جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه300)
مرحوم آخوند نمى خواهد بفرمايد: معانى حرفى، مقصود بالذات نيستند. بلكه در اين جا دو عنوان وجود دارد كه لازم است بين آنها تمييز داده شود:
1 ـ «مقصود بالذات»متكلّم از القاء كلام چيست؟ و به عبارت ديگر:متكلّم چه چيزى را مى خواهد بفهماند؟
2 ـ آيا معناى حرفى، «ملحوظ بالاستقلال» است يا نه؟
در مثال «جاء زيد مع عمرو» اگرچه «مقصود بالذات»، «معيّت» ـ كه معناى حرفى است ـ مى باشد ولى بدون ترديد اين معنا «ملحوظ بالاستقلال» نيست بلكه متكلّم براى لحاظ آن بايد آمدن زيد و آمدن عَمر و مقارنت بين اين دو آمدن را لحاظ كند تا «معيّت» تحقق پيدا كند.
در مورد جملات خبريه نيز گفته مى شود:
اگرچه «مقصود بالذات» در جملات خبريه ـ بنابر قول مشهور ـ «نسبت»، كه معناى حرفى است، مى باشد ولى بدون شك اين معنا «ملحوظ بالاستقلال» نيست ومتكلّم نمى تواند نسبت موجود در جمله خبريه را مستقلا لحاظ كند بلكه بايد ابتدا طرفين نسبت را ملاحظه كند تا بتواند واقعيت نسبت را لحاظ كند.
تذكر: آنچه مورد بحث است «واقعيت نسبت موجود در جمله خبريه» است نه «مفهوم نسبت»، چون مفهوم نسبت را مى توان استقلالا ملاحظه كرد و آنچه نياز به طرفين دارد واقعيت نسبت است.
نتيجه اين كه در كلام آيت الله خويى«دام ظلّه» بين دو عنوان «مقصود بالذات» و «ملحوظ بالاستقلال» خلط شده است.

نظريه سوّم

حروف براى معنايى وضع نشده و موضوع له ندارند بلكه در آنها فقط جنبه اماره و علامت بودن مطرح است يعنى حروف نشان دهنده خصوصيتى در متعلّق خود مى باشند، مثلا: وقتى «مِنْ» بر كلمه «بصره» داخل شد «بصره» داراى «مُبْتَدئيت»

