم اعتبار ـ شرعى يا عقلايى ـ واقعيتى به نام زوجيّت، بين زن و شوهر لحاظ مى شود كه به مجرّد اجراى صيغه، زوجيت اعتبار شده و در تمام حالات ادامه دارد ولى در باب حروف چنين اعتبارى مطرح نيست. و در نتيجه حروف اگرچه با عقود و ايقاعات در ايجادى بودن شباهت دارند ولى در دو جهت فوق، مقام حروف به مراتب پائين تر از عقود و ايقاعات است.
محقق نائينى (رحمه الله)سپس مى فرمايد: مسأله اسماء و حروف، همانند الفاظ و معانى مى باشد. يعنى همان گونه كه الفاظ، فانى در معانى هستند به طورى كه متكلّم در مقام تكلّم فكر مى كند معانى را بدون وساطتِ الفاظ به مخاطب القاء مى كند و مخاطب نيز
(صفحه307)
در مقام استماع فكر مى كند معانى را بدون وساطت الفاظ دريافت مى كند و گويا هيچ كدام ازمتكلّم و مخاطب توجّهى به الفاظ ندارند، معانى حرفى نيز فانى در معانى اسمى مى باشند و آنچه انسان در تركيبات با آن برخورد مى كند معانى اسمى مى باشند و نقش حروف، ايجاد ارتباط بين معانى اسمى است.
محقق نائينى (رحمه الله)براى تأييد كلام خود به روايت زير استناد كرده است كه منسوب به اميرالمؤمنين (عليه السلام)است: «الاسم ما أنبأ عن المسمّى، و الفعل ما أنبأ عن حركة المسمّى، و الحرف ما أوجد معنىً في غيره».(1)
در روايت، هم كلمه «أوجد» آمده و هم معناى حرف را مقيد به «في غيره» كرده است يعنى اين معنا در غير خودِ حرف است و استقلالى ندارد.(2)

بررسى كلام مرحوم نائينى:

بررسى جزئيات كلام محقق نائينى (رحمه الله)ثمره مهمى ندارد و منجرّ به طولانى شدن بحث مى گردد ولى دو اشكال اساسى بر كلام ايشان وارد است:
اشكال اوّل: در جملات خبريه كه در آنها حرفى از حروف به كار رفته، متكلّم از يك واقعيتى خبر مى دهد كه به لحاظ تطابق و عدم تطابق خبر با آن واقعيت، خبر به صدق يا كذب اتصاف پيدا مى كند، مثلا در جمله «زيدٌ في المدرسة» بايد واقعيت قبل از اخبار را ملاحظه كرده و خبر را با آن بسنجيم تا صدق و كذب آن معلوم گردد. وقتى واقعيت قبل از اخبار را ملاحظه كرديم و ديديم زيد در مدرسه است، بدون ترديد در اين جا علاوه بر واقعيت «زيد» و واقعيت «مدرسه» واقعيت سوّمى به عنوان «وجود زيد در مدرسه» نيز تحقق دارد، واقعيتى كه قبل از آمدن زيد به مدرسه وجود نداشت و به مجرّد بيرون رفتن زيد از مدرسه، از بين خواهد رفت. اين سه واقعيت حتى قبل از مقام
  • 1 ـ بحارالأنوار، ج 40، ص 162 (باب 93 من تاريخ أميرالمؤمنين (عليه السلام))
  • 2 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص37 ـ 51