جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه400)
اسماء اشاره، حاضر است ولى در اين دسته از ضماير، غايب است.
حال با توجّه به اين كه اشاره به حاضر، داراى معناى روشنى است، در مورد آن قيد و شرطى ذكر نكرده اند ولى در مورد اشاره به غايب، قيدى ذكر كرده وگفته اند: مرجع ضمير غايب، يا بايد داراى عهد ذكرى باشد و يا داراى عهد ذهنى. و همين معهوديت است كه سبب مى شود بتوانيم به آن غايب اشاره كنيم، زيرا غايب مطلق را نمى توان مشارإليه قرار داد.
خود همين قيد، به عنوان مؤيّد بر اين معناست كه در ضمير غايب، عنوان اشاره مطرح است و چون مشارإليه غايب است، براى تحقّق عنوان اشاره بايد در ضمير غايب جهتى پيدا شود كه آن را نازل به منزله حاضر و مشابه آن قرار دهد. اين جهت، عبارت از همان مسبوقيت ذكرى يا معهوديت ذهنى است. در «جائنى زيد و هو يَبْكي» ضمير «هو» اشاره به «زيد» است و همان طور كه «هذا» اشاره به «مفرد مذكّر غايب» است، «هو» نيز اشاره به «مفرد مذكّر غايب» است و آنچه عنوان اشاره را تحقّق مى بخشد عبارت از مسبوقيت ذكرى است، زيرا گفتيم: غايبى كه نه مسبوقيت ذكرى دارد و نه معهوديت ذهنى، نمى تواند مورد اشاره قرار گيرد نه به اشاره عملى و نه به اشاره لفظى.
ذكر اين نكته لازم است كه در اشاره به غايب نيز ـ مانند اشاره به حاضر ـ غالباً اشاره لفظى همراه با اشاره عملى است و در هر دو، اشاره عملى به يك صورت پياده مى شود، مثلا وقتى مى خواهد بگويد: «او آمد»، دستش را به پشت برمى گرداند، مثل اين كه عملا به غايب اشاره مى كند.
در نتيجه، مى توان گفت: هو و هذا در اصل معناى اشاره و حقيقت اشاره مشتركند ولى هذا اشاره به مشارإليه حاضر و هو اشاره به مشارإليه غايب است. با آن خصوصيتى كه در مورد غايب ذكر شد.

