جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه519)
ما احتمال مى دهيم كه معناى حقيقى اسد، منطبق بر زيد باشد، مثل انسان. اگر انسان ـ به عنوان معناى حقيقى ـ منطبق بر زيد بود،(1) روى مبناى خود ايشان، همه جا اطلاق كلمه انسان بر زيد، صحيح خواهد بود. شما احتمال مى دهيد كه اسد هم همين طور باشد، در اين صورت قبح را از كجا به دست مى آوريد؟
بنابراين، مطرح كردن حسن و قبح در كلام شما، كاشف از اين است كه قبلا معناى حقيقى ـ به صورت ارتكازى ـ براى شما روشن شده است، زيرا اگر روشن نباشد و انسان در حال ترديد و جهل باشد نمى تواند بگويد: هذا قبيح.
شما مى گوييد: از خصوصيات مجاز اين است كه «لا يطلق في بعض المواقع»، حالا اين بعض مواقع را ـ كه مجاز و لايطلق است ـ از كجا آورديد كه مجاز است؟ اگر هم مجاز بودن را به دست نياورديد، لايطلق را از كجا به دست آورديد؟ خير، اطلاق مى شود، حتّى كنار سفره و قبح ندارد.
پس كلام مرحوم بروجردى نيز نمى تواند مسأله اطّراد و عدم اطّراد را به عنوان علامتى براى حقيقت و مجاز اثبات كند. درنتيجه، همان حرفى را كه در ارتباط با عدم صحّت سلب گفتيم در اين جا نيز مطرح مى كنيم كه يك نفر نمى تواند راه به جايى برد مگر اين كه مسبوق به تبادر باشد و اگر مسبوق به تبادر شد نيازى به صحّت حمل و اطّراد و امثال اين ها نخواهد داشت.

كلام آيت الله خويى«دام ظلّه» در ارتباط با اطّراد

آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد:
معناى اطّراد، اين نيست كه كسى مسأله اى را نزد خودش حلّ كند و از تطبيق و اطلاقاتى كه خودش داشته پى به حقيقت ببرد. به عبارت ديگر: اطّراد، شبيه تبادر عندالنفس و صحّة الحمل عندالنفس نيست، بلكه اطّراد، شبيه تبادر و صحّة الحمل
  • 1 ـ با قطع نظر از اشكالى كه ما در رابطه با حقيقت مطرح كرديم.
(صفحه520)
عندالغير است. كسى كه آشنايى با لغتى ندارد، وقتى بر جماعتى عرب يا به شهرى عرب نشين وارد مى شود و لغات و الفاظ آنان را مورد توجّه قرار مى دهد، مثلا مى خواهد بفهمد لفظ ماء در لغت عرب براى چه معنايى وضع شده و معناى حقيقى آن كدام است؟ براى پى بردن به اين مسأله، همه استعمالات آنان را زيرنظر مى گيرد،(1) مى بيند زيد، لفظ ماء را اطلاق كرد و همين جسم سيّال بارد بالطبع را اراده كرد، در لسان عَمر نيز همين ماء، موضوع براى محمول ديگرى قرار گرفته است. مولايى به عبدش مى گويد: «جئنى بماء» و او ليوانى از همين جسم در اختيار او قرار مى دهد و بالأخره هرجا با لفظ «ماء» برخورد مى كند مى بيند همين جسم سيّال بارد بالطّبع از آن اراده مى شود. در استعمال اوّل، ترديد دارد كه آيا استفاده اين معنا از لفظ، مستند به خود لفظ است يا به كمك قرينه است؟ در استعمالات بعدى نيز ترديد دارد ولى وقتى اطّراد پيدا كرد ـ يعنى به تعبير ايشان تمام استعمالات را ملاحظه كرد ـ پى مى برد كه استفاده اين معنا از لفظ ماء، در ارتباط با قرينه نيست بلكه در ارتباط با وضع و علقه وضعيه اى است كه بين اين لفظ و معنا تحقّق دارد. لذا بر اثر اطّراد، وضع را كشف كرده و به معناى حقيقى لفظ، پى مى برد.
ايشان سپس مى فرمايد: علّت اين كه ما اين راه را به عنوان تنها راه براى كشف حقيقت مطرح مى كنيم اين است كه اگرچه ما تبادر را به عنوان علامت براى حقيقت قبول كرديم ولى در مورد تبادر، يا بايد انسان قبلا عالم به وضع باشد ـ به نحو اجمال و تفصيل كه مطرح شد ـ و يا بايد از راه اطّراد، عالم به وضع شود. بنابراين، رتبه اطّراد، مقدّم بر رتبه تبادر است و با وجود اطّراد، نوبت به تبادر نمى رسد. درنتيجه، اطّراد ـ در
  • 1 ـ در كلام ايشان «جميع الاستعمالات» مطرح است ولى اين معنا، مراد نيست زيرا كسى كه وارد شهرى مى شود استعمالاتى را كه به آن برخورد مى كند اين گونه است ولى استعمالات ديگرى وجود دارد كه اين شخص بر آنها اطلاع پيدا نكرده بلكه عادتاً هم اطّلاع بر آنها ممكن نيست. پس مقصود ايشان استعمالاتى است كه در عين اين كه واجد كثرت است مورد بررسى و ملاحظه او نيز قرار گرفته است.