(صفحه301)
مى شود و اين خصوصيت، قبل از دخول «مِنْ» در «بصره» وجود نداشته است همان گونه كه در خود كلمه «مِنْ» نيز خصوصيت «ابتدائيت» وجود ندارد. حروف از اين جهت همانند حركات اعرابند كه در آخر كلمات پيدا مى شوند. مثلا: كلمه زيد وقتى دنبال «ضَرَبَ» واقع شود و حالت رفعى پيدا كند داراى خصوصيت «فاعليت» مى گردد و هنگامى كه حالت نصبى پيدا كند داراى خصوصيت «مفعوليت» مى گردد در حالى كه زيد، جزئى خارجى است و خصوصيت فاعليت و مفعوليت در معناى موضوع له آن دخالتى ندارد و از طرفى علامت رفع و علامت نصب براى معنايى وضع نشده اند ولى ملحق شدن آن دو به يك كلمه، در آن كلمه خصوصيت فاعليت يا مفعوليت ايجاد مى كند.
اين قول به مرحوم رضى «نجم الأئمة» نسبت داده شده است.(1)
  • 1 ـ همان گونه كه اشاره شد قول دوّم نيز به مرحوم رضى نسبت داده شده است و جهت آن اين است كه كلام مرحوم رضى در شرح كافيه، داراى دو احتمال است.
  • ظاهراً دو احتمالى كه حضرت استاد «دام ظلّه» مطرح فرموده اند به اعتبار صدر و ذيل كلام محقق رضى (رحمه الله) است. از صدر كلام مرحوم رضى استفاده شده كه حروف داراى معنا هستند و معناى آنها با معانى اسم هاى هم سنخ آنها يكى است و اين احتمال با نظريه دوّم موافق است. و از ذيل كلام ايشان استفاده شده كه حروف داراى معنا نيستند و فقط به عنوان علامت مى باشند و اين موافق با نظريه سوّم است.
  • محقق رضى (رحمه الله) مى فرمايد: إنّ معنى «مِنْ» الابتداء فمعنى «مِنْ» و معنى لفظ الابتداء سواء إلاّ أنّ الفرق بينهما أنّ لفظ الابتداء ليس مدلوله مضمون لفظ آخر بل مدلوله معناه الذي في نفسه مطابقة و معنى «من» مضمون لفظ آخر ينضاف ذلك المضمون إلى معنى ذلك اللفظ الأصلي فلهذا جاز الإخبار عن لفظ الابتداء، نحو: «الابتداء خير من الانتهاء» و لم يجز الإخبار عن «مِنْ» لأنّ الابتداء الذي هو مدلولها في لفظ آخر فكيف يخبر عن لفظ ليس معناه فيه بل في لفظ غيره و إنّما يخبر عن الشيء باعتبار المعنى الذي فى نفسه مطابقة فالحرف وحده لا معنى له أصلا إذ هو كالعلم المنصوب بجنب شيء ليدلّ على أنّ في ذلك الشيء فائدة ما فإذا اُفرد عن ذلك الشيء بقي غير دالّ على معنىً أصلاً. شرح الكافية، ج1، ص 10 و ج2، ص 319
  • ولى بعضى از محققين وجود احتمال دوّم در كلام مرحوم رضى را نفى كرده و مى گويد:
  • لم يقل الرضي: «إنّ الحرف لا معنى له أصلا» كما نسبوا إليه، و إنّما قال: «فالحرف وحده لا معنى له أصلا» فحذفت كلمة «وحده» التى تشكل فارقا بين رأيه و رأيهم و اقتطع من النّص الذي نقلوه عنه ما يوضح هذا الرأي، فإنّ الرضي بعد أن قال: «و إنّما هو كالعلم المنصوب بجنب شيء ليدلّ على أنّ فيه فائدة ما» قال: «فإذا اُفرد عن ذلك الشيء بقي غير دالّ على معنى أصلا، فظهر بهذا أنّ المعنى الإفرادى للاسم والفعل في أنفسهما و للحرف في غيره» أي إنّ هناك معنىً إفرادي لكلّ من الإسم و الفعل و الحرف في مقابل معانيها التركيبية، إلاّ أنّ المعنى الإفرادي للاسم و الفعل في أنفسهما سواء اُفردا أم دخلا في تركيب. فزيدٌ يدلّ على الذات المعلومة سواء دخل في جملة «قام زيد» أم لم يدخل، و لكنّه لا يدلّ على معناه التركيبى ـ أي كونه فاعلا ـ إلاّ مع غيره. أمّا الحرف فإنّ معناه الإفرادي (الابتداء) هو نفس المعنى التركيبي لأنّه لا يظهر إلاّ ضمن جملة «سرت من البصرة» فإذا اُفرد عنها لم يدلّ على شيء... و هذا الكلام لا ينتهي إلى ما يريدون من إنكار معناه أصلا. البحث النحوي عندالاُصوليّين: ص215
(صفحه302)

اشكالات نظريه سوّم:

اشكال اوّل: مقايسه بين حروف و حركات اعراب مقايسه صحيحى نيست، زيرا براى پى بردن به معانى الفاظ بايد به كتاب هاى لغت مراجعه كنيم و كتاب هاى لغت همان گونه كه براى اسم ها معنا ذكر كرده اند براى حروف نيز معنا ذكر كرده اند. بنابراين در باب حروف نيز وضع وجود دارد.
مؤيد اين مطلب اين است كه ما وقتى با جملات مشتمل بر حروف مواجه مى شويم مى بينيم حروف در زبان فارسى نيز جانشين دارند، مثلا: در ترجمه جمله «سرتُ من البصرة» مى گوييم: سير كردم از بصره. در حالى كه حركات اعرابى اين گونه نيست و در فارسى چيزى به جاى آن نداريم، ما در فارسى، جمله «جاء زيدٌ» را به «زيد آمد» معنا مى كنيم و چيزى به جاى حركات اعرابيه نداريم و لازم هم نيست كه داشته باشيم.
اشكال دوّم: علامت بودن رفع براى فاعليت و نصب براى مفعوليت، ذاتى نيست و بدون ترديد كسى اين «علامت بودن» را وضع كرده است، حال اگر كسى اين
(صفحه303)
«علامت بودن» را بردارد و به جاى آن «معنا» را بگذارد و بگويد رفع براى معناى فاعليت وضع شده است آيا اشكالى دارد؟ بنابراين ادعاى عدم وضع در مورد مقيس عليه صحيح نيست و در مورد حروف نيز نمى تواند ادعاى درستى باشد.
اشكال سوّم: در جمله «سرتُ من البصرة» كلمه «سرتُ» سير را به مخبر نسبت مى دهد «بصره» هم معناى خود را دارد. آيا «مبتدئيت» از كجا استفاده شده است؟ آيا جز اين است كه از «مِنْ» استفاده شده است؟
اين جا با مسأله حركات اعراب فرق دارد، زيرا در مثال «جائنى زيدٌ» حركت رفع، علامت فاعل و زيد، فاعل است و ما مى خواهيم خصوصيت فاعليت را بيان كنيم و نمى خواهيم كلمه اى مطرح كنيم كه در معناى فاعل استعمال شده باشد ولى در «سرت من البصرة» مى خواهيم با نفس همين عبارت، مبتدئيت را بيان كنيم به همين جهت اگر بخواهيم جمله فوق را به معناى اسمى ترجمه كنيم مى گوييم: «ابتداء سيري من البصرة». حال جاى اين سؤال است كه «مبتدئيت» در «سرت من البصرة» از كجا استفاده شده است؟ آيا مى توان گفت: با آمدن «مِنْ» معناى «مبتدئيت» به بصره اضافه شده است؟ بديهى است كه چنين چيزى را نمى توان پذيرفت، زيرا اين امر مستلزم استعمال كلمه بصره در غير موضوع له است. بنابراين معناى «مبتدئيت» تنها در رابطه با «مِنْ» مطرح خواهد بود. و ما ناچاريم مسأله وضع را در مورد حروف پذيرفته و بگوييم: حروف نيز موضوع له دارند.
ولى آيا موضوع له حروف چيست؟ اين محلّ بحث است.