ضمير مخاطب


ظاهر اين است كه در ضمير مخاطب ـ مثل إيّاك و أنت و... ـ معناى اشاره وجود

(صفحه401)
ندارد. اين مطلب، از عبارت خود مرحوم آخوند نيز استفاده مى شود(1) كه فرمود: «الإشارة والتخاطب يستدعيان التشخّص». يعنى مرحوم آخوند قبول داردكه در تخاطب، صحبتى از اشاره نيست بلكه صحبت از تخاطب و مخاطَبَت و مخاطَب است.(2)
به نظر ما، همان طور كه «هذا» براى اشاره ـ كه معنايى حرفى و واقعيت متقوّم به طرفين است ـ وضع شده است، ضمير مخاطب نيز براى مخاطبت ـ كه معنايى حرفى و واقعيتى متقوّم به طرفين است ـ وضع شده است. مخاطبت، داراى واقعيت است و كسى نمى تواند واقعيت آن را انكار كند.
مخاطبت، معنايى حرفى است كه متقوّم به مخاطِب و مخاطَب است و اين واقعيت و اين معناى حرفى در تمام ضماير خطاب وجود دارد، ولى مثلا أنت و إيّاك براى مخاطبت با مفرد مذكر وضع شده اند همان طور كه هذا براى اشاره به مفرد مذكّر وضع شده بود و أنتما و إيّاكما براى مخاطبت با تثنيه مذكّر وضع شده اند و... .
در نتيجه، ضماير خطاب با ضماير غايب در معناى حرفى مشترك مى شوند ولى معناى آنها فرق دارد، ضمير غايب داراى معناى حرفىِ اشاره و ضمير مخاطب داراى معناى حرفىِ مخاطبت است ولى هردو، واقعيتِ متقوّم به طرفين مى باشند.
به نظر ما، اين معنا در مورد ضمير مخاطبْ متعيّن است. ولى بر مبناى كسانى كه وضع عام و موضوع له خاص را قبول دارند احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن اين است كه گفته شود: واضع وقتى مى خواسته ضمير «أنت» و «إيّاك» را وضع كند، كلّىِ مخاطَب ـ نه مخاطَبَت ـ را در نظر گرفته ولى لفظ را براى آن معناى كلّى وضع نكرده است، زيرا لفظى كه براى معناى «كلّى مخاطَب» وضع شده، خود كلمه «مخاطَب» است، بلكه در وضع ضمير أنت و...، پس از درنظر گرفتن معناى «كلّى مخاطَب»، لفظ را براى مصاديق آن وضع كرده است، به همين جهت وقتى شما كلمه «أنت» را از پشت
  • 1 ـ اگرچه ما در اصل مطلب با مرحوم آخوند مخالف بوديم.
  • 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص16
(صفحه402)
ديوار مى شنويد، «مخاطَبِ خاصّ» در نظر شما مى آيد، ولى اگر كلمه «المخاطب» را از پشت ديوار بشنويد، معناى كلّى به ذهن شما مى آيد، زيرا موضوع له لفظ «المخاطب» عبارت از «كلّى المخاطب» است. و همين امر سبب مى شود كه بين كلمه «المخاطب» ـ كه اسم ظاهر است ـ و كلمه «أنت» ـ كه ضمير است فرق گذاشته شود و گفته شود: در هردوى اين ها «كلّى المخاطب» در نظر گرفته شده است. ولى در اسم ظاهر، لفظْ براى همان معناى كلّى و در ضمير، لفظْ براى مصاديق آن معناى كلّى وضع شده است. ذكر اين نكته لازم است كه كسانى كه وضع عام موضوع له خاص را قبول دارند، مثال آن را منحصر در حروف نمى دانند بلكه ضماير خطاب را نيز به عنوان مثالى براى وضع عام و موضوع له خاص مى دانند.
حال اگر كسى بر اساس مبناى خودش در مورد وضع عام و موضوع له خاص، يك چنين احتمالى را در مورد ضمير مخاطب مطرح كند، ما دليلى بر بطلان آن نداريم، همان طور كه دليلى بر بطلان احتمال اوّل نداريم.
تذكّر: بنابر احتمال اوّل، ضمير مخاطب داراى معناى حرفى و بنابر احتمال دوّم داراى معناى اسمى مى باشد.

ضمير متكلّم

همين دو احتمالى كه در مورد ضمير مخاطب مطرح شد، در ضمير متكلّم نيز به كيفيت زير جريان دارد:
احتمال اوّل: ضماير متكلّم ـ مثل «أنا» و «نحن» ـ براى معناى «اشاره» ـ كه معنايى حرفى است ـ وضع شده اند. ولى تفاوتى كه بين ضمير متكلّم با ضمير غايب و اسم اشاره وجود دارد اين است كه در ضمير متكلّم، «اشاره به نفس» و در ضمير غايب «اشاره به غايب» و در اسم اشاره «اشاره به حاضر» مطرح است.
در اين جا يك مويّد وجوددارد كه باعث مى شود ما همين احتمال را بپذيريم و آن همان چيزى است كه در مورد اسم اشاره و ضمير غايب گفتيم. و آن اين است كه در
(صفحه403)
اكثر موارد كه ضمير متكلّم به كار برده مى شود همراه با اشاره عملى به نفس است، مثلا متكلّم مى گويد: «من اين كار را كردم». و به خودش اشاره مى كند و خيلى بعيد است كه كسى بگويد: معناى «أنا» اشاره نيست و ما با اشاره عملى آن را تأييد مى كنيم، زيرا اشاره عملى نمى آيد غير اشاره را تأييد كند. پس توأم بودن «أنا» با اشاره عملى مؤيّد اين است كه معناى «أنا» همان معناى اشاره است ولى «اشاره به نفس»، روى اين احتمال، «أنا» داراى معناى حرفى است زيرا اشاره، معناى حرفى است.
احتمال دوّم: ضمير متكلّم ـ مثل «أنا» و «نحن» ـ براى مصاديق مفهوم كلّى «المتكلّم» وضع شده اند. به عبارت ديگر: واضع وقتى خواسته است لفظ «أنا» را وضع كند، مفهوم كلّى «المتكلّم» را درنظر گرفته ولى «أنا» را براى مصاديقِ آن مفهوم كلّى وضع كرده است نه براى خود آن مفهوم كلّى، زيرا آنچه براى خود آن مفهوم كلّى وضع شده، لفظ «المتكلّم» است. بنابراين، وضع در مورد «أنا» به صورت «وضع عام وموضوع له خاص» ودر موردلفظ«المتكلّم»به صورت«وضع عاموموضع له عام» مى باشد. شاهد اين مطلب اين است كه اگر كسى لفظ «المتكلّم» را بشنود معناى «كلّى المتكلّم» به ذهنش مى آيد ولى اگر كلمه «أنا» را بشنود، «متكلّم خاص» به ذهنش مى آيد.
اين احتمال، بنابر مبناى كسانى كه وضع عام موضوع له خاص را قبول دارند احتمال صحيحى خواهد بود.
نتيجه بحث در ضماير
از بحث هاى گذشته معلوم گرديد كه در تمام ضماير، معناى حرفى امكان داشت، در ضمير غايب، اشاره به غايب و در ضمير مخاطب، مخاطبت و در ضمير متكلّم، اشاره به نفس، و اشاره و مخاطَبت، معناى حرفى مى باشند ولى چون دليلى بر يكسان بودن ضماير اقامه نشده است، در ضمير متكلّم و مخاطبْ احتمال ديگرى نيز جريان داشت كه بر اساس آن، معناى ضمير متكلّم و ضمير مخاطب، معناى اسمى خواهد بود ولى به عنوان وضع عام و موضوع له خاص.
(صفحه404)