(صفحه521)
كلام ايشان ـ به عنوان راه منحصر براى پى بردن به معناى حقيقى مطرح شده است.
آيت الله خويى«دام ظلّه» در خلال كلماتشان مى فرمايد: در مسأله تعليم الفاظ به اطفال نيز همين روش به كار مى رود.
تطبيق اين كلام ايشان بر مسأله اطّراد به اين صورت است كه بگوييم: مثلا اگر بخواهيم به طفلى ياد دهيم كه اين جسم سيّال مرطوب بالطّبع، آب نام دارد، راهش اين است كه از تكرار استفاده كنيم تا طفل بفهمد بين لفظ آب ـ بدون هيچ قرينه اى ـ و بين اين معنا، ارتباط وجود دارد.(1)
اشكالات كلام آيت الله خويى«دام ظلّه»: بيان ايشان ـ به حسب ظاهر ـ بيان جالبى است ولى در عين حال، اشكالاتى بر آن وارد است:
اشكال اوّل: كلام ايشان، نياز به توجيه دارد زيرا ايشان به طور مكرّر به «جميع الاستعمالات» تعبير مى كند و «جميع الاستعمالات» چيزى نيست كه انسان، عادتاً بتواند بر آن احاطه پيدا كند. درنتيجه بايد گفت: در اين جا «كثرت استعمالات» اراده شده است. و كلمه «اطّراد» كه در لغت به معناى شيوع و كثرت است مؤيّد همين معناست.
اشكال دوّم: پس از آنكه توجيه مذكور را در كلام ايشان پياده كرديم مى گوييم: شخصى كه مى خواهد به معناى حقيقى پى ببرد، وقتى به اولين استعمال برخورد مى كند مثلا مى بيند مولايى به عبدش مى گويد: جئني بالماء ـ و فرض مى كنيم اين شخص، معناى «جئني» را مى داند ولى معناى «ماء» را نمى داند ـ فوراً مى بيند عبد ظرف آبى براى مولا آورد. اين شخص فكر مى كند كه آيا استفاده اين معنا از لفظ «ماء»، استناد به حاقّ لفظ دارد يا به كمك قرينه انجام شده است؟ اگر در استعمال اوّل
  • 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص121 ـ 124
(صفحه522)
و دوّم و سوّم، برايش روشن شد كه اين معنا، استناد به قرينه ندارد بلكه مستند به حاقّ لفظ است در اين صورت چه نيازى به اطّراد داريم؟ در اين جا، تبادر به عنوان علامت حقيقت است. البته تبادر نزد عالم به لغت، علامت حقيقت نزد جاهل به لغت است. و نمى توان پاى اطّراد را به ميان آورد.
ولى اگر در استعمالات اوّليه، اين معنا روشن نشد بلكه احتمال مى دهد كه شايد استفاده معنا از لفظ، با تكيه بر قرينه ـ هرچند قرينه حاليه ـ باشد، در اين جا دو صورت وجود دارد:
صورت اوّل: هرچه استعمالات بالارود، باز هم احتمال وجود قرينه باقى است، يعنى حتى اگر استعمالات به هزار هم برسد، در تمام اين ها احتمال مى دهيم استفاده معنا از لفظ، مستند به قرينه باشد.(1) و تا وقتى كه اين احتمال وجود دارد نمى توان گفت: اطّراد، علامت حقيقت است. اگر انسان هزار بار ببيند اسد در رجل شجاع استعمال مى شود، چون پاى قرينه در ميان است، نمى تواند بگويد اين استعمال، استعمال حقيقى است مگر اين كه استعمال به جايى برسد كه دلالت اسد بر رجل شجاع، نياز به قرينه نداشته باشد، در اين صورت، معناى حقيقى ـ به وضع تعيّنى ـ تحقّق پيدا مى كند.