نظريه چهارم (نظريه مرحوم محقق نائينى)

كلام محقق نائينى (رحمه الله) مقابل كلام مرحوم آخوند است.
خلاصه كلام ايشان اين است كه بين معانى حرفى و معانى اسمى تباين ذاتى وجود دارد، زيرا معانى اسمى، اِخطارى و معانى حرفى ايجادى هستند.
معانى اِخطاريه آن دسته از معانى هستند كه با قطع نظر از استعمال، داراى
(صفحه304)
واقعيت مى باشند و استعمال، به منزله واسطه اى است براى اين كه ذهن سامع را به واقعيت متوجّه كند. و مراد از واقعيت، تنها وجود خارجى نيست بلكه در عالم مفهوم نيز هست. وقتى متكلّم، كلمه «انسان» را استعمال كرد، اين يك مفهوم است و با گفتن «انسان» از جانب متكلّم، بين شما و اين مفهوم، ارتباط برقرار مى شود و صورتى از اين مفهوم در ذهن شما مجسّم مى شود.
معانى ايجاديه آن دسته از معانى هستند كه با قطع نظر از استعمال، واقعيت ندارند ـ نه از جهت وجود خارجى و نه از جهت مفهوم ـ و استعمال، نقش ايجادكننده آن معانى را دارد.
محقق نائينى (رحمه الله)در توضيح كلام خود مى فرمايد:
موجود خارجى بر دو قسم است: جوهر و عرض.
جوهر موجودى است كه در تحقق خارجى اش به موضوع نياز ندارد بلكه وجودِ فى نفسه و مستقل است.
عرض موجودى است كه در تحقق خارجى اش به موضوع نياز دارد، مثل بياض كه نمى تواند بدون محلّ در خارج محقق شود و بايد جسمى باشد تا بياض بتواند به عنوان عرض بر آن عارض شود.
سپس مى فرمايد: در عالم مفهوم و ذهن نيز دو نوع مفهوم داريم:
دسته اى از مفاهيم در عالم مفهوميت استقلال دارند يعنى براى تصور ذهنى آنها، به مفهوم ديگرى نياز نيست، مثل مفهوم «انسان» كه براى تصور آن نيازى به تصور چيز ديگر نيست. و حتى لازم نيست جمله اى گفته شود بلكه با شنيدن لفظ «انسان» مخاطب مى تواند مفهوم آن را تصور كند. اعراض نيز با وجود اين كه در تحقق خارجى خود به موضوع نياز دارند ولى در وجود ذهنى خود استقلال دارند و در تصور مفهوم آنها نيازى به موضوع نيست و همان گونه كه ما مفهوم «انسان» را به طور مستقل و بدون نياز به چيز ديگرى تصور مى كنيم در مورد تصور مفهوم «بياض» نيز اين گونه عمل مى كنيم، يعنى به تصور جسم، نياز نداريم.