تذييل بحث معانى حرفيه

درپايان بحث معانى حرفيه، تذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه اگرچه ما ـ به تبعيت از مرحوم محقّق اصفهانى ـ با زحمت توانستيم واقعيتى براى معانى حرفيه درست كنيم; اين واقعيت، هرچند به خاطر غيرمستقل بودن و جنبه اضافى و ربطى داشتن و وابسته به طرفين بودن داراى ضعف بود ولى يك چيز اين ضعف را جبران مى كرد و آن اين بود كه متكلّم، وقتى در مقام افهام و بيان مقاصد ديگر قرار مى گيرد، نوعاً غرض او فهماندن همين معانىِ حرفيه است، يعنى معانى حرفيه ـ در مقام افاده ـ داراى استقلالند و متكلّم اصلا مى آيد كه اين ها را بيان كند. و خلاصه اين كه معانى حرفيه، در مقام واقعيتْ محتاج به طرفين بوده و در مقام تفهيم و تفهّم، در رأس همه قرار مى گيرد.
در قضاياى حمليّه خبريه، اگرچه ما گفتيم: «نسبت وجود ندارد»، ولى به جاى نسبت، مسأله «هوهويت» را مطرح كرديم و «هوهويت» يك معناى حرفى و غير مستقل است، زيرا «هوهويت»، به موضوع و محمول نياز دارد، و هدف از تشكيل قضيّه حمليّه خبريه، بيان «هوهويت» و «اتحاد» بين همين موضوع و محمول است. «هوهويت»، هم داراى واقعيت است و هم معناى حرفى است و نمى توان براى آن واقعيتى مستقل و غيرمحتاج به طرفين درست كرد.
در جمله هاى خبريه و قضاياى حمليّه ـ كه در بيشتر موارد مقاصد متكلّم با همين گونه جمله ها افهام مى شود ـ نقطه اصلى در قضيّه، عبارت از تفهيم معناى حرفى (هوهويت) است. و هريك از موضوع و محمول اگر جداى از جمله و جداى از يكديگر درنظر گرفته شوند، تفهيم در مورد آنها مطرح نيست. آنچه مخاطب نمى داند و شما مى خواهيد او را مطّلع كنيد، افاده هوهويت بين موضوع و محمول است. همين هوهويتى كه واقعيتش محتاج به موضوع و محمول است ولى در كلام ـ به عنوان غرض افاده ـ در رأس قضيّه قرار مى گيرد.
در قضيّه «زيد في الدار» نيز ـ اگر «كائن» در تقدير بگيريم ـ همان «هوهويت» مطرح است و اگركسى اين را نپذيرفت و گفت: «زيد في الدار» به معناى «زيد كائن