صورت دوّم: در استعمالات اوّليه، احتمال استناد به قرينه وجود داشته باشد ولى وقتى استعمالات، كثرت پيدا كرد، ـ مثلا در صدمين استعمال ـ پى ببريم كه استفاده اين معنا از لفظ «ماء»، نياز به قرينه نداشته بلكه مستند به حاقّ لفظ است. بنابراين،
  • 1 ـ اين فرض، هيچ بُعدى ندارد، خصوصاً با توجه به اين كه اين فرد نمى تواند به تمام استعمالات يك شهر احاطه داشته باشد. مثلا در شهرى وارد مى شود كه جميعيت آن ده هزار نفر است ولى اين شخص با هزار نفر ارتباط پيدا مى كند و استعمال اين هزار نفر را در ارتباط با «ماء» ملاحظه مى كند. بنابراين اگرچه اين هزار نفر لفظ «ماء» را در «جسم سيّال مرطوب به طبع» استعمال مى كنند ولى تا وقتى كه اين شخص احتمال مى دهد در تمام اين موارد قرينه وجود داشته، نمى توان گفت: اطّراد، علامت حقيقت است.
(صفحه523)
كثرت استعمال سبب احراز اين معنا شد.(1)
اگر اين فرض مطرح باشد، مى گوييم: شما چرا بعد از استعمال صدم پاى اطّراد را به ميان آورديد؟ اين جا اطّراد، علامت حقيقت نشده بلكه در اين جا، تبادر علامت حقيقت است ولى اين تبادر داراى شرطى بوده كه شما تا قبل از استعمال صدم آن شرط را احراز نكرده ايد و در استعمال صدم احراز كرديد. و آن شرط عبارت از احراز استناد به حاق لفظ است. و در استعمال صدم كه معناى حقيقى را به دست مى آوريم، علت به دست آوردن معناى حقيقى، كثرت استعمال نيست بلكه احراز استناد به حاقّ لفظ است. زيرا اگر كثرت استعمال، علت براى كشف معناى حقيقى بود پس چرا در فرض قبلى كه هزار بار استعمال شده بود معناى حقيقى را كشف نكرديد؟ بنابراين، چاره اى نيست جز اين كه گفته شود: «علّت كشف معناى حقيقى، احراز استناد به حاقّ لفظ است». و اين مربوط به تبادر است. ما گفتيم: شرط تبادر اين است كه استناد به حاقّ لفظ، احراز شود و ديگر نگفتيم از چه راهى احراز كنيد. از هر راهى باشد كفايت مى كند و در اين جا از مشاهده صد استعمال، استناد به حاقّ لفظ را احراز كرده ايم. درنتيجه، اين بيان آيت الله خويى«دام ظلّه» كه اطّراد را به عنوان سبب وحيد براى استكشاف معناى حقيقى مطرح كرد، رجوع مى كند به تحقّق شرط تبادر، و تبادر، علامت وضع است. و نمى تواند براى اطّراد، اصالتى بهوجود آورد، زيرا اگر دراستعمال اوّل هم شما استناد به حاقّ لفظ را احراز مى كرديد ديگر نيازى به استعمالات بعدى نداشتيد.

اشكال سوّم:

ايشان در مورد تعليم اطفال فرمود: «تكرار، در تعليم نقش دارد»، درحالى كه مسأله به اين صورت نيست. وقتى انسان ليوانى آب در دست مى گيرد و به بچه اى مى گويد: «اين مايع را آب مى نامند»، در همان استعمال اوّل، تعليم تحقّق پيدا كرده است و تكرار براى جلوگيرى از فراموش كردن است نه براى اصل تعليم. فكر
  • 1 ـ از كلام آيت الله خويى، همين صورت استفاده مى شود.